ضد قهرمانی که هرگز عادی نشد
گروه سینمای جهان – وصال روحانی: مرگ هری دین استانتون هنرپیشه معروف آمریکایی که اخیراً در ۹۱ سالگی وی روی داد، جهان سینما را از یکی از بهترین بازیگران موسوم به سبک «کاراکتر- اکتور» محروم کرده است.
استانتون بسیار دیر و فقط وقتی به مرز ۶۰ سال نزدیک می شد، شروع به جلب نظر در سینما و کشاندن مردم به سمت خود کرد. او پیش از این بارها و سالها در نقش های دوم و سوم و در قالب کاراکترهای معمولی و غیرکلیدی حضور پیدا کرده بود و از آن قبیل بودند گاوچران ها در برخی فیلم های کاوبویی و یا آدمهای بد بعضی فیلم های پرماجرا و حتی برخی آثار خوب سینمایی و نمونه اینگونه کارها را می توان فیلم های «زمانه مستقیم» (۱۹۷۸)، «بیگانه»، «خون عاقلانه» (هر دو ۱۹۷۹) و «فرار از نیویورک» (۱۹۸۱) دانست. برای شناسایی هر چه بیشتر دین استانتون در آن سال های خاص باید به نوشته های وینسنت کنبی منتقد معروف و قدیمی روزنامه نیویورک تایمز روی آورد که در سال ۱۹۷۸ نوشته بود: هنر ویژه و منحصر به فرد استانتون این است که کاری می کند که هر چیزی را که دردسترس و اطراف اوست به چیزی متفاوت و کنجکاوی برانگیز تبدیل شود. راجر ابرت فقید نیز در همان فیلم متذکر شده بود: شاید فقط بازیگرانی چون هری دین استانتون و ام امت والش در جمع هنرپیشه های نقش دوم و سوم بتوانند به گونه ای عمل کنند که هر فیلم مجهز به حضور آنان دیدنی و غنی جلوه کند.
با آن چهره جدی و خشک
با این حال تا سال ۱۹۸۴ که استانتون توسط ویم وندرز آلمانی در کالت کلاسیک «پاریس. تگزاس» در یکی از رل های اصلی به بازی گرفته شد، از دید عموم مردم دور ماند و هرگز به حد و درجه ای نرسید که این فیلم و برخی آثار دیگری به او ارزانی داشتند. اصولاً به سختی می شد استانتون را با آن چهره جدی و خشک و خشن در قالب های مثبت و شیرین آرتیست وار تصور کرد و او نیز تلاشی برای اثبات و انجام کاری در این راستا انجام نداد و ترجیح داد که همان ضد قهرمانی بماند که از چهره اش می تراوید. در «پاریس. تگزاس» که سر و صدای زیادی به پا کرد و از اولین فیلم های سینمایی مرتبط با نهضت پست مدرن بود و جایزه نخل طلای کن را هم به سال ۱۹۸۴ بدست آورد. استانتون مرد دچار فراموشی و نسیانی است که یک بار دیگر با خانواده اش دیدار و با آنها تجدید عهد و ارتباط می کند اما از هیچ یک از آثار و سکنات او عادی بودن نمی بارد. استانتون در «Repo Man» نیز که یک کمدی تلخ ساخته الکس کاکس است، یک سارق اتومبیل است که فوت و فن این کار را به جوانی تازه کار با بازی امیلیو استه وز می آموزد و می کوشد او را به راهی بیاورد که برای موفق ماندن در دنیای پر دردسر فعلی به آن نیاز است و آن راه چیزی جز خلافکاری نیست.
به یک چشم خاص
شهرت عجیب و غیرمتعارف استانتون در آن سالها به حدی رسید که از وی خواستند حتی اداره و اجرای برنامه معروف دیرپا و کمدی «نمایش زنده شنبه شب» در تلویزیون آمریکا را نیز برعهده بگیرد و هر چه بود او از آن پس تا پایان عمرش هرگز حس و حال یک ناشناس را تجربه نکرد و جامعه هنری در غرب و به ویژه در آمریکا وی را به عنوان ستاره جدید و البته غیرمعمول خود پذیرفت و به همین چشم نیز نگاهش کرد. رل های بعدی که به سوی استانتون روانه شدند، پرشمار و متنوع بودند و حتی نقش آدمهای عادی و سنتی را هم به وی ارجاع می کردند و از آن دست بودند فیلم های «زیبا در رنگ صورتی» (۱۹۸۶) که در آن وی ایفاگر رل پدر کاراکتر مالی رینگ والد بود و همچنین «آخرین وسوسه مسیح» ساخته سال ۱۹۸۸ مارتین اسکورسیسی، «قلب وحشی» فیلم سال ۱۹۹۰ دیوید لینچ که در آن وی یک کارآگاه خصوصی بود، «ترس و نفرت در لاوس وگاس» که استانتون در آن در نقش یک قاضی ظاهر شد، «داستان استریت» فیلم دیگری از دیوید لینچ که در آن وی رل برادر بیمار کاراکتر اصلی را ایفا کرد و همین طور فیلم های «مایل سبز» و «The Big Bounce» محصول ۲۰۰۴ که در آخری وی در قالب پدر کاراکتر چارلی شین ظاهر شد. شاید رل های او در تعداد قابل ملاحظه ای از این فیلم ها مربوط به آدمهای عادی بوده باشد اما وی به رغم فرو رفتن مکرر در قالب آنها هرگز به آدمی معمولی و موجودی عادی تبدیل نشد.
