بزرگترین غافلگیری فصل پنجم «فرار از زندان» (Prison Break) لو رفتن هویت واقعی شوهر سارا یا پدر شدنِ تیبگ یا صحنهسازی نهایی مایکل برای گیر انداختن پوسایدن نبود. بزرگترین غافلگیری فصل پنجم بد بودنش بود. وقتی شبکهی فاکس تصمیم گرفت «فرار از زندان»، یکی از مشهورترین و موفقترین محصولاتش را بعد از چندین سال و بعد از اینکه با اطمینان کامل پروندهاش بسته شده بود به تلویزیون برگرداند، طرفداران قدیمی سریال هیجانزده بودند تا ماجراجوییهای مایکل اسکافیلد را در هزارتوی زندانها از سر بگیرند و با برادرش لینکلن برای مبارزه با توطئههای پیچیده همراه شوند. اما همزمان به چند دلیل از بازگشت سریال وحشت داشتیم. اول اینکه اگرچه فصل اول «فرار از زندان» با ایدهی مرد نابغهای که با خالکوبی کردن نقشهی زندان روی بدنش برای نجات برادرش وارد زندانی با امنیت بالا میشود، با قدرت فوقالعادهای شروع شد، اما سریال هیچوقت موفق نشد کیفیت و درگیرکنندگی فصل اول را در فصلهای بعدیاش تکرار کند و به مرور دچار افت شد و تا جایی ادامه پیدا کرد که سریال در فصل چهارم به پایینترین تعداد بیننده و منفیترین نظرات منتقدان رسیده بود. بنابراین سوال این بود که آیا این روند در فصل جدید هم ادامه پیدا میکند یا اینکه فصل پنجم میتواند این روند را بشکند؟ چرا که فصل پنجم در بدترین حالت میبایست بهتر از فصل چهارم میبود تا حداقل از لحاظ کیفی قابلقبول باشد. دلیل دوم این بود که فصل چهارم بدون هیچگونه ابهامی به اتمام رسیده بود. مایکل اسکافیلد در تلاش برای نجات خانوادهاش میمیرد و همه به سر خانه و زندگیشان برمیگردند. اما آیا سریال میتواند بهطرز قابلباوری مایکل را زنده کند؟ یا بهتر است اینطوری بگویم که اصلا آیا زنده کردن مایکل ارزشش را دارد؟
دلیل سوم که از همه مهمتر هم بود به سیاستهای اخیرِ فاکس برمیگردد. «فرار از زندان» اولین سریالی نبود که فاکس آن را احیا کرده بود. آنها این اواخر «پروندههای ایکس» و «۲۴» را نیز احیا کردند. اولی با نقدهای ضد و نقیضی مواجه شد، اما با آمار بینندگانی که در بدترین حالت به بیش از ۱۱ میلیون نفر میرسید کاری کرد تا فاکس دستور ساخت یک فصل کوتاه دیگر را هم بدهد و دومی هم «۲۴: میراث» بود که هم آمار بینندگانش که در اپیزودهای آخر به ۵ میلیون نفر رسیده بودند پایین بود و هم به اندازهی «۲۴»هایی که جک باوئر به عنوان شخصیت اصلیشان حضور داشت مورد استقبال طرفداران قرار نگرفت و در نتیجه کنسل شد. این نشان میدهد فاکس در سالهای اخیر برنامهی جدیدی برای بازگرداندن سریالهای مهمش ریخته است و قصد استفاده از قدرت نوستالژی را دارد، اما فقط مشکل این است که این کار را به درستی انجام نمیدهد. اتفاقی که دربارهی بازسازیها و ریبوتهای پرتعداد هالیوودی نیز صدق نمیکند. سریالها نه نوآوری جدیدی دارند که تماشاگران باهوش و پرتوقعِ این روزهای تلویزیون را راضی کنند و نه در اجرای فرمول تکراری خودشان به اندازهی گذشته موفق ظاهر میشوند. اصولا از بازگشت سریالهای مهمی که این همه وقت از زمان اتمامشان گذشته و در این مدت به جایگاه کالتی دست پیدا کردهاند، باید به عنوان یک رویداد بزرگ و فرصتِ فوقالعادهای برای گسترش مرزهای دنیای سریال نگاه کرد، اما معمولا انرژی و پول کمتری خرج این احیاها میشود.
