حداقل میتوان یک بازیگر سطح اول را نام برد که کار اولشان را با یک فیلم بد شروع کردهاند، اما در کنار آنان، کارگردانانی نیز هستند که فیلمهای بسیار زیبا و جذابی میسازند و جایزه آکادمی اسکار را برنده میشوند. پس از این اتفاقات، آنها تلاش میکنند فیلمهایی را تولید کنند که بتوانند موفقیتهای فیلم قبلی خود را دوباره کسب کنند. اما این اتفاق برای فیلم جدیدشان به نحو دیگری صورت میگیرد.
شما کمتر فیلمهای شناخته شدهای از کارگردانان برنده اسکار سراغ دارید که در حین تماشای فیلم، در این فکر باشید کسی که پشت دوربین این فیلم بوده، الان یک مجسمه طلایی در ویترین خانهاش قرار دارد و این موضوع را به خود یادآوری میکنید که این شخص، همان کارگردانی است که یک فیلم فوقالعاده ساخته و برنده جایزه بهترین کارگردانی در مراسم اسکار بوده است.
تهیهکنندگان سینما به واسطه موفقیت کارگردانان در مراسم اسکار، سرمایهگذاری هنگفتی برای فیلم بعدی آنها میکنند. آنها با اطمینان به استعداد و توانایی کارگردان، امکانات بسیار زیادی را در اختیار او قرار میدهند. اما نتیجه کار آنها چیزی نمیشود که تهیهکنندگان توقع داشتهاند و فیلم در زمان اکران، هم از نظر فروش و هم از نظر محتوا شکست میخورد.
از طرفی دیگر، کارگردانانی هستند که توانستهاند توقعات تماشاگران را برآورده کرده و فیلمی با محتوای عالی و کیفیت بالا در صنعت فیلمسازی بسازند. با این حال، ما قصد داریم ۷ فیلم بدی که کارگردانان برنده اسکار ساختهاند را معرفی کنیم. با ما همراه باشید:
۷. فیلم The Terror (1963)
فیلم ضعیف The Terror در سال ۱۹۶۳ ساخته شده و راجر کورمن کارگردان این فیلم بوده است. کورمن فیلم The Terror را با همکاری چهار کارگردان دیگر ساخته که فرانسیس فورد کاپولا، کارگردان قسمت دوم فیلم Godfather، و جک نیکلسون، بازیگر فیلم As Good As It Gets، در ساخت این فیلم نقش داشتند. فضای فیلم The Terror بسیار شبیه به فیلم The Raven کورمن و داستان این فیلم بسیار غیرمنسجم و گنگ است. براساس صحبتهای بوریس کارلوف، بازیگر این فیلم، کارگردان یک داستان کلی را برای تیم مطرح میکند و در طول فیلمبرداری صحنههای زاید بسیاری از راه رفتن کارلوف و خراب کردن اشیا ضبط میکند. اولین سکانسهای فیلم کورمن غیر قابل درک بوده و از دیک میلر به عنوان بازیگر اصلی استفاده میکند تا بتواند داستان فیلم The Terror را بهتر روایت کند. اما این کار هیچ کمکی به فیلم نکرده و میلر بعدها در مصاحبهای اعلام کرد فیلم The Terror یک فیلم بیمنطق و بیمعنی بود.
۶. فیلم The Hand (1981)
الیور استون پیش از اینکه جایزه بهترین کارگردانی فیلمهای Platoon (1986) و Born On The Fourth of July (1989) را دریافت کند، برنده بهترین فیلمنامه فیلم Midnight Express (1978) شده بود که به نوعی این جایزه، شروعی برای کارگردانی فیلمهای موفق او بود. الیور استون در سال ۱۹۷۴ فیلم ترسناک Seizure را ساخته بود و چند سال بعد فیلم دیگری در همین ژانر فیلمی با نام The Hand را کارگردانی کرد. داستان خندهدار فیلم The Hand درباره یک طراح کتابهای کمیک است که او (با بازی مایکل کین) دست خود را در یک تصادف از دست میدهد و دست او برای انتقام برمیگردد. این فیلم دارای صحنههای ضعیف شوکهکننده، بازی تصنعی بازیگران، و لحظات اعصاب خرد کن است. داستان فیلم عمق لازم را ندارد و از نظر ساختاری بسیار ضعیف است. مایکل کین بعدها درباره فیلم The Hand اعلام کرد او فقط به خاطر پول در این فیلم بازی کرده است. او در آن سال فیلم Escape To Victory را نیز در نوبت اکران داشت که یکی از فیلمهای خوب کین محسوب میشد. الیور استون برای جبران اشتباهات خود دو فیلم Salvador و Platoon را کارگردانی کرد و به همه ثابت کرد که او از اشتباهات خود درس گرفته است.
