من با فیلم و سریالهای قدیمی «پاور رنجرز» (Power Rangers) خاطره ندارم و هیچکدام از آنها را ندیدهام، اما میدانم که این مجموعه با تقلید یا بهتر است بگویم اقتباس مستقیم از روی یک سریال ژاپنی به اسم «سوپر سنتای» ساخته شده است و کافی است نگاهی به ویدیوهای این مجموعههای مختلف «پاور رنجرز» روی یوتیوب بیاندازید تا متوجه دلیل عمر طولانیمدت این مجموعه در دههی ۹۰ و محبوبیت فوقالعادهی آن بین کودکان و نوجوانان شوید. بالاخره داریم دربارهی فیلم و سریالهایی حرف میزنیم که شخصیتهای اصلیاش شبیه نسخهی مهدکودکی موتورسواران مسابقات موتو جیپی لباس میپوشند، دست و پاهایشان را در هنگام انجام هر کار سادهای مثل کاراتهبازهای جوگیر تکان میدهند، کاراکترها هروقت به ظاهر روباتیکشان تغییر شکل میدهند به دلایلی نامعمولی انفجاری بزرگ پشت سرشان رخ میدهد، سریال شامل هیولایی با پالتوی بلند میشود که وقتی پالتویش را باز میکند با بدنی ملتهب و قرمز مملو از چشمهای ریز و درشتی روبهرو میشوید که به تماشاکنندگانش شوکهای ذهنی میدهند، یا در سکانسی معروف پاور رنجرز قرمز سعی میکند یک مادر و بچهی نوزادش را از دست آدمبدها نجات بدهد و برای این کار از کالسکهی بچه همراه با خود بچه برای کتک زدن آدمبدها استفاده میکند، با چرخاندن آن روی هوا آدمبدها را ناکار میکند و در همین حین مادر بچه جیغ و داد میزند و آرزو میکند کاش کسی به کمکش نمیآمد، یا در یکی از عجیبترین لحظات تاریخ سریال زوردان که خیر سرش فرماندهی پاور رنجرها شناخته میشود، برای اینکه دستیار روباتش آلفا ۵ را در شب کریسمس خوشحال کند، گروهی از بچهها را میرباید و آنها را به پایگاهشان منتقل میکند تا برای روباتش آواز کریسمس بخوانند و خوشحالش کنند. اگرچه بچهها از اینکه ناگهان از کنار والدینشان به جای دیگری تلهپورت شدهاند هیچ نترسیده و از خوشحالی سر از پا نمیشناسند، اما احتمالا در دنیای واقعی مادر و پدرهای بسیاری از ترس سکته کرده و پلیسهای زیادی در حال جستجو برای یافتن بچههای گمشده بودهاند. چنین اتفاقات جنونآمیز و بیدر و پیکری یکی از روتینهای «پاور رنجرز»ها محسوب میشود و تا صبح میشود دربارهشان حرف زد.
«پاور رنجرز»ها سرشار از چنین لحظات عجیب و مسخره و دیوانهواری هستند که در بهترین حالت بهطرز مضحکی خندهدار و سرگرمکننده بودند و در بدترین حالت اعصابخردکن و توهینآمیز. خلاصه «پاور رنجرز» یک جورهایی حکم سریالهای ابرقهرمانی شبکهی سی. دبلیو یا کارتونهایی مثل «ریک و مورتی» را در دههی ۹۰ داشته است. اما خب، با کیفیت به مراتب پایینتری. پس آره «پاور رنجرز» برندی با خصوصیات شخصیتی خاص و معرف خودش است و به خاطر همین خصوصیات بود که به یکی از مهمترین اتفاقات تاثیرگذار حوزهی تلویزیون تبدیل شد. اما نباید فراموش کنیم که این مجموعه یکی از مهمترین اتفاقات تلویزیون بوده که « اتفاق افتاده» و «تمام شده» است و بعضیوقتها مشهور بودن یک سری برندهای قدیمی به این معنی نیست که آنها در حال حاضر هم به همان اندازه مشهور هستند و خواهان دارند. اینکه زمانی مردم برای یک برند سر و دست میشکستند به این معنا نیست که هنوز هم برای دیدن نسخهی جدیدی از آن اشتیاق دارند. سلیقهها و انتظارات در طول سالها تغییر میکنند و برندهای مشهور قدیمی جای خودشان را به برندهای تازهای میدهند. اما خب، هالیوود گوشش به این حرفها بدهکار نیست. در نتیجه استودیوها علاقهی بسیاری برای سرمایهگذاری روی آیپیهایی دارند که جوانان و بزرگسالان زمان حالِ، در کودکی آنها را دوست داشتند. بنابراین با فیلمهایی نظیر «افسانهی تارزان» (The Legend of Tarzan)، «پن» (Pan)، «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell)، «گارد ساحلی» (Baywatch)، «فنتستیک فور» (Fantastic Four)، «لاکپشتهای نینجا» (Teenage Mutant Ninja Turtles) و «شکارچیان ارواح» (Ghostbusters) روبهرو میشویم که یکی از یکی افتضاحتر هستند و فهرست این ریبوتهای شکستخورده چه از نظر تجاری و چه از نظر هنری همینطوری دارد درازتر میشود.