همه چیز و هیچ چیز
وی در طول آن همه سال و در رل نقش های محوله به وی همه چیز بود و هیچ چیز نبود و از این رده می توان به موارد ذیل اشاره کرد؛ یک تبهکار سابق و مرد دردسرساز در دنیایی که می کوشد تابع قانون باشد، یک مسافر فضایی در قرن بیست و دوم، یک رهرو خیابانی که تظاهر می کند نابینا است، یک مرد مطرح دنیای موسیقی محلی که ملاحظه هیچ چیز را نمی کند و یک متخصص ویران سازی جوامع که به هیچ چیز معتقد و وفادار نیست. شاید تصویر و نگاه و حالت وی در تمامی این رل ها یک چیز و مشابه بوده باشد اما او از هر یک از این موارد، موجوداتی فراموش نشدنی می ساخت.
نقش ماندنی
شاید یکی از ماندنی ترین نقش های استانتون در سریال «عشق بزرگ» محصول شرکت H.B.O بوده باشد. او در این مجموعه تلویزیونی رومن گرنت بود، مردی که ادعای هدایت جامعه را داشت ولی ۱۴ همسر اختیار کرده و پیروانش را به مخاطره می کشید. وقتی کاراکتر گرنت در سیزون سوم مجموعه کشته و از صحنه خارج شد، استانتون در مصاحبه ای گفت این نقش و فیلم بیش از هر اثر سینمایی دیگری هنردوستان را به تعقیب و همراهی وی واداشته است و سپس به شوخی افزود که این مجموعه از همه کارهای دیگر خاطره سازتر است و البته اگر ۲۰۰ کار و اثر هنری دیگر وی نادیده انگاشته شود!
رویکرد به هنرهای دراماتیک
هری دین استانتون که به کار موسیقی هم پرداخت و حتی یک آلبوم موسیقی نیز به سال ۲۰۱۴ عرض کرد (که در بردارنده موسیقی متن فیلم مستندی بود که درباره وی ساخته شده بود). متولد ۱۴ جولای ۱۹۲۶ در شهر کوچک وست اروین در شمال شرق لگزینگتون در آمریکا بود. پدرش کشاورز و پرورش دهنده محصولات دخانیاتی و مادرش یک طباخ حرفه ای بود. او حین تحصیل در دانشگاه کنتاکی به رشته هنرهای دراماتیک علاقمند شد و در پی آن بود که به لس آنجلس کوچ کرد و به آموختن هنر بازیگری در تماشاخانه و کارگاه معتبر پاسادنا پرداخت. وی در سال ۱۹۵۴ با بازی در اپیزودی از سریال «Inner Sanctum» که پیرامون اتفاقات غیرمعمول و موارد ماوراءالطبیعه بود اولین کار تلویزیونی اش را تجربه کرد و نخستین فیلم سینمایی اش یک کار وسترن محصول سال ۱۹۵۷ به نام «در تعقیب توماهاوک» بود که وی را روبروی چاک کانرز قرار داد و اصولاً استانتون طی دو دهه نخست بازیگری اش بیشتر به کارهای وسترن گرایش داشت. او در همین راستا در اپیزودهای متعددی از وسترن های معروف تلویزیونی دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ با نامهای آشنای «روهاید»، «بونانزا»، «دره بزرگ» و «دود اسلحه» شرکت کرد و آخرین و جالب ترین وسترن اش فیلم وسترن ضد کلیشه «شکن های میسوری» ساخته آرتور پن و محصول ۱۹۷۶ و با در برداشتن مارلون براندوی بزرگ و جک نیکلسون توانا در کنار وی بود.
فعال تا واپسین سال ها
استانتون تا آخرین سالهای حیاتش فعال و در صحنه حاضر بود، هر چند در بسیاری از فیلم های هشت تا ۱۰ سال واپسین فقط رلهای کوچک و درجه چندم را برعهده می گرفت. او در سال ۲۰۱۲ در «انتقامجویان یک» که یک فیلم کمیک استریپی بود و همچنین «۷ بیمار روانی» ظاهر شد و در سال ۲۰۱۷ و فقط چند ماه پیش از مرگش در بازسازی «تویین پیکز» سریال جنایی و مشهور دهه ۱۹۹۰ دیوید لینچ نیز مشاهده شد و آخرین کار او فیلمی سینمایی به نام «لاکی» بوده که به تازگی اکران شده و چه چیزی از این جالب تر که استانتون در آن رل مردی همسن با خود (۹۱ ساله و پیش از مرگش) را بازی کرده که در مورد اعتقادات آیینی اش به تردید افتاده و دیگر بازیگر ویژه فیلم، دیوید لینچ است که از ۹ سال پیش کار ساخت فیلمهایش را متوقف کرده و در یک حالت نیمه بازنشستگی به سر می برد و به نقاشی می پردازد.
او تام کروز نبود!
با این حال استانتون هرگز به این باور غلط نرسید که با شرایط خاص قیافه ای، رفتاری و گفتارش می تواند به سبک و سیاق تام کروز و براد پیت یک ستاره و مرد اول فیلمها باشد و بهتر است که در قالب همان ضد قهرمان مرموز و چهره ویژه و غیرمتعارف بماند که با وجود وی عجین شده بود. خودش روزی در مصاحبه ای با نیویورک تایمز گفت: این را می دانم که وقتی فقط نقش دوم را بازی می کنم عملاً بخشی از توانایی هایم پنهان می ماند اما این همان چیزی است که از من می خواهند. من قادرم حسی ویژه را به قصه بیافزایم و شرایط خاصی را روی پرده بیافرینم و چه خوب باشد و چه بد، همین خصلت مرا در این حرفه حفظ کرده است و در نتیجه باید پاسدار و حافظ آن باشم. شاید هم دیرشکفته شدن من در این هنر در شکل گیری همه این خصلت ها و پیامدها نقش داشته است.