در پایان فصل ششم «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) (و احتمالا به زودی در کتاب‌ها) دنریس تارگرین بار و بندیلش را در میرین می‌بندد، سوار کشتی‌هایش می‌شود و به سوی وستروس حرکت می‌کند تا تخت آهنین هفت پادشاهی را تصاحب کند. او همراه با خود ارتش‌هایی مخصوص نبرد در زمین‌، وایکینگ‌هایی که در جنگ‌های دریایی تخصص دارند و سه‌ اژدهای ترسناک دارد. اما با وجود تمام اینها هیچکس فکر نمی‌کند که فتح وستروس به دست او آسان خواهد بود. به همین دلیل اگر دنی می‌خواهد با موفقیت به هدفش برسد باید درس‌های مهمی از تاریخِ «بازی تاج و تخت» بگیرد. چون راستش «تاریخ» همیشه نقش مهمی در داستانگویی جرج آر. آر. مارتین در مجموعه‌ی «نغمه‌ی یخ و آتش» داشته است و کتاب مفصلی هم که او درباره‌ی تاریخ دنیایش نوشته، فقط وسیله‌ای برای پرورش برخی رازها و شرح‌حال زندگی اشخاص مشهور گذشته نیست، بلکه می‌خواهد به آدم‌های حال حاضر این دنیا و ما یادآور شود که خیلی از اتفاقات این روزهای دنیا در گذشته به وقوع پیوسته‌اند و سوال این است که آیا آدم‌ها به گذشته نگاه می‌کنند و از آنها درس می‌گیرند و سعی می‌کنند اشتباهات نیاکانشان را تکرار نکنند یا نه. اما حقیقتش تا این لحظه از سریال تعداد کسانی که کتاب‌های تاریخ را با شمشیرهایشان پاره پوره کرده‌اند ‌بیشتر بوده است و انتظار می‌رود که اتفاقات تاریخی متعددی دوباره اتفاق بیافتند. مارتین به درستی باور دارد که تاریخ مدام در حال تکرار شدن است و راه موفقیت انسان‌ها این است که این چرخه را بشکنند. به خاطر همین است که تقریبا برای تمام اشخاص و اتفاقات مهم دنیای وستروس، مشابه‌ای هم در گذشته وجود دارد. از شباهت پادشاه دیوانه به سرسی لنیستر گرفته تا تصمیم دنی برای فتح وستروس که خب، در واقع دومین‌باری است که یک تارگرین تصمیم گرفته که با سه اژدها از شرق به وستروس حمله کند.

resident evil the final chapter

اولین‌بار حدود سیصد سال پیش بود که این اتفاق افتاد؛ اتفاقی که امروزه به عنوان «فتحِ اگان تارگرین» معروف است. قبل از سرسی لنیستر و تامن و جافری و رابرت براتیون، اریس تارگرینِ پادشاه وستروس بود. پدرِ دنریس و ویسریس و ریگار تارگرین. قبل از اریس هم چندین نسل تارگرین وجود داشتند. سلسله‌‌ای پادشاهی که سیصد سال قدمت دارد و در نوک آن اگان تارگرین، موسس این سلسله قرار دارد. اصالت خاندان اگان به «والریا» مربوط می‌شود. امپراتوری غول‌پیکرِ اژدهاسواران در اسوس. اما ثروتمندترین و مدرن‌ترین شهرِ دنیا که بر روی چندین آتشفشان بنا شده بود، یک روز در اتفاقی معروف به «قیامت والریا» منفجر شد و در فاجعه‌ای آخرالزمانی از بین رفت که داستانش خود یک مقاله‌ی مفصل دیگر می‌طلبد. خلاصه اینکه بازماندگان قیامت والریا فرار کردند و در جزیره‌ی «درگن‌استون» در شرق وستروس سکنا گزیدند. آنها برای مدت‌ها همان‌جا باقی ماندند، به داد و ستد در دریای باریک پرداختند و در سیاست‌های شرق حضور داشتند. اما وقتی اگان به لردِ درگن‌استون تبدیل شد، تمرکزش را به سمت وستروس معطوف کرد. وستروس در آن زمان به هفت پادشاهی تقسیم شده بود که هرکدام شاه‌های خاص خودشان را داشتند. شمال توسط پادشاه «تورن استارک» فرمانروایی می‌شد. ویل توسط ملکه‌ شارا اَرن که نایب السلطنه‌ی پسر جوانش رانل بود. جزایر آهن و ریورلندز توسط پادشاه هرن هور. وسترلندز توسط پادشاه لورن لنیستر. ریچ توسط پادشاه مِرن گاردنر. استورم‌لندز توسط آرگیلاک دوراندون و دورن توسط پرنسس مریا مارتل. این پادشاهی‌ها قرن‌ها بود با یکدیگر در جنگ و نزاع و درگیری بودند. اما اگان باور داشت که وستروس «یک سرزمین برای فرمانروایی تنهایی یک پادشاه» است. اگان می‌خواست همان پادشاه بود. پس در اولین فرصت نقشه‌ای برای تهاجم به وستروس کشید.

