بیوگرافی لئوناردو دیکاپریو
لئوناردو ویلهلم دیکاپریو (Leonardo Wilhelm DiCaprio) در یازدهم نوامبر سال ۱۹۷۴ در شهر لوس آنجلس واقع در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمد. پدر وی جورج دیکاپریو، نویسندهی کتابهای کمیک، ریشهای ایتالیایی (ناپل) – آلمانی (باواریا) دارد و مادرش ایرملین ایندربرکن هم از نسل ژرمنهاست. البته لئو به خاطر مادربزگ مادریش، خود را یک نیمه روسی میداند. دلیل انتخاب نام لئوناردو برای وی این است که وقتی مادرش ایرملین در دوران بارداری، در یک موزهی ایتالیایی مشغول تماشای اثری از لئوناردو داوینچی بود، لئو برای اولین بار شروع به تکان خوردن میکند. جورج و ایرملین برای نخستین بار یکدیگر را در کالجی در نیویورک ملاقات کرده و پس از ازدواج به کالیفرنیا نقل مکان کردند، البته روابط این زوج، چندان هم پردوام نبود و آنها یک سال پس از تولد لئو از یکدیگر جدا شدند. پس از این اتفاق، ایرملین که لئو را پیش خودش نگه داشته بود، روزهای سختی را تحمل کرد. او به همراه پسرش به محلهی فقرنشین اکوپارک، موسوم به زاغههای هالیوود رفت و در این مدت، برای رسیدن به درآمد مناسب، مشاغل مختلفی را امتحان کرد.
من در محلهای پر از مواد مخدر و فسادهای اخلاقی بزرگ شدم و این واقعاً وحشتناک بود. خودم هم دو بار به سرم زد تا به سمت مصرف هروئین بروم. مواد مخدر میتواند زندگی شما را نابود کند چرا که بعد از مصرف، شما دیگر خودتان نیستید. در کودکی دوستان زیادی نداشتم و در این مدت بارها از بچههای دیگر کتک خوردم. مادرم همیشه سعی میکرد مرا به بهترین مدارس بفرستد و پدرم نیز هر از گاهی مرا با خود پیش هنرمندان دیگر میبرد. همین چیزها باعث شد که محیط مسموم اطرافم، آنچنان تأثیر منفی روی من نگذارد.
لئوناردو در همان اوایل کودکی در برخی تبلیغات تلویزیونی و فیلمهای آموزشی ظاهر شده و در سن ۵ سالگی به سریال تلویزیونی Romper Room پیوست هر چند پس از یک قسمت به دلیل سوء رفتار از کار کنار گذاشته شد. او که مدتی را هم نزد خانوادهی مادرش در آلمان زندگی کرد، دوران ابتداییش را در دبستان سیدز گذراند و برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان، ابتدا به مدرسهی جان مارشال و سپس به مرکز مطالعات لوس آنجلس رفت و علیرغم وجود برخی مشکلات تحصیلی، پس از ۴ سال موفق به دریافت مدرک دیپلمش شد.
در دوران مدرسه همیشه تقلب میکردم و در خانه نیز حوصله ی نشستن و مشق نوشتن را نداشتم. در امتحاناتم همیشه سعی میکردم کنار باهوشترین فرد کلاس بنشینم.
دیکاپریو در همین زمان، اولین حضور مهم تلویزیونیش را با مجموعهی Parenthood در نقش گری باکمن تجربه کرد و در ادامه در چند سریال تلویزیونی نه چندان محبوب، به عنوان بازیگر مهمان به ایفای نقش پرداخت. در این مقطع مدیر برنامههای لئو به وی پیشنهاد کرد که به خاطر زیاد از حد خارجی بودن نامش آن را تغییر داده و از نام آمریکایی پسند لنی ویلیامز استفاده کند که با مخالفت او همراه شد.
لئو در کنار توبی مکوایر
لئوناردو در سال ۱۹۹۱ با بازی در یکی از نقشهای فرعی فیلم کمدی ترسناک مخلوقات ۳ (3 Critter) برای اولین بار پا به عرصهی سینما گذاشت و در ادامه در سریال Growing Pains محصول شبکهی ABC با ایفای نقش پسر بیخانمانی به نام لوک براور که توسط خانوادهی سیور به فرزندی گرفته میشود، به موفقیتی نسبی رسید.
قبول دارم که در ابتدای راه بازیگریم در فیلمها و سریالهای به درد نخوری بازی کردهام ولی شما در آن سن، مجبورید برای جلب توجه دست به هر کاری بزنید.
او در گام بعدی، توسط رابرت دنیرو از بین ۴۰۰ بازیگر متقاضی برای حضور در فیلم زندگی این پسر (This Boy’s Life) انتخاب شد. لئو در این فیلم، نقش نوجوان سرکشی را بازی میکند که مدام با ناپدری الکلیش (دنیرو) در حال مشاجره و کتککاری است. زندگی این پسر (This Boy’s Life) نه تنها به خاطر گروه بازیگری قدرتمندش مورد تحسین قرار گرفت بلکه برای اولین بار، تواناییهای دیکاپریو را نیز به عنوان جوانی با استعداد نمایان کرد. چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد (What’s Eating Gilbert Grape) به کارگردانی لاسه هالستروم فیلم بعدی لئوناردو بود که او در آن، نقش یک نوجوان عقب افتادهی ذهنی به نام آرنی گریپ را بازی میکند که به همراه خانوادهاش در شهر کوچکی زندگی میکنند. پیش از آغاز تولید فیلم، هالستروم چندان دید مثبتی نسبت به لئو نداشت ولی پس از گرفتن تست از وی، اعتراف کرد که بین تمام متقاضیان نقش آرنی، او باهوشترین فرد است. بازی کنترل شده و باورپذیر دیکاپریو علاوه بر جلب نظر منتقدان، در ادامه نامزدی اسکار را نیز در سن ۱۹ سالگی برای وی به ارمغان میآورد. خود فیلم هم اگرچه در زمان نمایشش با استقبال چندان خوبی مواجه نشد ولی در سالهای بعد، با گسترش محبوبیت دی کاپریو و بازیگر نقش اصلی فیلم، جانی دپ طرفداران زیادی را پیدا کرده و به یکی از فیلم های کالت دههی نود سینما بدل شد. ژانت مسلین، منتقد نیویورک تایمز دربارهی بازی لئو در چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد (What’s Eating Gilbert Grape) مینویسد: تحسین برانگیزترین نکته ی فیلم به بازی دی کاپریو برمیگردد. کسی که آنقدر حرکات و تیکهای عصبی آرنی را واقعی و شگفت انگیز جلوه میدهد که در نگاه اول، تحمل تلخی آن دشوار به نظر میرسد. او طی بازی هوشیارانهاش، از ابتدا تا انتهای فیلم، حس استیصال و درماندگی این شخصیت را حفظ میکند.