۵. فیلم The Guardian (1990)
ویلیام فرایدکین در سال ۱۹۷۱ برنده بهترین کارگردانی فیلم The French Connection شد و پس از این موفقیت، فیلم تحسینشده The Exortcist را در سال ۱۹۷۳ کارگردانی کرد. این فیلم فروش موفقی در گیشه داشت. فرایدکین در ادامه فعالیتهای خود دو فیلم Deal of The Century و Chevy Chase را ساخت که نتوانستند موفقیت دو فیلم قبلی او را تکرار کنند. او در ادامه، ساخت فیلم جدید خود در ژانر وحشت را با نام The Guardian کلید زد. فیلم The Guardian میتوانست تبدیل به یک فیلم خوب شود. اما این فیلم با صحنههای ترسناک خندهدار خود که در هیچ فیلمی دیده نشده و داستان عجیب و غریب آن نتوانست به موفقیت برسد. داستان فیلم The Guardian درباره یک پرستار بچه است که توانایی پرواز کردن دارد. او به عنوان یک پرستار بچه به اسم کامیلا (با بازی جنی سیگروو) به خانه زوجهای جوان میرفت و نوزاد آنها را میدزدید و برای یک درخت متحرک میبرد که این درخت از این نوزادان تغذیه میکرد. این درخت با خوردن نوزادان میتوانست چوب درست کند. شخصیتپردازی کامیلا باعث شده بود که به یکی از بدترین شخصیتهای صنعت فیلمسازی لقب بگیرد.
۴. فیلم The Fly II (1989)
کریس والاس پس از اینکه جایزه بهترین گریم را برای فیلم The Fly دریافت کرد، تصمیم گرفت قسمت دوم این فیلم را بسازد تا به هالیوود ثابت کند هیچ کاری بدون سختی به سرانجام نمیرسد. داستان فیلم The Fly II برگرفته از مجموعه کتابهای کمیک با همین نام است. این فیلم برروی شخصیت مارتین براندل، پسر ست براندلفلای، تمرکز دارد. مارتین همانند پدر خود برروی یک پروژه تلپورت کار میکند. او در این پروژه به مرور تبدیل به یک هیولای نابغه وحشتناک میشود و یک شخصیت باهوش شیطانی در این فکر است که پروژه او را به تکامل برساند و خود نیز به قدرتمندترین موجود برروی زمین تبدیل شود. در یکی از صحنههای فیلم که درست قضاوت نشده، مارتین متوجه میشود که شخصیت باهوش شیطانی در واقع سگ او بوده است. این سگ در یکی از آزمایشهای شکست خورده مارتین قربانی شده و در آزمایشگاه به زنجیر کشیده شده بود. در یک صحنهای که قرار بود تأثیرگذار باشد و قهرمان فیلم، سگ خود را بدون درد بکشد، اقدام او بسیار قابل درک است چون شخصیت باهوش شیطانی زمانی حیوان خانگی مارتین بوده است. ناراحتکنندهترین سکانس فیلم برای مارتین زمانی است که یکی از همکاران او تلاش میکند او را آرام کند، مارتین به او میگوید: «از منطقه من برو بیرون! تو دیگر اجازه ورود به اینجا را نداری!»
۳. فیلم Firestorm
دین سملر یکی از کارگردانان پرطرفدار هالیوود است. او فیلمهای موفقی همچون Maleficent و Dances With Wolves را کارگردانی کرده و برنده اسکار شده است. سملر همچنین فیلمهای ناموفق Firestorm و The Patriot را نیز در کارنامه خود دارد. لئونارد مالتین درباره فیلم Firestorm میگوید: «هر آنچه که از اد هریس دیدم فقط حرکات ماهیچه صورت بود.» هووی لانگ نقش جسی گریو را در این فیلم ایفا میکند. جسی گریو پلیسی است که به دنبال تبهکاری به نام شایه (با بازی ویلیام فورسیت) رفته است. شایه ۳۷ میلیون دلار دزدی کرده که توسط جسی گریو دستگیر میشود. او پس از مدتی از زندان فرار میکند و به طرف جنگلهای کانادا میرود. جسی گریو برای یافتن شایه به سمت جنگل میرود که اسیر آتشسوزی در جنگل میشود. فضای داستانی فیلم Firestorm شبیه به فیلمهای سیلوستر استالونه است زیرا قرار بود نقش اصلی این فیلم را استالونه ایفا کند اما او تصمیم گرفت در فیلم آلن اسمیتی بازی کند و او از این فیلم کنارهگیری کرد. این اتفاق به نفع استالونه شد و این فیلم بد در کارنامه کاری او ثبت نشد. دین سلمر در سخنان خود اطمینان داده بود که فیلم Firestorm یک فیلم خوب و خوش ساخت باشد، این فیلم از زاویه دید او فیلم خوبی به نظر میرسید. اما نقطه نظرات تماشاگران نسبت به کارگردان متفاوت بود و آنها با هیچکدام از شخصیتهای فیلم ارتباط برقرار نکردند.