ما چیز زیادی درباره‌ی شخصیتِ اگان نمی‌دانیم. از او به عنوان یک جنگجو و رهبر فوق‌العاده یاد می‌کنند، اما همزمان او را «معمایی سربسته» نیز توصیف می‌کنند. کسی که اگرچه می‌تواند مردان زیادی را مشتاق به مبارزه برای خود کند، اما دوستان نزدیک کمی داشت. نزدیک‌ترین همراهانش، خواهرانش، ویسنیا و رینیس بودند که طبق سنت تارگرین‌ها برای خالص نگه داشتن خونِ اژدهایشان، همسرانش نیز محسوب می‌شدند. ویسنیا جنگجوی ماهر، جدی، خشک، بی‌رحم و عبوسی بود و در مقابل، رینیس زنی به مراتب بازیگوش‌تر بود و عادت داشت که تصمیمات ناگهانی بگیرد و به موسیقی و رقص و شعر و شاعری و پرواز کردن علاقه داشت. یکی دیگر از دوستانِ نزدیکِ اگان، اوریس براتیون بود که می‌گویند احتمالا برادر ناتنی حرامزاده‌اش هم بوده است. همچنین تارگرین‌ها با خاندان‌های «بار امون»، «کلتیگار»، «مَسی» و «والریون»، یا به عبارتی همه‌ی خاندان‌های کوچکی که در نزدیکی درگن‌استون قرار داشتند، هم‌پیمان بودند. این در حالی بود که اگر خبر نداشتید، تارگرین‌ها اژدها هم داشتند. ویسنیا اژدهایی به اسم «ویگار» را می‌راند، رینیس اژدهایی به اسم «مراکسس» داشت و اگان هم بر پشت هیولای غول‌پیکری به اسم «بالریون» که به «وحشت سیاه» هم مشهور بود سوار می‌شد؛ اژدهایی چنان بزرگ که وقتی از روی شهری پرواز می‌کرد، سایه‌اش تمام شهر را در تاریکی فرو می‌برد. این سه اژدها تنها اژدهایی بودند که بعد از قیامتِ والریا در تمام دنیا وجود داشتند. خب، این از تیمِ تارگرین‌ها در آغازِ فتح وستروس. اگان، خواهرانش، سه اژدهایشان و اوریس براتیون به‌علاوه‌ی خاندان‌های بار امونز، کلتیگار، مسی و والریون. آنها ارتشی کوچک تشکیل دادند و در دهانه‌ی رودخانه‌ی بلک‌واتر بر خاک وستروس فرود آمدند و اگان در این منطقه قلعه‌ی کوچکی به اسم «اگان‌فورت» ساخت. در این میان، ویسنیا و رینیس راه افتادند و قلعه‌های کوچکِ خاندان‌های «استوک‌وورث» و «روزبی» را با استفاده از اژدهایشان به راحتی تصاحب کردند. در همین حین، لردهای «داسکن‌دیل» و «میدن‌پول» ارتشی سه هزار نفره تشکیل دادند و به سوی اگان حمله کردند، اما اگان هم آنها را با اژدهایش در هم شکست و نابود کرد.

اگان باور داشت که وستروس «یک سرزمین برای فرمانروایی تنهایی یک پادشاه» است

سپس طی مراسمی در اگان‌فورت، اگان به دشمنان شکست‌خورده‌اش اجازه داد تا در صورت پیوستن به او، مقام‌ها و زمین‌های قبلی‌شان را حفظ کنند. اینکه لردهای شکست‌خورده بتوانند در قلعه‌هایشان بمانند در تاریخ قرون وسطا خیلی نادر است. معمولا قلعه‌ها و زمین‌های تصاحب شده به هم‌پیمانان فاتح می‌رسید. در همین زمان بود که ویسنیا، تاج پادشاهی را روی سر اگان گذاشت و رینیس او را پادشاه وستروس نامید و آنها با هم از پرچم رسمی تارگرین‌ها که یک اژدهای سه‌سر روی زمینه‌ای سیاه بود، پرده‌برداری کردند. تارگرین‌ها و نیاکان والریایی‌شان چنین آیین‌ها و سنت‌ها و تشریفات خانوادگی‌‌ای نداشتند، اما اگان از طریق اجرای این سنتِ وستروسی سعی کرد تا به مردم این سرزمین نشان بدهد که یکی از آنهاست و قرار است از ویژگی‌های نظام سیاسی و اجتماعی آنها برای حکومت استفاده کند. بنابراین وقتی لردهای وستروس، پرچمِ اگان را دیدند، آن را به عنوان نشانه‌ای از این حقیقت دیدند که او پادشاه مناسب و شایسته‌ای برای وستروس خواهد بود. اما آنها در ابتدای کار بودند و هنوز فتح‌های زیادی برای انجام باقی مانده بود. اولین تصمیم اگان، فرستادن ناوگانی دریایی به رهبری دیمون والریون برای حمله به «گال‌تاون» و «ویل» بود. ارن‌ها موفق به گردهمایی ناوگان دریایی خودشان شدند و در نبرد با فرستاده‌ی تارگرین‌ها پیروز خارج شدند، کشتی‌هایشان را غرق کردند و دیمون والریون را کشتند. اما در جواب این اتفاق، سروکله‌ی ویسنیا با اژدهایش ویگار پیدا شد و ناوگان ارن‌ها را سوزاند. و این داستان آغازکننده‌ی الگویی بود که در طول دوران فتح اگان مدام تکرار می‌شود. یعنی هر از گاهی تارگرین‌ها شکست می‌خوردند، اما نه برای مدتی طولانی‌مدت. چون در پایان دشمنان اگان، هیچ وسیله‌ی دفاعی‌ای برای مقابله با اژدهای او و خواهرانش نداشتند (البته به جز دورن که جلوتر به آن می‌رسیم).

