ده فیلم برتر سینما با پایانهای غافلگیرکننده
اگر از من – بهعنوان یک سینما دوست – بپرسند که چه چیز فیلمها و سریالها و آثار نمایشی ازایندست برای تو جذاب، هیجانانگیز و قابلستایش است؟ جواب من قاطعانه و بدون لحظهای درنگ این است که ماهیّت سرگرمکنندگی، تعلیقهای تنشزا و پیچشهای داستانی شگفتآور من را اینگونه مجذوب و مسحور سینما و تولیدات نمایشی آن کرده است و مطمئن هستم جواب اکثریت سینما دوستان نیز در پاسخ به این پرسش اساسی، همانا اشاره به عُنصر جذابیّت محتوایی و غیرقابلپیشبینی بودن روایت داستانی است.
همهی ما این تجربه را داشتهایم که هنگام دیدن یک فیلم یا سریال تلویزیونی و حتی خواندن یک رُمان وقتی به پایان آن میرسیم و گرههای داستانی برخلاف انتظارات ما به شکلی غیرمنتظره باز میشوند، متعجب، شگفتزده و اصطلاحاً سورپرایز شده و با چشمانی از حدقه بیرون زده، مغزی هنگ کرده و دهانی کف کرده، سعی میکنیم که آنچه را که دیدهایم یا خواندهایم، هضم و تحلیل کنیم و بهراستی این وضعیت درگیر کننده و بغرنج، چقدر برای یک سینما دوست واقعی جذاب و هیجانانگیز است.
بدون اغراق، عُنصر شگفتزدگی و غیرقابلپیشبینی بودن روایت داستانی، یکی از جذابیتهای بلامنازع سینما است و این موضوع گاهی اوقات میتواند یک فریب و حربهی اساسی باشد که بسیاری از فیلمسازها از آن استفاده میکنند تا به کمک آن بتوانند بسیاری از ضعفها و مشکلات ساختاری و محتوایی فیلم را بپوشانند و شاید به همین دلیل باشد که تعدادی از فیلمهایی که در ادامه معرفی خواهند شد، ممکن است ازنظر منتقدان سینمایی آثاری متوسط و ضعیف تلقی شوند. فیلمهایی که در ادامه معرفی میشوند، طبق نظر شخصی و تجربهی هیجانی نویسنده است و آثاری است که در دو دههی اخیر – قرن بیست و یکم – ساختهشدهاند و ممکن است بسیاری از فیلمهای قدیمیتر و کلاسیک نیز بتوانند در زمرهی این طبقهبندی قرار گیرند اما به دلیل محدود کردن تقریبی دورهی تاریخی و نیز محدودیت فرصت نویسنده در تماشای تمام فیلمها، صرفاً همین ۱۰ فیلم انتخابشدهاند و توجه داشته باشید که این فیلمها، طبق ردهبندی خاصی نیستند. درنهایت اینکه اگر شما فیلمی دیدهاید که ازنظرتان جذاب، غیرقابلپیشبینی و سورپرایز کننده بوده است، حتماً با ما در میان بگذرید.
فیلم (The Mist (2007
ترس همهچیز را تغییر میدهد. این جملهی بهظاهر کوتاه، بهخوبی محتوا و درونمایهی هولناک فیلم مه را به نمایش میگذارد و سازندگان فیلم با انتخاب این جمله، بهعنوان شعار تبلیغاتی، توانستهاند به جریان در حال تغییر ذات بشر در شرایط دشوار و گرفتاریها اشاره کنند و این فیلم، با در نظر گرفتن انسان بهعنوان یک موش آزمایشگاهی، او را به شکلی دیوانهوار در موقعیتهای تنشزای فراوان قرار میدهد و بیرحمانه به دنبال سنجش واکنشهای رفتاری و هیجانی او است و به قولی میتوان این فیلم را، بولتن روانشناسی معاصر دانست که انسان و رفتارهای او را از زوایای مختلف مکاتب گوناگون این علم، موردبحث و بررسی قرار داده است.
