امروز بود که تریلری جدید از سریال توئین پیکس (Twin Peaks) دیوید لینچ را منتشر کردیم. حال مطلع شدیم که وی دیگر قصد فیلمسازی ندارد. اگر این گفتهها را باور کنیم، به نظر دیگر فیلمی را از این کارگردان بزرگ سینما بر پردهی نقرهای نخواهیم دید.
سخت است در این دوران کارگردانانی را پیدا کنیم که تنها به خاطر سبک منحصربهفرد خود مورد اقبال جهانی قرار گیرند و محبوب شوند؛ حتی کسانی که بهندرت فیلمهای رازآلود، ترسناک، دارای روایت آروینی و آمیختهشده با سورئال را دنبال میکنند، حتماً نام این کارگردان شهیر را شنیدهاند. دیوید لینچ، متولد ایالت مونتانا، در سال ۱۹۷۷ و با ساخت فیلم کلهپاککن (Eraserhead) وارد حیطهی کارگردانی شد؛ فیلمی سورئال که در کالبد ژانر وحشت قرار گرفته بود و خیلی زود نام وی را بر سر زبانها انداخت. این فیلم، نخستین فیلم بلند دیوید لینچ محسوب میشد و در آن بازیگرانی همچون جک نانس، شارلوت استوارت، جین بیتس، جودیت آنا رابرتس، لارل نیر و جک فیسک ایفای نقش میکردند. در آغاز، جمعیت کوچکی فیلم را دیدند و توجه چندانی بدان نشد؛ ولی کلهپاککن پس از چندین پخش طولانی، سرانجام به صورت فیلم اکرانی نیمهشب مورد توجه قرار گرفت. لینچ علاوه بر کارگردانی این فیلم، تهیهکنندگی، نویسندگی و تدوین آن را نیز خود بر عهده داشت. وی در قسمت موسیقی فیلم هم با فتس والر و پیتر آیورز همکاری کرد. بعد از این فیلم، دیوید لینچ برای کارگردانی فیلم مرد فیلنما (Elephant Man)، انتخاب شد.
فیلم فیلنما روایت زندگی تلخ جوزف مریک (در فیلم با نام جان مریک) را نشان میدهد. فیلم در زمان خود، نامزد دریافت هشت جایزه اسکار از جمله بهترین فیلم شد که البته در هیچکدام از بخشها موفق به دریافت جایزه نشد. بعد از آن، لینچ فیلم تلماسه (Dune) را کارگردانی کرد که چندان موفقیتی را برای وی به همراه نداشت. بعد از این فیلم بود که فیلم محبوب منتقدان، یعنی مخمل آبی (Blue Velvet) نئو نوآر را ساخت.
سپس دیوید لینچ همراه با مارک فراست، مجموعهی تلویزیونی بسیار محبوب توئین پیکس (Twin Peaks) را در سال ۱۹۹۰ کارگردانی کرد که بسیاری عقیده دارند یکی از برترین آثار وی است. بعد از این مجموعهی تلویزیونی، یک فیلم پیشدرآمد نیز با محوریت داستان مجموعه، توسط وی ساخته شد. همانطور که میدانید و در خبرها نیز بدان اشاره شده است، به زودی فصل سوم این سریال توسط شبکهی شوتایم از تلویزیون پخش خواهد. وی در سال ۱۹۹۷ تریلر روانشناسانهی بزرگراه گمشده (Lost Highway) را ساخت که فیلمی سورئال بود و روانپریشیهای انسان و نمود آن در واقعیت را بیان میکرد. در طول فیلم، دوگانگی شخصیت و موقعیت، بیننده را در فضایی معماگونه غوطهور میساخت.
این موفقیتها بستر را در اختیار دیوید لینچ قرار داد تا با فراغ بال فیلم تحسینشدهی جاده مالهالند (Mulholland Drive) را در سال ۲۰۰۱ کارگردانی کند؛ فیلمی در ژانر نئو نوآر و معمایی، همراه با عناصر سورئالیستی که علاوه بر نامزدی بخش کارگردانی اُسکار، جایزهی بهترین کارگردان جشنواره کن را نیز برای دیوید لینچ به ارمغان آورد. وی در سال ۲۰۰۶ فیلم اینلند امپایر (Inland Empire) را کارگردانی کرد. به لطف تیزرها و تصاویر پخششده از سریال توئین پیکس، خوشحال بودیم که دوباره این کارگردان پرآوازه به صحنه بازگشته است؛ ولی گویا بازگشت وی آنچنان هم طولانی نبوده است.