البته که هر از گاهی به ریبوتهای موفقی مثل سری جدید «سیارهی میمونها» یا «خیابان جامپ» برخورد میکنیم و موفقیت همین فیلمهاست که استودیوها را هیجانزده میکند که شاید آنها هم بتوانند با داراییهای خاکخوردهی قدیمیشان این موفقیتها را تکرار کنند و لقمهای از سر این سفره بردارند. موفقیت برخی از ریبوتها به این معنی است که بازخوانی یک آیپی قدیمی لزوما تصمیم اشتباهی نیست و کماکان میتوان آنها را بعد از فراموشی، به برخی از مهمترین نامهای بزرگِ فرهنگ عامهی دوران مدرن تبدیل کرد. اما فقط در صورتی که دو شرط را بهطور همزمان رعایت کنیم: اول اینکه آن ریبوت در حالی که باید با توجه به ذائقه و سلیقهی نسل جدید تغییر کند، همزمان باید به خصوصیات معرف آن آیپی پایبند باشد. اجرای چنین فرمولی شاید در حرف آسان باشد، اما در عمل نیست. باز به عنوان یک نمونهی موفقش باید به سری جدید «سیارهی میمونها» اشاره کنم که از یک طرف با توجه به نیازِ مخاطب قرن بیست و یکم تبدیل به یک اکشنِ بلاکباستر شده است و از بهترین جلوههای ویژه و تکنولوژیهای موشن کپچر بهره میبرد، اما همزمان نقش تکمیلکنندهی داستان فیلمهای کلاسیک مجموعه را برعهده دارد، شامل تمهای داستانی این مجموعه میشود و بههیچوجه خصوصیات این مجموعه را که ارائهی یک علمی-تخیلی تفکربرانگیز و به چالش کشیدن ذهن تماشاگر با سوالات اخلاقی و فلسفی بوده است فراموش نکرده است. اما اکثر استودیوها به این لازمهها فکر نمیکنند. بلکه فقط میخواهند هرچه زودتر برند شناختهشدهشان را در قالب فیلمی با ابعادی بزرگتر راهی سینماها کنند و امیدوار باشند که بدون کوچکترین تلاشی، به پول مفتی دست پیدا کنند.
خب، «پاور رنجرز» جدیدترین ریبوتی است که با چنین هدفی ساخته شده است و طبیعتا نتیجهی نهایی شبیه لاشهی درب و داغان و سوختهی ماشینی در ته دره میماند. «پاور رنجرز» از زمان «شکارچیان ارواح»، بدترین ریبوتی است که هالیوود عرضه کرده است و مو به مو اشتباهات آن فیلم را تکرار میکند. این فیلم نه تنها برای مخاطبان نسل جدید چیزی برای عرضه ندارد، بلکه هویت اصلی مجموعهی «پاور رنجرز» را هم نادیده گرفته، آن را بهطور کلی فراموش کرده است و نسخهی از «پاور رنجرز» را عرضه میکند که هیچ شباهتی به ماهیت واقعی این مجموعه ندارد. بعد از اینکه کریستوفر نولان دنیای واقعگرایانه و زمینیتری از دنیای بتمن را به نمایش گذاشت، بقیه تمام مهارت و دقتی را که صرف نسخهی جدید شوالیهی گاتهام شده بود نادیده گرفتند و به این نتیجه رسیدند که با سیاه و واقعگرایانه کردنِ یک مجموعه میتوانند به مشتریهای بسیاری دست پیدا کرد. بنابراین «پاور رنجرز» هم به این درد دچار شده است و مجموعهای که به خاطر حال و هوای ارزانقیمت و رنگارنگ و کودکانه و عجیب و بیموویوارش شناخته میشد، در نسخهی ۲۰۱۷ تبدیل به فیلمی محزون و خسته و ناراحتی تبدیل شده است که دقیقا نمیداند میخواهد چه چیزی باشد. از یک طرف میخواهد به خیال خودش به مذاق مخاطبان جدید خوش بیاید و از یک طرف دیگر میخواهد نوستالژی طرفداران قدیمی را برانگیزد. راستش ایدهی مرکزی «پاور رنجرز» که دربارهی گروهی از بچههای دبیرستانی با نژادهای مختلف است که برای دستیابی به قدرت واقعیشان و تبدیل شدن به روبات غولپیکری به اسم مگازورد باید نقابهایشان را بردارند و برای نابودی هیولایی باستانی، به روحی در چندین بدن تبدیل شوند، ایدهای است که قدیمی نمیشود و هنوز هم بروز است. اما حتی با این وجود «پاور رنجرز» با خودش درگیر است. مطمئنا این فیلم حتی بیشتر از «شکارچیان ارواح» پتانسیل این را داشته تا به بلاکباستر منحصربهفردی تبدیل شود. چه از نظر جنس اکشنی که ارائه میکند و چه از نظر روایت یک داستان تاثیرگذار، اما نتیجه اثری است که حتی یک درصد از این پتانسیل را هم به حقیقت تبدیل نکرده است.