اولین چالش اگان، پادشاه هرن هور. اصالت خاندان هور به جزایر آهن برمی‌گشت، اما آنها حکومت ریورلندز را هم برعهده داشتند. هرن به عنوان «سیاه» شناخته می‌شود و به خاطر ظلم و ستم‌هایش بدنام بود. هرن با بیگاری کشیدن از مردم ریورلندز تا سر حد مرگ و خالی کردن جیب لردهای این منطقه، قلعه‌ی بزرگی به اسم «هرن‌هال» را ساخت. در جریان حرکتِ اگان به سمت هرن‌هال، او دوبار توسط افرادِ هرن مورد حمله قرار گرفت. در حمله‌ی دوم، دوتا از پسران هرن موفق شدند شبانه با مخفی‌کاری به ارتش اگان نزدیک شده و چندتا از افرادش را بکشند. اما صبح هنگام، اگان پسران هرن را در حال فرار از روی دریاچه با اژدهایش جزغاله کرد. هرن تلاش کرد تا لردهای ریورلندز را برای مبارزه با اگان گرد هم بیاورد، اما در عوض آنها تحت فرماندهی لرد ادمیور تالی به کمپین اگان پیوستند. هرن که ناگهان خود را تنها پیدا کرده بود، در قلعه‌اش مخفی شد. وقتی بالاخره اگان به پشت دیوارهای هرن‌هال رسید به او قول صلح داد. به شرط اینکه هرن بدون درگیری جلوی او زانو بزند و تسلیم شود. در این صورت اگان به او اجازه می‌داد تا به خانه‌اش جزایر آهن برگردد.

کتاب‌های تاریخ می‌گویند که اگان با بیش از هشت هزار نفر، هرن‌هال را محاصره کرده بود. اما جواب هرن این بود که او هیچ نگران نیست. چرا که دیوارهای قلعه‌اش کلفت و قوی هستند. اگان گفت که من اژدها دارم و اژدها پرواز می‌کنند و هرن هم جواب داد که سنگ‌ها هم نمی‌سوزند. اگان هم به او قول داد که وقتی خورشید غروب کند، خاندان او را به پایان خواهد رساند. وقتی شب فرا رسید، اگان با بالریون بر فراز هرن‌هال پرواز کرد و برج‌های سنگی آن را با آتش اژدها شستشو داد. حرارت آتش به حدی قوی بود که برج‌ها همچون شمع شروع به آب شدن کردند و هرچیزی که داخلشان بود شعله‌ور شد. از چوب و پشم و حصیر گرفته تا تمام افراد هرن. بزرگ‌ترین قلعه‌ی وستروس در آن شب به یک خرابه تبدیل شد و هرن در کنار تمام خاندانش دود شده و به هوا رفتند. صبح لردهای ریورلندز با اگان پیمان بستند و ادمیور تالی لرد ارشد منطقه‌ی ترای‌دنت نام گرفت. جهت اطلاع ادیمور تالی، جدِ هاستر، بریندن، کتلین، لایسا و ادمیور است. هرن‌هال هم امروزه خرابه‌ی ذوب‌شده‌ی درب‌و‌داغانی است که می‌گویند نفرین شده است. تقریبا تمام کاراکترهایی که در داستان اصلی فرماندهی هرن‌هال را برعهده داشته‌اند به‌طرز فجیعی مُرده‌اند. از بانیفر هستلی، شیلا ونت (در کتاب‌ها) گرفته تا وارگو هوت، جانوس اسلینت، تایوین لنیستر، آموری لورچ، سِر گرگور کلیگین، پالیور و روس بولتون و با این تفاصیر باید به زودی منتظر مرگ لیتل‌فینگر هم باشیم. خلاصه اگان هرن‌هال را نابود کرد و ریورلندز را به چنگ آورد. اگان تا چند سال جزایر آهن را بی‌خیال شد، تا اینکه بالاخره به آنجا سفر کرد، به آنها نظم بخشید و ازشان خواست تا خودشان رهبر خودشان را انتخاب کنند و آنها هم ویکان گریجوی، جد بیلون، یورون، ایرون، آشا (در سریال یارا) و تیان را انتخاب کردند.