طبق گزارش سایت سیدنی مورنینگ هرالد (Sydney Morning Herald)، لینچ هیچ برنامهای برای بازگشت به سینما و فیلمسازی ندارد. وقتی این سایت در مصاحبهی خود با لینچ از وی در مورد فیلم اینلند امپایر پرسید، لینچ تلویحاً اشاره کرد که آن فیلم، آخرین فیلمی بوده است که در فرهنگ رایج کنونی سینمای آمریکا کارگردانی کرده است. وی چنین گفت:
چیزهایی زیادی تغییر کرده است… خیلی از فیلمهای عالی در گیشه با شکست مواجه میشوند و برای من، تنها ساخت فیلم، آن هم برای موفقیت در گیشهی کنونی سینما، موضوعی نیست که اهمیت داشته باشد و قصد انجامش را داشته باشم.
هنگامی که مایکل ایداتو از وی پرسید که آیا اینلند امپایر آخرین فیلم وی خواهد بود، لینچ به صورت تلویحی این موضوع را تأیید کرد.
باید این موضوع را پذیرفت که در بدنهی کنونی سینما و با فیلمهایی که امروزه روی پرده میروند و اکثراً در انحصار چند شرکت فیلمسازی مثل دیزنی و کمپانیهای زیر مجموعهی آن از جمله مارول، پیکسار و… است، تصور پیدا کردن جایگاهی برای کارگردان صاحب سبکی چون دیوید لینچ، امری دشوار است. کافی است تنها به میزان فروش دو فیلم انیمیشنزوتوپیا (Zootopia) و زندگی پنهان حیوانات خانگی (The Secret Life of Pets) که در سال ۲۰۱۶۶ اکران شدند، نگاهی بیندازیم. این امر که هر دو فیلم پرفروش انیمیشن هستند، بعید است اتفاقی بوده باشد. در این موضوع که ساخت انیمیشن و صداگذاری روی شخصیتها نسبت به ساخت فیلمهای خاصتر، برای استودیوها بسیار پرمنفعتتر است، شکی نیست.
اینکه وضعیت فعلی فیلمسازی، کارگردانان بزرگی همچون دیوید لینچ را مأیوس میکند و از ساخت فیلم منصرف میسازد، شاید تا حدودی تقصیر خود ما باشد. ساخت فیلمی مبتکرانه در وضعیت کنونی سینمای آمریکا، علاوه بر شناختهشده بودن به شانس هم نیازمند است. حتی اگر از دستهی افراد پرآوازه هم باشید، پروژهی مورد علاقهتان سرانجام با این مقیاس سنجیده میشود که از نظر تجاری به موفقیت میرسد یا خیر. بعد از ساخت فیلمهای مستقل خوب توسط کارگردانان مستقل، آنها بهجای خلاقیت در ادامهی کار، به مسیر تجاری شدن میافتند؛ به عنوان مثال تایکا وایتیتی که فیلمهای Hunt for the Wilderpeople و What We Do in the Shadows را ساخت، ولی اکنون برای ساخت فیلمثور: راگناروک (Thor: Ragnarok) انتخاب شده است یا برایان جانسون که دو فیلم Brick و The Brothers Bloomm را کارگردانی کرد، ولی اکنون نویسندگی و کارگردانی فیلم Star Wars: The Last Jedii را بر عهده گرفته است. شاید نام آنها بیشتر به گوش برسد؛ ولی روند فعلی فیلمسازی آمریکا تنها موجبات سرخوردگی بیشتر کارگردانان مستقل و بیانگیزگی آنها در ساخت فیلمهای متفاوتتر را به همراه خواهد داشت.
البته باید به این نکته اشاره کرد که حتی در این شرایط هم علاقه به فیلمهای مستقل همچنان وجود دارد و فیلمهای بسیار خوبی همچون Moonlight و La La Land ساخته میشوند که خلاقیت در آنها به چشم میخورد و تنها برای فتح گیشهها ساخته نشدهاند. چه تصمیم دیوید لینچ مبنی بر خداحافظی با عالم فیلمسازی جدی باشد یا نه (با توجه به این موضوع که کوئنتین تارانتینو هر سال اعلام میکند قصد خداحافظی دارد!)، آیا در هر صورت حق داریم وی را برای تصمیمش شماتت کنیم؟ با توجه به سینمای امروز، آیا نباید به وی حق داد که دیگر فیلمسازی نکند؟ اگر احیای مجدد مجموعهی تلویزیونی توئین پیکس آخرین کاری باشد که از دیوید لینچ میبینیم، اُمیدواریم بهترین و استادانهترین برداشت را از دو سری ابتدایی این مجموعه داشته باشد.
گفتنی است در سال ۲۰۰۳ و در یک نظرسنجی که از منتقدان فیلم در سراسر دنیا توسط روزنامه گاردین انجام گرفت، دیوید لینچ به عنوان بزرگترین فیلمساز زندهی دنیا برگزیده شد.