فیلم مه از جایی آغاز میشود که بعد از طوفانی سهمگین و به بار آمدن خسارات فراوان، عدهای از اهالی شهر که برای خرید به فروشگاه مرکزی رفتهاند، در پی مه ای غلیظ و رازآلود در آنجا حبس شده و کمکم با حوادثی ترسناک و غیرمنتظره روبهرو میشوند. فیلم مه که اقتباسی از کتاب مه اثر استفان کینگ است، در زمرهی یکی از قابلاحترامترین آثار ترسناک – هیجانانگیز چند سال اخیر محسوب میشود و بهعنوان یک فیلم از بدنهی فیلمهای مستقل، این موضوعی قابلستایش است. فرانک دارابونت که در کارنامهی سینماییاش، آثار شاخصی نظیر رستگاری در شاوشنک و مسیر سبز دیده میشود، با ساخت این فیلم دست به بدعت بزرگی زده است و با انتخاب فضایی آخرالزمانی، ترسناک و رازآلود، از همان ابتدای فیلم ذهن تماشاگر را چنان درگیر میکند که تنها راه خروج او از این مخمصهی متشنج، منتظر ماندن برای پایان فیلم و فهم سرنوشت ناگزیر کاراکترها است و با اطمینان به شما میگویم که پایانبندی فیلم مه، یکی از دردناکترین و هولناکترین پایانبندیهای تاریخ سینما است که با آن موسیقی محزون و رنجآور تا سالها در ذهن تماشاگر باقی میماند.
فیلم (Saw (2004
در سال ۲۰۰۴ میلادی، جیمز وان کارگردان فیلمهایی نظیر احضار و سریع و خشن ۷ که هنوز به کارگردان شاخص و معروفی تبدیل نشده بود، با نویسندگی و کارگردانی فیلم اره، پایهگذار موج جدیدی از فیلمهای سبک اسلشر شد که در کنار صحنههای خونریزی، شکنجه، مثله کردن و وحشیگری محض، روایت داستان و ابهام افکنی نیز اهمیت فراوانی پیدا کرد و این فیلم از چنان موفقیتی برخوردار شد که هفت قسمت از آن ساخته شد ولی هیچکدام مانند قسمت اول، نتوانست تعادل بین خشونت و روایت را آنچنانکه باید به تصویر بکشد و روایت داستانی پازل گونه و رازآلود این قسمت که در پایان فیلم منجر به چیده شدن قطعات پازل کنار یکدیگر و کامل شدن قالب میشود، تماشاگر را چنان شوکه میکند که شاید تا مدتها مات و مبهوت با مغزی هنگ کرده به صفحهی مانیتور خیره شود.
فیلمهای بعدی این مجموعه هرچند در مقایسه با سایر اسلشرهای بیخاصیت و عامهپسند تجاری، همچنان روایت داستانی جذابی داشتند اما به دلیل پیشی گرفتن ماهیّت اسلشر و خونریزی فیلم بر داستان، کمکم افول کردند و درنهایت از اسم اره، چیزی جز یک خاطرهی زیبای خاک گرفته باقی نماند و آخرین قسمت این مجموعه که در سال ۲۰۱۰ اکران شد، هرچند پایان تکاندهندهای داشت و در گیشه نیز موفق ظاهر شد اما ازنظر منتقدان یک فیلم فاجعهبار و افتضاحی مطلق بود. لازم به ذکر است که در سال ۲۰۱۷ میلادی، پس از حدود هفت سال توقف و شاید تعلیق این مجموعهی سودآور، برادران اسپیریگ با ساخت فیلم جیگساو که درواقع دنبالهای معنوی بر فیلم اره است، دوباره اسم اره را بر سر زبانها انداختند و باید منتظر ماند و دید که این برادران خلاق دنیای سینما، در فیلم جیگساو چه آشی برای تماشاگران پختهاند و آیا اُمیدی به تکرار موفقیتهای اره، مخصوصاً قسمت اول آن، میتوان داشت؟
فیلم (Life (2017
فیلم زندگی، حقیقتاً از آن دست فیلمهایی است که انسان با دیدن آن، به فلسفهی ذاتی سینما اُمیدوار میشود. شاید بپرسید که فلسفهی ذاتی سینما چیست؟ باید بگویم که فلسفهی ذاتی سینما، ماهیّت سرگرمکنندگی آن است. اینکه تماشاگر پاپ کورن به دست و تخمه در ظرف، به صندلی یا پُشتی تکیه بزند و فارغ از دنیا و مباحث پیچیدهی فلسفی و اجتماعی و مفاهیمی ازایندست، صرفاً با تماشای داستان پُرهیجان، ساده و جذاب فیلم لذت ببرد و کیفور شود. قرار نیست که تمام فیلمهای دنیا، مانند سرآغاز یا بین ستارهای کریستوفر نولان و یا فیلم مادر! دارن آرنوفسکی اینچنین پیچیده و دارای مفاهیم استعارهای و نمادگرایانه باشند. گاهی اوقات لازم است که بدون سوزاندن کمترین فُسفُر، بیشترین لذت را ببریم و فیلم زندگی اثر دنیل اسپینوزا، فیلمی است که ما را به این هدف دلپذیر و وسوسه کننده میرساند.