با اینکه شخصا هیچ نوستالژیای با مجموعههای اصلی ندارم، اما بزرگترین مشکلم با فیلم این است که هیچ شباهتی با آنها ندارد. در عوض تینایجرهای غمزدهی فیلم، داستان ریشهی قهرمانان که با سرعت حلزونواری جلو میرود و یک نبرد نهایی با روباتها و هیولاهای غولپیکر که به نابودی یک شهر و دست و شادی و خوشحالی آدمها در پایان آن ختم میشود (بدون هیچ اشاره به آمار بالای کشتهشدگان و ضایعههای روانی بازماندگان)، «پاور رنجرز» را به آش شلهقلمکاری از مجموعهی «گرگ و میش»، دنیای سینمایی مارول و «ترنسفورمرها»ی مایکل بی با مقدار زیادی از «وقایعنگاری» (Chronicle) تبدیل کرده است. در واقع تمام شباهتهای این فیلم به مجموعههای اصلی به یک سری ایستر اگها و اشارات و ارجاعات خشک و خالی خلاصه شده است. این یعنی «پاور رنجرز» از ریشهها و ویژگیهای خودش هم شرمسار و خجالتزده بوده است. فکرش را بکنید: شما فیلمی براساس برند «پاور رنجرز» میسازید، اما آنقدر آن را مضحک میدانید که تمام ویژگیهای معرفش را از نسخهی جدید حذف میکنید. این به خودی خود دستاورد جدیدی در حوزهی بازسازیهای هالیوودی است. دستاورد جدیدی در حوزهی حماقت. تنها چیزی که فیلم از تیره و تاریکبودن یاد گرفته دادن پسزمینههای داستانی ناراحتکننده به کاراکترهایش است. هر پنج شخصیت اصلی فیلم تینایجرهای خستهکنندهای هستند که بدون هیچ مهارتی در رابطه با نحوی نگارش شخصیتهای تینایجر طراحی شدهاند. همهی آنها نسخهی مقوایی چنین شخصیتهایی هستند که در فیلمهای دوران دیدهایم. تنها کاری این فیلم برای پردازش و قابللمس کردن این کاراکترها انجام میدهد، چسباندن یک گذشتهی گریهآور به آنهاست. یکی از آنها مادرش مریض است و از او مراقبت میکند. یکی به خاطر شرکت کردن در پخش یک عکس خصوصی از دوستش عذاب وجدان دارد. یکی خانوادهی گنددماغی دارد که او را درک نمیکنند. یکی مبتلا به اوتیسم است و همین و بس.
