بررسی قسمت ششم از فصل هفتم Game of Thrones
“به قلم سینا ربیعی”
قسمت ششم از فصل هفتم بازی تاج و تخت در عین اینکه به طور بیسابقهای خدمات فنسرویس را به طرفداران بیشمارش ارائه میدهد، لحظات حماسی کمسابقهای را نیز رقم میزند. قسمت ششم بشدت سرگرمکننده بود، هیجان و جذابیت فراوانی داشت اما در عین حال از لحاظ منطق روایی و زمانی یکی از ضعیفترین نمایشهای کل سریال بود. اما چرا؟
سریال ادامه دهندهی همان سناریوهای ایجاد شده در قسمت پیشین است. ما یک خط داستانی را در آنسوی دیوار داریم، جایی که جان به همراه سایر جنگجویان برای بدست آوردن یک “وایت واکر” عازم سفری بزرگ و خطرناک شدهاند و در وینترفل نیز یک خط داستانی بشدت مرموز را آغاز میکنیم. این نقطهی A و آغاز خطوط داستانی است. در همینجا به پایان این خطوط داستانی و نقطهی B برسیم، یعنی جایی که جان و رفقا موفق شدهاند به لطف حضور دنریس و اژدهایانش جان سالم به در ببرند و یک وایت واکر را نیز بدست آوردهاند و در خط داستانی وینترفل نیز به اینجا رسیدیم که سانسا قصد کنار زدن آریا را دارد و برای اینکه “برین از تارث” مانعش نشود، او را دنبال نخود سیاه فرستاده است.
اما مشکل اصلی این قسمت، در مسیریست که از نقطهی A به B طی شده است. مثلا در ابتدا رخدادهای خط داستانی آنسوی دیوار را مرور کنیم. اپیزود با روند بسیار خوبی شروع میشود، کل کلهای که سندر و تورموند و روابط بین هفت جنگجو، بسیار جذاب و مفید دنبال میشود و مسیری که آنها طی میکنند، همگی قالب مناسبی از روابط را ارائه میدهند تا زمانی که این اپیزود به نقطهی اوج میرسد، جایی که جان و جنگجویان دیگر در محاصرهی وایتواکرها گرفتار شدهاند.
دقیقا از اینجاست که چندین سوال کوچک و بزرگ بلای جان ذهن من در زمان تماشای سریال شد، این قسمت را برای دو بار تماشا کردم و هر دو بار هم این سوالات برطرف نشد. اول موقعیت را تصور کنید، جان و هم رزمانش در محاصرهی وایتواکرها و در حضور پادشاه شب گرفتار شدهاند و تنها یک دریاچهی یخزده عاملی برای حفظ جانِ آنهاست.
خب اولین مشکل منطق زمانی است، زمانی جان گرفتار میشود، گندور برای رساندن یک پیام عازم دیوار میشود. در طی این مسیر طولانی، جان و هم رزمانش کماکان در محاصره هستند. سپس یک کلاغ باید پیکی را به جزیرهی “درگناستون” برساند تا به دنریس اطلاع داده شود که به کمک جان بیاید. در این مسیری که کلاغ به سمت درگن استون میرود و اصولا فاصلهی دیوار تا این جزیره بسیار زیاد است، کماکان جان در محاصره قرار دارد. سپس دنریس نیز باید تمام این مسیر را به سمت آنسوی دیوار بیاید و درست در لحظهای به جان میرسد که وایتواکرها به آنها حمله کردهاند!
با یک نگاه اجمالی به نقشهی وستروس و فاصلهی درگناستون تا محل حادثه و در نظر گرفتن این موضوع که قطعا اژدهایان و کلاغها و گندور سرعت هواپیما را ندارند، از لحاظ داستانی رخ دادن تمامی این اتفاقات در بازهی زمانی یک شبانهروزه تقریبا غیرممکن است. یادمان نرود که در فصلهای پیشین گاهی اوقات چند قسمت صرف رسیدن به شمال و آنسوی دیوار میشد.
مشکل منطق زمانی را نیز فاکتور بگیریم، صرفا با در نظر گرفتن چند رویداد باز هم سوالات بیجواب زیادی را در ذهن ما ایجاد میکند. مثلا چرا در مدت زمان یک شبانهروز، پادشاه شب فرمان حمله را صادر نمیکند؟ آیا این یک رویداد منطقی است و واقعا پادشاه شب فکر کرده که ممکن است هنوز دریاچه یخ نزده باشد یا یک “عذر روایی” است تا دست نویسندهها برای خلق نبرد حماسی و جولان دادن دنریس و شکل گیری عشقی عمیقتر بین او و جان بر باد نرود؟
یا همین الان قسمت ششم را یکبار دیگر تماشا کنید و بخشی که پادشاه شب با نیزهای یکی از اژدهایان دنریس را به هلاکت میرساند دوباره ببینید (هر چند عکسش را نیز برایتان در بالا گذاشتم!). موقعیت طوری است که اژدهایی که دنریس و تمام دشمنهای پادشاه شب در آن سوار هستند در نزدیکی او قرار دارد و گزینهای که او انتخاب میکند در چندده متریاش! آیا این هم بدین معناست که به فکر پادشاه شب نرسیده تا گزینه مهمتر و راحت را انتخاب کند یا نویسندگان برای اینکه سکانسهای بعدی بر هم نخورند، به آنها فرمان دادهاند که باید یک گزینه دیگر را انتخاب کنی؟
و یا یک سوال دیگر. زمانی که بنجن استارک از آسمان نازل میشود و درست از همان بخشی که وایتواکرها بودند براحتی جلو میآید و جان را نجات میدهد، چرا خود همراه جان نمیرود؟ دیگر بعد از ماجرای دوی ماراتون گندور و سریع رسیدن او به دیوار قطعا میدانیم که یک اسب براحتی میتواند این مسافت را با دو نفر نیز طی کند! جواب چیست؟ در سکانس پیشین، موقعیت طوری بود که جان براحتی میتوانست همراه با دیگران سوار بر اژدها شود اما در تصمیمی عجیب به دل دشمنان میزند تا مثلا زمان بخرد. این جدایی انداختن نهایتا به جایی ختم میشود که عمو جان یعنی بنجن به کمکاش میآید. حقیقت این است که هیچکدام از این اتفاقات منطقی نبود و تنها دلیل رخ دادنشان هم این بود که جان به شکل دراماتیکتری به دیوار بازگردد تا سکانس عاطفی و عاشقانه جان و دنریس مثلا تاثیرگذارتر باشد.
الان بزرگترین مشکل سریال این نیست که فن سرویس شده و میخواهد طرفدارانش را راضی کند (به قول دوستی تقریبا تمام سریالهای مشهور و پولساز آخر سر طوری پیش میروند که مطابق میل طرفداران باشند)؛ بزرگترین مشکل این است که سریال بر مبنا شخصیتها و خصوصیات آنها جلو نمیرود بلکه نویسندگان خود در داستان دست میبرند و اعمالی را در روند کار ایجاد میکنند که اصلا با داستان و کنندهی آن کار جور در نمیاید.
“اریا استارک” یکی از سه شخصیت محبوب من در سریال و جهان داستان است و تقریبا هر جزئیات کوچک و بزرگ و هر تئوری در موردش بوده را خواندهام. پس به من حق بدهید که بگویم آریایی که من میشناختم، آن اریایی نیست که نویسندگان در قسمت ششم به ما نشان دادند. آریایی که ما در این 7 فصل دیدیم، آریایی که به آن سوی جهان میرود و برخلاف خواهرش به هیچ عنوان شخصیت خنگ و احمقی نیست، نباید چنین اسیر یک نامه شود و اینقدر راحت تصمیم بگیرد آنرا به همهی لردهای شمال نشان دهد تا جایگاه سانسا متزلزل شود!
آریایی که ما در این فصلها شناختیم، نباید ایقدر راحت فریب تلهی ساده لیتل فینگر را برخورد اما چرا میخورد؟ چون آریای جهان “GOT” نیست که این تصمیمات را میگیرد، بلکه به طور بیشرمانهای نویسندگان هستند که دست در شخصیتها برده و کنشهایی را از طریق آنها رقم میزنند که به هیچ عنوان با شخصیتپردازی آنها جور در نمیآید.
مضحکترین قسمتش در یکی از سکانسهایی دیده میشود که آریا ماجرای نامه را به طور تهدید آمیزی به سانسا میگوید، سپس سانسا از او میپرسد که نامه را از کجا بدست آوردی؟
خب همینجا ایست کنیم! آریا! نامه را از کجا بدست آوردی؟
خب اینجا گزینهی منطقی چیست؟ آریایی که ما میشناسیم، طبیعتا باید بگوید که این نامه را از اتاق کسی پیدا کردم که اکنون میگویی با کمک ارتش او در نبرد حرامزادهها پیروز شدی! جوابی که اریا استارکی که ما در این هفت فصل دیدیم باید چنین چیزی باشد، جوابی که هم غرور و کلهشقی خاصِ آریا داخلش باشد هم هشداری به سانسا.
جوابی به جز این مضمون، خارج از منطق شخصیت اریا است اما متاسفانه آریا جواب این سوال را نمیدهد! اما بهتر است بگوییم “نویسندگان” در داستان دست برده و نمیخواهند اریا جواب ندهد! دلیل چیست؟ تا سکانس بعدی بر هم نخورد جایی که لیتل فینگر به سانسا میگوید:
اریا نامه را از کجا بدست اورده؟ خیلی حرفهای به نظر میاد!
از نظر من فصل هفتم تا به اینجا مسیر بسیار خوبی داشت، با اینکه کماکان رویکرد فن سرویسی ارائه میداد و من شخصا مشکلی با این موضوع ندارم، اما این فن سرویس بودن باعث غیرمنطقی شدن روایت داستان و ارائه کنشهای غیرمنطقی از شخصیتها نشده بود، اما قسمت ششم متاسفانه تمامی این مشکلات را داشت. در هر صورت باید امیدوارم باشیم قسمت پایانی، حداقل روندی فن سرویس را همراه با یک رویکرد منطقی و درخور ارائه دهد. اکنون شاهد یکی از بزرگترین لحظات سریال هستیم، جایی که قدرتهای وستروس بر سر یک میز در حال مذاکره هستند. در آنسوی دیوار نیز اکنون پادشاه شب قدرتمندتر از همیشه است، زیرا یک اژدها را نیز بدست آورده است! چنین فضای حماسی و هیجانانگیزی شایسته پرداخت مناسبی است.