در حالی که اگان مشغول تصاحب ریورلندز بود، رینیس و اوریس براتیون رفتند تا استورم‌لندز را بگیرند. آنها در مسیرشان به سمت قلعه‌ی «استورمز اند» توسط حمله‌ی افراد آرگیلاک غافلگیر شدند. کسانی حدود هزار نفر از افراد تارگرین‌ها را کشتند و در جنگل‌ها پنهان شدند. در نتیجه رینیس جنگل را به آتش کشید، آنها را سوزاند و به تهاجم ادامه داد. در این نقطه خبر اتفاقی که برای هرن هور افتاده بود به گوش پادشاه آرگیلاک رسیده بود. پس او تصمیم گرفت قلعه‌اش را رها کند و در میدان نبرد با تارگرین‌ها رو‌به‌رو شود. رینیس سوار بر اژدها، ارتش آنها را از دوردست دید و در نتیجه او و اوروس براتیون تصمیم گرفتند تا آمدن آنها صبر کنند. درست در لحظه‌ی نبرد، طوفان بزرگی وزیدن گرفت، بارانی مدام به بارشی زوزه‌کشان تبدیل شد و همه‌چیز را برای جنگی دراماتیک و سخت آماده کرد که بعدها به «آخرین طوفان»‌ مشهور شد. مراکسس، اژدهای رینیس به خاطر طوفان نمی‌توانست پرواز کند، پس برای یک‌بار هم که شده با جنگ کم و بیش عادلانه‌ای طرف بودیم که تا شب‌هنگام طول کشید. پادشاه آرگیلاک با پیاده‌نظامش به دل پیاده‌نظام تارگرین‌ها زد و به زور و زحمت از وسط آنها عبور کرد تا اینکه بالاخره با رینیس و مراکسس مواجه شد. اژدها بهترین افراد آرگیلاک را سوزاند، پیاده‌نظامش را از هم پاشید و خود آرگیلاک هم در نبردی تن به تن با اوروس براتیون کشته شد. تارگرین‌ها نبرد را برنده شدند و بعد از کمی مقاومت توسط آرگلا، دختر آرگیلاک، استورمزلند به فتوحاتِ اگان اضافه شد. اوریس با آرگلا ازدواج کرد و قلعه‌، نشان و شعار خاندان دوراندون را برای خودش برداشت. این‌گونه خاندان براتیون تاسیس شد. جدِ رابرت، استنیس، رنلی و البته گندری، پسر حرامزاده‌ی رابرت.

در آنسوی وستروس، لردهای مناطق غربی، لورن لنیستر و مرن گاردنر با هم هم‌پیمان شدند، بزرگ‌ترین ارتشی را که وستروس تاکنون به خود دیده بود تشکیل دادند و با بیش از پنجاه هزار نفر به سمت تارگرین‌ها حمله کردند. اگان هم با ارتش بسیار کوچک‌ترش برای رویارویی با آنها حاضر شد و هر دو در دشتی از گندم و علف با هم برخورد کردند. اگان متوجه شد که این دشت خیلی خشک بود. انگار مدت‌ها بود که بارانی در آنجا نباریده بود. نبرد آغاز شد و شمشیرها و نیزه‌ها شروع به برخورد با یکدیگر کردند. سربازان، سربازان را کشتند. تا اینکه بالاخره تارگرین‌ها بر‌گ‌برنده‌شان را رو کردند که خب، فکر کنم تا حالا باید متوجه شده باشید که چه هستند. بله، اژدها. رینیس و ویسنیا کناره‌ها و پشت دشمن را به آتش کشیدند و آنها را در محاصره‌ی شعله‌های آتش گیر انداختند، در حالی که بالریون خط‌های دشمن را با آتش و دود پر کرد. در نبردی که بعدها به «میدان آتش» معروف شد، هزاران نفر زنده زنده جزغاله شدند. پادشاه لورن لنیستر موفق به فرار شد، در مقابل اگان زانو زد و «نگهبان غرب» نام گرفت. کسی که جدِ تایوین، تیریون، سرسی و جیمی محسوب می‌شود. اما پادشاه مرن گاردنر همراه همه‌ی خانواده‌اش نابود شدند و این‌گونه خاندان گاردنر بعد از فرمانروایی هزار ساله‌شان بر منطقه‌ی ریچ به پایان کارش رسید. کنترل ریچ به هارلن از خاندان تایرل رسید که قبل از این در خدمتِ گاردنرها بودند. هارلن بلافاصله در مقابلِ‌ اگان زانو زد و در نتیجه کنترل ریچ را به عنوان نگهبان جنوب به دست آورد. نکته‌ی جالب ماجرا این است که در ویدیوهای جانبی بلوری «بازی تاج و تخت» به این نکته اشاره شده که حمله‌ی گاردنرها ایده‌ی تایرل‌ها بوده است تا آنها خودشان را به کشتن بدهند و حکومت به آنها برسد. این حیله‌گرانِ جد مارجری، میس و لوراس تایرل هستند.

