«ووید» (The Void) شاید ناامیدکنندهترین فیلم من تا این لحظه از سال ۲۰۱۷ باشد. اما چرا؟ خب، به عنوان یکی از طرفداران سرسخت و دیوانهی سینمای وحشتِ دههی ۸۰، وقتی فهمیدم فیلمی به اسم «ووید» وجود دارد حسابی ذوق کردم. «ووید» جدیدترین محصول استودیوی مستقلِ «استرون ۶» است. استودیویی که از جوانانی تشکیل شده که کودکی و نوجوانیشان را در حال تماشای فیلمهای کمدی/ترسناک دههی ۸۰ گذرانده بودند و حالا که بزرگ شدهاند تصمیم گرفتهاند تا در همان حوزهای کار کنند که عشقشان نسبت به سینما را شکل داد و موجب کابوسهای شبانهشان شده بود. در یک کلام این استودیو از کسانی مثل من و شما تشکیل شده است و معمولا برای تامین بودجهی فیلمهایش سراغ سایتهایی مثل کیکاستارتر برای دریافت کمکهای مردمی میرود. کسانی که دلی کار میکنند و میدانند مخاطبان این حوزه دلشان برای چه جور فیلمهای ترسناکی تنگ شده است و هدفشان پر کردن این حفره است. ژانرهای سینمایی در طول زمان دچار تغییر و تحولهای مختلفی میشوند. مثلا ژانر وحشت در دههی ۳۰ و ۴۰ حول و حوش هیولاهای کلاسیکی مثل دراکولا و فرانکنشتاین و مومیایی میچرخید، در دههی ۷۰ و ۸۰ نوبت شکوفایی اسلشرهای خونبار و هیولاهای فرازمینی و وحشت کیهانی بود و اکنون چند سالی است که ژانر وحشت به چارچوب فوقالعادهای برای بررسی مسائل اجتمایی مثل کاری که این اواخر جوردن پیل با «برو بیرون» انجام داد و بیماریهای روانی مثل چیزی که در «بابادوک» دیدیم تبدیل شده است.
شاید دوران طلایی فیلمهای دههی هشتادی به پایان رسید و جای خودش را به جایگزین جدیدی داد، اما کسانی که با فیلم ترسناک دههی هشتادی بزرگ شدند یا بعدا ویاچاسها یا دیدیویهای آنها را کرایه میکردند، هیچوقت این دوران را فراموش نکردند. اسلشرهای ساخته شده در این دهه، ژانر وحشت را در هولناکترین، لذتبخشترین و سرگرمکنندهترین شکل ممکنش به نمایش میگذارند. خودتان بگویید، واقعا چگونه میتوان چنین ترکیب معرکهای را فراموش کرد؟ در سالهای اخیر فیلمسازهای مختلفی سعی کردهاند تا نقبی به گذشته بزنند و معمولا به خاطر اینکه وحشت دههی هشتادی جایگاه نوستالژیک و کالتی نزد سینمادوستان دارد، اگر کارتان را به درستی انجام بدهید بلافاصله فیلمتان دیده میشود و مورد بحث و تحلیل قرار میگیرد و به سرعت اسم و رسمی برای خودتان دست و پا میکنید. مثل اتفاقی که در رابطه با «مهمان»، ساختهی آدام وینگارد، «او تعقیب میکند»، ساختهی دیوید رابرت میچل یا «رانندگی»، ساختهی نیکولاس ویندینگ رفن افتاد. همه فیلمهای درجهیکی هستند که با هدفِ زنده کردن دورانی تمامشده و ادای دین به سینمایی پرهیجان و پرزرق و برق ساخته شدهاند. نکته این است که این فیلمها فقط یک سری ادای دین معمولی نبودند، بلکه برخی از بهترین فیلمهای هزارهی جدید هم محسوب میشوند. اینها فیلمهایی هستند که در کنار درک و مهارتِ عالی سازندگانشان از ویژگیهای سینمای دههی ۸۰، حاوی نوآوریها و داستانگوییهای مدرنی هم میشوند که در ترکیب با هم به اثری اولد-اسکول اما تازهنفس منجر شدهاند. «ووید» هم با هدف پیوستن به این جمع ساخته میشد. با این تفاوت که به معنای واقعی کلمه میخواست حال و هوای دیوانهوارترین فیلمهای دههی هشتادی مثل «موجود» جان کارپنتر و «از ماورا»ی استورارت گوردون را زنده کند. اگر «او تعقیب میکند» در بخشِ وحشت روانشناختی فیلمهای دههی هشتادی قرار میگرفت، «ووید» نقطهی متضاد آن را هدف قرار گرفته بود. یک وحشت هیولایی تمامعیار که پر از خون و دل و روده است. اما باز میپرسم چرا فیلم با وجود قرار دادن تمام این ویژگیهای جذاب در کنار هم ناامیدم کرد؟
«ووید» قصهی یک خطی و آشنایی دارد. ماجرا از جایی آغاز میشود که پلیسی محلی به اسم دن کارتر به جوان گیج و منگی در کنار جاده برخورد میکند که اگرچه در ظاهر کاملا هوشیار به نظر نمیرسد، اما در واقع در حال فرار از دست پدر و پسری است که قصد جانش را کردهاند. دن او را به بیمارستان میرساند؛ بیمارستانی که حاضرانش به یک سری کاراکترهای کلیشهای که در اینجور فیلمها به وفور دیدهایم خلاصه شده است. از یک دکتر و یک کارآموز پزشکی گرفته تا الیسون، همسر دن که رابطهی گرمی با هم ندارند و چندتا بیمار که در جمع آنها زن جوان حاملهای در شرف زایمان هم وجود دارد. مدتی نمیگذرد که دن متوجه میشود بیمارستان توسط عدهای فرقهگرا با لباسهای بلند و نقابی سفید بر صورت و چاقویی در دست محاصره شده است. فرقهگراها ظاهرا علاقهای به حمله ندارند و فقط میخواهند جلوی افراد داخل بیمارستان را از خارج شدن بگیرند. خیلی زود دن و بقیه به این نتیجه میرسند که کاش فرقهگراها حمله میکردند. کاش اگر مجبور به مبارزه برای جانشان میشدند، حداقل با یک سری آدم مثل خودشان درگیر میشدند. چون ناگهان افراد داخل بیمارستان به دلایل نامعلومی عقلشان را از دست میدهند، پوست صورتشان را با چاقو میبُرند، شروع به هزیانگویی میکنند و پس از مرگ به موجودات عجیب و غریبی تغییر شکل میدهند که تشنهی خون هستند. موجوداتی که ظاهرا از بُعد موازی دیگری به اسم ووید به زمین آمدهاند.
«ووید» با چنین افتتاحیهی کوبندهای آغاز میشود. در چنین فیلمهایی خط داستانی در ردهی آخر اهمیت قرار میگیرد. پس، خط داستانی کلیشهای فیلم یکی از نقاط ضعفش نیست. فیلمهای دههی هشتادی به اکشنهای خونآلود، جلوههای ویژهی واقعیشان، ستپیسهای دیوانهوارشان و قرار دادن کاراکترهای بختبرگشتهشان در موقعیتهایی مشهور هستند که مغزشان در برابرشان قفل میکند. «ووید» با تیک زدن تمام این لازمهها کلید میخورد و در این لحظات میتوانید تمام منابع الهام سازندگانش را ببینید. محاصرهی بیمارستان توسط فرقهگراها یادآورِ ارواح سرگردان فیلم «مه» جان کارپنتر است و تبدیل شدن انسانها به هیولاهایی پرسروصدا و غیرزمینی هم «موجود»، یکی دیگر از فیلمهای کارپنتر را به یاد میآورد. در ادامه منابع الهام سازندگان بیشتر و بیشتر هم میشود. از سری «هلریزر»، ساختهی کلایو بارکر تا موقعیت استرسزای بازماندگان در «شب مردگان زنده» و باز شدن دروازههای جهنمی در «ماورا»ی لوچو فولچی ایتالیایی و آثار اچ.پی. لاوکرفت. خلاصه تمام فیلمسازانی که با وحشت کیهانی سروکار داشتهاند. گویی سازندگان تصمیم گرفتهاند تا به تمام کارگردانان شناخته شده و نشدهی سینمای وحشت دههی هشتاد ادای احترام کنند و عنصری از فیلمهایشان را در فیلم خودشان بگنجانند. هدفِ هیجانانگیزی است. تصور کنار هم قرار گرفتن نام بزرگانی مثل جرج رومرو، جان کارپنتر، فولچی، لاوکرفت و غیره مغز آدم را منفجر میکند.
اما متاسفانه «ووید» بعد از افتتاحیهای پرهیجانش، سقوط میکند و همینطوری به سقوط کردن ادامه میدهد و در این مسیر نشان میدهد که کارگردانان بزرگ این ژانر همینطوری الکی جاودانه نشدهاند. هرکسی میتواند چهارتا هیولا و چندتا سطل خون در فیلمش جا بدهد و کاراکترها را به روش فجیعی بکشد، اما فقط آنهایی که این کارها را با مهارت و خلاقیت انجام میدهند، موفق به خلق فیلمی درگیرکننده میشوند. اولین و بزرگترین مشکل فیلم، عدم شباهت فرمی آن به منابع الهامش است. فیلمهای ترسناک دههی هشتادی شاید با بودجههای خیلی پایینی ساخته شده باشند، اما در عمل نه تنها اصلا اینطور به نظر نمیرسند، بلکه اتفاقا خیلی حماسی و گرانقیمت هم احساس میشوند. دلیلش به خاطر این است که کارگردانانی که نام بردم سعی نمیکنند کمبودهای فیلمشان را با کلوزآپهای فراوان یا تاریک کردن لوکیشنها که تشخیص اکشنها را سخت میکند بپوشانند. برای نمونه باید به فیلمی مثل «متحرکساز» (Re-Animator) اشاره کنم که تقریبا تمام اتفاقاتش در فضاهای کاملا روشنِ بیمارستان اتفاق میافتد و با اینکه جلوههای ویژهی فیلم بعضیوقتها تابلو هستند، اما اصلا مهم نیست. یکی از ویژگیهای فیلمهای ترسناک همین ظاهر کثیف و بیموویوارشان است. یک فیلم ترسناک دههی هشتادی نباید تمیز و صیقلخورده به نظر برسد و کارگردان نباید از متقاعدکننده به نظر نرسیدنِ جلوههای ویژه و اکشنهایش وحشت داشته باشد، چون با این کار یکی از مهمترین ویژگیهای معرفِ این سینما را از فیلمش حذف میکند. اتفاقی که در رابطه با «ووید» افتاده است.
