میلا یوویچ (Milla Jovovich) که در این نوبت از بخش بیوگرافی به معرفی وی خواهیم پرداخت در هفدهم دسامبر سال ۱۹۷۵ در شهر کییف در کشور اوکراین به دنیا آمده است. پدرش بوگیچ یوویچ یک پزشک صرب و مادرش گالینا لوگینوا، بازیگری روسیهای است که عمدهی شهرتش را برای نقش آفرینی در فیلمهای محصول شوروی سابق در دههی هفتاد میلادی به دست آورده است. اصالت مادری میلا به تولا در نزدیکی مسکو بر میگردد و او نیز بیشتر دوران کودکیش را در این شهر سپری کرده است. وقتی میلا پنج سالش بود، خانوادهی وی به دلایل سیاسی مجبور به ترک شوروی شده و به لندن مهاجرت کردند. البته سکونت آنها در لندن برای مدت زیادی دوام نیافت و آنها در ادامه راهی ساکرامنتو در ایالت کالیفرنیا شده و پس از ۷ ماه، لسآنجلس را به عنوان مقصد نهایی خود انتخاب کردند.
در لسآنجلس، گالینا نهایت تلاش خود را به کار بست تا دوباره حرفهی بازیگری خود را از سر بگیرد ولی با توجه به عدم تسلطش به زبان انگلیسی، نهایتا تلاشهایش بی نتیجه ماند و از آنجایی که مخارج زندگی در این شهر بسیار سنگین بود، مجبور شد برای جبران هزینهها دست به تمیز کردن منزل افراد مختلف بزند که یکی از آنها برایان دی پالما، کارگردان سرشناس دنیای سینما بود که بوگیچ و گالینا را به عنوان آشپز و خدمتکار منزل به استخدام خود درآورد. در همین دوران، بوگیچ با زنی آرژانتینی وارد رابطه شده و از وی صاحب فرزندی به نام مارکو شد که آشکار شدن این موضوع، زندگی میلا و گالینا را تحت تاثیر قرار داد. در ادامه، بوگیچ به دلایل فعالیتهای غیر قانونی در زمینهی بیمهی سلامت دستگیر شده و به ۲۰ سال زندان محکوم شد که البته پس از گذراندن ۵ سال دورهی محکومیت، از زندان رهایی یافت. میلا طی مصاحبهای اظهار داشته که زندان برای پدرش بسیار مفید بود چرا که باعث شد تبدیل به آدم بهتری شود. به نوعی او را برای مدتی متوقف کرد و این فرصت را به وی داد که به مسائل مختلف فکر کند.
میلا پس از گذراندن کلاسهای زبان انگلیسی، با توجه به استعدادی که داشت پس از مدت فقط سه ماه موفق شد به صورت کاملا سلیس و روان به این زبان صحبت کند. او دوران تحصیلش را در مدارس دولتی گذراند و در این مدت، به خاطر اصالت روسیاش بارها توسط همکلاسیهایش مسخره و تحقیر شد. آنها میلا را یک کمونیست و جاسوس روسها مینامیدند و این عاملی شد تا وی هیچگاه قادر به پیوستن به جمعهای دوستانه نشود. او که از ۹ سالگی وارد عرصهی مدلینگ شده بود، در ۱۲ سالگی و پس از اتمام کلاس هفتم، تحصیل را رها کرده و تمام وقت خود را روی این کار گذاشت. میلا در نوجوانی یک یاغی تمام عیار بود و مدتی را نیز به مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کرد. او در کنار دزدیهای کوچک از فروشگاهها، دست به سوءاستفاده از کارتهای اعتباری میزد. میلا در ۱۹ سالگی شهروند رسمی ایالات متحده آمریکا شد.
همراه با درخشش میلا در عرصهی مد، گالینا تصمیم گرفت وی را به عنوان یک ستارهی سینمایی مطرح کند و بدین ترتیب، دخترش را در کلاسهای بازیگری ثبت نام کرد. نخستین نقش آفرینی حرفهای میلا با بازی در نقش لئو مکلود در فیلم تلویزیونی قطار شب به سوی کاتماندو (The Night Train to Kathmandu) رقم خورد و در همان سال وی با حضور در فیلم تقاطع دو ماه (Two Moon Junction) نخستین فیلم سینماییاش را نیز تجربه کرد. او در اواخر دههی ۹۰ نیز در چند مجموعهی تلویزیونی به عنوان بازیگر مهمان حاضر شد.