بعد از اینکه مناطق غربی و ریچ فتح شدند، اگان نظرش را به سمت شمال چرخاند. پس او با تمام ارتشش راه افتاد تا با پادشاه تورن استارک روبه‌رو شود. تورن با وجود ۳۰ هزار نفر شمالی، ارتش خیلی بزرگی داشت، اما او به این نتیجه رسید که ارتش اگان بزرگ‌تر است؛ ارتش وحشتناکی که از افراد ریورلند، استورم‌لند، وسترلند، ریچ و تمام مناطقی که او تاکنون فتح کرده بود تشکیل شده بود. تورن اژدها اگان را به چشم دیده بود و شنیده بود که هزاران نفر در «میدان آتش» و هرن‌هال توسط نفس آتشین آنها سوخته بودند. پس تورن با خودش فکر کرد که آیا من هم می‌خواهم به یکی از آن جنازه‌های ذوب‌شده بپیوندم؟ برخی از پرچم‌دارانِ تورن می‌خواستند حمله کنند و برخی دیگر می‌خواستند به سمت «موت کیلین» عقب‌نشینی کنند. این در حالی بود که برندن اسنو، برادر حرامزاده‌ی تورن پیشنهاد داد که می‌تواند تنهایی از رودخانه‌ی ترای‌دنت عبور کند و در تاریکی به اردوگاه اگان نفوذ کند و اژدهاش را در خواب بکشد. اما در نهایت تورن تصمیم گرفت تا صلح کند. او زانو زد، تاجش را از دست داد و شمال را به خدمت اگان در آورد. از اینجا به بعد تورن برای همیشه به عنوان «پادشاهی که زانو زد» معروف شد و نسلش هم دیگر به جای «پادشاهان زمستان»، فقط «نگهبانان شمال» بودند. بعضی از شمالی‌ها از چنین کاری عصبانی شدند، اما نمی‌توان این حقیقت را انکار کرد که تورن با این تصمیم، جان خیلی‌ها را نجات داد. آنها احتمالا برنده‌ی جنگ نمی‌شدند و قبل از اینکه مجبور به زانو زدن جلوی اگان شوند، باید مرگ و میرهای زیادی را به جان می‌خریدند.

کتاب‌های تاریخ می‌گویند که اگان با بیش از هشت هزار نفر، هرن‌هال را محاصره کرده بود

از تصمیم تورن که بگذریم، ماجرای برندن اسنو بین طرفداران حاوی نکته‌ی کنجکاوی‌برانگیز و جالبی است. برادر تورن پیشنهاد داد تا یواشکی از ترای‌دنت عبور کند و در تاریکی شب، اژدها اگان را بکشد. سوال این است که آیا این آقای برندن اسنو خیلی شجاع و بافکر بوده یا خیلی احمق که اژدها را دست‌کم گرفته بوده است؟ آیا نقشه‌ای برای کشتن این اژدها داشته است یا فکر می‌کرده این موجودات (مخصوصا هیولایی در حد و اندازه‌ی بالریون) به این سادگی‌ها قابل کشته شدن هستند؟ صحنه‌ی قابل‌توجه‌ای در کتاب «رقص اژدها» وجود دارد که ممکن است گوشه‌ای از جواب این سوالات را فاش کند. در فصل سومِ برن، او رویایی از گذشته‌های دور می‌بیند. رویایی که در آن پسر رنگ و رو رفته‌ و جسوری در جنگل خدایان را وینترفل می‌بیند که سه شاخه از درخت ویروود را بریده است و در حال تبدیل کردن آنها به تیرهای کمان است. برخی از طرفداران باور دارند که آن پسر همان برندن اسنو است و حدس می‌زنند که این سه تیر که از درخت ویروود ساخته شده‌اند قدرت کشتن اژدها را دارند. بالاخره امکان دارد ویروودها حاوی جادوی خدایان قدیم و فرزندان جنگل باشند. اطلاعات بیشتری نداریم، اما احتمالات جالبی در این زمینه وجود دارد. شاید سروکله‌ی تیرهای ویروودی که قدرت کشتن اژدها را دارند در ادامه‌ی داستان پیدا شوند.

