10 پایان میخکوبکننده در بازیها که هیچگاه فراموش نمیشوند “قسمت دوم”
“ترجمه شده از وبسایت WhatCulture”
اگر پایان یک بازی به شیوه صحیح و مناسب ارائه شود، میتواند تا مدت بسیار بسیار زیادی در یاد شما بماند، حتی طولانیتر از مجموعهای از عکسها و یا فیلمهای متفاوت؛ تنها و اصلیترین دلیل آن خود شما میباشید، کسی که ساعتهای بسیاری را صرف انجام بازی و هدایت یک شخصیت گذرانده است، آن را پرورش داده و تقویت میکند و در این بین با هرچیزی در سد راه خود میبیند مبارزه میکند، حال مهم نیست انسان باشد یا شیاطین یا… نتیجه این کار، احساس دخیل بودن و نقش داشتن در تمامی این مسیر طولانی برای بازیکن میباشد.
این مسئله شخصیتر از آنی است که فکرش را بکنید، بدان سبب بازی های ویدیویی همیشه توانایی این را داشتهاند که با پایانهای خود بازیکنان به حالتی همچون شوک یا تحیر زیاد ببرند.
حال اینجا پایانهایی قرار داده شدهاند که کاملا زبان شما را بند میآورند. این نوع پایان ها، پایان هایی هستند که بازیکنان مجبورند تا بر تصمیمات خود در طول مسیر بازی نظارت داشته باشند، سرانجامهایی که بطور عجیبی پیچیده میشوند و هرچه تا به حال انجام دادهاید را به پیش رویتان میآورد، جرات میکنند تا متمایز باشند، مسیر معمول و پیشبینی شده توسط بازیکن را رد میکنند و یا منجر به وقوع اتفاقات غیرطبیعی در سرزمینی ناشناخته میشوند و یا به زبان سادهتر، پایانهایی که شما هیچگاه فراموش نخواهید کرد.
روز گذشته قسمت اول از این مقاله را مطالعه کردید و اکنون با قسمت دوم مقاله در خدمت شما هستیم … توجه داشته باشید که این مقاله حاوی اسپویل پایانهای بازی است.
5. Shadow of the Colossus
عنوان Shadow of the Colossus، شاید یکی از بزرگترین عناوینیست که صنعت بازی تا به حال به خود دیده، عنوانی که معنی خالصی از بازی به عنوان یک “Art” را به ما می دهد.
بازی برایمان داستانی به ظاهر ساده را تعریف می کند: به عنوان یک قهرمان، “واندر” وظیفه دارد تا کلوسیهای غولپیکر که موجوداتی کهن سال هستند را بکشد تا بتواند معشوقهاش مونو را از عالم مردگان برگرداند. او در این راه حتی حاضر است جان خود را برای بیداری مجدد معشوق فدا کند. شرط بازگشت مونو از عالم مردگان، کشتن تمامی 16 کلوسی است.
در طول بازی شما به عنوان “واندر” با اسب خود “اگرو” تک تک کلوسیها را ردیابی کرده و آن ها را میکشید. در ابتدا این ماموریت کمی جالب و سرگرم کننده بنظر میرسد. اما اندکی بعد احساسی برایتان پیش میآید و از خود می پرسید: “شاید این موجودات چندان هم بدجنس نباشند” و اینجاست که واقعه اصلی رخ می دهد …
پایان این عنوان هرآنچه که در طول بازی انجام دادهاید را به دور می ریزد و مشخص می شود که “واندر” در تمام این مدت به نوعی یک ابزار بوده و به خاطر اعمال خودخواهانه خود مجازات می شود، تبدیل شدن به یک کودک.
در این نقطه “مونو” نیز بیدار شده و … شما را نمیشناسد. یک پایان بشدت سرد و تاریک، پایانی که بازیکن را مجبور می کند تا از خود بپرسد “من چه کردم؟” در حالی که دید شما نسبت به “واندر” آرام آرام تغییر میکند. آیا ممکن است که بعد از این همه دردسر، “واندر” نقش منفی اصلی داستان و جهان بازی بوده باشد؟ اما هر چه هست “واندر” حاضر بود هر چیزی را برای بازگشت معشوق فدا کند حتی خودش …
4. Batman Arkham City
پایانی بود که باید اتفاق میافتاد، منظورم این است که باتوجه به سیر داستانی بازی این اتفاق لازم بود اما هیچکس، منظورم این است که واقعا هیچکس حتی فکرش را هم نمی کرد که چنین اتفاقی بیافتد، وقتی که تیتراژ پایانی بازی Batman Arkham City به نمایش در میآید، متوجه اتفاقات حیرتآمیزی میشوید، هیچ کلامی نمیتوان گفت و گیمرها همگی سکوت کردهاند.
با این حال، ادامه عنوان Batman Arkham Asylum کاری کرد که داستانهای مرتبط با بتمن به ندرت جرات انجامش را دارند و آن چیزی نبود جز کشتن جوکر!
در نقطه اوج داستان، هنگامی که جوکر در لبه مرگ قرار دارد و بیمار است، انتظار می رود که بتمن که پادزهر را در دستان خود دارد وی را نجات دهد اما در لحظهای دیگر، یک شخصیت منفور به بتمن حمله کرده و ظرف حاوی پادزهر بر زمین افتاده و میشکند. در این صحنه است که بتمن به جوکر میگوید که حتی بعد از این همه اتفاق، اون باز هم جانش را نجات میداد اما حال دیر است، و جوکر خندان میمیمیرد …
هیچکس انتظارش را نداشت، اتفاقی خلافانه و زیبا، پایانی که شمارا مجبور به تامل می کند حتی ماه ها بعد. گوردون می پرسد “بتمن…آن داخل چه شد؟” درحالی که شوالیه تاریکی جسد شاهزاده دلقک را بر روی سپر ماشین راه کرده و صحنه را ترک میکند. او می گوید “هیچ چیز”، حتی بتمن نیز حرفی برای گفتن ندارد.
3.Red Dead Redemption
بازی “Red Dead Redemption” ماجراهای “جان مارستون” را دنبال میکند، قانونگریزی که مسیر بازی را به منظور گرفتن انتقام شخصی خود علیه کسانی که به وی خیانت کردند در پیش میگیرد، البته بعد از آن به استخدام دولت درآمد تا در عوض تمامی گناهان و جرمهای بخشیده شدهاش، باید یک ماموریت سخت را برای آنها انجام دهد، دستگیری دوستان قدیمیاش.
بعد از انکه باقی بازی را با کشتن و دوستان اعضای سابق گروه خود میگذرانید (و البته افراد دیگر!)، “مارستون” سلاح هایش را کنار میگذارند و آماده میشود تا زندگیاش را باری دیگر شروع کند. اما دقیقا آنجاست که بازی چیزی هولناک را تقدیم شما میکند. شما توسط یک مامور دولتی مورد خیانت قرار میگیرید. ناگهان “مارستون” خود را احاطه شده توسط چندین مرد پیدا میکند و بعد از آنکه کودکانش را به یک مکان امن برد آماده مبارزه میشود،
… و سپس توسط شلیک های بی پایان و مرگ یکی از کاریزماتیکترین شخصیتهای دنیای بازی؛
یک سری وقایع غیرمنتظره که بازیکن را در حالتی کاملا متعجب و بی کلام میگذارد، دیدن سرنوشت قهرمان بیچاره بازی که ساعتها رویش گذاشتهاید همانند یک جوک بی رحمانست. اما سپس بازی، از دید “جان” به دید پسرش یعنی “جک” میرود، که آماده میشود تا انتقام شخصی خودش را بگیرد ..
2.BioShock Infinite
هنگامی که بازی در دسترس همگان قرار گرفت، کسی نمیتوانست جایی برود و راجب طبیعت دیووانهوار بازی صحبتی نکند … “تو باید حتما آنرا بازی کنی!” همه در آن زمان این جمله را میگفتند “..و پایانش.. یک چیز کاملا متفاوت و عجیب است”
در ابتدا ما با وقایعی روبهرو میشویم که به نوعی “زیادهروی” خاصی در آنها نهفته است اما سپس، معلوم میشود که اینها به پایان بازی ختم میشوند. و سپس، صحنه انتهایی بازی باعث میشود که بازیکنان با دهانی باز دسته هایشان را بر زمین گذاشته و با تامل و اندیشه درک کنند که “دقیقا چه اتفاقی افتاده !؟”
بطور خلاصه در این عنوان شما نقش “بوکر دویت” را بر عهده دارید، ماموری که باید دختری به اسم “الیزابت” را از یک شیطان صفت به اسم “کامستاک” نجات دهد. که البته در پایان معلوم میشود که شما یعنی “دویت” در دنیایی متناوب و موازی همان “کامستاک” هستید که انتخاب هایی متفاوت را به عمل رسانده است.
نه تنها این بلکه معلوم میشود که “الیزابت” نیز دختر شماست. تمامی این وقایع به یک چیز منتهی میشود یک “چیز” بزرگ. بازی با خفه شدن “دویت” در آب به دستان”الیزابت” به پایان میرسد که بدین سبب با مرگ وی، هیچگاه “کامستاک”ای بوجود نخواهد آمد.
پایانی شاهکار و بکم نظیر، تعجبی ندارد که همه میخواستند راجع به آن حرف بزنند!
1.BioShock
آیا واقعا انتخاب دیگری هم موجود بود؟
اینکه ما داریم راجب 2 پایان از سری “بایوشاک” حرف میزنیم خود زیبایی و خلاقیت ارثی و کار بزرگ لوین با این سری را نشان میدهد.
درحالی که پایان نسخه Infinite بسیار عظیم و زیبا بود، اما نسخه اصلی، موثرترین پایان را داشت. با وجود اینکه اولین نسخه از این سری است و باید بر روی لبه باشد اما احتمالا مردم بیشتری با دیدن پایان آن بر روی صندلی هایشان میخکوب شدند.
بعد از سقوط بر روی اقیانوسی بزرگ و رفتن به آرمان شهری مخفی زیر آب به اسم Rapture، بازیکنان بیشتر اوقات خود را به عنوان “جک” میگذرانند که باید شهردار این شهر را یعنی “اَندرو رایِن” را بیابند. بازیکن در این مسیر توسط شخصی به اسم “اطلس” هدایت میشود و سرانجام هدفش را مییابد که البته با صحنهای بسیار عجیب مواجه میشود.
معلوم میشود که در واقع “جک” خود پسرغیرقانونی “اندرو” میباشد و جک در تمام طول بازی توسط “اطلس” کنترل میشده و آن هم به کمک عبارتی کوچک بود، “آیا لطفا میتوانی…؟”
“جک” سقوط میکند و تنها به کمک همین یک عبارت سوی این شهر هدایت میشود که این مسئله با روان بازیکن بسیار بازی میکند. در این نقطه، “اندرو رایِن” خود از این عبارت استفاده کرده و به پسرش میگوید که وی را بکشد و جک مجبور میشود که وی را به قتل برساند. سپس جک عازم مسیری میشود تا بتواند “اطلس” را برای همیشه شکست دهد. در آخر بسته به اینکه شما چگونه بازی کردید، پایان های مختلف برایتان نمایان میشود.
از همان لحظهای که پشت پرده ماجرای“آیا لطفا میتوانی” معلوم میشود، بازی خود را سزاوار زمانی که صرفش شده به زیبایی نشان میدهد و احساسی کاملا قوی و عمیق را به شما میدهد، احساسی که سازندگان بسیاری سعی در القای آن به بازیکنان داشتند، اما به سختی میتوان پایانی در قدرت و عمق و جسارت نسخه اول بایوشاک را پیدا کرد.
پردیس گیم