۲. فیلم Piranha II: The Spawning (1981)
جیمز کامرون دو دهه قبل از اینکه برنده بهترین کارگردانی فیلم تایتانیک شود، در فیلم New World Pictures راجر کومان به عنوان طراح جلوههای ویژه این فیلم فعالیت میکرد. پس از این فیلم، کامرون در دو فیلم کم هزینه Battle Beyond The Stars و Galaxy of Terror حضور پیدا کرد و چندی بعد فرصت ساخت اولین فیلم خود را پیدا کرد. کامرون ساخت قسمت دوم فیلم Piranha که توسط راجر کورمن در سال ۱۹۷۸ ساخته شده بود را برعهده گرفت. فیلم Piranha II هرگز نتوانست رقیبی جدی برای فیلم Citizen Kane باشد اما این فیلم تجربه خوبی برای کارگردان بیتجربهای مثل کامرون بود. او از اعتبار خود برای ساخت فیلم The Terminator سرمایهگذاری کرد، لیکن پس از مدتی او را از این پروژه خارج کردند و او در این مورد اعلام کرد که این فیلم اولین پروژه او به حساب نمیآید.
جیمز کامرون در سال ۱۹۹۱ توضیح داد:
از نظر فنی، من از اعتبار خود به عنوان یک کارگردان استفاده کردم. به هر حال، پس از دو هفته و نیم کار برروی این فیلم، یک تهیهکننده ایتالیایی جایگزین من شد. او من را اخراج کرد، این خواسته او بود و من هم در استخدام او نبودم.
تهیهکننده جایگزین شده اُویدیو جی آسونیتیس متولد مصر بود. او تهیهکننده فیلمهایی چون The Exorcist و Beyond The Door و Jaws و Tentacles بوده است. تصور کنید که آسونیتیس در یکی از صحنههای خندهدار فیلم Piranha II حضور دارد و این ماهیهای وحشی پرنده به قایق او حمله میکنند و جیمز کامرون در این مدت با همکاری لنس هنریکسن در زیر آب از او فیلمبرداری میکند.
۱. Trog (1970)
فردی فرانسیس یکی از اسطورههای حقیقی سینمای بریتانیا است. او با بزرگانی چون الکساندر کوردا، پیتر کاشینگ و مایکل پاول کار کرده است. فرانسیس توانسته برای فیلمهای Sons and Lovers و Glory برنده بهترین کارگردانی در مراسم اسکار شود. او کارنامه بسیار موفقی دارد اما سالها بعد اشتباهاتی در حوزه کاری خود مرتکب شد. فرانسیس فیلمهایی مثل Dracula Has Risen From The Grave و Tales From The Crypt را کارگردانی کرد که این دو، فیلمهای ضعیف و مضحکی بودند. ساخت فیلم Trog در سال ۱۹۷۰ باعث شد به کارنامه کاری او خدشهای جدی وارد کند، فیلمی که منجر به آخرین حضور ژوان کرافورد در سینما شد. کرافورد در اظهار نظر جالبی اعلام کرد اگر او شخصیت کریستین ساینس را تغییر نمیداد، اتفاقات ناراحتکننده فیلم باعث میشد او دست به خودکشی بزند.
بودجه ساخت فیلم Trog آنقدر کم بود که کرافورد مجبور شد بخشی از پول خود را برای این فیلم هزینه کند. داستان فیلم Trog درباره یک موجود نیمه انسان و نیمه دیو به نام تراگ است. چهره او شبیه یک میمون بود که قدرتی برابر با ۲۰ دیو را داشت. کرافورد در این فیلم نقش یک دانشمند نابغه را ایفا میکرد که در حال آموزش به تراگ بود. او سعی میکرد به تراگ یاد بدهد که بتواند عروسک خود را بغل کند و به او بگوید «Wah Wah». پس از مدتی، تراگ عصبانی شده و به سمت دانشمندان حمله و از آزمایشگاه فرار میکند.
بیاعتنایی تماشاگران نسبت به فیلم Trog باعث شد در فروش فیلم جان لندیس جوان با نام Schlock تأثیری نامطلوب برروی اولین کار او بگذارد.
Zoomg