خب، از شمال که بگذریم، به ویل می‌رسیم. به ملکه‌ی نایت السلطنه شارا ارن خبر می‌رسد که پنج‌تا از هفت پادشاهی‌های وستروس در مقابل اگان شکست خورده‌اند. بنابراین او سیستم‌های دفاعی قطعه‌اش را فعال و تعداد نگهبانان را سه برابر می‌کند. اما هیچکدام از این استراتژی‌های دفاعی به هیچ دردی نمی‌خورند. چون ویسنیا سوار بر ویگار خیلی راحت پرواز کرد و در حیاط داخلی ایری فرود آمد. وقتی ملکه شارا با نگهبانانش به بیرون می‌دوند تا با او روبه‌رو شوند، او پسرش رانل را در حالی پیدا می‌کند که روی زانوی ویسنا نشسته است و از او می‌خواهد که سوار اژدهایش شود. در پایان شارا و ویسنیا گفتگوی خوبی با هم می‌کنند، رانل دور برج‌های ایری کمی اژدهاسواری می‌کند و وقتی که فرود می‌آید، او دیگر نه یک پادشاه کوچک، بلکه تبدیل به یک لرد کوچک شده بود. ویل در مقابل اگان تسلیم می‌شود و به پادشاهی یکدستِ در حال شکل‌گیری او می‌پیوندد.

بعد از ویل، فقط یک پادشاهی دیگر برای فتح باقی مانده بود. رینیس بر پشت مراکسس سوار شد و به سمت شن‌های زرد و سرخ دورن پرواز کرد. او در ابتدا در قلعه‌ی «ویث» فرود آمد تا آنجا را بگیرد، اما قلعه خالی بود. خبری از هیچ لرد و نگهبانی نبود و کارگران هم حرفی از جایی که آن رفته‌اند نمی‌زدند. بنابراین رینیس دوباره پرواز کرد و به قلعه‌های «گادزگریس» و «پلنکی تاون» رفت و در آنجاها هم به جز زنان و بچه‌ها، هیچکس برای مبارزه یا تسلیم شدن نبود. او در نهایت به «سان‌ اسپیر»، خانه‌ی مارتل‌ها در دورن پرواز کرد و آنجا هم به جز یک نفر متروکه بود: خود مریا مارتل، پرنسس دورن. مریا پیرزن چاق و نابینایی بود. به‌طوری که برخی او را «غورباقه‌ی زرد دورن» صدا می‌کردند. با این حال مریا خیلی تیز و باهوش بود. او به رینیس گفت که او مبارزه نخواهد کرد، اما تسلیم هم نخواهد شد. بالاخره شعار خاندان مارتل، «سرکوب‌نشده، سر خم نکرده، شکسته نشده» است. او گفت که دورن هیچ پادشاهی ندارد و رینیس در اینجا مورد قبول قرار نخواهد گرفت. پس، رینیس آنجا را ترک کرد و دورن فتح نشده باقی ماند. البته رینیس حدود ۱۰ سال بعد در حمله‌ی تارگرینی دیگری به دورن بازگشت، اما کشته شد. یک تیرِ اسکورپیون به چشم مراکسس برخورد کرد و اژدها و ملکه‌اش از آسمان سقوط کردند. هروقت تارگرین‌ها سعی کردند دورن را تصاحب کنند، دورنی‌ها با تاکتیک‌های چریکی نقشه‌هایشان را نقش بر آب کرده‌اند. وقتی اژدها ظاهر می‌شدند، دورنی‌ها برای سوخته شدن صف نمی‌کشیدند، بلکه ناپدید می‌شدند و فقط سنگ و کلوخ و شن را برای سوختن باقی می‌گذاشتند و فقط وقتی از خفا برای کشتن دشمنانشان بیرون می‌آمدند که همه‌چیز امن و امان بود. تازه ۱۰۰ سال بعد از فتوحات اگان بود که دورن بالاخره به هفت پادشاهی ملحق شد. آن هم نه از طریق جنگ و خونریزی، بلکه از طریق دیپلماسی و ازدواج‌های بین‌خاندانی. دورن با شرایط خودش به وستروس پیوست. اخلاقی که تاکنون هم ادامه داشته و می‌توانید نمونه‌ای از آن را در رفتار و طرز فکر کسانی همچون اوبرین مارتل و دوران مارتل ببینید. اگان اگرچه نتوانست دورن را به جمع فتوحاتش اضافه کند، اما به زانو در آوردن شش پادشاهی از هفت‌تا هم نتیجه‌ی بدی نیست.