میلا در سال ۱۹۹۱ پس از تستگیری از چند هزار نوجوان، برای بازی در نقش اصلی فیلم بازگشت به مرداب آبی (Return to the Blue Lagoon) انتخاب شد. این فیلم که به نوعی قسمت دوم فیلم مرداب آبی (The Blue Lagoon) به حساب میآید، داستان دو کودک است که در جزیرهای گرمسیری در جنوب اقیانوس آرام سرگردان شده و در کنار یکدیگر رشد یافته و در ادامه دلباختهی یکدیگر میشوند. بازگشت به مرداب آبی (Return to the Blue Lagoon) پس از نمایش، ضمن تحمل یک شکست تجاری بزرگ، نامزد دریافت ۶ تمشک طلایی شد که در این میان، میلا یوویچ نیز نامزد دریافت جایزهی بدترین ستارهی نوظهور شد. میلا همواره از این فیلم به عنوان بدترین اثر کارنامهی بازیگریاش یاد میکند.
پس از فیلم بازگشت به مرداب آبی (Return to the Blue Lagoon)، میلا از طرف رسانهها با ستارهی نسخهی اصلی این فیلم یعنی بروک شیلدز مقایسه شد. هر دوی این بازیگران کار خود را به عنوان مدل آغاز کردند و هر دو در سنین بسیار کم به شهرت بالایی دست یافتند. از اینها گذشته، با توجه به سن و سال شیلدز و یوویچ، بازی آنها در صحنههایی نه چندان خوشایند، جنجالهای بسیاری را برای این دو بازیگر به وجود آورد.
میلا در سال ۱۹۹۲ پس از بازی در فیلم پرفروش کافس (Kuffs) که یک اکشن کمدی نوجوانانه بود، در فیلم چاپلین (Chaplin) به کارگردانی ریچارد اتنبرا، در نقش میلدرد هریس، همسر اول چارلی چاپلین ظاهر شد، نقشی که پیش از وی قرار بود وینونا رایدر آن را ایفا کند. میلا یک سال بعد در فیلم مات و مبهوت (Dazed and Confused) به کارگردانی ریچارد لینکلیتر در نقش میشل بروز حضور یافت که این فیلم بعدها به عنوان اثری پرطرفدار به فرهنگ عمومی مردم آمریکا راه یافت. با اینکه در زمان تبلیغات مات و مبهوت (Dazed and Confused)، بسیار روی جنبهی حضور میلا در فیلم مانور داده شده بود، ولی در هنگام نمایش فیلم، بسیاری از صحنههای مربوط به وی از نسخهی نهایی حذف شد که همین عامل، اعتراض وی را در پی داشت. پس از تصویربرداری این فیلم بود که میلا با همبازیش، شاون اندروز ازدواج کرده و در ادامه به لاس وگاس گریختند ولی از آنجایی که میلا به سن قانونی نرسیده بود، این ازدواج توسط مادرش لغو شد. در آن زمان میلا ۱۶ ساله و شاون ۲۱ ساله بودند.