یکی از جذابیتهای این جور فیلمها تماشای تغییر و تحول انسانها به هیولاها و درگیری آنها با کاراکترها با تمام جزییات است. مثلا نگاه کنید کارپنتر چگونه در «موجود» تغییر هرکدام از کاراکترها به هیولایی چندشآور را با تمام شکوه و زیبایی وحشتناکش به تصویر میکشد. چون مخاطب برای تماشای هیولاهای فیلم به دیدن آن نشسته است و اگر آنها نصفه و نیمه نشان داده شوند، ناامید میشود. این نوع فیلمهای ترسناک، «آروارهها»، «روانی» یا «احضار» نیستند که اگر نیروی متخاصم را خارج از قاب و مبهم نگه داریم، کار درستی کردهایم. اینجور فیلمها به خاطر روبهرو شدنِ بیپردهی کاراکترها با هیولاهایشان معروف هستند. «ووید» اما دچار بحران هویت شده است. به همین دلیل سازندگان میآیند و رویارویی و مبارزهی کاراکترها با هیولاهای فیلم را در حالی به تصویر میکشند که منبع نورِ محیط مدام روشن و خاموش میشود و نمیدانید من چقدر از پرپر زدنِ نور محیط در جریان اکشنها متنفرم. مخصوصا اگر با یک فیلم دههی هشتادی سروکار داشته باشیم. چنین مشکلی تقریبا دربارهی تمام صحنههای اکشن فیلم وجود دارد. اگر فیلم از جلوههای ویژهی خوبی بهره نمیبرد، میشد تصور کرد که چرا آنها اینقدر به محیطهای تاریک علاقه دارند. میگفتیم میخواهند کیفیت بد جلوههای ویژهشان را مخفی نگه دارند. اما نکته این است که شاید تنها نقطهی قوت فیلم جلوههای ویژهی واقعی فوقالعادهاش باشد. پس، سوال این است که چرا از نشان دادن هیولاها در روشنایی هراس دارید؟
کمبود بعدی فیلم این است که هیولاهای خلاقانهای ندارد. یکی از جذابیتهای فیلمی مثل «موجود» این است که در طول فیلم ما را با هیولاهای عجیب و غریب متفاوتی روبهرو میکند. مدام منتظریم تا ببینیم هیولای بعدی چقدر خفنتر و مریضتر از قبلیها خواهد بود. در «ووید» نه تنها در طول فیلم با نسخههای گوناگونی از هیولاها روبهرو نمیشویم، بلکه همانها هم نوآوری قابلتوجهای ندارند و بیشتر شبیه نسخهی کهنهی فیلمهای بهترِ این ژانر هستند. این در حالی است که خشونت از ریتم فزایندهای بهره نمیبرد. مثلا قسمت اول «کلبهی وحشت» را به یاد بیاورید که چگونه همهچیز به مرور از کنترل خارج میشد و خشونت به جایی میرسید که از شدت دیوانگی فیلم و عصبی شدن بهطرز ناخواستهای میخندیدم. خشونت در این فیلمها وسیلهای برای گیج کردن قهرمان داستان و مخاطب است. نحوهی بالا بردن آمپر خشونت خود یکی از هنرهای ساخت این قبیل فیلمهای ترسناک است. اما اینجا با اینکه فیلم در عصبی و شوکهکردن مخاطب خوب آغاز میشود، اما در ادامه خشونتِ پراکنده و شلخته احساس میشود و هیچوقت تاثیرگذار نمیشود.
فکر کنم تاکنون خودتان حدس زدید که مشکل اصلی «ووید» چه چیزی است: این فیلم فقط یک سری از عناصر آشنای شاهکارهای این زیرژانر را در خود دارد، اما فاقد مهارت، هنر و خلاقیتی است که آن فیلمها را ماندگار کرد. «ووید» بیشتر از اینکه یک فیلم منسجم و سرگرمکننده باشد، وسیلهای برای اشاره به تمام فیلمهای موردعلاقهی سازندگانش است. «ووید» ترکیب اشتباهی از عناصر دیوانهوارِ فیلمهای ترسناک دههی هشتاد و وحشت واقعگرایانهی مدرن است. این باعث شده سازندگان در نمایش خشونت و خون و خونریزی محافظهکار باشند، از تبدیل کردن کاراکترهایشان به آدمهای بیمنطق اما باحال خودداری کنند و جلوی خودشان را از اضافه کردنِ خلاقیتهای مسخره اما جذابی که از این فیلمها انتظار میرود بگیرند. شخصا انتظار غیرواقعیای از «ووید» نداشتم و فکر نمیکردم که قرار است به بهترین فیلم ترسناکم در چند سال اخیر تبدیل شود یا منتظر نبودم که روی دست منابع الهامش بلند شود، اما انتظار هم نداشتم که اینقدر از هدفش دور شود و با این همه آزادی عملی که فیلمهای اسلشر/لاوکرفتی ارائه میکنند حوصلهسربر شود. اما متاسفانه شده است و بزرگترین گناهی اینجور فیلمها میتوانند مرتکب شوند، حوصلهسربر بودن است.
zoomg