از آنجایی که با یک برند شناختهشده طرف هستیم، شبکه به خودش زحمت نمیدهد تا برای جذب مشتری تلاش کند و فقط روی آشنایی تماشاگر با برندشان حساب باز میکند و امیدوار است که طرفداران قدیمی فارغ از هرچیزی به تماشای سریالشان بروند. پس جدا از دلایل دیگر، خود فاکس هم نشان داده بود که در احیای سریالهایش چندان جدی نیست و به آنها به عنوان وسیلهی ارزان و سریعی برای پر کردنِ جدول برنامههایش نگاه میکند. فصل پنجم «فرار از زندان» ضربهی منفی شدیدی از همین کمکاری خورده بود. به حدی که این فصل برای بسیاری از بازیگران اصلیاش حکم زنگ تفریح و یک کار فرعی را داشت، نه یک پروژهی جدی. بنابراین سازندگان باید با هزار جور زحمت و دستکاری برنامهی کاری بازیگرانی مثل ونتورث میلر، دامینیک پرسل و سارا وین کالیز کار فیلمبرداری این فصل را آماده میکردند و آن را هرچه زودتر به پایان میرساندند. این موضوع به بزرگترین مشکل فصل پنجم منجر شده بود: شلختگی و شتابزدگی. فصل پنجم حس و حال یک داستان منسجم و برنامهریزیشده را نداشت و همچون دانش آموز نامنظمی میماند که صبح دیر از خواب بیدار میشود و در حالی که یادش رفته برنامهی درسی امروزش را در کیفش بگذارد و در حالی که دکمههای لباسش عقب و جلو بسته شدهاند در حال دویدن به سمت مدرسه است.
سریال شروع درگیرکنندهای داشت. از اسرار پیرامون دلیل زنده بودن مایکل و دلیل گرفتار شدنش در زندانی بیدر و پیکر در یمنِ جنگزده گرفته تا تغییر نقش لینک به عنوان کسی که اینبار باید برای خارج کردن مایکل از زندان تلاش کند. اگرچه قرار دادن لینک در جایگاه نجاتدهنده تنها راه ممکن برای روایت این داستان بود، اما سریال از مشکل جدیای در نحوهی روایت رنج میبرد. چرا که وقتی به پایان فصل رسیدیم، بزرگترین سوال بیجوابمان این بود که مایکل چگونه توانسته از داخل زندانی دورافتاده، مقدمات پیچیدهی فرارش را آماده کند. احتمالا جواب سازندگان و بخشی از طرفداران سریال به این سوال، نبوغ مایکل است. اما یادمان نرود مایکل در فصل اول سریال هم نابغه بود، اما این جلوی نویسندگان از نشان دادن مراحل پیچیدهی کارش و چالشهای غیرمنتظرهای را که باید از میان برمیداشت نمیگرفت. مشکل اصلی شتابزدگی و تعداد کم اپیزودها بود که باعث شده بود به جای یک ماراتن، با یک دوی صدمتر طرف باشیم و این باعث شد که یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیت مایکل و سریال از این فصل حذف شود یا در بهترین حالت حضور کمرنگی داشته باشد. «فرار از زندان» همیشه سریال دیوانهواری بوده است، اما مرز بسیار باریکی بین دیوانهبودن و غیرمنطقیبودن وجود دارد و مشکل فصل پنجم این بود که اکثر اوقات این مرز را فراموش میکرد و در محدودهی غیرمنطقیبودن سیر میکرد.