فیلم زندگی دربارهی چند فضانورد در یک ایستگاه تحقیقات فضایی است که در حال تحقیق درباره گونهی جدیدی هستند که در مریخ کشفشده است، در ابتدا همهچیز اُمیدوارکننده و عالی به نظر میرسد اما اتفاقات شومی درراه است. روایت فیلم، بسیار سرراست و منطقی و بدون هیچ شیلهپیلهی اضافی است و همین موضوع شاید نتیجهگیری را برای تماشاگر آسان کند اما اسپینوزا، با زیرکی تمام فیلم را به شکلی به پایان میرساند که مطمئناً نهتنها ما را شگفتزده میکند بلکه یک حس ترس و هراس زیرپوستی نیز در وجود ما میاندازد که در این جهان بزرگ و کهکشانهای وسیع، واقعاً چقدر در امنیت هستیم؟
فیلم (Snowpiercer (2013
فیلم برفشکن، عجیبترین فیلم این لیست است. یک فیلم هیجانانگیز و فانتزی که محتوای چالشبرانگیزی نیز دارد. فیلمی سراسر استعاره و نماد که به بسیاری از مفاهیم زیربنایی سیاسی- تاریخی و انقلابها نیز طعنه میزند و نکتهی شگفتآور و ستودنی این فیلم آن است که در عین نمادگرایی، برای یک تماشاگر معمولی نیز قابلدرک و ملموس است و این موضوع هُنر و کاردانی، ژون هو بونگ، کارگردان کرهای این فیلم را به نمایش میگذارد.
تمام داستان برفشکن در یک قطار در حال حرکت و در فضایی آخرالزمانی میگذرد و تنشها و جدالهایی که در این قطار میان مسافران آن روی میدهد، شباهت بسیاری به جُنبشها و انقلابها دارد و توانایی بونگ در به تصویر کشیدن این کُنشها بدون آنکه در ورطهی شعارزدگی بیفتد، قابلستایش است. فیلم برفشکن نهتنها پایانی شوکآور و میخکوب کننده دارد بلکه از تعداد بیشماری سکانس غیرمنتظره و غافلگیرکننده نیز برخوردار است که مطمئناً هوش از سر تماشاگر میپراند.
نکتهی پایانی در مورد این فیلم، شخصیت اول فیلم است. شاید جالب باشد که بدانید کریس اوانز که همهی ما او را بهعنوان کاپیتان آمریکا در دنیای سینماتیک مارول میشناسیم، بازیگر نقش اصلی این فیلم – کورتیس – است و دیدن نمایش او در این فیلم، ما را قطعاً متقاعد خواهد کرد که کریس، بازیگر قهار و توانمندی است و بهشخصه معتقدم که بازی او در نقش کاپیتان آمریکا، شاید سبب محبوبیت روزافزون او شده باشد اما به دلیل قالبی و کلیشهای بودن این کاراکتر، جلوی بسیاری از توانمندیها او را نیز گرفته است و بازی او در برفشکن، مُهر تأییدی بر این ادعا است.
فیلم (The Thing (2011
گاهی اوقات فیلمهای نامتعارفی در تاریخ سینما ساخته میشود که در هیاهوی فیلمهای تجاری و بلاک باستری و مهمتر از آن در سایهی کملطفی و شاید بیرحمی سادیستیک منتقدان، بهآرامی محوشده و در چاه عمیق فراموشی دفن میشوند و باید بگویم که متأسفانه فیلم موجود اثر متِایس ون هینینژن هُلندی در زمرهی این فیلمهای ناکام و بدشانس قرار میگیرد.
فیلم موجود درواقع در ابتدا قرار بود بازسازی فیلم موجود محصول ۱۹۸۲ میلادی باشد. این فیلم که توسط جان کارپنتر کارگردانی شده بود، باگذشت بیش از سی سال از ساخت آن، هنوز هم یکی از برترین و تکاندهندهترین فیلمهای تاریخ سینما در ژانر علمی- تخیلی و ترسناک است. جان کارپنتر در این فیلم به شکلی رُعبآور، تنهایی و ناتوانی بشر در مقابل موجودی ناشناخته را به نمایش میگذارد و فضای سرد، یخزده و بیرحم قطب جنوب این احساس دردناک و مخوف را نیرویی دوچندان میبخشد.
پاراگراف بعدی حاوی اسپویل است، لطفاً در صورت ندیدن فیلم آن را نخوانید و به پاراگراف بعدی بروید.
ون هینینژن در اقدامی جسورانه و شجاعانه تصمیم گرفت بهجای بازسازی صرف و موبهموی فیلم موجود کارپنتر، فیلم اش را پیش درآمدی بر فیلم کارپنتر قرار دهد و این جسارت و یا شاید بهزعم منتقدان سختگیر گستاخی سبب شد که فیلم ون هینینژن بهرغم خلاقانه و باکیفیت بودن، به شکل بیسابقهای موردحمله قرار گیرد و به یک شکست تجاری سنگین تبدیل شود و این اتفاق، به شکل تراژدیکی نتیجهی خلاقیّت نشان دادن در فضای بسته و محافظهکار هالیوود را نشان میدهد.
فیلم موجود، به معنای واقعی کلمه میخکوب کننده است و تماشاگر مطمئناً در تکتک لحظات فیلم، در موجی از تنش، اضطراب و ترس غوطهور میشود و نکتهی جذاب فیلم این است که تماشاگر تا پایان آن نمیتواند متوجه شود که ارتباط این فیلم با فیلم کارپنتر چیست و بماند که پایان فیلم، شگفتزدگی دیگری برای ما به همراه دارد؛ جایی که سرنوشت شوم کاراکترها یکبهیک مشخص میشود.
فیلم (Take Shelter (2011
پناه بگیر، یک فیلم هیجانی- روانشناختی سرشار از ابهام است. فیلمی است که پرسشهای فراوانی در ذهن تماشاگر ایجاد میکند که واقعاً مبنای اینکه یک انسان را بیمار روانی بدانیم چیست؟ تعریف ما از اختلال روانی چیست؟ آیا بهصرف تجربهی نشانهها و علائم اختلال گونهی روانشناختی، میتوان به افراد انگ و برچسب بیمار روانی زد؟
فیلم پناه بگیر، اثر جف نیکولاس، فیلم عمیقی است و تماشاگر را دعوت به تفکر و تأمل میکند. بازی خوب و باورپذیر مایکل شانون و جسیکا چاستین در کنار فیلمنامهی قوی و کارگردانی بینقص نیکولاس، نوید یک فیلم پخته و قابلتحسین را میدهد. درواقع این فیلم، به شکل ظریفی یکی از معضلات امروزی علم روانشناسی و روانپزشکی را مورد نقد و واکاوی قرار میدهد و خلاصه کردن انسانها به نشانهها و علائم بیمارگونهای که تجربه میکنند و زدن یک برچسب تشخیصی به آنها را بهشدت موردانتقاد قرار میدهد و این پرسش اساسی و تکاندهنده را مطرح میکند که حقیقتاً مرز بین واقعیت و بیماری چیست؟ و پایان این فیلم، بدون هیچگونه بحث، جدال و مجادله و در یک سکوت غریب پاسخ این پرسش را به ما میدهد.
فیلم (Prisoners (2012
فیلم زندانیان، درام تلخ و زجرآوری است. فیلمی است که تماشاگر از ابتدا تا انتهای آن، در زندان تاریک قضاوت محبوس شده و در آن ظلمات، به شکل تراژدیکی قدرت تشخیص خوب از بد یا زشت از زیبا را از دست میدهد. زندانیان شاید در بخشهایی جنبهی جنایی- هیجانیاش بر متن دراماتیک اش غلبه کند اما در نقاط اوج فیلم، همیشه تماشاگر با انبوهی از غم و درد، تنها و سرگردان باقی میماند.