Game of Thrones

او در نهایت به «اولدتاون»، بزرگ‌ترین شهر وستروس و مرکز مذهب هفت رفت. سپتون اعظم که نقش پاپ دنیای «بازی تاج و تخت» را دارد، هفت روز و هفت شب به دعا درگاه خدایان دعا کرده بود تا آنها به او در زمینه‌ی تصمیم‌گیری در رابطه با اگان به او کمک کنند. و در نهایت تصمیم گرفت که با اگانی که با اژدهاش اکثر سرزمین را به زانو در آورده است مبارزه نخواهد کرد و در عوض او را فرمانروای به حق سرزمین اعلام خواهد کرد. پس سپتون اعظم تاج را برسرش گذاشت و او را اگان از خاندان تارگرین، اولین با نام او، پادشاه اندل‌ها، روینار و نخستین انسان‌ها، لرد هفت پادشاهی و محافظ سرزمین نامید. بعد از مراسم تاج‌گذاری، اگان تصمیم گرفت تا سرزمینش را از شهر جدیدی که در اطراف «اگان‌فورت» در حال شکل‌گیری بود و در نهایت تبدیل به چیزی که ما امروزه به نام قدمگاه پادشاه می‌نامیم اداره کند و در ادامه تخت پادشاهی فلزی و خوفناکی با استفاده از در هم آمیختنِ شمشیرهای تمام کسانی که شکست داده است درست کرد: تخت آهنین. تختی که در کتاب خیلی خفن‌تر است و خیلی بهتر قدرت اگان را به عنوان یک فاتح به نمایش می‌گذارد.

خلاصه اگان این‌طوری وستروس را تصاحب کرد. اما سوال این است که دنریس چه چیزهایی می‌تواند از فتوحات جدش برای موفقیت در ماموریتی که از ابتدای داستان در انتظارش بوده است یاد بگیرد؟ اولین و مشخص‌ترین درس این است که مهم‌ترین سلاح‌هایش، اژدهایش هستند. او مثل جدش می‌تواند از آنها برای نابودی قلعه‌ها و ناوگان دریایی و ارتش‌های دشمن استفاده کند. می‌تواند با استفاده از آنها خیلی سریع‌تر بین میدان‌های نبرد و اردوگاه‌هایش نقل‌مکان کند. می‌تواند با نشان دادن دندان‌های تیز دروگون، ترس به دل دشمنانش بیاندازد و آنها را مثل تورن استارک قبل از مبارزه مجبور به تسلیم شدن کند. اما دنریس باید حواسش باشد که اژدها قابل کشته شدن هستند و باید با دقت فوق‌العاده‌ای از آنها مراقبت کند. تیرهای بزرگ اسکورپیون نه تنها می‌توانند اژدها را بکشند، بلکه می‌توانند به سقوط سوارش و مرگ او نیز منجر شوند. این در حالی است که او می‌تواند کنترل آنها را هم از دست بدهد که خیلی بدتر می‌شود. مثلا در کتاب‌ها یورون گریجوی حرف از شیپوری می‌زند که وقتی به درون آن دمیده شود، اژدها را به فرمان شخص در می‌آورد.

سوال این است که دنریس چه چیزهایی می‌تواند از فتوحات جدش برای موفقیت در ماموریتی که از ابتدای داستان در انتظارش بوده است یاد بگیرد؟

همچنین گمان می‌رود که برن و شاه شب هم می‌توانند از طریق وارد شدن به درون جلد اژدها، کنترلشان را به دست بگیرند. درست همان‌طور که برن، به درون هودور وارگ می‌کرد و درست همان‌طور که وایت‌واکرها، وایت‌هایش را زنده کرده و بهشان فرمان می‌دهد. و راستش را بخواهید احتمال اینکه دنی حداقل یکی از آنها را از دست بدهد خیلی زیاد است. چون داستان با وجود زنده بودن همه‌ی اژدها، تعلیق و تنش لازم را از دست می‌دهد. این در حالی است که دنی باید حواسش به تاکتیک‌های چریکی هم باشد. درست همان چیزی که فتوحات اگان و خواهرانش را در دورن فلج کرد. او قبلا سابقه‌ی درگیر شدن با پسران هارپی که به‌طور مخفیانه حمله می‌کردند را داشته است و دیدیم که دنی چندان در مبارزه با آنها خوب نبود. مسئله این است که اژدها شاید به عنوان یک ماشین کشتار جمعی بی‌نظیر باشند، اما فقط به شرطی که از جای دشمنانتان آگاه باشید و متاسفانه در دنیای «بازی تاج و تخت» هیچ‌چیز همیشه به این آسانی نخواهد بود. قابل‌ذکر است که اژدها دنی در مقایسه با اژدهاِ اگان و خواهرانش خیلی کوچک‌تر هستند. حتی دروگون هم ما این روزها از دیدنش کف می‌کنیم، در مقایسه با بالریون، ویگار و مراکسس حرفی برای زدن ندارد. پس، یکی از دلایلی که اگان با اژدهاش خیلی راحت کشورکشایی می‌کرد، بزرگی و قدرت خارق‌العاده‌ی آنها بود که اژدها دنی هنوز به آن مرحله نرسیده‌اند. اما خبر خوب است که دنی در مقایسه با اگان، ارتش خیلی خیلی بزرگ‌تری دارد و البته همین الانش هم تایرل‌ها و مارتل‌ها هم به او پیوسته‌‌اند.