چیزی که باعث میشد غیرمنطقیبودن سریال بیشتر از حد معمول توی ذوق بزند، عدم بهره بردن از بار عاطفی بود. مثلا در این فصل خبری از خانوادهی سینوت نیست و او بدون هیچ مشکلی تصمیم میگیرد تا با لینک به یمن سفر کند. در حالی که در سریال اصلی یکی از کشمکشهای اصلی او آزاد شدن و داشتن یک زندگی آرام و معمولی با همسر و دخترش بود و همین باعث شده بود تا بیعدالتیها و توطئهها و درگیریهای تمامنشدنیاش تماشاگران را با اضطراب و خستگی کاراکترش همراه کنند. اما اینجا او به عنوان مرد تنهایی ظاهر میشود که آماده است با لینک به درگیریهای گذشته که بدجوری برای رها شدن از دست آنها زحمت کشیده بود برگردد. این در حالی بود که سینوت در سریال اصلی هیچوقت یکی از نزدیکترین رفقای مایکل و لینک نبود، اما فصل پنجم طوری شروع شد که انگار آنها رابطهی بسیار قویای با هم داشتهاند. خب، طبیعتا این دو مسئله باعث شد تا نتوانیم به اندازهی کافی با سینوت ارتباط برقرار کنیم.
یکی از بزرگترین گناهان این فصل اما مربوط به خط داستانی تیبگ میشود. کاراکتری که در سریال اصلی جذابترین خط داستانی را بعد از مایکل و لینک داشت، در این فصل تبدیل به یک شخصیت فرعی شده بود که کارش با معلوم شدنِ هویت ویپ به عنوان پسرش به خجالتآورترین شکل ممکن به پایان رسید. حضور سوکره هم روی هم رفته چیزی بیشتر از یک حضور مختصر نبود؛ کسی که همانطور که ناگهانی در اپیزود اول حاضر شده بود، به همان شکل هم در اپیزود آخر ناپدید شد. طبیعتا اگر کاراکترهای جدید سریال از پرداخت خوبی بهره میبردند جای خالی کاراکترهای قدیمی یا عدم حضور کافی کسانی مثل تیبگ و سوکره جلوی دوربین حس نمیشد. سوکره همیشه یکی از کاراکترهای مزهپران سریال بود. بنابراین سازندگان یا باید راهی برای حضور مدام او در این فصل پیدا میکردند یا او را بهطور کلی حذف میکردند. چنین چیزی دربارهی تیبگ هم صدق میکند. شاید این خلافکار وحشی را دوست داشته باشیم، اما او آدم وحشتناکی است و برای تغییر کردن به شخصیتپردازی طولانیمدتی نیاز دارد و نمیتوان همهچیز را به همین سادگی ماستمالی کرد و انتظار داشت که تماشاگر احساس پشیمانی و افسوسهای او از اشتباهاتش را از ته دل باور کند. این در حالی است که پاول کلرمن هم نیامده از سریال حذف شد و ظاهرا سازندگان انتظار داشتند بعد از این همه سال که از پایان سریال اصلی میگذرد، هنوز تمام جزییات قوس شخصیتیاش را به یاد داشته باشیم و از این مرگ شوکه شویم.