تنها چیزی که دربارهی این کاراکترها میفهمیم به همین تکه پسزمینههای داستانی کلیشهای خلاصه شده است. چیزی به اسم پرداخت بامعنی و باجزییات روان، درگیریها، نگرانیها، آشفتگیها و زندگی شخصی شخصیتها وجود ندارد. کاراکترها به معنای واقعی کلمه دور آتش مینشینند و بدبختیهایشان را در یکی-دو جمله برای هم تعریف میکنند و بعد فیلم اسم خودش را «جدی» میگذارد و انتظار دارد که ما به این کاراکترها اهمیت بدهیم. آن هم پسزمینههای داستانیای که بههیچوجه تاثیری در خط داستانی ندارند و فقط هستند که باشند. راستش مجموعههای اصلی «پاور رنجرز» هم از لحاظ شخصیتپردازی تعریفی نداشتند، اما همانطور که در مثالهای ابتدای مقاله گفتم، مجموعهی اصلی از روش دیگری سر تماشاگرانش را گرم میکرد. با استفاده از پرتاب کردنِ لحظات کلهخراب و دیوانهوار جلوی آنها. اما همانطور که گفتم «پاور رنجرز» جدید آنقدر از ریشههای خودش خجالتزده است که تا آنجا که میتواند برای فرار از نشان دادن اکشنی که طرفداران به خاطر آنها به تماشای فیلم نشستهاند بهانههای خندهدار میتراشد. در عوض بیش از دو سوم فیلم به گفتگوی کاراکترها و یک سری مونتاژهای تمرین اختصاص داده شده است. اینکه سازندگان تصمیم گرفتهاند تا تمرکز بیشتری روی شخصیتها و شیمی بینشان کنند قابلتحسین است، اما به شرطی که دیالوگنویسیها بد نباشند و کاراکترها چیزی بیشتر از یک سری مقواهای متحرک باشند. واقعا اختصاص دادن ۹۰ دقیقه از فیلم به روایت داستان ریشهای شخصیتها جسورانه است، اما به شرطی که فیلم کمترین استانداردهای شخصیتپردازی را رعایت کرده باشد.
اما مسئله وقتی بدتر میشود که کیفیت اکشنهای فیلم هم دستکمی از دیگر بخشهای آن ندارد. نبرد پایانی فیلم که شامل چندین دایناسور و جک و جانورهای روباتیک و یک غول بالدار ساخته شده از طلای مذاب میشود از لحاظ کارگردانی و جلوههای ویژه به حدی ضعیف و زشت و شلخته است که روی نبرد پایانی «جوخهی انتحار» (Suicide Squad) را سفید میکند. بالاخره دارم دربارهی فیلمی حرف میزنم که بیوقفه وسیلهای برای تبلیغات یک برند دوناتفروشی است. به حدی که کریستال باارزشی که آنتاگونیست قصه در جستجویش است زیر یک مغازهی دوناتفروشی مخفی شده است و به حدی که در جریان نبرد نهایی، حدود ۱۰ ثانیه از فیلم به دونات خوردنِ آنتاگونیست داستان اختصاص داده شده است. «پاور رنجرز» در مسیر بروز شدن برای مخاطب سال ۲۰۱۷ سراغ مسیر تیره و تاریکتری رفته است، اما فیلم از لحاظ مضمون و داستان تیره و تاریک نیست، در عوض تنها چیزی که از تیره و تاریکبودن میداند بیرنگ و رو کردن اتمسفر فیلم و تمام کردن فیلم با به راه انداختن هیاهویی پرت و پلا و تخریبها و انفجارهای غیرضروری است. این موضوع در برخورد با ماهیت «پاور رنجرز» که فیلمی براساس یک سریال کودکانه است و با هدف فروختن اسباببازی ساخته شده بود قرار میگیرد و به تضاد بزرگی منجر شده است. وقتی با فیلمی سروکار داریم که شامل روباتی شبیه به شخصیت سید از «عصر یخبندان» است و اسم آنتاگونیستش «ریتا ریپولسا» است که برای قوی شدن گردنبند طلا قورت میدهد، نمیتوان برای اجرای چنین داستانی سراغ فرم فیلمسازی کریستوفر نولانی رفت و به هیچوجه نمیتوان در جریان سکانسهایی از تخریب و نابودی گستردهی یک شهر، آهنگ شاد و شنگول Go Go Power Rangers را پخش کرد! «پاور رنجرز» کلکسیونی از تمام خصوصیات سیستم مشکلدار بلاکباسترسازی هالیوود در دههی اخیر است. عدم انسجام لحن، کاراکترهای افتضاح، کارگردانی عمیقا شلخته، داستان خندهدار، سوءاستفاده از احساسات تماشاگر و یکی از ملالآورترین آنتاگونیستهایی که تاکنون دیدهام. «پاور رنجرز» اگر ماهیت فیلم و سریالهای اورجینالش را در آغوش میکشید و تن به وسوسهی بلاکباستر شدن نمیداد، میتوانست به یکی از باحالترین و متفاوتترین فیلمهای روز تبدیل شود؛ یک فیلم پاپکورنی واقعا مفرح، اما حیف که اینطور نشده است.