پیش از بازی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد، فقط به این فکر میکردم در فیلمی بازی کنم و اصلا فرق نمیکرد آن فیلم چگونه باشد. همزمان با گیلبرت گریپ، پیشنهاد بازی در فیلم هوکوس پوکوس محصول دیزنی به من داده شد. در آن زمان چیزی که برایم اهمیت داشت رسیدن به شهرت و پول بیشتر بود به همین دلیل با وجود اینکه از همان ابتدا میدانستم هوکوس پوکوس فیلم خوبی از آب در نمیآید ولی حاضر شدم در آن بازی کنم. در همین هنگام دائماً صدایی در گوشم میپیچید که میگفت در این فیلم بازی نکن. سر انجام پس از کلی کلنجار رفتن با خودم، تصمیم گرفتم برای بازی در نقش آرنی گریپ تست دهم و اگر پذیرفته نشدم دوباره سر این پروژه بازگردم. در ادامه برای رسیدن به این نقش تلاش زیادی به خرج دادم و تمام وقت و انرژیام را صرف رسیدن به هدفم کردم تا اینکه نهایتاً آن را یافتم.
دی کاپریو در سال ۱۹۹۵ با بازی در سه فیلم سینمایی، پرکارترین سال دوران حرفهایش را پشت سر گذاشت. او در ابتدا با بازی در فیلم وسترن چابک دست و مرده (The Quick and the Dead) به کارگردانی سم ریمی، در کنار ستارگانی همچون جین هاکمن، شارون استون و راسل کرو قرار گرفت. در ابتدا سونی پیکچرز به عنوان تولید کنندهی فیلم دربارهی انتخاب دی کاپریو برای نقش پسر پر شر و شور داستان مردد بود. از این رو، شارون استون که اصرار زیادی روی حضور لئو در فیلم داشت، برای جلب رضایت سونی پیکچرز حاضر شد که تمام دستمزد وی را از جیب خود پرداخت کند. ناگفته نماند که خود راسل کرو را هم شارون استون به این پروژه آورد چرا که کرو تا آن زمان در هیچ فیلم آمریکایی نقشآفرینی نکرده بود. در نهایت چابک دست و مرده (The Quick and the Dead) در گیشه شکست خورد و در بین منتقدان نیز، اغلب با نظرات منفی روبرو شد.
فیلم بعدی دیکاپریو، کسوف کامل (Total Eclipse) به کارگردانی آگنیشکا هولاند بود که وی در آن جایگزین ریور فونیکس فقید شد. لئو در این فیلم نقش آرتور رمبو، شاعر فرانسوی قرن نوزدهم میلادی را بازی میکند که در سنین نوجوانی پس از فرار از خانه به نزد دیگر شاعر فرانسوی، پل ورلن رفته و رابطهی پیچیدهای را با وی آغاز میکند.
هر بار که نقش پسری جوان به من پیشنهاد میشد یاد ریور فونیکس میافتادم. فقدان او درد بزرگی برای سینماست. ریور قهرمان دوران کودکی من بود و همیشه دوست داشتم او را از نزدیک ملاقات کنم. در شب هالوین سال ۱۹۹۳ او را در شرایطی دیدم که حسابی رنگش پریده بود و حال مساعدی نداشت. تا خواستم به خودم بیایم و سلام دهم ناگهان از مقابل چشمانم غیب شد. او همان شب به کلوپ رایپر روم که متعلق به جانی دپ بود رفت و همانجا درگذشت.
لئو در ادامهی روزهای شلوغش، در فیلم خاطرات بسکتبال (The Basketball Diaries) در نقش جیم کارول، شاعر،نویسنده و موزیسین سبک پانک راک ظاهر شد. این فیلم بر اساس کتاب خاطرات کارول به همین نام که در سال ۱۹۷۸ به چاپ رسید ساخته شده است و به دوران نوجوانی این هنرمند، عضویتش در تیم بسکتبال دبیرستان و گرایشش به مصرف مواد مخدر در ۱۳ سالگی میپردازد. جالب اینجاست که خود کارول نیز در نقش معتادی دوره گرد در صحنهای از فیلم حضور یافته و خاطرهای را برای دی کاپریو نقل میکند. لئو در همین سال در کنار دوست دوران کودکیش، توبی مکوایر در فیلم Don’s Plum به کارگردانی آر. دی راب بازی کرد. Don’s Plum فیلم سیاه و سفیدی بود که اکثر صحنههای آن به صورت بداهه و در جمعهای دوستانه تصویربرداری شده بود با این حال در ادامه با توجه به شکایت دیکاپریو و مکوایر، این اثر هیچگاه به نمایش درنیامد. دیکاپریو و مکوایر مدعی بودند که این فیلم از ابتدا نیز قرار نبود که تبدیل به فیلمی سینمایی شود ولی بعد از ستاره شدن بازیگران فیلم، تهیه کنندگان به این فکر افتاده اند که آن را نمایش دهند. در نهایت این فیلم در سال ۲۰۰۱ در جشنوارهی برلین به نمایش درآمد و اتفاقاً مورد استقبال منتقدان هم قرار گرفت و در سالهای بعد نیز برای تماشای عموم در فضای اینترنت منتشر شد.
دی کاپریو در کنار جیم کارول
رومئو + ژولیت (Romeo + Juliet) به کارگردانی باز لورمان یک بازسازی مدرن از تراژدی عاشقانهی ویلیام شکسپیر بود که دی کاپریو و کیلر دینز در آن، به جای شخصیت های رومئو و ژولیت به ایفای نقش پرداختند. در روزهای نخست تصویربرداری، دیکاپریو و دینز رابطه ی چندان مصالحت آمیزی با هم نداشتند چرا که دینز، دیکاپریو را به نابالغ بودن متهم میکرد و دیکاپریو نیز اعتقاد داشت که دینز بیش از حد مقید است. در نهایت فیلم پس از نمایش جهانیاش، با فروش ۱۴۷ میلیون دلار علاوه بر ثبت رکورد پرفروشترین فیلم کارنامهی دیکاپریو تا آن زمان، به پرفروشترین فیلم شکسپیری تاریخ سینما نیز بدل شد.
در زندگی شخصیم، کوچکترین شباهتی به رومئو ندارم.
لئو در ادامه، با بازی در فیلم اتاق ماروین (Marvin’s Room)، در کنار بزرگانی چون رابرت دنیرو، دایان کیتون و مریل استریپ قرار گرفت. او در این اثر، نقش جوانی یاغی را بازی می کند که به خاطر آتش زدن خانهی مادرش در یک بیمارستان روانی به سر میبرد اما در ادامه از بیمارستان خارج شده و به نزد خانوادهی مادریش می رود که هیچ خاطره ای از آنها ندارد.
متنفرم از اینکه به من بگویند با افزایش سن باید همچون بزرگسالان فکر کنی. صادقانه بگویم دوست دارم دوباره به ۱۸ سالگیم برگردم. در آن زمان تصور غلطی که وجود داشت این بود که همه می گفتند من در سینما نماینده ی گروهی از بچه های وحشی و پر شرو شور هستم. در حالی که اصلاً اینطور نبود و من فقط زندگی خودم را می کردم. تصور غلط دیگر این بود که همه خیال میکردند من فقط توانایی بازی در نقشهای کوچکتر از سن خودم را دارم در حالی که میتوانستم در نقشهای بزرگتر از سنم نیز بازی کنم.
زمانی که کمپانی قرن بیستم مشغول انتخاب بازیگران فیلم تایتانیک (Titanic) بود، در ابتدا کریستین بیل برای بازی در نقش جک داوسون تست داد ولی از آنجا که جیمز کامرون دنبال بازیگری آمریکایی میگشت، بیل از فهرست گزینهها حذف شد. پس از آن استودیو متیو مککانهی را برای این نقش در نظر گرفت اما نظر کامرون روی ریور فونیکس بود. در ادامه با مرگ فونیکس، کامرون به حضور دیکاپریو علاقهمند شد. در ابتدا دیکاپریو نیز پیشنهاد بازی در فیلم را رد کرد ولی پس از اصرار زیاد کامرون، نهایتاً قانع شد که سر این پروژه حاضر شود. در این میان استودیو نیز پیشنهادی را به جانی دپ ارائه کرد که با جواب منفی وی همراه شد. البته خود دپ در ادامه از رد این نقش حسابی پشیمان شد. درنهایت تایتانیک پس از نمایش در سینماها، به سرعت قلبهای علاقهمندان به آثار عاشقانه را به تسخیر خود درآورد و در ادامه، علاوه بر ثبت رکوردی جدید در میزان فروش فیلمهای سینمایی، با تصاحب ۱۱ جایزهی اسکار از جمله جایزهی بهترین فیلم، در ردیف آثاری قرار گرفت که بیشترین جایزهی اسکار را از آن خود کردهاند.
کامرون از نسل کارگردانانی نظیر جان فورد است. او دقیقاً میداند که از فیلمش چه میخواهد.
پس از این موفقیت، دیکاپریو نیز به محبوبیتی جهانی رسید و به نوعی سمبل جوانان عاشق پیشه شد تا جایی که نوجوانان و جوانانی که او را میپرستیدند، لقب لئومانیا را برای وی در نظر گرفتند. در آن مقطع، تصاویر لئو با حالتهای مختلف روی جلد مجلات نوجوانان چاپ میشد و از میان ۶ کتاب پرفروش سال نیز، سه تا از آنها با موضوع زندگی وی بود. در این میان، تعداد زیادی از طرفداران دیکاپریو با آکادمی علوم و هنرهای سینما (اسکار) تماس گرفته و به نامزد نشدن وی اعتراض کردند. با وجود اینکه تایتانیک (Titanic)، کیت وینسلت و دیکاپریو را به اوج محبوبیت رساند ولی خود این دو بازیگر هیچگاه از کیفیت نقش آفرینیشان در این اثر راضی نبودهاند. کیت لهجهی آمریکاییش در فیلم را افتضاح میخواند و لئوناردو نیز شخصیتش را به عنوان یک جوان پانک توصیف میکند.
به محض اینکه توجه مردم به شما زیاد میشود و به شهرت و محبوبیت خاصی میرسید، شما به قدرتی دست مییابید که پیش از این در زندگیتان تجربهاش نکردهاید. همین موضوع باعث میشود که مغرور شوید یا با مردم بیادبانه رفتار کنید. این یک احساس غلط است. اینکه فکر کنید خیلی توانا هستید یا به تنهایی مسیر تاریخ را تغییر دادهاید.
لئو بلافاصله پس از موفقیت تایتانیک (Titanic) و در شرایطی که ۲۴ سال بیشتر نداشت، در جهت آگاهیهای زیست محیطی، بنیاد لئوناردو دی کاپریو را تأسیس کرد. سازمانی غیرانتفاعی که گرچه تمام زمینههای مرتبط با مسائل زیست محیطی را پوشش میدهد اما تمرکز اصلیش روی مسئلهی گرم شدن کرهی زمین است. او در ادامه در بیش از ۴۰ کشور مختلف دنیا مؤسساتی دایر کرد که وظیفهی آنها حفظ تنوعات زیستی زمین و حمایت از انرژیهای تجدیدپذیر است. این اقدامات وی بسیار مورد توجه گروههای زیست محیطی قرار گرفت تا جایی که جایزهی ویژهی مارتین لوتین به وی اهدا شد.
دیکاپریو پس از ایفای نقشی کوتاه در فیلم سلبریتی (Celebrity) به کارگردانی وودی آلن، در فیلم مردی با نقاب آهنی (The Man in the Iron Mask) بر اساس داستانی از نویسندهی سرشناس فرانسوی، الکساندر دوما، در دو نقش متفاوت ظاهر شد. یکی نقش لویی چهاردهم که پادشاهی شرور و خودپسند بود و دیگری برادر دوقلویش فیلیپ که انسانی خوش طینت و درستکار بود. با وجود اینکه فیلم جذابیت داستانی خاصی نداشت و با واکنش منفی منتقدان نیز روبرو شد، اما با تکیه بر محبوبیت لئو، در طول نمایش خود به فروش قابل توجهی دست یافت. طبق آمار منتشر شده از طرف مترو گلدوین مایر، از بین تماشاگران مردی با نقاب آهنی (The Man in the Iron Mask)، ۴۶ درصد از آنها را افراد زیر ۲۵ سال و ۵۵ درصد را زنان تشکیل میدادند. در نهایت، لئو برای بازی در این دو نقش، نامزد دریافت تمشک طلایی در بخش بدترین زوج بازیگری(خودش و خودش) شد. جالب اینجاست که این اتفاق در فیلم بعدی وی نیز تکرار شد. دیکاپریو در فیلم ساحل (The Beach) به کارگردانی دنی بویل، نقش یک جهانگرد آمریکایی را بازی میکند که طی ماجراجوییهایش، از جزیرهای در تایلند سر در میآورد. این اثر نیز علیرغم واکنش منفی منتقدان به فروش خوبی دست یافت ولی لئو به خاطر بازی انتقادآمیزش، دوباره نامزد تمشک طلایی بدترین بازیگر مرد شد. در این مقطع شرایط اینگونه به نظر میرسید که لئوناردوی جوان، توانایی خارج شدن از زیر سایهی سنگین تایتانیک (Titanic) را ندارد. گویی که از آن بازیگر مستعد و یاغی دههی نود سینما چیزی باقی نمانده بود و او نیز در مسیر ستارگانی گام بر میداشت که پس از یک موفقیت بزرگ، مسیر محو شدن را در پیش گرفتند. اما سرنوشت برای دی کاپریو به گونهای دیگر رقم خورد. او پس از پشت سر گذاشتن تجربههای بد پس از تایتانیک (Titanic)، در حرکتی عاقلانه مدتی از سینما فاصله گرفت و پس از یک بازیابی مؤثر و البته خوابیدن جو رسانهای اطرافش، با قدرتی دو چندان به سینما بازگشت و از اینجا بود که دورهی جدید بازیگری لئو آغاز شد.
هر موفقیت بزرگی، می تواند تلهای باشد برای سقوطی بزرگتر
دیکاپریو در سال ۲۰۰۲ در فیلم بیوگرافی اگه می تونی منو بگیر (Catch Me if You Can) به کارگردانی استیون اسپیلبرگ، نقش فرانک ابگنیل، جاعل چک و کلاهبرداری را بازی میکند که بین سنین ۱۶ تا ۱۹ سالگی موفق شد با چکهای جعلیش، مبلغ ۴ میلیون دلار را از بانکهای نقاط مختلف جهان نقد کند. او حتی خودش را به عنوان خلبان و وکیل نیز جا زد و با توجه به عضویت در خطوط هوایی آمریکا، تمام پروازها و اقامتش در هتلها بدون پرداخت هزینه میسر میشد. ابگنیل هم اکنون رئیس شرکت کارشناسی جعل و کلاهبرداری اَبیگنِل و شرکا و یکی از مشاوران امنیتی ایالت متحده آمریکاست. این فیلم در ۱۴۷ لوکیشن مختلف و فقط در ۵۲ روز تصویربرداری شد که از همین رو، لئو آن را یک ماجراجویی تمام عیار توصیف میکند.
مردم اغلب دربارهی تفاوتهای بین اسپیلبرگ و اسکورسیزی از من سوال می پرسند. تفاوتشان را نمیدانم ولی اسپیلبرگ تنها فیلمسازی است که به اندازهی اسکورسیزی سینما را میفهمد.
اثر بعدی دیکاپریو، فیلم تاریخی دارو دسته نیویورکی (Gangs of New York) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بود که وی در آن نقش آمستردام والن، سردستهی گروه ایرلندیهای ساکن نیویورک را بازی میکند که به دنبال گرفتن انتقام قتل پدرش از بیل قصاب، سردستهی آمریکاییهای بومی است. اسکورسیزی ابتدا قصد داشت امتیاز ساخت دارو دسته نیویورکی (Gangs of New York) را به شخصی دیگر واگذار کند ولی در ادامه، با پیشنهاد رابرت دنیرو به اسکورسیزی مبنی بر استفاده از دیکاپریو در این فیلم، میرامکس نیز پذیرفت که روی این پروژه سرمایه گذاری کند. با این حال در طول تولید فیلم، اختلافاتی بین تهیه کنندگان کار و اسکورسیزی به وجود آمد و با توجه به اینکه مراحل تصویربرداری فیلم، ۸ ماه به طول انجامید، هزینههای کار نیز به شکل قابل توجهی بالا زد تا جایی که اسکورسیزی و دی کاپریو برای کنترل بودجه، بخشی از دستمزدشان را بخشیدند. در نهایت دار و دسته نیویورکی (Gangs of New York) پس از نمایشش، نامزد دریافت ۱۰ جایزهی اسکار شد که البته موفق به تصاحب هیچکدام از آنها نشد. عملکرد دیکاپریو نیز در بین مردم و منتقدان، کاملاً زیر سایهی بازی درخشان دنیل دی لوئیس در نقش بیل قصاب قرار گرفت.
اسکورسیزی یک کمالگراست. کسی که حساسیت زیادی روی جزئیات دارد. احتمالاً به خاطر همین موضوع است که هزینهی ساخت دار و دسته نیویورکی و تعداد روزهای تصویربرداریش، از حد برنامه ریزی شده بالاتر زد.
هوانورد (The Aviator) فیلم بعدی لئوناردو بود که وی در آن، در نقش هوارد هیوز، تهیه کنندهی سرشناس سینما، مهندس سازندهی هواپیما و ثروتمندترین مرد زمانهی خود ظاهر شد. ابتدا قرار بود مایکل مان این فیلم را کارگردانی کند ولی وی در ادامه ترجیح داد که فقط به عنوان تهیه کننده در پروژه فعالیت کند و اینچنین بود که دیکاپریو، فیلمنامه را نزد مارتین اسکورسیزی برد تا بدین ترتیب، دومین همکاری او با یکی از افسانهای ترین فیلمسازان معاصر سینما شکل بگیرد. لئو برای بازی در این فیلم، با جین راسل ستارهی فیلمهای کلاسیک ملاقات کرده و از وی خواست تا تمام خاطراتش را از هوارد هیوز نقل کند. راسل، هیوز را مردی آرام و در عین حال یک دنده توصیف کرد که همیشه در پایان کار راه خودش را میرفت. لئو در ادامه متوجه شد که هیوز شدیداً وسواسی بود و عادت داشت که جملاتش را دائما تکرار کند. او برای آشنایی با روحیات چنین افرادی، مدتی را با یک بیمار مبتلا به اختلال او سی دی سپری کرد. نهایتاً دیکاپریو برای نقش آفرینیش در هوانورد (The Aviator) علاوه بر اینکه نامزد دریافت جایزهی اسکار شد، جایزهی گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد در شاخه ی درام را نیز از آن خود کرد.او در فیلم بعدیاش نیز تحت عنوان الماس خونین (Blood Diamond) به کارگردانی ادوارد زوئیک، با بازی در نقش مزدوری که در موزامبیک به دنبال یافتن الماسی قیمتی است، یک بار دیگر نامزد دریافت جایزهی اسکار در بخش بهترین بازیگر مرد شد.
مردم موزامبیک درشرایط سختی زندگی میکنند. کسانی که با فقر و بیماریهایی نظیر ایدز دست و پنجه نرم میکنند و حتی آب بهداشتی برای آشامیدن ندارند. ولی در این میان چیزی که نظرم را جلب کرد، قدرت سازگاری بالای آنها با محیط بود. مردمی که با وجود تمامی مشکلاتشان همچنان شاد هستند و هر شب در خیابانها به رقص و پایکوبی میپردازند.
لئو در همین سال در فیلم جدامانده (The Departed) به کارگردانی مارتین اسکورسیزی با بازی در نقش مامور پلیسی که به صورت نفوذی، وارد یک گروه تبهکاری ایرلندی میشود، در کنار ستارگان بزرگی همچون جک نیکلسون، مارک والبرگ و مت دیمون قرار گرفت. پس از نمایش فیلم، منتقدان عملکرد دیکاپریو را به عنوان شخصیتی که در تمام مدت، حالتی بلاتکلیف دارد و دائماً با ترسهای درونی و اختلالات روانیش دست و پنجه نرم میکند بسیار ستودند. خود دیکاپریو نیز، صحنههای مشترکش با جک نیکلسون را به عنوان یکی از به یادماندنیترین لحظات زندگیش توصیف میکند.
پس از اینکه تصویربرداری یکی از صحنههای مشترکم با جک نیکلسون به پایان رسید، او به مارتی گفت که احساس میکند شخصیتش برای من که طبق فیلمنامه باید از او میترسیدم، چندان تهدیدآمیز نیست. فردای آن روز دست اندرکاران فیلم به من گفتند که مراقب جک باشم. چرا که با خودش یک تفنگ و کپسول آتش نشانی آورده است.
در نهایت جدامانده (The Departed) با تصاحب جایزهی اسکار بهترین فیلم، به دومین اثری با بازی دیکاپریو تبدیل شد که به این عنوان نائل آمده است.
دیکاپریو در سال ۲۰۰۸ پس از بازی در فیلم یک مشت دروغ (Body of Lies) به کارگردانی ریدلی اسکات که داستان آن حول موضوع تروریسم و در خاورمیانه میگذشت، با حضور در فیلم جادهی ریولوشنری (Revolutionary Road) به کارگردانی سم مندز، پس از یک دهه دوباره با کیت وینسلت همبازی شد. البته بر خلاف تایتانیک (Titanic)، اینجا دیکاپریو و وینسلت نه عاشق و معشوق، بلکه زن و شوهری هستند که پس از سالها زندگی مشترک، روابطشان رو به سردی رفته و اختلاف نظرهای اساسی و البته شیطنتهای شخصیت دی کاپریو، بین آنها فاصله انداخته است. وقتی قرار شد لئو و کیت در فیلمی همبازی شوند، هر دوی این بازیگران با ساخت اثری با حال و هوای عاشقانه مخالف بودند. در این میان کیت پس از خواندن فیلمنامهی جادهی ریولوشنری (Revolutionary Road) که بر اساس کتاب ریچارد یتس به همین نام نوشته شده بود، پیشنهاد ساخت فیلم را به لئو و همسرش سم مندز داد و بلافاصله پس از تأیید آنها، مراحل تولید کار آغاز شد. دیکاپریو و وینسلت برای درآوردن فضای زندگی در حومهی کنتیکت در دههی پنجاه میلادی، ساعتها به تماشای ویدئوهای مختلف و فیلمهای مستند پرداخته و تحقیقات گستردهای را حول محور نقشهایشان صورت دادند.
دیکاپریو در سال ۲۰۱۰ با حضور در دو فیلم مطرح جزیرهی شاتر (Shutter Island) و تلقین (Inception) همچنان به مسیر موفقیتآمیزش در سینما ادامه داد. او در جزیرهی شاتر (Shutter Island) نقش یک مارشال ایالتی به نام تد دنیلز را ایفا میکند که برای بررسی یک بیمارستان روانی وارد جزیرهی شاتر میشود، اما در ادامه با دیدن مجموعهای از اتفاقات عجیب مرتبط به هم، خود را در دل ماجرایی پیچیده و البته ترسناک مییابد. این فیلم تنها اثر مشترک دی کاپریو و اسکورسیزی بود که نامزد دریافت هیچ جایزهی اسکاری نشد. بسیاری دلیل این اتفاق را انتقال زمان اکران فیلم از فصل جوایز ۲۰۰۹ به فوریه ی ۲۰۱۰ میدانند. چیزی که به نوعی باعث فراموش شدن این اثر شد.
اگر از من بپرسند در میان فیلمسازان سینما دوست دارم با کدامشان دوباره کار کنم، قطعاً اسکورسیزی را انتخاب خواهم کرد. او آنقدر حساس است که میتواند چندین روز روی صندلیش بنشیند و به تصویربرداری فقط یک صحنه بپردازد. من به مارتی اعتماد کامل دارم و این اعتماد، کارم را به عنوان بازیگر بسیار سادهتر میکند.
دیکاپریو در ادامه در فیلم تلقین (Inception) به کارگردانی کریستوفر نولان، نقش شخصیتی به نام دومینیک کاب را بازی میکند که با ورود به رویاهای افراد مختلف، اطلاعات و اسرار آنها را میدزدد. او که تحت پیگرد قانونی پلیس آمریکا است، در ازای پاک شدن سوء سابقه اش ماموریت مییابد که اندیشهای را در ذهن یک میلیونر جوان بکارد. نولان سالها به دنبال همکاری با دی کاپریو بود و پیش از این نیز، برای صحبت دربارهی پروژههای دیگر چندین بار وی را ملاقات کرده بود. وقتی دی کاپریو برای اولین بار فیلمنامهی تلقین (Inception) را خواند، بلافاصله شیفتهی مفهوم آن و استفاده ی جالب از مسئلهی رویای شفاف شد. او و نولان مدت زیادی را صرف بحث و تبادل نظر دربارهی نکات ضعف و قوت فیلمنامه کردند و در این میان، نولان چندین مرتبه آن را بازنویسی کرد. از آنجا که فیلمهای نولان به غیر از سه گانهی بتمن، با در نظر گرفتن بودجههایشان فروش خیلی بالایی نداشتند، دیکاپریو برای به خطر نیافتادن وضعیت مالی پروژه، پذیرفت که به جای دریافت رقم قراردادش که چیزی نزدیک به ۲۰ میلیون دلار بود، در سود یا ضرر مالی فیلم سهیم شود به طوری که بخشی از فروش جهانی فیلم بعلاوهی فروش دیویدیهای آن و البته حق پخش تلویزیونی به وی تعلق بگیرد. طبق این توافق، پس از نمایش تلقین (Inception) دی کاپریو رقم شگفت انگیز ۵۹ میلیون دلار را به جیب زد تا بدین ترتیب رکوردی جدید در میزان پرداختی به یک بازیگر سینما شکل بگیرد.
لئو در همین سال، قرار بود در فیلمی با داستان وایکینگها به کارگردانی مل گیبسون حضور یابد که در ادامه، به دلیل برخی پروندههای قضایی گیبسون از جمله اتهام خشونت خانگی وی، ساخت این پروژه لغو شد. او در ادامه، پس از وقوع زلزلهی هائیتی، مبلغ یک میلیون دلار را صرف کمکهای امدادی به این منطقه کرد و یک میلیون دیگر را نیز به انجمن حمایت از حیات وحش اهدا کرد.
لئو در فیلم جی. ادگار (J. Edgar) به کارگردانی کلینت ایستوود، در نقش جان ادگار هوور، اولین رئیس اداره تحقیقات فدرال آمریکا (FBI) ظاهر شد. اگرچه جی. ادگار (J. Edgar) پس از نمایش، با واکنش عموماً منفی منتقدانی روبرو شد که این اثر را به عدم انسجام محکوم میکردند، اما در این میان اکثر آنها به تحسین بازی دیکاپریو پرداختند. لئو در فیلم بعدیش، وسترن اسپاگتی جنگوی از بند رسته (Django Unchained) به کارگردانی کوئنتین تارانتینو، نقش یکی از ملاک شرور میسیسیپی به نام کالوین کندی را بازی میکند که در مزرعهی شخصیش موسوم به کندیلند، صاحب تعداد زیادی از بردگان است. لئوناردو که پیش از این نیز در فیلم حرامزادههای لعنتی (Inglourious Basterds) با پیشنهاد تارانتینو مبنی بر بازی در نقش سرهنگ هانس لاندا روبرو شده بود، در ابتدا برای پذیرفتن نقش کالوین مردد بود. او که پیش از این به جز نقشش در فیلم مردی با نقاب آهنی (The Man in the Iron Mask)، به آن صورت سابقهی بازی در نقشی منفی را نداشت، می ترسید که با ایفای این نقش، نزد طرفدارانش پذیرفته نشود. در همین هنگام، تارانتینو وی را قانع کرد که این نقش نه تنها برای آیندهی کاری وی خطرآفرین نیست بلکه میتواند وجه جدیدی از ویژگیهای او را برای طرفدارانش به تصویر بکشد.
از هر نظر که فکرش را بکنید، از کالوین کندی متنفرم. او با آن خودشیفتگی و خوی افراطی گرایش، یکی از وحشتناکترین شخصیتهایی است که تا به امروز با آن روبرو شدهام.
دیکاپریو به گفتهی خودش، برای چگونگی به تصویر کشیدن شخصیت کالوین کندی، از شخصیتهای داک هالیدی (وال کیلمر) در فیلم تومبستون (Tombstone) و درکسل اسپایوی (گری اولدمن) در فیلم رومانس واقعی (True Romance) الهام گرفت. در هنگام تصویربرداری صحنهی شام معروف فیلم، لئو وقتی با مشت به روی میز میکوبد دستش به صورت اتفاقی توسط شیشه بریده شده و شروع به خونریزی میکند. در این هنگام او همچنان بدون کات به نقشآفرینیاش ادامه میدهد که همین موضوع، تارانتینو را حسابی تحت تأثیر قرار میدهد. پس از اتمام این صحنه، دی کاپریو به تارانتینو پیشنهاد کرد که در صحنهی بعد، دست خونیاش را به صورت کری واشنگتون بمالد و پس از جلب رضایت تارانتینو و واشنگتون، این صحنه بلافاصله تصویربرداری شد. در نهایت لئو برای بازی زیبایش در این نقش، برای نهمین بار نامزد دریافت جایزهی گلدن گلوب شد.
دی کاپریو در ادامه با حضور در فیلم گتسبی بزرگ (The Great Gatsby) بر اساس رمان مشهور اسکار فیتزجرالد، علاوه بر همکاری مجدد با باز لورمن، دوباره در کنار دوست دوران کودکیش، توبی مکوایر قرار گرفت. لئو در این فیلم نقش مرد ثروتمندی به نام جی گتسبی را ایفا می کند که برای سالها، دلباختهی زنی به نام دیزی است و آرزو دارد در یکی از مهمانیهای بزرگی که برگزار میکند، دوباره او را ملاقات کند.
از همان ابتدا شیفتهی گتسبی شدم. او شخصیتی نمادین است که به نوعی از هیچ، به همه چیز رسیده است. گتسبی در آن واحد هم میتواند عاشقی دلخسته باشد، هم یک مرد وسواسی ثروتمند و هم گانگستری خطرناک.
با وجود اینکه منتقدان، گتسبی بزرگ (The Great Gatsby) را چندان تحویل نگرفتند ولی بازی لئو را کاملاً ستودند. از نظر آنها شخصیتی که دیکاپریو از گتسبی تصویر میکند، در بین نسخههای پیشین این فیلم، به همان اندازه که آلن لاد در نسخه ی ۱۹۴۹ نشان میدهد قدرتمند است و به اندازهی شخصیت گتسبی رابرت ردفورد در نسخهی سال ۱۹۷۴، مؤدب و باوقار. در کنار اینها، گتسبی دی کاپریو با نمایشی انسانی، هم آسیب پذیرتر است و هم ملموستر.
گرگ وال استریت (The Wolf of Wall Street) پنجمین همکاری دی کاپریو و مارتین اسکورسیزی، داستان دلال سهامی به نام جردن بلفورد است که با اتکا به تلاش و البته تیزهوشیش به یکی از غولهای وال استریت تبدیل شده ولی در پایان به جرم پولشویی و ارائهی اوراق بهادار جعلی دستگیر میشود. دیکاپریو برای بازی در این نقش، دائماً از مشاورههای بلفورد واقعی بهره میبرد و واکنشهای وی را دربرابر مسائل مختلف خصوصاً پس از مصرف مواد مخدر و قرصهای روان گردان جویا میشد. لئو میخواست تصویری که از بلفورد ارائه میدهد، تا جایی که ممکن است صادقانه باشد. این در حالی است که خود بلفورد نیز در صحنهی پایانی فیلم حضور یافته و با بیان عباراتی جالب، دیکاپریو را برای ارائهی یک سخنرانی انگیزشی دعوت میکند. لئو برای نمایش انحطاط شخصیتی بلفورد، بیش از هر چیز از بازی مالکوم مکداول در فیلم کالیگولا (Caligula) الهام گرفته است. او نهایتاً به واسطهي نقش آفرینیاش در این فیلم ضمن نامزدی اسکار، جایزهی گلدن گلوب را در بخش بهترین بازیگر مرد شاخه کمدی/ موزیکال از آن خود کرد.
لئو در همین زمان، با برگزاری مزایدهی آثار هنری، رقمی نزدیک به ۴۰ میلیون دلار را جمع آوری کرده و آن را صرف امور زیست محیطی کرد. این مزایده، تا به امروز همچنان مهمترین رویداد خیریهی زیست محیطی در جهان به حساب میآید. او همچنین در سپتامبر ۲۰۱۴ به سمت سفیر صلح سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد. البته در این میان عدهای نیز به انتقاد از وی پرداختند و او را به دورویی و ریاکاری متهم کردند. آنها ادعا میکردند دی کاپریو که دائماً دم از هوای پاک و حفظ محیط زیست میزند، خودش در کشتیهای تفریحی با مصرف سوخت بالا مهمانی میگیرد و برای حمل و نقل از جتهای خصوصیش استفاده میکند که برای محیط زیست بسیار مضرند.
هیچگاه در زندگیم در مصرف چیزی زیاده روی نکردم. من نه با جتهای خصوصی پرواز میکنم، نه محافظ شخصی دارم و نه دست به خریدهای دیوانهوار میزنم. بیشتر سعی میکنم پولم را خرج خرید خانه در مکانهای مختلف کنم. یا خرید ساعتهای مچی گرانقیمت یا پوستر اوریجینال فیلمهای سینمایی. من عاشق پوستر فیلمهای کلاسیک هستم.
دیکاپریو پس از مدتی استراحت و تمرکز روی فعالیتهای زیست محیطیش، در سال ۲۰۱۵ با فیلم از گور برخاسته (The Revenant) به کارگردانی آلخاندرو گونزالس ایناریتو دوباره به سالنهای سینما بازگشت. او در این فیلم نقش یک شکارچی پوست ایرلندی- اسکاتلندی به نام هیو گلس را بازی میکند که در اطراف رودخانهی میزوری پس از درگیری با یک خرس گریزلی دچار جراحت شدیدی شده و همراهانش نیز با زنده به گور کردن وی، او را رها میکنند. از آنجایی که ایناریتو دوست داشت به جای استفاده از جلوههای کامپیوتری، فیلم را در مکانهای واقعی با وضعیت سخت آب و هوایی و البته با نور طبیعی تصویربرداری کند، این مراحل ۹ ماه به درازا کشید و عوامل فیلم ناچار شدند به خاطر گرمتر شدن هوا و پیدا کردن برف، چندین مرتبه کار تصویربرداری را متوقف کرده و حتی در میانهی راه، لوکیشن فیلم را از کانادا به جنوب آرژانتین تغییر دهند. در این میان دی کاپریو نیز برای ایفای نقشش مشقت های فراوانی را تحمل کرد. او دو زبان بومی پائونی و آریکارا را فرا گرفت و تحقیقات زیادی را دربارهی طب باستانی صورت داد. او در صحنههایی از فیلم مجبور شد تنش را به آب یخ زدهی رودخانه بزند و علیرغم گیاهخوار بودنش، گوشت خام بخورد. در نهایت لئو به واسطهی این نقش آفرینی ماندگار، برای نخستین بار جایزهی اسکار بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد. او پس از دریافت این جایزه ، بخش زیادی از نطقش را به صحبت دربارهی مسائل زیست محیطی اختصاص داد.
تغییرات جوی حقیقت دارد و هم اکنون در حال رخ دادن است. این اتفاق مهمترین خطری است که ما را تهدید میکند و حالا وقت آن رسیده که با هم همکاری کرده و دست از کوچک شمردن این قضیه برداریم. ما نیاز به حمایت از افرادی داریم که به جای سخن گفتن در جهت تبلیغات آلوده کنندههای عظیم و شرکتهای صنعتی ، به طرفداری از کل بشریت، تمام بومیان و میلیاردها نفر مردمی میپردازند که جزو طبقات محروم اجتماع هستند و بیش از هرکسی تحت تأثیر این فاجعه قرار میگیرند. کسانی که از طرف فرزندان فرزندانمان سخن میگویند و از طرف مردمی که صدایشان زیر سلطهی سیاستهای حریصانه خفه شده است.
لئو در ادامه، مبلغ ۶/۱۵ میلیون دلار از درآمد بنیادش را برای کمک به حفاظت از حیات وحش و حقوق بومیان و البته مبارزه با تغییرات جوی اهدا کرد.
نکات جالب:
- لئو یک لیبرال دموکرات سرسخت است.
- مارتین اسکورسیزی محبوبترین کارگردانش، مریل استریپ و کیت وینسلت محبوبترین بازیگران زنش و رابرت دنیرو و جک نیکلسون نیز محبوبترین بازیگران مرد وی هستند.
- از طرفداران پروپا قرص انیمه است.
- لئو بازی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد (What’s Eating Gilbert Grape) را بامزه ترین روزهای زندگیش و حضورش در فیلم از گور برخاسته (The Revenant) را سختترین دوران زندگیش میداند.
- کیت وینسلت، وینسنت گالو، تام هاردی و ماریون کوتیار از صمیمی ترین دوستان وی هستند.
- ۱۰ فیلم محبوب وی عبارت است از دزد دوچرخه (Bicycle Thieves)، راننده تاکسی (Taxi Driver)، لورنس عربستان (Lawrence of Arabia)، هشت و نیم (½8)، مرد سوم (The Third Man)، یوجیمبو (Yojimbo)، سان ست بلوار (Sunset Boulevard)، ۲۰۰۱ اودیسه ی فضایی (2001: A Space Odyssey)، درخشش (The Shining) و شرق بهشت (East of Eden). او در دوران کودکیش عاشق فیلمهای ویلی وانکا و کارخانه ی شکلات سازی (Willy Wonka & the Chocolate Factory)، تپهی واترشیپ (Watership Down) و تختخواب سحرآمیز (Bedknobs and Broomsticks) بود.
- از بازی رابرت دنیرو در راننده تاکسی (Taxi Driver)، جنا رولندز در زنی تحت تأثیر (A Woman Under the Influence) و جیمز دین در شرق بهشت (East of Eden) به عنوان نقش آفرینیهای محبوبش یاد میکند.
- او یک حلقهی طلایی به کیت وینسلت هدیه داده که در داخل آن چیزهایی حکاکی شده است. البته به جز این دو نفر کسی از موضوع نوشته خبری ندارد.
- دیکاپریو دارای خانهای در لوس آنجلس و آپارتمانی در باتری پارک سیتی واقع در نیویورک است. او همچنین یکی از جزیرههای بیلز در آمریکای مرکزی را به مساحت ۱۰۴ هکتار خریداری کرده است.
- وزیر فرهنگ فرانسه در هنگام اعطای نشان فرهنگی به دی کاپریو، او را با القابی همچون شازده کوچولوی هالیوود، پسر بدی از لوس آنجلس، قهرمان رمانتیک مدرن و پیتر پن سینمای آمریکا خطاب کرد.
- در مراسم افتتاحیهی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۴، با شال گردنی به رنگ پرچم برزیل حاضر شد.
- در دوران استراحتش، کنار دریا بودن را به هر چیزی ترجیح میدهد.
- سبز تیره رنگ محبوبش است. به قول خودش رنگ طبیعت، پول و خزه.
- علاقهی زیادی به فرهنگ و سینمای روسیه دارد و در میان کارگردانان روس، فیلمهای آندری تارکوفسکی و سرگی پاراجانوف را بیش از سایرین میپسندد.
- از مهمترین نقشهایی که دیکاپریو به دلایل مختلف آنها را رد کرد میتوان به پاتریک بیتمن در روانی آمریکایی (American Psycho)، پیتر پارکر در مرد عنکبوتی (Spider-Man)، آناکین اسکایواکر در جنگ ستارگان (Star Wars)، متئو در رویابینها (The Dreamers)، جان دیلینجر در دشمنان ملت (Public Enemies)، سرهنگ هانس لاندا در حرامزادههای لعنتی (Inglourious Basterds)، رابین در بتمن برای همیشه (Batman Forever)، آلن تورینگ در بازی تقلید (The Imitation Game)، رورک جونیور در شهر گناه (Sin City) و استیو جابز در فیلم استیو جابز (Steve Jobs) اشاره کرد.
برخی نقل قولها:
مردم شما را دیوانه میخواهند. جوانی بداخلاق، فردی غیر قابل کنترل. مردم تماشا کردن آدمهای بدبختی همچون خودشان را دوست دارند. آنها نیازی به قهرمان ندارند بلکه تنها چیزی که میخواهند دیدن سقوط شماست.
یکی از بهترین چیزها دربارهی بازیگری این است که میتوانم خودم را به جای شخصیتهای دیگر قرار داده و بابت آن پول هم بگیرم. واقعاً نمیدانم کی هستم چرا که هر روز در حال تغییر کردنم.
شما هم میتوانید یک ستارهی سینمای به دردنخور باشید و هم ستارهای که سعی در نمایان کردن ابعاد مختلف حالات انسانی دارد.
به نظرم مردم به این دلیل زیاد دنبال خواندن شایعات میروند که دوست دارند ستارههایشان را خارج از گریم، مثلاً در حال خوردن یک همبرگر ببینند یا در حال انجام هر کار احمقانهی دیگری.
برخلاف تصور دیگران که من در زندگیم انسان آرامی هستم، اتفاقاً شخصیتی کاملا ًشورشی دارم. هیچگاه سعی نکردهام شبیه دیگران باشم و همیشه شخصیت مستقل خودم را داشتهام. آدمی احساسی نیستم و به ندرت عصبانی میشوم یا گریه میکنم. در عوض خیلی زود هیجان زده میشوم.
همیشه وقتی شخصی حسابی به من خیره میشود، نمیدانم آیا واقعاً من را شناخته است یا اینکه چیز احمقانهای در من میبیند.
امروز قصد ازدواج ندارم. ولی شاید همین فردا از خواب بلند شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم.
اگر روزی شنیدید که من با کسی دعوا کردهام، طرز لباس پوشیدنم را تغییر دادهام یا کمی به موهایم بیشتر ژل زدهام، تا زمانی که آنها را از زبان خودم نشنیدهاید باور نکنید.
دوست دارم در دنیای بازیگری تا جایی که ممکن است به الگوهایم همچون رابرت دنیرو نزیک شوم. سبک زندگی وی و مراقبتهای ویژهاش، به او این امکان را میدهد که خودش را در قالب هر نقش بزرگی جای دهد.
در حالت عادی، فردی خجالتی هستم. اما وقتی که زمان دیوانه بازی فرا برسد، حسابی بامزه، ماجراجو و مرموز میٔشوم.
وقتی به من نقشی پیشنهاد میشود که در ابتدا قادر به تعریف کردن آن نیستم و چیزهای مرموزی در آن مییابم که هنوز کشف نشده باقی ماندهاند، به خودم میگویم که این همان چیزی است که دنبالش بودم. من عاشق شخصیتهای پیچیدهام.
در دنیای بازیگری عوامل زیادی وجود دارد که شما را از رسیدن به موفقیت باز میدارند و یکی از مهمترین آنها، گوش ندادن به انتقادات و نظرات مخالف است. من چه در عرصهی هنری و چه در زندگی شخصیم، با آغوشی باز از انتقادات دیگران استقبال میکنم.
پس از مدتی که وارد دنیای سینما شدید، به این مسأله پی خواهید برد که شهرت، چیزی بوچ و بی معنی است.
این شگفت انگیز است که کارگردانی همچون مارتین اسکورسیزی، پس از گذشت سالها همچنان فیلمهایی میسازد که مهم و قابل بحث هستند. نسل من با تماشای فیلمهای وی بزرگ شدهاند.
ایناریتو هیچ چیز را نیمه کاره رها نمیکند. میانهروی را نمیفهمد. واژهی سازش تا حالا به گوشش نخورده و بلد نیست که نه بگوید. اینها تماماْ چیزهایی است که او را منحصر به فرد میکند. کمتر فیلمسازی مثل ایناریتو پیدا میشود که تا این حد دنبال آزمون و خطا باشد.
افتخار این را داشتهام که در طول دوران بازیگریم با فیلمسازان بزرگ بسیاری کار کنم. شاید همین عامل، در حکم نفرینی باشد که هیچگاه اجازه نمیدهد به فکر کارگردانی کردن فیلمی بیفتم. برای خوب از آب در آمدن هر اثر، عوامل زیادی دخیل هستند و من واقعاً نمیدانم کارگردانان، چگونه این کار را به سرانجام میرسانند. از طرفی آدمی هم نیستم که در هنگام تصویربرداری، در گوشهای بایستم و روی چگونگی کار فیلمسازان متمرکز شوم یا بخواهم فضولی کنم چرا که من فقط می توانم نگران کار همان روزم باشم.
من به عنوان یکی از طرفداران عصر طلایی سینما بزرگ شدهام. دورانی که کارگردانان همه چیز را تحت کنترل داشته و تعدادی از به یاد ماندنی ترین نقشآفرینیها و بزرگترین آثار سینمایی خلق شدند. من و دوستانم هر موقع دربارهی سینما صحبت می کنیم، همیشه به دههی هفتاد به چشم یک مرجع نگاه میکنیم. برای من بهترین همکاری دنباله دار تاریخ سینما در این دهه رخ داده است. دنیرو و اسکورسیزی را میگویم. این دو نفر بخش مهمی از دوران کودکیم بودند و در آموزش من نقش پررنگی داشتند.
تمام چیزهایی که به آنها دست یافتهام را مدیون پدر و مادرم هستم. آنها بودند که به خواستههای من گوش کرده، به من آموختند که تمام رویاهایم دستیافتنی هستند و در ادامه بدون هیچ قید و شرطی حمایتم کردند. میدانم کسان زیادی بودند که نسبت به من، در خانواده های کامل تری پرورش یافتند ولی هیچگاه چنین سطحی از عشق را تجربه نکردهاند.
من با کارگردانانی کار کرده ام که هر کدام در مقطعی، مسیر سینما را عوض کردهاند. وقتی در نوجوانی فیلمهایی مانند راننده تاکسی و اینک آخرالزمان را تماشا میکردم، همیشه به خودم میگفتم که من نیز باید بخشی از سینمایی نظیر این باشم.
فهرست فعایتهای هنری لئوناردو دیکاپریو:
سمت | زمینه | کارگردان | نام | سال |
بازیگر | سریال | – | Romper Room and Friends | ۱۹۷۹ |
بازیگر | سریال | رابرت کارامیکو | The New Lassie | ۱۹۸۹ |
بازیگر | سریال | شارون میلر | The Outsiders | ۱۹۹۰ |
بازیگر | سریال | آلن آرکوش | Parenthood | ۱۹۹۰ |
بازیگر | سریال | ریک بنویتز | Santa Barbara | ۱۹۹۰ |
بازیگر | سریال | جان وایتسل | Roseanne | ۱۹۹۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کریستین پیترسون | Critters 3 | ۱۹۹۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کت شی | Poison Ivy | ۱۹۹۲ |
بازیگر | سریال | جان تریسی | Growing Pains | ۱۹۹۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مایکل کیتون-جونز | This Boy’s Life | ۱۹۹۳ |
بازیگر | فیلم سینمایی | لاسه هالستروم | What’s Eating Gilbert Grape | ۱۹۹۳ |
بازیگر | فیلم کوتاه | آنت هیوود کارتر | The Foot Shooting Party | ۱۹۹۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | انیس واردا | One Hundred and One Nights | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | سم ریمی | The quike and the dead | |
بازیگر | فیلم سینمایی | اسکات کالورت | The Basketball Diaries | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | آگنیشکا هولاند | Total Eclipse | ۱۹۹۵ |
بازیگر | فیلم سینمایی | باز لورمان | Romeo+juliet | ۱۹۹۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جری زکس | Marvin’s Room | ۱۹۹۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | جیمز کامرون | Titanic | ۱۹۹۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | رندل والاس | The Man in the Iron Mask | ۱۹۹۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | وودی آلن | Celebrity | ۱۹۹۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | دنی بویل | The Beach | ۲۰۰۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | آر. دی راب | Don’s Plum | ۲۰۰۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Gangs of New York | ۲۰۰۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | استیون اسپیلبرگ | Catch Me If You Can | ۲۰۰۲ |
بازیگر، تهیه کننده | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | The Aviator | ۲۰۰۴ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | نیلز مولر | The Assassination of Richard Nixon | ۲۰۰۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | The Departed | ۲۰۰۶ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ادوارد زوئیک | Blood Diamond | ۲۰۰۶ |
راوی، تهیه کننده | مستند سینمایی | لیلا کانرز، نادیا کانرز | The 11th Hour | ۲۰۰۷ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | کوین کانلی | Gardener of Eden | ۲۰۰۷ |
بازیگر | فیلم سینمایی | ریدلی اسکات | Body of Lies | ۲۰۰۸ |
بازیگر | فیلم سینمایی | سم مندز | Revolutionary Road | ۲۰۰۸ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | جوآم کولت-سرا | rphan | ۲۰۰۹ |
بازیگر | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | Shutter Island | ۲۰۱۰ |
راوی | مستند کوتاه | تونی مایرز | Hubble 3D | ۲۰۱۰ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کریستوفر نولان | Inception | ۲۰۱۰ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | کاترین هاردویک | Red Riding Hood | ۲۰۱۱ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | جرج کلونی | The Ides of March | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کلینت ایستوود | J.Edgar | ۲۰۱۱ |
بازیگر | فیلم سینمایی | کوئنتین تارانتینو | Django Unchained | ۲۰۱۲ |
بازیگر | فیلم سینمایی | باز لورمان | The Great Gatsby | ۲۰۱۳ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | برد فرمن | Runner Runner | ۲۰۱۳ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | اسکات کوپر | Out of the Furnace | ۲۰۱۳ |
بازیگر، تهیه کننده | فیلم سینمایی | مارتین اسکورسیزی | The Wolf of Wall Street | ۲۰۱۳ |
بازیگر | مستند سینمایی | اورلاندو ون اینسیدل | Virunga | ۲۰۱۴ |
بازیگر | فیلم سینمایی | آلخاندرو گونزالز اینیاریتو | The Revenant | ۲۰۱۵ |
تهیه کننده | مستند سینمایی | فیشر استیونز | Before The Flood | ۲۰۱۶ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | بن افلک | Live by Night | ۲۰۱۶ |
تهیه کننده | فیلم سینمایی | دنیس ایلیادیس | Delirium | ۲۰۱۷ |
بازیگر، تهیه کننده | فیلم سینمایی | استیون تالتی | The Black Hand | ۲۰۱۸ |
Zoomg