میلا در ادامه برای چند سال از دنیای سینما فاصله گرفته و به طور جدی وارد دنیای موسیقی شد. در سال ۱۹۸۸ بود که کمپانی SBK Records پس از شنیدن نسخهی آزمایشی اجراهای میلا با وی قرارداد امضا کرد و از آن زمان به بعد، میلا برای مدت طولانی روی نخستین آلبوم موسیقیاش کار کرد که در نهایت، این آلبوم در سال ۱۹۹۴ تحت عنوان کمدی الهی (The Divine Comedy) انتشار یافت. او آهنگهای این آلبوم را به عنوان ترکیبی از آثار کیت بوش، شینید اوکانر و دو گروه Cocteau Twins و This Mortal Coil توصیف کرده است. پیش از انتشار آلبوم، استودیو اصرار داشت که آهنگها حال و هوای پاپ داشته باشند ولی میلا با اعتراض به این خواسته، ترجیح داد که سبک خودش را روی کار پیاده کند و خودش نیز نوشتن متن ترانهها را بر عهده گرفت. با وجود اینکه کمدی الهی (The Divine Comedy) از نظر تجاری به موفقیت قابل توجهی دست نیافت، ولی به طور ویژهای مورد توجه منتقدان قرار گرفت تا جایی که آنها ترکیب صدای غنی میلا با ملودیهای زندهی شرقی، موسیقی قرون وسطی و موسیقی سنتی اوکراین را به شدت ستودند. در ادامه موزیک ویدئویی از یکی از آهنگهای این آلبوم با نام Gentleman Who Fell ساخته شد که لیزا بونت (همسر جیسون موموآ) آن را کارگردانی کرده و هری دین استنتون نیز در آن به ایفای نقش پرداخت ولی این ویدئو در نهایت مورد رضایت میلا واقع نشد تا ویدئویی دیگر ساخته شود. نسخهی دوم ویدئوی Gentleman Who Fell، ادای دینی بود به فیلم کوتاه تجربی Meshes of the Afternoon محصول سال ۱۹۴۳ ساختهی میا دارن که هموطن میلا و یکی از شخصیتهای محبوب وی به حساب میآمد.
لوک بسون، کارگردان سرشناس فرانسوس پس از تست گیری از ۳ هزار متقاضی نقش لیلو در فیلمعنصر پنجم (The Fifth Element)، نهایتا میلا یوویچ را برای ایفای آن انتخاب کرد. نقش یک دختر بیگانه که برای نجات بشر از شر تاریکی، به زمین فرستاده شده است. بسون پس از دیدن یوویچ در همان اولین دیدار شیفتهی وی شد. او اعتقاد داشت که چهره و فیزیک میلا به گونهای است که میتواند هر نقشی را از گذشته یا آینده ایفا کند. او میتواند یک مصری باشد یا یک رومی. میتواند همسر فرعون باشد یا موجودی فضایی. بسون برای شخصیت لیلو یک زبان باستانی را طراحی کرد که شامل تنها ۴۰۰ کلمه بود. در ادامه میلا دست به اصلاح این زبان زد و آن را در فیلم پیاده کرد. او در هنگام اجرای صحنههای اکشن فیلم، بارها دچار جراحت و کبودی شد تا جایی که بسون و بروس ویلیس از وی خواستند که تا این حد کار را جدی نگیرد و بیشتر به فکر سلامتی خودش باشد. در نهایت فیلم ضمن دستیابی به فروشی جهانی بسیار خوب، به واسطهی جلوههای بصری نوآورانهاش به شدت مورد تحسین قرار گرفت و در این میان، یوویچ نیز نام خود را به عنوان بازیگری مناسب برای آثار اکشن مطرح کرد. با موفقیت فیلم، یک بازی ویدئویی نیز با محوریت شخصیت لیلو ساخته شد ولی در ادامه به دلیل مشکلات مربوط به مجوز، هیچگاه فرصت عرضه نیافت. در طول تصویربرداری عنصر پنجم (The Fifth Element) بود که بسون و یوویچ به هم علاقهمند شدند و در ادامه با یکدیگر ازدواج کردند. ازدواجی که دو سال بیشتر دوام پیدا نکرد.
میلا در سال ۱۹۹۸ دومین آلبوم استودیویی خود را با نام The People Tree Sessions منتشر کرد که این آلبوم نیز با واکنش مثبت منتقدان روبرو شد. در فاصلهی بین The Divine Comedy و The People Tree Sessions، میلا روی ضبط آلبومی با ۱۰ آهنگ کار کرد که قرار بود در تابستان سال ۱۹۹۶ منتشر شود ولی تا به امروز هنوز خبری از عرضهی این آلبوم نشده است.