New Game of Thrones season 7 photos

نکته‌ی بعدی که دنی باید در نظر بگیرد حرکت براساس فرهنگ و سیاست و سنت‌های وستروس است. اگان از آنجایی که مدت‌ها در کنار وستروس بزرگ شده بود، خوب این موضوع را درک می‌کرد و نشان داد که او نه به عنوان یک فرمانروای خارجی، بلکه به عنوان یک وستروسی حکومت خواهد کرد و از این طریق اعتماد مردم را جلب کرد. او از سنت‌های وستروس پیروی کرد، توسط رهبر دینی وستروس، پادشاه نام گرفت و از طریق ساختن یک نشانه‌ی سیاسی بزرگ در قالب تخت آهنین به دنیا نشان داد که شایسته‌ی این جایگاه است، اما مشکل این است که دنی تمام عمرش در اسوس بوده است و قبلا در رابطه با فتوحات دنی در شهرهای خلیج بردگان دیده‌ایم که او چقدر در سفت کردن جای پایش در شهرهایی که نقش یک خارجی را داشت به مشکل برمی‌خورد و فقط از طریق نابودی اربابان برده‌دار بود که توانست جلوی شورش‌ها و مخالفت‌ها را بگیرد. دنی به عنوان کسی که برای اولین‌بار پا به وستروس می‌گذارد و رهبری ارتشی تقریبا کاملا خارجی را برعهده دارد نباید این موضوع را دست‌کم بگیرد.

چون مطمئنا سرسی هم بی‌کار نمی‌شیند و احتمالا طی پروپاگانداهای سیاسی دنی را به عنوان یک فاتح خارجی معرفی خواهد کرد و به همه یادآور می‌شود که پدرش اریس تارگرین چه کسی بوده است. یکی از راه‌های جلوگیری از آن، این است که او طبق معمول همیشه اسم و رسمش را فریاد بزند و به همه یادآور شود که «خونش، خون اگان فاتح و والریای قدیم» است و باید آماده باشد تا از پدر بدنامش حمایت نکند. موضوع بعدی که دنی باید حواسش به آن باشد، دین است. معلوم است که دنی هیچ اهمیتی به مذهب هفت نمی‌دهد. البته از آنجایی که گنجشک اعظم و سپت جامع بیلور منفجر شدند، مذهب هفت در وضعیت بعدی به سر می‌برد، اما دنی چند وقتی است که دارد با راهبان سرخی نشست و برخاست می‌کند که فکر می‌کنند او آزور آهای است و در تریلرهای فصل هفتم دیدیم که ظاهرا ملیساندرا هم بعد از تبعید از شمال به درگن‌استون آمده است. تبلیغات او توسط راهبان سرخ شاید در اسوس جواب بدهد، اما اکثر وستروسی‌ها پیرو خدای سرخ نیستند. پس این موضوع می‌تواند در جذب اعتماد مردم به ضررش تمام شود.

نکته‌ی نهایی این است که اگان هیچ‌وقت دشمنانش را بدون مقدمه با آتش اژدهایش نابود نمی‌کرد. او همیشه در ابتدا به آنها پیشنهاد صلح و حفظ مقام‌ها و زمین‌هایشان را می‌داد و از سیاست‌ها، سیستم‌ها و روابط فئودالی که سرزمین براساس آنها بنا شده بود آگاه بود. تا وقتی که آنها سر تعظیم فرود می‌آوردند، اگان کاری باهاشان نداشت. اگان دشمنانش را به هم‌پیمانانش تبدیل می‌کرد و رابرت براتیون هم همین کار را کرد. اما آیا دنی هم همین‌ کار را می‌کند؟ راستش او این اواخر بیشتر از صلح‌جویی و دیپلماسی، به سوی «آتش و خون» متمایل شده است. چه وقتی که کال‌های واس دوتراک را سوزاند و چه وقتی که در گفتگو با تیریون می‌گوید که لنیستر، براتیون‌، استارک‌، تایرل، همه میله‌های یک چرخ هستند که می‌خواهد آن را در هم بشکند. اگان فاتح آتش و خون را به وستروس آورد، اما بعد از پیروزی، برای آنها عدالت، صلح و موفقیت نیز به ارمغان آورد. آیا دنی هم همین کار را می‌کند؟ حمله‌ی دنی هرچه‌قدر هم به جدش اگان شبیه باشد، در یک چیز تفاوت دارد و آن هم این است که این حمله با تهاجم وایت‌واکرها مصادف شده است. این یعنی دنی با چالشی روبه‌رو خواهد شد که حتی اگان هم تجربه‌ی برخورد با آن را نداشته است. اما جان اسنو چرا. جان متخصصِ وایت‌واکرشناسی است و دنی بهتر است به خاطر دست داشتنِ استارک‌ها در شورش رابرت و براندازی خاندان تارگرین از تخت آهنین با جان اسنو رفتار بدی نداشته باشد و هرچه زودتر جدی‌اش بگیرد.

zoomg

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *