علم روانشناسی به علمی تبدیل شده که تقریبا میتوان با ارتباط با آن به اکثر موراد مختلف فیزیکی و روحی در جهان شناخت پیدا کرد ، که به عبارتی کمال کامل انسانیت و زندگی را میتوان در علم روانشناسی خلاصه کرد . اما در بحث مقدار تکامل علم روانشناسی و مدرسه فکری آن و چگونگی کمک آن به جامعه بشریت بحث های فراوانی نیز قابل گفتن میباشد .
مقدمه
در خلال سالهای اولیه تکامل روانشناسی به عنوان یک نظام علمی مستقل، یعنی در ربع آخر قرن نوزدهم، جهت روانشناسی جدید به مقدار جدیدی به وسیله ویلهلم وونت، یک روانشناس آلمانی، که اندیشههای مشخصی درباره چگونگی شکل این علم جدید ـ علم جدید او ـ داشت تحت تأثیر قرار گرفت .
او هدفها و موضوع، روش پژوهش و عناوینی که باید مورد پژوهش قرار میگرفتند را تعیین کرد. البته او تحت تأثیر روح زمان خود و جریانهای فکری موجود در فلسفه و روانشناسی قرار داشت. با وجود این، وونت در نقش خود به عنوان عامل روح زمان خطوط فکری گوناگون فلسفی و علمی را درهم ادغام کرد. به این دلیل که او هدایتکننده امری اجتنابناپذیر بود روانشناسی برای مدتی در تصور او شکل گرفت.
مدتی نگذشته بود که اوضاع تغییر کرد. در بین روانشناسان که تعدادشان رو به افزایش بود اختلاف نظر بروز کرد. اندیشههای تازه در سایر علوم و در فرهنگ عموم رو به پیشرفت بود. با انعکاس یافتن این جریانهای جدید فکری، بعضی از روانشناسان با طرز فکر وونت در مورد روانشناسی مخالفت کردند و نظرهای خود را ابراز داشتند. با شروع قرن بیستم، چندین نظام و مکتب فکری به سختی با یکدیگر همزیستی داشتند. در اساس میتوانیم آنها را تعاریف مختلف ماهیت روانشناسی بدانیم.
اصطلاح مکتب فکری در روانشناسی به گروهی از روانشناسان اطلاق میشود که از نظر مسلکی یا ایدئولوژیکی و گاه جغرافیایی، به رهبر یک نهضت ملحق میشوند. اعضای یک مکتب فکری نوعاً رویکرد نظری یا عملی مشترکی دارند و بر روی مسائل مشابهی کار میکنند.
کوهن
ظهور مکتبهای فکری مختلف و از بین رفتن و جانشین شدن آنها به وسیله مکتبهای دیگر یکی از ویژگیهای چشمگیر تاریخ روانشناسی است. این مرحله از تحول یک علم، وقتی که هنوز به مکاتب فکری مختلف تقسیم شده است، مرحله پیش پارادایمی خوانده میشود (کوهن، ۱۹۷۰). (پارادایم، که یک الگو یا سرمشق است یک راه پذیرفته شده برای تفکر است که برای یک دوره معین سؤالهای اساسی و پاسخهای آنها را برای پژوهشگران آن رشته فراهم میآورد). زمانی به مرحله بالغتر یا پیشرفتهتر یک علم میرسیم که دیگر آن علم به وسیله مکاتب فکری مشخص نمیشود؛ یعنی اکثریت اعضای آن رشته بر مباحث نظری و روششناسی توافق دارند. در آن مرحله، یک پارادایم یا یک الگوی مشترک تمام رشته را تعریف میکند و دیگر واقعیتهای رقیب وجود نخواهند داشت.
ما در تاریخ فیزیک شاهد کاربرد پارادایمهایی بودهایم. مفهوم مکانیسم گالیله ـ نیوتونی حدود ۳۰۰ سال مورد پذیرش فیزیکدانان بود و در خلال این مدت تمام پژوهشهای فیزیک در آن چارچوب انجام میگرفت. اما وقتی که اکثریت دانشمندان و کسانی که در یک رشته علمی کار میکنند راه جدیدی برای نگاه کردن به موضوع آن علم یا کار کردن در آن رشته پیدا کردند پارادایم موجود میتواند تغییر کند. در فیزیک وقتی که پارادایم اینشتنی جانشین پارادایم گالیله ـ نیوتونی شد این امر به وقوع پیوست. این جانشینی یک پارادایم با پارادایم دیگر را میتوان به عنوان یک «انقلاب علمی» تصور کرد (کوهن، ۱۹۷۰).
میلر
روانشناسی هنوز به مرحله پارادایمی نرسیده است. در تمام طول تاریخ روانشناسی، روانشناسان در جستوجوی تعاریف مختلف و قبول و رد آنها بودهاند. اما هیچ نظام یا دیدگاهی در به وحدت رساندن مواضع مختلف موفق نبوده است. جورج میلر یکی از پیشروان شناختی گفته است «هیچ روش یا فن معیاری رشته روانشناسی را وحدت نبخشیده و هیچ اصل علمی بنیادی قابل مقایسه با قوانین حرکت نیوتن با نظریه تکامل داروین متصور نبوده است. (میلر، ۱۹۸۵، ص ۴۲).