درواقع پیام فیلم زندانیان این است که همهی ما اسیر نفسانیّات خودمان هستیم و بهراستی یک انسان خوب، معقول و باایمان، چقدر راحت میتواند به درون تاریکیها و پلیدیها سقوط کند و نکتهی غمانگیز زندانیان، آن است که حتی بدترین و خبیثترین کاراکترها، تماماً سیاه نیستند، همانطور که معقولترین کاراکترها نیز، هیچگاه سفید محض نیستند و این همان بُحران در شناخت خوبی و بدی است که رسماً قدرت قضاوت و همدردی تماشاگر را به بازی میگیرد و این پیام سنگین همچون پُتکی در سراسر فیلم بر سروصورت تماشاگر کوبیده میشود.
نمایش واقعگرایانه و تأثیرگذار بازیگران، موسیقی زیبا، فیلمنامهی پُرپیچوخم و کارگردانی شاهکار، همه و همه دستبههم دادهاند تا با یکی از برترین فیلمهای کارآگاهی- جنایی چند دههی اخیر روبهرو باشیم و شاید در اثبات این ادعا، گفتن همین نکته کافی باشد که کارگردان این فیلم، دنیس ویلنیو است؛ یعنی یکی از بهترین و قابلاحترامترین کارگردانهای چند سال اخیر که شاهکارهایی نظیر سیکاریو، ورود و بلید رانر ۲۰۴۹ را روانهی پردهی نقرهای سینما کرده است.
فیلم (Match Point (2005
شاید حضور فیلمی از وودی آلن در این لیست، تعجبآور و غیرمنتظره باشد چون اصولاً سبک فیلمسازی وودی آلن بهگونهای است که با روایت داستانی سرراست، سرشار از کنایه و طعنه به رخدادهای روز جهان و نگاه انتقادی به مشکلات جامعه تعریف میشود و انتظار وقوع اتفاقات محیرالعقول و پیشبینینشده در فیلمهای او همانقدر عجیبوغریب است که از کوئنتین تارانتینو انتظار داشته باشیم فیلمی با ردهی سنی PG بسازد!
در جواب باید گفت که فیلم امتیاز نهایی آلن، با سایر فیلمهای او بسیار متفاوت است. دیگر از صدای راوی که همیشه خود آلن بوده است، خبری نیست. سطح طنز و کمدی فیلم، شوخی و کنایهها به کمترین حد خود رسیده و در عوض، سطح تنش، تعلیق، هیجان و حتی خشونت فیلم بسیار بالا رفته است؛ چهار عاملی که حضور آنها در فیلمهای وودی آلن، اگر نگویم بیسابقه بلکه کمسابقه بوده است.
فیلم امتیاز نهایی، داستان عشق، شهوت و خیانت است. روایت داستان با ریتمی آهسته ولی معقول جلو میرود و در نیمهی دوم فیلم، کمکم حدس و گمانهایی در ذهن تماشاگر شکل میگیرد که خبر از چگونگی جمعبندی داستان میدهد اما آلن با تیزهوشی و درایت تمام، تماشاگر را چنان فریب میدهد و افکار او را به بازی میگیرد که دیدن پایان فیلم، تماشاگر را بُهتزده، عصبانی و درعینحال غمگین میکند و اینها کمترین واکنشی است از او انتظار میرود زیرا دیدن این فیلم به ما یادآوری میکند در دنیایی زندگی میکنیم که هیچچیز منصفانه نیست و این موضوعی بهغایت غمانگیز است.
فیلم (Predestination (2014
سفر در زمان و بازیچه قرار دادن و دستکاری این مفهوم بنیادین، همیشه برای مردم عادی جذاب بوده است و طبق یک قانون نانوشتهی هالیوود، هر چه که مردم از آن خوششان بیاید، حتماً و قطعاً باید تبدیل به فیلم و سریال شود و بنابراین مدتها است هالیوود در حال شیردوشی از این موضوع است و دهها فیلم که عمدتاً ضعیف و آبکی بودهاند، در این سالها ساختهشده است اما فیلم سرنوشت ساختهی برادران اسپیریگ، داستان متفاوت دیگری دارد.
اگر قرار بود این لیست را بر اساس ترتیب مینوشتم بدون شک این فیلم را از دو لحاظ در مقام اول قرار میدادم. جنبهی اول پیچیدگی روایت داستانی و روایت متقاطع که حسابی فُسفُرهای مغز تماشاگر بختبرگشته را میسوزاند و جنبهی دوم نیز همان میخکوب کنندگی پایانبندی فیلم است که باقیمانده فُسفُرهای مغز تماشاگر را در اقدامی انتحاری، منفجر میکند. برادران اسپیریگ، بدون شک یکی از بهترین فیلمهای سفر در زمان چند دههی اخیر ساختهاند و این فیلم در ژانر علمی- تخیلی و فانتزی دوشادوش بزرگان این ژانر بااقتدار ایستاده و از این بابت باید به برادران جوان و خلاق اسپیریگ تبریک گفت.
فیلم در چند مقطع زمانی روایت میگردد و سفرهای پیدرپی کاراکترها در طول زمان سبب پیچیدگی داستان و گیج شدن تماشاگر میشود و کوچکترین حواسپرتی و حتی از دست دادن یک دیالوگ یا مونولوگ سبب میشود که در انتهای فیلم، درک و فهم بسیاری از رازها از دست برود. هرچند که برادران اسپیریگ، جمعبندی داستان را بهگونهای ترتیب دادهاند که بسیاری از راز و رمزها و کلافهای پیچیده در طول فیلم، باز میشود اما لذت خود فهمی و خودکاوی این معماها بهمراتب خیلی بیشتر است. در پایان لازم است که از اتان هاوک و سارا اسنوک بهعنوان دو بازیگر اصلی این فیلم یاد شود که نیمی از جذابیّت فیلم، به نمایش باورپذیر و زیبای آنها تعلق دارد و باید اعتراف کرد که اتان هاوک کمکم در حال تبدیلشدن به یک بازیگر درجهیک و توانمند در بالاترین سطح هالیوود است.
فیلم (Mommy (2014
فیلم مادر محصول کانادا و ساختهی خاویر دولان جوان است که توانست بابت این فیلم، جایزهی هیئتداوران فستیوال کن را نصیب خود کند. شاید تعجب کنید اما فیلم مادر، یک فیلم ناب فرانسوی است. خاویر دولان کانادایی، بهعنوان کارگردان این فیلم، برخاسته از جامعهی فرانسویزبان کانادا است و به همین دلیل درونمایه و ساختار فیلم همانند بیشتر فیلمهای فرانسوی، یک درام پُرتنش و سرشار از کُنشهای هیجان محور و موسیقی شاهکار و فراموشنشدنی را نوید میدهد.
مادر، داستان مادری است که سعی دارد شرایط زندگیاش را سروسامان ببخشد اما ورود پسر نوجوان اش به زندگی او، همهچیز را به هم میریزد؛ پسری سرکش و بیشفعال که طوفانهای عصیان و خشم اش، لرزه بر اندام تماشاگر میاندازد. روایت داستان در فیلم مادر، غیرقابلپیشبینی و مُبهم است و از آن دست فیلمهایی نیست که باگذشت نیم ساعت یا یک ساعت از فیلم، بتوان تصویری روشن از جمعبندی فیلم به دست آورد و همین موضوع، زنگ خطری هشداردهنده برای پایانی غیرمنتظره و غمانگیز است.
شیوهی فیلمبرداری دولان در این فیلم، در تاریخ سینما بیسابقه بوده و کادربندی تصویر فیلم مطابق با هیجان و احساسات درونی کاراکترها تغییر میکند و موسیقی زیبای فیلم که بدون رودربایستی باید به آن لقب شاهکار داد، بهخوبی وضعیت و حالات هیجانی کاراکترها را به تصویر میکشد و این اتفاق هم حقیقتاً امری شگفتآور است. در پایان این نکته را بگویم که یکی از تلخترین و فریب آمیزترین سکانسهای تاریخ سینما، بدون اغراق در این فیلم قرار دارد، پس آگاه باشید.