اگر قبل از خواندن این نقد به پایین صفحه اسکرول کردید تا نمره‌ی بازی را ببینید،‌ شاید با خودتان گفته باشید «اینم یه ده دیگه». اما این ۱۰ با تمام ده‌هایی که بازی‌ها در این نسل گرفته‌اند متفاوت است. The Legend of Zelda: Breath of the Wild را باید کامل‌ترین بازی نه تنها در سبک خود، بلکه در تاریخ بازی‌هایی ویدیویی دانست. تعاریفی که از این بازی می‌شود شاید در وهله‌ی اول اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما در طول این بررسی سعی خواهم کرد به موشکافی و زیر ذره‌بین بردن این بازی بپردازم تا شاید، بتوان حق مطلب را در مورد یکی از لذت‌بخش‌ترین تجارب ممکن در دنیای بازی‌های ویدیویی ادا کرد. با این همه هیچ متنی نمی‌تواند ادعا کند که حتی بخشی از جادوی زلدا را منتقل کرده، اما با این حال بازی‌هایی از این دست شاید میان جوامع گیمرهای ما کمترشناخته‌شده باشند و بنابراین نیاز است به موشکافی آن‌ها پرداخت تا مورد توجه بخش بزرگ‌تری از مخاطبان بازی‌های ویدیویی قرار گیرد.

سری افسانه‌ی زلدا همواره در انحصار کنسول‌های نینتندو بوده و فارغ از کیفیت هر نسخه‌ از آن، نسبت به دیگر مجموعه‌های بزرگ مهجورتر واقع شده است. از سال‌ها پیش که دورادور با ماجراجویی‌های لینک و تلاش او برای نجات زلدا آشنا شدیم، با اینکه حتی گهگاه آن‌ها را با هم اشتباه می‌گرفتیم، می‌دانستیم که نینتندو دنیای عظیمی خلق کرده که بر خلاف بازی‌های ماریو، عمق بسیار بیشتری دارد و با بازی‌های بزرگ دوره‌های خودش مقایسه می‌شود. جدیدترین نسخه از این مجموعه، در زمانی عرضه شده کنسول‌ها به اوج پختگی خود رسیدند و بازی‌های فوق‌العاده‌ای برای آن‌ها منتشر شده است. از طرفی نینتندو هم با تأکید بر روی ویژگی‌های خانگی کنسول سوییچ، سعی در جلب نظر کاربران پلی‌استیشن و ایکس‌باکس دارد و خب، چه بهانه‌ای بهتر از زلدا برای مهاجرت به نینتندو؟ بگذارید از همین ابتدا با کسانی که قصد خرید سوییچ را دارند یا حتی آن را احتمال کوچکی دیدند رو راست باشم:‌ سوییچ را به خاطر The Legend of Zelda: Breath of the Wild بخرید. در واقع اینجا سوییچ تنها یک پلتفرم است تا یکی از بهترین بازی‌های دهه را اجرا کند و باقی ویژگی‌های آن زیر سایه‌ی زلدا محو می‌شود. اگر در طول تاریخ کنسول‌ها،‌ تنها یک بازی وجود داشته باشد که شما را مجاب به خرید کنسول کند، آن جدیدترین نسخه از سری افسانه‌ی زلدا است.

دانلود 360p | دانلود 720p

۳۱ سال و ۱۸ نسخه از سری افسانه‌ی زلدا می‌گذرد. برای کسی که هیچ تجربه‌ای از بازی کردن این سری نداشته، شروع کردن از آخرین نسخه شاید کمی سخت باشد اما نینتندو با هوشمندی و برای فروش بیشتر سوییچ، جدیدترین نسخه از بازی را طوری ساخته که برای همه قابل فهم و لذت‌بخش باشد. با اینکه طرفداران قدیمی زلدا بدون شک از بازگشت به سرزمین «هایرول» و مبارزه با «گنون»، دشمن اصلی این سری لذت خواهند برد، کسانی هم که تا پیش از این لینک و زلدا را هم با هم اشتباه می‌گرفتند تجربه‌ی خارق‌العاده‌ای در Breath of the Wild خواهند داشت. داستان بازی از جایی شروع می‌شود که لینک از خوابی ۱۰۰ ساله بیدار می‌شود و حافظه‌اش را از دست داده. او بدون هیچ سرنخی از جای خود برمی‌خیزد و مانند ما، به دنبال جواب است. لینک با پیرمردی آشنا می‌شود که ذره ذره او را با دنیای اطرافش آشنا می‌کند، از گذشته‌ی سرزمین می‌گوید و راه و هدف لینک را مشخص می‌کند. جنگجوی شجاع ما که در تلاش برای یادآوری خاطراتش است، زلدا را به یاد می‌آورد. پرنسسی که در طول ۱۰۰ سال گذشته با گنون می‌جنگیده و حالا دیگر وقتش است که لینک، به کمک دیگر یارانش به یاری او بشتابد. داستان Breath of the Wild به قدری روایت ملموس و قابل فهمی دارد که به سرعت درگیر آن می‌شوید و آن‌قدر پرجزئیات است که خیلی وقت‌ها بیخیال مأموریت‌های اصلی می‌شوید و دنبال مراحل فرعی می‌روید تا خلأهای داستانی را پر کنید.