اما مشکل بدتر این بود که کاراکترهای جدید هم دستکمی از قدیمیها نداشتند. مسئله این است که رفقای جدید مایکل در بهترین حالت در سه دسته قرار میگرفتند: بیخاصیت اما قابلتحمل (جا)، بیخاصیت اما اعصابخردکن (ویپ) و بیخاصیت اما فراموششدنی (سید). همانطور که میبینید برجستهترین مشکل فصل پنجم، عدم توجه به جزییات در تمام زمینههای داستان بود. تنها هدفِ این فصل این بود که مایکل را زنده کند و پیش خانوادهاش برگرداند و فراموش کرده بود که این کار بهطور خشک و خالی اهمیت ندارد. همانطور که ایدهی فرار از زندان بهطور خشک و خالی تکراری و کهنه است و چیزی که آن را در فصل اول جذاب و تازه کرده بود، جزییاتی بود که صرف روایت این داستان از زاویهای دیگر شد. دیدن پسر مایکل در آغوش پدری که هیچوقت او را ندیده مهم نیست، مهم نحوهی رسیدن مایکل به پسرش است. اما سازندگان فراموش کرده بودند که یکی از مهمترین عناصر موفقیت فصلهای ابتدایی بررسی احساسات و درگیریهای روانی کاراکترهایش بود. مایکل در فصل اول بچه درسخوانی بود که خودش را در وسط یک عده خلافکار خطرناک و دیوانه پیدا کرده بود و همین جسارت و قدرت تحملش را در کنار هوشش به چالش میکشید. لینک از داخل زندان نگران پسرش بود که در نبود پدر داشت به راه کج کشیده میشد، سارا بین عشق و وظیفه گرفتار شده بود و چنین کشمکشهای روحی و روانی دربارهی همهی کاراکترهای ریز و درشت صدق میکرد. اما این فصل طوری گازش را گرفته بود که فرصتی برای رسیدگی به اینها نداشت و در نتیجه بزرگترین قدمی که برای پرداخت آنها برمیداشت، صحبت دربارهی شایعههای مربوط به خاکسترِ فردی مرکوری بود!
پوسایدن و نوچههایش هم در بهترین حالت چیزی بیشتر از آنتاگونیستهایی کارتونی نبودند. پوسایدن در مقایسه با خشونت و ترسی که از آنتاگونیستهایی نظیر بلیک، ماهون و کلرمن به یاد میآوریم چیزی برای عرضه نداشت. درست همانند تمام اجزای این فصل، پوسایدن هم از پرداخت نصفه و نیمه و پراکندهاش رنج میبرد. هیچوقت وارد عمق دلیل عملیاتهای مخفیاش در خارج از آمریکا نشدیم تا بتوانیم فلسفهاش را که از زاویهی دید خودش درست بود درک کنیم یا وقت قابلتوجهای به نمایش عشق او نسبت به سارا و مایک صرف نشد و هیچوقت جزییات ساز و کار فعالیتهایش به نمایش گذاشته نشدند. بلکه سر و ته تمام اینها در چند جمله خلاصه میشد. حالا به تمام اینها اتفاقات غیرمنطقی این فصل را هم اضافه کنید. مثلا سفر سارا از نیویورک به یونان و سفر دار و دستهی لینک از یمن به یونان را به یاد بیاورید که آنقدر سرسری گرفته شده بود که انگار با یک مسیر ۱۵ دقیقهای سروکار داریم. یا چرا پوسایدنی که رهبر یک گروه سرکش در سیا است و معاون رییس این سازمان را هم به قتل رسانده است، به جای ناپدید شدن یا فرستاده شدنِ به یک زندان خاص، سر از فاکس ریور درمیآورد که زندانی مخصوص مجرمان معمولی است؟ فقط به خاطر اینکه او در سلولش با تیبگ روبهرو شود و در حالی که دوربین دارد از او فاصله میگیرد، صدای جیغ و فریادش را بشنویم؟ آیا ما در حال تماشای «فرار از زندان» هستیم یا کارتونهای هفت صبح خردسالان؟ بگذارید دوباره ماجرای خالکوبی پشت دست مایکل را پس نکشیم! از همه بدتر صحنهای در جریان سفر سارا به یونان بود که مایک در حال بازی کردن در حیاط خانهشان توسط فرد ناشناسی دزدیده میشود، اما در سکانس بعدی او صحیح و سالم حضور دارد و انگار آن صحنه اصلا اتفاق نیافتاده است.
اما اگر قرار باشد دلیل تمام این اتفاقات را فقط در یک واژه خلاصه کنم، میگویم: شتابزدگی. همان چیزی که از قسمت دوم این فصل امکان نداشت در یکی از نقدهای سریال حرفی از آن به میان کشیده نشود. اگر سازندگان مثلا ۹ اپیزود را به ماجراهای فرار از زندان اوگیجیا و ۹ اپیزود دوم را هم به ماجراهای خروج از یمن و درگیری با پوسایدن اختصاص میدادند، احتمالا از شدت تمام مشکلات این فصل کاسته میشد و حداقل کاراکترها فرصت پیدا میکردند تا به جای صحبت دربارهی مرحلهی بعدی کارشان، کمی دربارهی خودشان و احساساتشان نیز صحبت کنند. یا از طریق فلشبکهایی میتوانستیم ببینم مایکل قبل از اوگیجیا در چه زندانهای دیگری بوده است و مجبور به انجام چه کارهایی شده است که خود از آنها خوشحال نیست. میتوانستیم زمان بیشتری روی زندگی جدید سارا بگذاریم. یا خط داستانی تیبگ میتوانست به فاز بعدی قوس شخصیتی او تبدیل شود. یا حداقل در بدترین حالت فرصت میکردیم تا مایکل را با پسرش در یک صحنهی آرام ببینیم. بله، این فصل در رسیدن به روشنترین هدفش هم شکست خورد: بازگرداندن مایکل پیش پسرش. در حالی که در اپیزود آخر ما هیچ سکانسی که پدر و پسر را در کنار هم نشان بدهد نداریم.
مطمئنا سوالی که اینجا برای بسیاری از طرفداران ناراضی و غیرناراضی مطرح میشود این است که آیا فصل ششمی هم در کار خواهد بود یا نه؟ چون بالاخره اکثر طرفداران فارغ از ناامیدکنندهبودنِ این فصل میخواهند تا سریال محبوبشان با فصلی بهتر به روزهای اوجش برگردد. سارا وین کالیز در همان اوایل که ساخت فصل پنجم وارد مرحلهی اجرا شده بود در مصاحبهای گفت: «ما میخواهیم ۹ اپیزود بسازیم، میکروفون را زمین بیاندازیم و بریم سراغ زندگیمان. من هیچ مشکلی با این موضوع ندارم». ونت ورث میلر اما همان موقع از احتمال بازگشت دوبارهی سریال بعد از این ۹ اپیزود گفت: «به نظرم تا وقتی که داستانی که میخواهیم بگوییم ارزشش را داشته باشد و قابلتوجیه و باحال باشد، همیشه فضا برای ساخت فصلهای بیشتر وجود دارد. باید داستانی داشته باشیم که طرفداران را ناامید نکند و در عوض آنها را راضی و غافلگیر کند. من برای صحبت دربارهی انجام فصلهای بیشتر آمادهام». با توجه به فاجعهای که در فصل پنجم شاهد بودیم، باید در تکمیل حرفهای میلر بگویم، حتی تا وقتی که داستانی که میخواهیم بگویم ارزشش را نداشته باشد و قابلتوجیه نباشد هم فضا برای ساخت فصلهای بیشتر وجود دارد! پس، آره طرفداران گرامی لطفا نگران این نباشید. سازندگان به خاطر سناریوی ضعیف کار را نخواهند خواباند!
بازیگر نقش مایکل اسکافیلد اما مدتی بعد با بروزرسانی نظرش دربارهی آیندهی سریال گفت: «ساخت فصلهای بیشتر به مقدار استقبال فصل پنجم و در دسترس بودن بازیگران بستگی دارد. تازه بعد از محیا شدن این لازمهها است که میتوانیم دربارهی انجام کار بیشتر صحبت کنیم». میلر همچنین با توجه به اینکه حالا پسرش مایک یکی از قسمتهای کلیدی سریال است اضافه کرد: «به نظرم حالا که داریم دربارهی نسلهای مختلف حرف میزنیم، داستان بیشتری برای کندو کاو وجود داشته باشد». دامینیک پرسل نیز بیشتر از بقیه برای انجام فصلهای بیشتر آماده بود. او در ماه آوریل ۲۰۱۷ در مصاحبهای در اینباره گفت که حاضر است سالها مشغول ساخت «فرار از زندان» باشد و دوست دارد که در فصل ششم هم حضور داشته باشد. اما در نهایت این پاول شیورینگ، خالق سریال بود که آب پاکی را روی دست طرفداران ریخت و گفت با وجود علاقهی طرفداران و برخی از بازیگران برای ادامهی بیشتر سریال، او به فصل پنجم به عنوان داستانی با پایانی بسته نگاه میکند. او در اینباره توضیح داد: «یکی از مشکلات سریال اصلی این بود که مجبور بودیم برای گسترش داستان، سگدو بزنیم و احساس میکنم که طرفداران از این موضوع رنجیده خاطر شدند. چرا که از جایی به بعد شما داستانی برای روایت ندارید و مجبورید دست به خلق چیزهای بزنید که کیفیت پایینتری دارند».
بزرگترین دلیل شیورینگ از ادامه پیدا نکردن سریال، دشواری روایت داستانی رضایتبخش است: «من به شخصه دیگر داستانی برای گفتن دربارهی این کاراکترها ندارم. شاید فرد دیگری بتواند یا تصادفا من خواب داستان فرار از زندان دیگری را ببینم که جدید و تازه باشد، اما فکر نمیکنم همچین اتفاقی بیافتد». با اینکه شیورینگ کاملا مخالف ایدهی ساخت فصل ششم است، اما مدتی بعد موضعش کمی نرمتر شد. او در مصاحبهای اینبار دربارهی احتمال ساخت فصل ششم گفت: «ما به عنوان یک تیم باید داستانی داشته باشیم که ارزش تعریف کردن داشته باشد. خلاقیت داشتن برای ما خیلی اهمیت دارد. پس اگر بتوانیم داستانی داشته باشیم که ارزش روایت داشته باشد، آن موقع ساخت فصل ششم هم امکانپذیر است. در نهایت اما همهچیز به فاکس مربوط میشود. اگر آنها به این نتیجه نرسند که ساخت فصل جدید به نفعشان نیست، این اتفاق نخواهد افتاد». در همین خصوص دانا والدن، رییس فاکس گفته است که حتما به ساخت اپیزودهای بیشتر فکر میکند. این حرف به این معنی است که حالا به شیورینگ و تیم نویسندگانش بستگی دارد تا وارد عمل شوند.
اما اگر قرار به ساخت فصل ششم باشد، باید انتظار چه چیزی را بکشیم؟ با اینکه شیورینگ قبلا گفته بود که فصل پنجم پایانی بسته و همیشگی خواهد داشت. اما در اواخر قسمت آخرِ این فصل میبینیم که تمام جرایم مایکل بخشیده میشوند و قهرمانمان آزاد میشود تا بعد از سالها به زندگیای که نیمه تمام مانده بود برگردد. وان ویلمات، از گردانندگان سریال در مصاحبهای گفته بود که ایدههای مختلفی برای فصل ششم در حال بررسی است. احتمالا یکی از این ایدهها به همان سکانس تبرئه شدنِ مایکل توسط رییس سیا مربوط میشود. قبل از اینکه مایکل اتاق را ترک کند، رییس سیا به او میگوید آنها به کسی با قابلیتهای او در سازمان سیا نیاز دارند. مایکل همانجا این پیشنهاد شغلی را رد میکند، اما اگر فصل ششمی در کار باشد، چه چیزی او را مجبور میکند تا این شغل را در نظر بگیرد؟ مسئله این است که اولین پایانبندیای که شیورینگ برای فصل پنجم در نظر گرفته بود با چیزی که دیدهایم فرق میکند. هدف ابتدایی شیورینگ این بود که پایان بازتری برای این فصل بنویسد. بالاخره چه کسی میتواند باور کند که مایکل میتواند بعد از تمام بدبختیهایی که پشت سر گذاشته به راحتی به زندگیاش برگردد؟
او در اینباره توضیح میدهد: «ایده این بود که مایکل به خانه برمیگردد و ظاهرا زندگی نرمالی دارد، اما همزمان مدام بدگمان است که این زندگی نرمال برای همیشه دوام نخواهد آورد. متاسفانه این ایده به اجرا در نیامد، اما ایده این بود که مایکل برای همیشه حواسش به پشت سرش است. صحنهی نوشتهشدهای وجود داشت که میگفت: “مایکل، دیگه نمیخواد پشت سرت رو بپایی. تو آزادی”. اما مایکل به پشت سرش نگاه میکند و ما با دنیا و تمام آدمهایی که در پارک در حال رفت و آمد هستند روبهرو میشویم و هرکدام از آنها میتوانند یک تهدید باشند و شما به این نتیجه میرسید که مردی مثل او هیچوقت نمیتواند زندگی نرمالی داشته باشد، اما خب این پایانبندی دقیقا همانطور که میخواستیم اتفاق نیافتد و به جای آن چیزی را که دیدیم فیلمبرداری کردیم». در نتیجه احتمال میرود اگر فصل ششمی در کار باشد، پایانبندی استفاده نشدهی فصل پنجم به آغاز آن تبدیل شود. شاید مایکل به این نتیجه میرسد که نمیتواند در خانه بماند و تصمیم میگیرد تا با شغل پیشنهادی سازمان سیا موافقت کند و از مهارتهایش برای نابودی تهدیدهایی که در طول تمام سالها او و خانوادهاش را اذیت میکردند استفاده کند. با این تفاوت که همهچیز شکل و شمایل رسمیتری خواهد داشت. خبر بد برای کسانی که منتظر فصل ششم هستند این است که این فصل حالا حالاها اتفاق نخواهد افتاد و نباید انتظار داشته باشیم که همین موقع سال بعد با اپیزودهای جدیدی روبهرو شویم. چرا که دانا والدن گفته بود که نمیخواهند «فرار از زندان» را به یک سریال فصلی تبدیل کنند و سعیشان این است که آن را «ویژه» نگه دارند.
در نهایت اگر قرار است فصل ششمی ساخته شود، مهمترین چیزی که تیم سازنده باید در نظر بگیرند، مطالعهی دوبارهی فرمولی که «فرار از زندان» را «فرار از زندان» کرد است. سهتا از مهمترین عناصر «فرار از زندان» بازیهای ذهنی مایکل با چالشهای محیطی و انسانی، انگیزه و رابطهی قوی کاراکترها برای زدن به دل خطر بود و باطمانینهبودن سریال در عین پرسرعتبودنش بود. هر سهتای این عناصر در فصل پنجم غایب بودند. نه تنها کاراکترها از قوس شخصیتی خاصی بهره نمیبرند و فقط بلاتکلیف از این سو به آن سو میدویدند، بلکه اکشنها هم در ضعیفترین وضعیتشان به سر میبردند و سریال عنصر مقدمهچینی فصلهای ابتدایی را بهطور کامل فراموش کرده بود. و البته سازندگان نباید نوآوری را نیز فراموش کنند. تکرار بهترین لحظاتِ سریال اصلی مثل ماجرای پرواز هواپیما در دقیقهی ۹۰ (آن هم به شکلی ضعیف) باعث ذوقمرگ شدن طرفداران نمیشود، بلکه به معنی عقبگرد سریال است. کاش اگر فصل ششمی در کار بود، سازندگان این لازمهها را رعایت کنند، محصولی درخور دوران طلایی تلویزیون ارائه بدهند و شاید در این صورت فرصتی برای شکستن طلسم سقوط این سریال که فصل به فصل بدتر میشود داشته باشند. شاید هم سقوط بیوقفهی سریال بعد از فصل یک به این معناست که این سریال از همان ابتدا پتانسیل ادامه پیدا کردن نداشت و بهتر است کلا کاری به کارش نداشته باشیم.