دو سال پس از موفقیت عظیم عنصر پنجم (The Fifth Element)، میلا در فیلم دیگری از لوک بسون تحت عنوان پیامآور: داستان ژاندارک (The Messenger: The Story of Joan of Arc) به جای شخصیت ژاندارک به ایفای نقش پرداخت. در ابتدا قرار بود کاترین بیگلو کارگردانی این فیلم را بر عهده بگیرد و بسون به عنوان تهیه کنندهی اجرایی در پروژه حضور داشته باشد. بسون که اعتقاد داشت فقط همسرش میلا باید نقش ژاندارک را ایفا کند، پس از خبر کنار گذاشته شدن وی از فیلم، تهدید کرد که از نظر مالی دیگر این پروژه را حمایت نخواهد کرد و اینچنین شد که میلا دوباره به کار بازگشت. بیگلو نیز که از بازگشت وی بشدت ناراضی بود، به نشانهی اعتراض پروژه را ترک کرد و بدین ترتیب خود بسون کارگردانی فیلم را بر عهده گرفت. پیامآور: داستان ژاندارک (The Messenger: The Story of Joan of Arc) پس از نمایش، مورد اعتراض شدید دستهای از منتقدان فیلم قرار گرفت که اعتقاد داشتند بسون، ژاندارک را به عنوان شخصیتی متوهم، پر از تردید و چیزی شبیه به یک دیوانه به تصویر کشیده است. از طرفی اتفاقات فیلم چندان منطبق بر حقایق تاریخی نبود. بسون در جواب این انتقادات میگوید که به دنبال ساخت فیلمی تاریخی بر اساس شخصیت ژاندارک نبوده و صرفا میخواست پیامی را از دل تاریخ بیرون بکشد که به درد مخاطب امروز سینما بخورد. برای رسیدن به این هدف او سعی کرد از روایت واقعیتهای قرن پانزدهم میلادی فاصله گرفته و در عوض به تحلیل عاطفی و روانشناختی ژاندارک جوان بپردازد. با اینکه یوویچ به واسطهی حضور در این فیلم، نامزد دریافت تمشک طلایی به عنوان بدترین بازیگر زن شد ولی در این میان، نقش آفرینی وی مورد تحسین بسیاری از منتقدان قرار گرفت. او برای بازی در این نقش، موهای سر خود را کاملا کوتاه کرد و در صحنههای مبارزه نیز، زره رزم سنگینی را بر تن میکرد که تکان دادن آن بسیار دشوار بود. بسون در ادامه اعتراف کرده است که تنها با دیدن میلا و علم به تواناییهای وی بود که تصمیم به ساخت فیلم ژاندارک گرفت.
میلا پس از جدایی از لوک بسون با انو بیرکین، شاعر و موزیسین جوان انگلیسی وارد رابطه شد. پدر انو، نویسندهی فیلمنامهی پیامآور: داستان ژاندارک (The Messenger: The Story of Joan of Arc) بود و او زمانی که برای دیدن وی به محل تصویربرداری فیلم رفته بود همان جا با میلا آشنا شده و به او علاقهمند شد. میلا در ادامه، منبع الهام اشعار انو شد و آنها آهنگهای بسیاری را با همکاری هم ضبط کردند. انو بیرکین در سال ۲۰۰۱ در حالی که بیست سال بیشتر نداشت، در حومهی شهر میلان دچارسانحهی رانندگی شده و درگذشت.
هتل میلیون دلاری (The Million Dollar Hotel) به کارگردانی ویم وندرس فیلم بعدی میلا بود که وی در آن نقش دختر روان پریشی به نام الوییز را بازی میکند که در هتلی که تفاوت چندانی با بیمارستان روانی ندارد، به زندگی مشغول است. این فیلم علیرغم اینکه جایزهی خرس نقرهای جشنوارهی برلین را برای وندرس به همراه داشت ولی با واکنش بسیار منفی منتقدان روبرو شد و در گیشه نیز شکست خورد. در این میان، وندرس علت عدم ارتباط تماشاگران و منتقدان با هتل میلیون دلاری (The Million Dollar Hotel) را اینگونه بیان میکند که این فیلم در هیچ قالبی جای نمیگیرد و تجربهای جدید و نامتعارف به حساب میآید. از همین روست که تماشاگران ناخودآگاه با فیلم مقابله میکنند.
میلا در سال ۲۰۰۲، در فیلم اکشن ترسناک رزیدنت اویل(Resident Evil) که بر اساس مجموعه بازیهای ویدئویی بسیار محبوبی با همین عنوان ساخته شده است، نقش زنی به نام آلیس را ایفا میکند که در محیطی رستاخیزی به مقابله با شرکتی به نام آمبرلا که به طور مخفیانه دست به آزمایشاتی غیر قانونی میزند، انبوهی از زامبیها و یک هیولای بزرگ بیولوژیکی بر میخیزد. در ابتدا قرار بود جورج رومرو فقید که تعدادی از ماندگارترین آثار زامبیمحور سینما را خلق کرده، نویسندگی و کارگردانی این اثر را نیز بر عهده بگیرد اما پس از مدتی به دلیل اختلاف نظرهای خلاقانه با تهیه کنندگان پروژه از کار کناره گرفت و در ادامه پل دبلیو. اس. اندرسون جایگزین وی شد. بزرگترین انگیزهی میلا برای پذیرش نقش آلیس، علاقهی بی حد و حصر وی و برادرش به مجموعه بازیهای رزیدنت اویل بود. او برای ایفای این نقش، به همراه یک افسر سابق نیروی دریایی به یادگیری کاراته، کیک بوکسینگ و صخره نوردی پرداخت. میلا در طول تصویربرداری نیز تقریبا تمام صحنهها را بدون استفاده از بدلکار پیش برد تا جایی که تمام زخمها و کبودیهای وی که در فیلم نیز قابل مشاهده است، کاملا واقعی بودند. رزیدنت اویل (Resident Evil) با بودجهی ۳۳ میلیون دلار، پس از نمایش در سطح جهان به فروش ۱۰۲ میلیون دلاری دست یافت تا بدین ترتیب، راه برای ساخت قسمتهای بعدی آن هموار شود. رزیدنت ایول: آخرالزمان (Resident Evil: Apocalypse) دومین قسمت از این مجموعه بود که اگرچه نسبت به قسمت اول، به فروش بهتری دست یافت ولی خشم منتقدان نسبت به سطح کیفی آن، انتقادات شدید یوویچ از الکساندر ویت به عنوان کارگردان فیلم را در پی داشت. میلا برای حضور در این قسمت نیز هر روز به مدت سه ساعت، دست به تمرینات رزمی و کار با اسلحه میزد. او در سالهای بعد در چهار قسمت دیگر از این مجموعه با نامهای رزیدنت اویل: انقراض (Resident Evil: Extinction)، رزیدنت اویل: زندگی پس از مرگ (Resident Evil: Afterlife)، رزیدنت اویل: قصاص (Resident Evil: Retribution) و رزیدنت اویل: فصل پایانی (Resident Evil: The Final Chapter) به ایفای نقش پرداخت. این مجموعه فیلمها روی هم رفته در سطح جهان به فروشی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون دلار دست یافتند.
یوویچ در این دوران در کنار بازی در مجموعه فیلمهای رزیدنت اویل (Resident Evil) در چندین اثر مستقل از جمله آدمک (Dummy) و .۴۵ (.45) به ایفای نقش پرداخت. او در رابطه با پذیرش نقشهایش اعتقاد دارد که باید بازی در فیلمهای اکشن پرهزینه و حضور در فیلمهای مستقل و جمع و جور را همگام با هم به پیش ببرد. چرا که فیلمهای اکشن، جنبهی تجاری کارنامهی بازیگری وی و آثار مستقل کم هزینه، جنبهی هنری آن را در بر میگیرند و این دو در نهایت باید با هم به تعادل برسند.
کرت ویمر که در فیلم تعادل (Equilibrium) به عنوان نویسنده و کارگردان، سبک خاصی از گان کاتا (ترکیب مبارزه با اسلحه و فنون رزمی) را که پیش از آن در ماتریکس نیز دیده بودیم، به تصویر کشید که مورد توجه علاقهمندان به سینما نیز قرار گرفت. او در اثر بعدیش تحت عنوان فرابنفش (Ultraviolet) با پررنگتر کردن این سبک از مبارزات، دست به ساخت فیلمی آیندهنگرانه زد که در آن، جهانی را نشان میدهد که بخشی از انسانهای آن پس از انتشار ویروسی تبدیل به خونآشام شدهاند و در این میان، نیمه خون آشامی به نام ویولت با بازی میلا یوویچ به همراه یک گروه شورشی زیرزمینی در تلاش هستند تا انتقام خود را از دولت به عنوان مسبب این حوادث بگیرند. ویمر در زمان نوشتن فیلمنامهی کار، همواره یوویچ را به عنوان قهرمان داستان در ذهنش داشت. میلا نیز در نقش ویولت، برای اجرای حرکات اکشن دوباره خود را درگیر چالشی جدید کرد.
میلا در فیلم شبه مستند ترسناک نوع چهارم (The Fourth Kind) نقش روانشناسی به نام دکتر ابی تیلور را ایفا میکند که مشغول تحقیقات روی ناپدید شدن افراد یک شهر کوچک و رابطهی آن با موجودات فضایی است. او در ادامه در فیلم چهرههایی در میان جمعیت (Faces in the Crowd) نقش زنی را بازی میکند که پس از نجات از چنگال یک قاتل سریالی، دیگر قادر نیست چهرهی افراد را به خاطر بسپارد و همین موضوع، مشکلات جدیدی را برای وی به وجود میآورد.
میلا در فیلم استون (Stone) با بازی در نقش زنی که برای رهایی نامزدش از زندان دست به هر کاری میزند، در مقابل بازیگران بزرگی همچون رابرت دنیرو و ادوارد نورتون قرار گرفت. او در ادامه در همکاری مجددش با پل دبلیو. اس. اندرسون در فیلم سه تفنگدار (The Three Musketeers) بر اساس اثر مشهور الکساندر دوما در نقش میلادی دووینتر، یکی از شخصیتهای منفی فیلم ظاهر شد. سه تفنگدار (The Three Musketeers) بنا به دلایلی همچون عدم اصالت داستانی، بازی ضعیف بازیگران و سبک بصری فیلم با واکنش منفی منتقدان روبرو شد. این فیلم در گیشه نیز موفقیت چندانی نداشت و با وجود دستیابی به فروش جهانی قابل قبول، در آمریکا فقط ۲۰ میلیون دلار فروش کرد. یوویچ در ادامه، در خلال یک نشست خبری به انتقاد شدید از سامیت انترتینمنت (Summit Entertainment) به عنوان توزیع کنندهی این اثر در آمریکا پرداخت و آنها را متهم به این کرد که ضمن عملکرد ضعیف در بازاریابی، تمام تلاش خود را به عنوان معرفی سه تفنگدار (The Three Musketeers) به عنوان فیلم مناسب خانوادهها به کار نبستهاند. سخنگوی سامیت انترتینمنت نیز در پاسخ به اظهارات وی گفت که میلا یوویچ خودش نیز نمیداند که دربارهی چه موضوعی صحبت میکند و ما هم نمیدانیم که اصلا سر و کلهاش از کجا پیدا شده است. رفتار او مایوس کننده است. او اگر مشکلی داشت قبل از رسانهای کردن آن، باید به استودیو میآمد و آن را با خود ما مطرح میکرد.
میلا در ادامه در فیلم بازمانده (Survivor) به کارگردانی جیمز مکتیگو نقش کیت ابوت، مامور سرویس امنیت دیپلماتیک آمریکا را ایفا میکند که در سفارت آمریکا در لندن مشغول به کار است. او در فیلم شوک و حیرت (Shock and Awe) به کارگردانی راب راینر، در کنار بازیگرانی همچون وودی هارلسون، جسیکا بیل و تامی لی جونز نقش یکی از خبرنگارانی را بازی میکند که در سال ۲۰۰۳ دربارهی صحت ادعاهای جورج بوش در رابطه با وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق و رابطهی صدام حسین با القاعده دست به تحقیقاتی گسترده میزنند.
یوویچ در سال ۲۰۰۳ به همراه مدل دیگری به نام کارمن هاوک، دست به راهاندازی خط تولید لباسهایی تحت برند یوویچ- هاوک زدند که در مدت کوتاهی به محبوبیتی فوق العاده دست یافت. این دو تمام کار طراحی لباسها را به صورت شخصی در خانه انجام میدادند و آنها را به فروشگاههای مختلف میفروختند. در مدت کوتاهی این محصولات در فروشگاه سرشناس فرد سگال در لس آنجلس و ۵۰ فروشگاه پوشاک دیگر در سراسر دنیا عرضه شد. کسب و کار میلا و کارمن تا حدی رونق یافت که گردش مالی سالانهی آنها به رقم ۲۱۰ میلیون دلار رسید. در نوامبر سال ۲۰۰، مجلهی Vogue به همراه شورای طراحان مد آمریکا (CFDA) یوویچ و هاوک را نامزد دریافت جایزهی ویژهی خود کردند. با وجود تمام این موفقیتها، آنها کار خود را در اواسط سال ۲۰۰۸ متوقف کردند. میلا دلیل این کار را اینگونه عنوان میکند که به دلیل افزایش میزان تقاضا و پیچیدهتر شدن مسیر تولید، دیگر آنها قادر به انجام کارها در خانه نبودند و وقت کافی را نیز برای دنبال کردن این فعالیتها در بیرون از خانه و سر و کله زدن با تولیدیهای بزرگتر نداشتند. از طرفی او به عنوان یک هنرمند، آنقدر توانایی مالی ندارد که بتواند با هزینههای حمل و نقل و مالیات کنار بیاید. پس این گونه شد که برند یوویچ- هاوک در اوج شهرت و موفقیت به کار خود خاتمه داد.
میلا در خلال تولید فیلم رزیدنت اویل (Resident Evil) در سال ۲۰۰۲ با پل دبلیو. اس. اندرسون، نویسنده و کارگردان این فیلم آشنا شد و پس از مدتی آنها رابطهای عاشقانه را با یکدیگر آغاز کردند. نخستین فرزند میلا و پل، دختری به نام اور گابو در نوامبر ۲۰۰۷ به دنیا آمد و دومین دخترشان، داشیل ایدان نیز در آوریل ۲۰۱۵ متولد شد.
میلا یوویچ، در سال ۲۰۱۱ در مراسم تولد میخائیل گورباچف، آخرین رهبر جماهیر شوروی و از مهمترین عوامل پایان یافتن جنگ سرد حضور یافته و به اجرای یک ترانه پرداخت. او در سخنرانی خود نیز، ضمن ستایش گورباچف، اعتراف کرد که در دورانی که با خانوادهاش مجبور به ترک شوروی شد، گمان میکرد که تا پایان عمر دیگر قادر به دیدار آشنایان خود و سایر هموطنانش نخواهد بود ولی با تدابیر گورباچف، نهایتا این امر محقق شد. میلا که بیشتر مدت کودکیاش را در مسکو سپری کرده، خاطرهی چندانی از کییف و اوکراین به عنوان زادگاهش ندارد. با این حال در سال ۲۰۰۵، یک بنیاد خیریه را برای کمک به کودکان اوکراینی تاسیس کرد.
من از مادری روس متولد شدم که روزگاری در شوروی بازیگر سرشناسی به حساب میآمد. نخستین کتابهایی که خواندم به زبان روسی بودند. من در فضای مدرسهی تئاتر کلاسیک روسیه پرورش یافتهام. تحت تعالیم سیستم استانیسلاوسکی که قصد نزدیک کردن هنر به واقعیت را داشت. کنستانتین استانیسلاوسکی مرد روسی بود که به دنبال حقیقت میگشت. روش او پایه گذار سینمای مدرن جهان و فرهنگ روسیه شد و من هیچگاه این موضوع را فراموش نمیکنم. خصوصا اینکه ریشهی روسی نیز دارم. من با فرزندانم به زبان روسی صحیت میکنم و برای آنها اشعار و داستانهای روسی میخوانم.
فعالیتهای هنری میلا یووچیچ:
زمینه | کارگردان | نام | سال |
فیلم سینمایی | زالمان کینگ | Two Moon Junction | ۱۹۸۸ |
فیلم تلویزیونی | رابرت ویمر | The Night Train to Kathmandu | ۱۹۸۸ |
سریال تلویزیونی | کیم منرز | Guns of Paradise | ۱۹۸۸ |
سریال تلویزیونی | گری کوهن | Married with Children | ۱۹۸۹ |
سریال تلویزیونی | تام ابرهارت | Parker Lewis Can’t Lose | ۱۹۹۰ |
سریال تلویزیونی | ویلیام ای. گراهام | Return to the Blue Lagoon | ۱۹۹۱ |
فیلم سینمایی | بروس ای. ایوانز | Kuffs | ۱۹۹۲ |
فیلم سینمایی | ریچارد اتنبر | Chaplin | ۱۹۹۲ |
فیلم سینمایی | ریچارد لینکلیتر | Dazed and Confused | ۱۹۹۳ |
فیلم سینمایی | لوک بسون | The Fifth Element | ۱۹۹۷ |
فیلم سینمایی | مارک رومانک | Lenny Kravitz: If You Can’t Say No | ۱۹۹۸ |
فیلم سینمایی | اسپایک لی | He Got Game | ۱۹۹۸ |
بازی ویدئویی | نیکلاس کوکاراد | The Fifth Element | ۱۹۹۸ |
فیلم سینمایی | لوک بسون | The Messenger: The Story of Joan of Arc | ۱۹۹۹ |
فیلم سینمایی | مایکل وینترباتم | The Claim | ۲۰۰۰ |
فیلم سینمایی | ویم وندرس | The Million Dollar Hotel | ۲۰۰۰ |
فیلم سینمایی | بن استیلر | Zoolander | ۲۰۰۱ |
فیلم سینمایی | پل دبلیو. اس. اندرسون | Resident Evil | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | برایان برنز | You Stupid Man | ۲۰۰۲ |
انیمیشن سریالی | – | King of the Hill | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | گرگ پریتیکین | Dummy | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | باب رافلسون | No Good Deed | ۲۰۰۲ |
سریال تلویزیونی | – | Cirque du Soleil: Solstrom | ۲۰۰۲ |
فیلم سینمایی | الکساندر ویت | Resident Evil: Apocalypse | ۲۰۰۴ |
فیلم سینمایی | کرت ویمر | Ultraviolet | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | گری لنون | .45 | ۲۰۰۶ |
فیلم سینمایی | راسل مالکهی | Resident Evil: Extinction | ۲۰۰۷ |
فیلم سینمایی | ویم وندرس | Palermo Shooting | ۲۰۰۸ |
فیلم سینمایی | دیوید تویی | A Perfect Getaway | ۲۰۰۹ |
فیلم سینمایی | اولاتونده اوسانسانمي | The Fourth Kind | ۲۰۰۹ |
فیلم سینمایی | جان کوران | Stone | ۲۰۱۰ |
فیلم سینمایی | پل دبلیو. اس. اندرسون | Resident Evil: Afterlife | ۲۰۱۰ |
فیلم سینمایی | آبه سیلویا | Dirty Girl | ۲۰۱۰ |
فیلم سینمایی | لوان گابریادزه | Lucky Trouble | ۲۰۱۱ |
فیلم سینمایی | فامکه یانسن | Bringing Up Bobby | ۲۰۱۱ |
فیلم سینمایی | پل دبلیو. اس. اندرسون | The Three Musketeers | ۲۰۱۱ |
فیلم سینمایی | جولین مگنت | Faces in the Crowd | ۲۰۱۱ |
فیلم سینمایی | پل دبلیو. اس. اندرسون | Resident Evil: Retribution | ۲۰۱۲ |
فیلم سینمایی | مایکل آلمریدا | Cymbeline | ۲۰۱۴ |
فیلم سینمایی | جیسون ای. کاربونه | Barely Famous | ۲۰۱۵ |
فیلم سینمایی | جیمز مکتیگو | Survivor | ۲۰۱۵ |
انیمیشن سینمایی | ماکسیم فادیو | A Warrior’s Tail | ۲۰۱۵ |
فیلم سینمایی | بن استیلر | Zoolander 2 | ۲۰۱۶ |
فیلم سینمایی | پل دبلیو. اس. اندرسون | Resident Evil: The Final Chapter | ۲۰۱۶ |
فیلم سینمایی | راب راینر | Shock and Awe | ۲۰۱۷ |
فیلم سینمایی | جیمز فرانکو، بروس تیری چونگ | Future World | ۲۰۱۷ |
فیلم سینمایی | نیل مارشال | Hellboy | ۲۰۱۸ |