تنها چیزی که روانشناسان ممکن است در مورد آن توافق نظر داشته باشند این است که «روانشناسی امروز از هر وقت دیگری در طول قرون گذشته نامتجانستر و توافق نظر درباره ماهیت آن بیشتر از همیشه نامتصور است» (ایوانز، سکستون و کاد والادر، ۱۹۹۲). سایر روانشناسان هم نظری مشابه این دیدگاه میدهند. «با نزدیک شدن به پایان قرن (بیستم)، هیچ چارچوب یکپارچه یا مجموعه اصولی که رشته روانشناسی را تعریف و پژوهش را هدایت کند باقی نمانده است» (چییسا، ۱۹۹۲، ص ۳۰۸).
«روانشناسی… یک نظام منفرد نیست بلکه مجموعهای از مطالعات با ساختهای گوناگون است» (کاچ، ۱۹۹۳، ص ۹۰۲). «روانشناسی آمریکا خود را پارهپاره شده در بین جناحهای متنازع میبیند» (لیهی ۱۹۹۲، ص ۳۰۸). رشته تکه پاره باقی میماند به صورتی که هر گروه به جهتگیری نظری و روششناسی خود چسبیده است و با فنون مختلف به مطالعه ماهیت انسان روی میکند و خود را با اصطلاحات، نشریات و دامهای مکتب فکر خود ارتقاء میبخشد.
نهضت اعتراض آمیز
هرکدام از مکاتب فکری اولیه روانشناسی نهضتی اعتراضآمیز و انقلابی علیه موضوع سازمان یافته غالب زمان بود. هر مکتب کمبودهای نظام قبلی را بزرگ جلوه میداد و تعاریف، مفاهیم و راهبردهای پژوهشی تازهای را برای اصلاح ضعفهای موردنظر پیشنهاد میداد. هنگامی که مکتب فکری جدیدی توجه جامعه علمی را جلب مینمود دیدگاه قبلی طرد میشد. این تناقضهای فکری بین موضعهای قدیم و جدید با سرسختی زیاد از هر دو طرف به منازعه کشیده میشد.
اغلب، رهبران مکتب قدیمیتر هرگز به ارزش نظام جدید اعتقاد پیدا نمیکردند. این رهبران، که معمولاً مسنتر بودند، از نظر عاطفی و ذهنی، بیش از آن به موضوع خود وابسته بودند که تغییر کنند. پیروان جوانان و کمتر وابسته به مکتب قدیمی به اندیشههای مکتب جدید جذب میشدند و از آن حمایت میکردند و به دیگران اجازه میدادند تا به رسوم خود پایبند بمانند و در انزوای رو به افزایش خود کار کنند.
ماکس پلانک فیزیکدان آلمانی نوشت «یک حقیقت علمی تازه با متقاعد کردن مخالفان و وادار ساختن آنان به دیدن نور حقیقت پیروز نمیشود، بلکه پیروزی آن به این دلیل است که مخالفانش سرانجام میمیرند و نسل جدیدی رشد میکند که با آن آشناست» (پلانک، ۱۹۴۹، ص. ۳۳). چارلز داروین به یکی از دوستانش نوشت «چقدر خوب میشد که همه دانشمندان در شصت سالگی میمردند، زیرا بعد از این سن مطمئناً با تمام مکاتب نو مخالفت میکنند» (به نقل بورستین، ۱۹۸۳، ص ۴۶۸).
تحول در روانشناسی
تسلط حداقل بعضی از مکاتب فکری موقتی بوده، اما هرکدام از آنها در تحول روانشناسی نقشی حیاتی ایفا کرده است. اگرچه تقسیمبندی در روانشناسی امروز شباهت کمی به نظامهای قبلی دارد، هنوز نفوذ مکاتب مختلف را میتوان در روانشناسی معاصر دید، زیرا باز هم آئینهای تازه جانشین آئینهای قدیمی میشوند. نقش مکاتب فکری در روانشناسی با داربستهایی که به بالا رفتن ساختمانهای بلند کمک میکنند مقایسه شده است (هایدبردر،۱ ۱۹۹۳). بدون داربستی که بتوان بر روی آن کارکرد ساختمان نمیتواند ساخته شود، اما خود داربست باقی نمیماند؛ زمانی که دیگر نیازی نیست داربستها جمع میشوند. به همین قیاس، ساختار روانشناسی امروز، در چارچوب و خطوط راهنمایی (داربستهایی) که به وسیله مکاتب فکری پایهگذاری شدهاند ساخته شده است.
برحسب تحول تاریخی مکاتب فکری است که پیشرفت موجود در روانشناسی را به بهترین وجه میتوان درک کرد. مردان و زنان بزرگ کمکهای الهامبخشی نمودهاند، اما اهمیت کار آنان هنگامی آشکار میشود که در زمینه اندیشههایی که قبل از اندیشههای آنان بیان شده ـ اندیشههایی که براساس آن اندیشه خود را ساختهاند ـ و کارهایی که بعد از کارهای آنان صورت گرفته است مورد بررسی قرار گیرند.
wikiravan