the legend of zelda breath of the wild

نینتندو با هوشمندی و برای فروش بیشتر سوییچ، جدیدترین نسخه از «افسانه زلدا» را طوری ساخته که برای همه قابل فهم و لذت‌بخش باشد

قصه‌ی پر پیچ و خم شجاعت لینک و ازخودگذشتگی زلدا، با اینکه حالا فراموش شده و ما در طول بازی کم کم آن را کامل می‌کنیم، نمونه‌ی کاملی از یک حماسه‌ی مدرن است. عناصر قهرمان‌پروری و شجاعت به وضوح در داستان دیده می‌شوند و فارغ از ظواهر کارتونی و کاراکترهای کم سن و سال، یک داستان واقعاً حماسی را تجربه می‌کنیم. داستانی که ما به عنوان بازی‌کننده، بخشی از آن هستیم و غیر از مراحل از پیش تعیین شده، حتی گذشت و گذار بی‌هدف در هایرول هم کم از یک ماجراجویی پیچیده ندارد. یک بار در بازی مسیر میان‌بری را در میان کوهستان انتخاب کردم و به خاطر شرایط بد آب و هوا، مجبور شدم سه شب با چندتکه چوب و سنگ چخماق آتش درست کنم تا هوا صاف شود و لینک بتواند از صخره‌ها بالا رود، چون به دلیل جریان تند رودخانه امکان شنا هم وجود نداشت. همین لحظات کوتاه و جادویی در بازی است که آن را به عنوان یکی از دوست‌داشتنی‌ترین تجربه‌های گیمری در ذهنتان حک خواهد کرد.

همانطور که داستان بازی به دل می‌نشیند و مخاطب را همراه می‌کند، روند کلی بازی و گیم‌پلی نیز به راحتی و به سرعت به مکانیسم‌های آشنایی تبدیل می‌شود که استفاده از آن‌ها در مبارزات و حل کردن پازل‌ها بدون هیچ چالشی همراه خواهد بود. بازی‌های جهان‌باز نقش‌آفرینی به خاطر سبک‌شان همواره از پیچیدگی‌هایی ضروری همراه بودند و معمولاً باید چندین ساعت صرف آشنا شدن با محیط بازی، منوها، اسلحه‌ها و قابلیت‌های کاراکتر کنید. به این دست بازی‌های باید وقت بدهید تا خودشان را نشان دهند و حتی ممکن است در ساعات اولیه خسته‌کننده باشند. اما زلدا در اینجا هم جادوی خودش را نشان می‌دهد و در اقیانوسی از قابلیت‌ها و گزینه‌ها پرتابتان نمی‌کند. لینک هر ویژگی جدیدی که به دست می‌آورد، هر کار جدیدی که یاد می‌گیرد و هر جای جدیدی که می‌رود شما باعث آن بوده‌اید. این همراهی با کاراکتر در طول بازی و پیشرفت با یکدیگر، یکی از بزرگ‌ترین لذت‌هایی است که یک بازی نقش‌آفرینی می‌تواند به همراه داشته باشد. بازی به شدت عمیق است و گیم‌پلی آن بعد از ده یا بیست ساعتی که سپری کنید، قابل مقایسه با دقایق اول نیست اما این روند پیشرفت کاملاً تدریجی و قابل درک است و در استفاده از ویژگی‌های لینک گیج نخواهید شد. در یک مبارزه به خودتان می‌آیید و می‌بینید که بدون فکر کردن نوع تیر تیرکمان را عوض می‌کنید و حتی از یک کمان با برد بیشتر استفاده می‌کنید و در عین حال لباسی پوشیدید که چند دقیقه‌ای قوی‌ترتان می‌کند و همزمان حواس‌تان هم نیروهای جادویی تبلت‌تان هست. همه‌ی این‌ها بدون آموزش‌های حوصله‌سربر و راهنمایی‌های گاه و بی‌گاه به دست آمده و نشان می‌دهد سازندگان چقدر به فهم و شعور مخاطب احترام گذاشته‌اند.

the legend of zelda breath of the wild

جنبه‌های نقش‌آفرینی، اکشن، ماجراجویی و معمایی بازی همه در بالاترین سطح خود به سر می‌برند

جدا از المان‌های نقش‌آفرینیِ Breath of the Wild مانند امکان انتخاب دیالوگ، مأموریت‌های جانبی، شخصی‌سازی‌ها، داستانک‌های تو در تو و دنیایی عظیم برای گذشت گذار، بازی در زمینه‌ی اکشن هم ناامیدتان نمی‌کند. به لطف طیف عظیم اسلحه‌ها و تنوع دشمن‌ها، هرگز در طول ده‌ها ساعت احساس نمی‌کنید مبارزات تکرار شدند. هر اسلحه نیز ویژگی‌ها و قدرت خاص خودش را دارد و حتی بعد از مدتی از کار می‌افتد. همین مورد باعث می‌شود یک اسلحه، همه‌کاره نباشد و به آن عادت نکنید. بازی این فرصت را دراختیارتان می‌گذارد تا از سلاحی مانند نیزه، داس، بومرنگ، چنگک و حتی یک تکه چوب و دست استخوانی یک اسکلت هم به عنوان سلاح  استفاده کنید. کمان‌ها و تیرها هم انواع مختلفی دارند و بنا به نیازتان باید یکی از آن‌ها را انتخاب کنید. از طرف دیگر باید دشمن‌ها و نقاط ضعف آن‌ها را نیز بشناسید تا با استراتژی و ابزار مناسب سراغ آن‌ها بروید. از دسته‌ای اسکلت گرفته تا یک غول عظیم الجثه، هر مبارزی روش خودش را می‌طلبد که اگر بدون فکر حمله کنید فقط منابعتان را هدر دادید. دشمن‌ها درست مانند لینک سلاح متفاوتی دارند و آن‌قدر باهوش هستند که به خوبی می‌دانند چطور از آن‌ها استفاده کنند. دشمنانِ کوچک‌تر اگر در حین مبارزه اسلحه و زره‌شان را زمین بیاندازند، به سرعت آن‌ها را برمی‌دارند و غول‌ها بنا به نقطه ضعفشان راه ضربه خوردن را می‌بندند. در حین گشت و گذارهایم به یک غول تک‌چشم برخوردم و بعد از اولین باری که چشم‌اش را نشانه رفتم،‌ بار دوم دستش را جلوی صورتش گرفت و باید استراتژی را عوض می‌کردم. همین هوش مصنوعی را به باس‌های آخر مراحل مهم هم تعمیم دهید تا ببینید با چه تنوعی در مبارزات رو به رو هستید.

جنبه‌ی دیگر گیم‌پلی بازی جدا از المان‌های نقش‌آفرینی و اکشن،‌ مربوط به پازل‌ها و معماها می‌شود. در سراسر نقشه معابدی وجود دارد که با ورود به آن‌ها، با معماهای متفاوتی رو به رو می‌شوید. پیدا کردن این معابد خود چالشی لذت‌بخش است و اگر چه بعد از مدتی یک «معبدیاب» به قابلیت‌هایتان اضافه می‌شود اما بهتر است آن را خاموش نگه دارید تا بیشتر از دنیای پر رمز و راز بازی لذت ببرید. بعد از اتمام چهار معبد اول، چهار قدرت به تبلت جادویی لینک اضافه می‌شود. این تبلت که پیش‌تر هم به آن اشاره کردم، وسیله‌ای است که پرنسس زلدا برای لینک به جا گذاشته تا بعد از فراموشی و خواب ۱۰۰ ساله راهنمای او باشد و در طول ماجراجویی‌اش از آن استفاده کند. با این تبلت می‌توان نقشه‌ی دنیا را دید، از آن به عنوان یک دوربین عکاسی استفاده کرده و البته کارهای جادویی مثل توقف زمان برای یک شی، تبدیل آب به یخ و ساخت بمب هم از آن برمی‌آید. بعد از اینکه این قدرت‌ها را به دست آوردید پازل‌ها هردفعه سخت‌تر می‌شود و حتی در حل بعضی از آن‌ها باید از حسگرهای حرکتی سوییچ هم استفاده کنید. نتیجه‌ی سختی‌هایی که در این معابد می‌کشید یک «گوی شجاعت» است که با آن می‌توانید میزان قلب‌های خود یا استقامت خود را افزایش دهید. در بازی جلوتر که بروید می‌بینید سه قلب اصلا کفاف‌تان را نمی‌دهد (واقعاً دلتان برای یک بازی که به جای نوار سلامتی، قلب دارد تنگ نشده بود؟) و با یک ضربه‌ی پتک ناکار می‌شوید یا نمی‌توانید بیشتر از چند متر بدوید یا از صخره‌ها بالا بروید.

the legend of zelda breath of the wild

Breath of the Wild آن چه را خوبان همه دارند یکجا دارد

سرزمین عظیم و زیبا‌ی هایرول به قدری بزرگ و متنوع است که هر قسمت آن می‌تواند نقشه‌ی یک بازی جهان‌باز دیگر باشد. بحث زیبایی هنری به کنار، دنیای Breath of the Wild به قدری پرجزئیات است که حتی اگر بی‌هدف هم گشت و گذار کنید بعید است حوصله‌تان سر رود و همیشه چیزی برای کشف کردن وجود دارد. در یکی از قدم‌زدن‌های گاه و بیگاهم در سرزمین هایرول، به چاه آبی برخوردم که بسته شده و یک تکه گوی فلزی بیرون آن افتاده بود که با زنجیر به چاه متصل شده بود. با قدرت جا‌به‌جایی اجسام فلزی گوی را داخل چاه انداختم و ناگهان موجود گیاه‌مانندی ظاهر شد یک «دانه‌ی کوروک» به من دارد. با جمع کردن تعدادی از این دانه‌های می‌توانید قدرت‌هایتان را ارتقا دهید. همین اتفاقات به ظاهر کوچک است که به دنیای بازی جان و طراوت می‌دهد. این‌که بدانید در دوردست‌ها همیشه چیزی منتظر شماست حس فوق‌العاده‌ای است که بازی‌های جهان‌باز معدودی از آن برخوردار هستند. جهان تعاملی بازی به قدری پویا و ملموس است که حتی می‌توان درخت‌ها را قطع کنید و تنه‌ی آن‌ها را روی سر دشمنان بیندازید. فقط اگر هنگام سپری کردن یک شب آرام کنار رودخانه متوجه شدید ماه به رنگ قرمز درآمده و از زمین دود بلند می‌شود خیلی وحشت نکنید، این‌ها از نشانه‌های قدرت گرفتن گنون است و ندای زلدا را خواهید شنید که از خطر قریب‌الوقوع او آگاهتان می‌کند. دنیای بازی همیشه هوایتان را دارد.

حتی اگر تنها دلیل سازندگان برای انتخاب این سبک گرافیکی برای بازی، محدودیت‌های سوییچ باشد، باید دست آن‌ها را بوسید. این داستان و اتمسفر را نمی‌توان با یک گرافیک واقع‌گرایانه یا کاملاً کارتونی تصور کرد. گرافیک بازی همان چیزی است که باید باشد، درست مانند تمام دیگر بخش‌هایش. زیبایی‌های ظاهری بازی مثل یک نسیم بهاری نوازشتان می‌کند و قلقکتان می‌دهد. نورپردازی به قدری چشم‌نواز است که The Last Guardian را شرمنده می‌کند. افکت‌های انفجار و ناپدید شدن دشمن‌ها کارتونی اما کاملاً به جا و مناسب هستند و به بقیه‌ی محیط بازی می‌خورند. حالات صورت کاراکترها با اینکه انیمیشن‌های کمی دارند اما به خوبی احساسات را منتقل می‌کند و به لطف صداگذاری بخش‌های مهم میان پرده‌ها، کاملاً با داستان درگیر می‌شوید. حرکات لینک در چرخاندن شمشیر و پرتاب نیزه‌ها بسیار واقع‌‌گرایانه طراحی شده و سنگینی و سبکی سلاح را به خوبی احساس می‌کنید. تنها ایراد (آن هم از نوع بنی‌اسرائیل‌اش) بازی شاید همان کیفیت پایین بافت‌ها و کاهش نرخ فریم بازی در صحنه‌های شلوغ باشد. در جاهای که از عکس به عنوان بافت یک شی استفاده شده اگر به اندازه‌ی کافی نزدیک شوید رزولوشن پایین بافت‌ها توی ذوقتان می‌زند و یک مبارزه‌ی نزدیک با چندین دشمن و احتمالا به همراه انفجار هم داشته باشید نرخ فریم بازی افت محسوسی می‌کند. اما زلدا اصلاً درباره‌ی گرافیک فنی فوق‌العاده نیست. زلدا یعنی لذت بی حد و حصر در گشت‌زدن دنیای بی‌کرانش،‌ مبارزه با ده‌ها دشمن و به شیوه‌های مختلف، حل کردن پازل‌ها و تجربه‌ی ماجراجویی لینک در سفرش به سمت نجات زلدا.

the legend of zelda breath of the wild

The Legend of Zelda: Breath of the Wild آن‌چه را خوبان همه دارند یکجا دارد. بعید است یک بازی به این زودی‌ها به شاهکاری که نینتندو خلق کرده نزدیک شوند. هجدهمین افسانه‌ی زلدا برگ ارزشمندی در کتاب ماجراجویی‌های لینک است. نینتندو فقط یه بازی فوق‌العاده خلق نکرده، بلکه یک دوره‌ی آموزشی کامل برای دیگر بازی‌سازها تدارک دیده که با همه‌ی کبکبه و دبدبه‌شان نتوانستند اثری به بی‌نقصی افسانه‌ی زلدا بسازند و همیشه یه جای کارشان لنگ زده است. Breath of the Wild نه تنها جاییش لنگ نمی‌زند، بلکه همه‌ی اجزایش مثل ساعت کار می‌کنند و در خدمت به یکدیگرند. Breath of the Wild همه‌ی آن چیزی است که یک بازی ویدیویی باید باشد. وقتی تصمیم گرفتید بازی را تجربه کنید لطفا نه به خودتان، نه به سازندگان و نه به لینک خیانت نکنید و با کنترلر حرفه‌ای سوییچ روی تلویزیون این شاهکار را تجربه کنید، بازی روی نمایشگر کنسول نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند. اما هرکاری می‌کنید، The Legend of Zelda: Breath of the Wild را بازی کنید.

The Legend of Zelda: Breath of the Wild

هجدهمین «افسانه‌ی زلدا» نشان داد که یک بازی ویدیویی کامل واقعاً چه حس و حالی دارد و همین بیشتر از لذت‌بخش بودن، متعجبمان می‌کند. داستان پر پیچ و خم و دوست‌داشتنی، گیم‌پلی بسیار عمیق و روان، گرافیک هنری بی‌نظیر و نت‌های گوش‌نواز موسیقی‌ وقتی با چاشنی جادویی نینتندو همراه می‌شود، ناب‌ترین تجربه‌ی ممکن را برای گیمر به ارمغان می‌آورد. نینتندو باز هم نشان داد که «بازی» را بهتر از هر کسی می‌فهمد و «بازی» ساختن را بلد است. The Legend of Zelda: Breath of the Wild را باید فارغ از سبک و پلتفرم، بازی کرد و لذت برد.

نقات قوت

  • – دنیای عظیم، زیبا و پر از مناطق بکر برای کشف کردن
  • – پیاده‌سازی عالی المان‌های سبک نقش‌آفرینی در یک گیم‌پلی راحت و روان
  • – مبارزات و اسلحه‌های متنوع، هوش مصنوعی عالی و پازل‌های جذاب
  • – داستان قابل فهم برای کسانی که تجربه‌ی سری زلدا را نداشتند
  • – موسیقی حماسی گوش‌نواز و صداگذاری‌های دقیق
  • – نورپردازی و گرافیک هنری فوق‌العاده
  • – استفاده هوشمندانه از قابلیت‌های سوییچ

نقات ضعف

  • – افت فریم در صحنه‌های شلوغ
  • – کیفیت پایین بافت‌ها

Zoomg

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *