مصاحبه یوان مکگرگور پیرامون فیلم Doctor Sleep
فیلم The Shining (درخشش) یکی از مشهورترین و محبوبترین آثار سینمایی ترسناک به حساب میآید. در این فیلم ما شاهد حضور یک کودک کوچک هستیم که در حال چرخیدن در راهروهای طولانی و بسیار ساکت یک هتل خالی است. او یکی از مسیرها را میپیچد و یک چیز وحشتناک میبیند. یک چیز بسیار وحشتناک؛ چیزی که غیرممکن به نظر میرسد. صورت دنی تورنس کوچک از میزان ترس و وحشت، به هم میپیچد. با اینکه او پیش از اینکه دیر شود، بالاخره شانس این را پیدا میکند که از هتل اورلوک خارج شود و زنده بیرون بیاید، اما دیگر هیچ چیز شبیه به قبل نیست.
حالا فیلم Doctor Sleep (دکتر اسلیپ) این سؤال را در ذهن ما به وجود میآورد: چه میشود اگر دن تورنس کوچک که در فیلم درخشش بود، حالا بزرگ شده باشد و یک سری مشکلات جدید به آن ماجراهای قدیمیاش اضافه شده باشد؟ چه میشود اگر این نقش توسط یوان مکگرگور ایفا شود؟ حالا دیگر همه چیز واقعی و همانطور که انتظار میرفت ساخته شده است. اثر جدید مایک فلنگن به نام دکتر اسلیپ، براساس رمان جذاب استیفن کینگ که با همین نام نوشته شده است، مدتی پیش به روی پرده سینماها رفت. این فیلم داستان شخصیتی را تعریف میکند که دههها پیش در فیلم درخشش تنها یک کودک بوده است.
حالا بعد از گذشت چندین دهه، این کودک تبدیل به یک فرد بزرگسال شده است. او علاوهبر مبارزه با اعتیادهای خودش و همچنین مشکلات و آسیبهایی که دارد، باید با یک تهدید ماوراطبیعی جدید هم روبهرو شود و با آن دستوپنجه نرم کند. چندین ماه پیش، زمانیکه هنوز فیلم دکتر اسلیپ در حال فیلمبرداری بود، گزارشگر این مصاحبه به همراه یک سری روزنامهنگاران دیگر به سر صحنه فیلمبرداری رفتند تا با یوان مکگرگور بنشینند و درباره شخصیت دن تورنس با او صحبت کنند. آنها در این گفتوگو درباره این صحبت کردند که او چطور خودش را آماده کرد تا نقش فرزند پسر شخصیتی را که سالها پیش جک نیکلسون آن را ایفا کرده بود، بازی کند.
درست مثل خیلی افراد دیگر، اولین برخورد و رویارویی یوان مکگرگور با دنیای داستان درخشش، همان فیلم اقتباسیای بود که توسط استنلی کوبریک ساخته شد. همچنین درست مثل خیلی افراد دیگر، این فیلم تاثیر خیلی زیادی روی این بازیگر گذاشت. حالا چندین دهه از اکران آن فیلم گذشته است و این تاثیر هنوز روی برخی افراد باقی مانده است. همین تاثیر باعث شد تا یک داستان پشت پرده و پیش زمینهای برای یوان مکگرگور فراهم شود که او بتواند خیلی خوب نقش دن تورنس را ایفا کند؛ اینکه درک کند این کودک چگونه تمام این سالها را پشت سر گذاشته است:
من زمانی این فیلم را تماشا کردم که ۱۶ یا ۱۷ سال سن داشتم؛ یک چیزی در همین مایهها. من زودتر از این و در سن کمتر آن را تماشا نکردم چون که من متولد سال ۷۱ هستم و این فیلم در اواخر دهه ۸۰ اکران شده بود. من خیلی خوب به یاد دارم که در آن زمان هم بهعنوان ترسناکترین فیلمی که در تاریخ سینما ساخته شده بود، از آن یاد میشد. به همین دلیل هم من چندین سال بعد از اینکه این فیلم اکران شده بود صبر کردم و بعد آن را دیدم. فکر میکنم اواخر دوران نوجوانی بود یا حتی شاید زمانیکه من به مدرسه نمایشی رفتم؛ آن زمان بود که بالاخره این فیلم را تماشا کردم. به نظر من این فیلم فوقالعاده ترسناک بود چون فیلم ترسناکی هم هست. اگر حالا بخواهید آن را تماشا کنید، خیلی جالب و دیدنی است.
متوجه میشوید که موسیقی چه تاثیر فوقالعادهای روی فیلم میگذارد زیرا اگر آن را از این اثر بگیری، دیگر یک فیلم وحشتناک به حساب نمیآید. این کار یکی از فنون فیلمبرداری بسیار حرفهای محسوب میشود. اینکه حالا این فیلم را نگاه کنم تاثیر بسیار متفاوتی نسبت قبل خواهد داشت؛ نسبت به زمانیکه برای اولینبار آن را تماشا کرده بودم. تماشای این فیلم باعث شد که به فکر یک دنباله بیفتم و اینکه این دنباله چه تاثیری روی مخاطبان خواهد داشت؛ به همین دلیل هم دوباره آن را تماشا کردم. میدانید، تماشای آن باعث میشد که یک پیش زمینه برای شخصیتی که قرار بود آن را ایفا کنم، به من بدهد. یک پیش زمینه بسیار خوب. به همین دلیل هم اینکه من برای چنین منظوری این فیلم را دوباره تماشا کردم، جذابیت آن را چند برابر کرد.
در رابطه با رمان استیفن کینگ… مکگرگور در رابطه با این موضوع هم در این گفتوگو صحبت کرد:
در رابطه با کتاب استیفن کینگ. من آن را مطالعه کردم. جالب و خندهدار است که بدانید، من اول کتاب دکتر اسلیپ را خواندم و بعد به سراغ کتاب درخشش رفتم. من هنوز کتاب درخشش را تمام نکردم زیرا من تلاش میکنم که به مرور زمان و در حین پیش رفتن در داستان، در آن غرق شوم.
در طی این گفتوگو، در رابطه با این موضوع از مکگرگور سؤال شد که آیا رفتارهای بازیگر کودک فیلم درخشش یعنی دنی لیوید و سبک به خصوصی که نویسنده برای او به کار گرفته بود، بررسی کرد یا خیر. او در پاسخ به این سؤال گفت خیر. او در عوض، رفتارها و سبک بازیگری جک نیکلسون در نقش جک تورنس را بررسی کرده بود. او به طرز حیرتانگیزی به این موضوع اشاره کرد که کودکان بهگونهای بزرگ میشوند که در بزرگسالی بیشتر شبیه به پدر و مادرشان میشوند. آنها به مرور زمان هرچه که بزرگتر میشوند، رفتارهای دوران کودکی خود را رها میکنند:
نه، من واقعا دنی لیوید کوچک را تماشا نمیکردم. من تمام مدت مشغول تماشا کردن جک بودم. چون که او پدر من است. من در تلاش بودم که تمام حس و حالهای پدرم را، آنقدری که در کتاب وجود داشت، به خودم بگیرم و به سمت خود جذب کنم. فیلم دکتر اسلیپ قائدتا درباره داستان و تاریخچهای که شخصیت من با پدر خود داشت، است. همچنین تاثیری که این ماجراها روی دنی داشته است؛ تاثیری که هتل اورلوک روی دنی گذاشته است. به همین دلیل هم من در تلاش هستم تا عمیقا به دنیای هتل پی ببرم و آن را درک کنم؛ سعی میکنم که این کار را انجام دهم. باتوجهبه هدفی که من دارم، نمیتوانستم اطلاعات خیلی زیادی از کودکی که داخل فیلم درخشش بود به دست بیاورم و نیاز به منبع بزرگتری داشتم. من نمیدانم که ما زمانیکه بزرگ میشویم، چقدر با نسخه ۵ سالگی خود شباهت داریم اما مطمئن هستم که از زاویههای مختلف، شباهت خیلی زیادی به پدران خود داریم. بنابراین باتوجهبه این طرز فکر، برای من جالبتر بود که به جک دقت کنم و او را الگوی خودم قرار دهم.
البته قائدتا هم نباید یک نسخه کپی و تقلیدی از جک نیکلسون را از مکگرگور توقع میداشتیم. بازی کردن جک نیکلسون و ایفای نقش پسر جک نیکلسون، دو موضوع بسیار متفاوت است:
نه، من اصلا تلاش نمیکنم که سبک بازیگری و رفتارهای جک نیکلسون را تقلید کنم، نه. من تلاش میکنم که بیشتر شبیه پسر او باشم؛ کل ماجرا همین است. من تلاش میکنم که از لحاظ رفتاری و ظاهری شبیه به او باشم، فقط همین.
درهرصورت، زمانیکه ما اولینبار دن تورنس را دیدیم، متوجه شدیم که او یک فرد آشفته به تمام معنا است. درست همانند پدرش، او هم یک فرد الکلی است. برخلاف پدرش، او یک سری تواناییهای ذهنی و روانی دارد و به خاطر اینکه از آن هتل تسخیر شده و آن شرایط سخت جان سالم به در برده بود، آسیب زیادی را متحمل شد. مکگرگور بیشتر در رابطه با ماجراجویی شخصیت اصلی داستان گفت:
برای من، یک سری چیزهای مهم و کلیدی در رابطه با دن وجود دارد. یکی از این موارد، این است که او یک فرد الکلی است. زمانیکه ما در ابتدای داستان او را پیدا میکنیم، متوجه میشویم که او یک مشکل نوشیدن دارد. ما میبینیم که او در بدترین شرایط ممکن خودش قرار دارد. بعد یک مدت زمانی به جلو میرویم و متوجه میشویم که او هوشیار و پاک شده است. این شرایط برای من هم به همین شکل میگذرد؛ دقیقا به همین شکل. این هم خودش یک نوع اکتشاف و تفکر درباره این موضوع به حساب میآید. حالا به سراغ این میرویم که اون فرزند پسر همان مادر و همان پدر است.
او به واسطهی آنها یک ارتباطی با گذشتهاش دارد؛ گذشتهای که بسیار وحشتناک است و بهشدت به او آسیب وارد میکند. او یک تجربه فوقالعاده وحشتناک را دارد و از آن جان سالم به در برده است. همینقدر از وحشتناکی این تجربه میتوانیم بگوییم که پدر خانواده سعی داشت به فرزند خود آسیب بزند… او چنین تجربه و ماجرایی را با والدین خود دارد. سومین مورد در رابطه با این شخصیت هم همان تواناییهای ذهنی و روانی او یعنی درخشش است. میتوان به جرئت گفت که این تواناییها، به بدترین شکل ممکن خودشان را در گذشته دن نمایان کردند. او در تلاش است که این تواناییها را فراموش کند.
حالا برویم به سراغ اولین صحنهای که من با کایلی کوران دارم؛ جایی که ما برای اولینبار یکدیگر را ملاقات میکنیم. بعد از اینکه این ارتباط روانی و ذهنی را با هم برقرار میکنیم. پیشنهاد و توصیح من به ابرا این است که شاین یا همان درخشش خود را نادیده بگیرد. این کار را انجام ندهد، به آن منطقه وارد نشود. بعد کاری که ابرا انجام میدهد این است که این شخصیت را سر عقل میآورد و کاری میکند که آنها این ماجراجویی را با هم طی بکنند و پشت سر بگذارند. اینها، چیزهایی هستند که من خیلی به آنها فکر میکنم. به نظر من این صحنهها، بسیار جذاب و وسوسهکننده هستند.
من مجبور بودم که در یم شرایط سخت از خواب بیدار شوم؛ در برخی صحنههای خاص، بعد از اینکه مدت زمان زیادی را در یک رستوران سپری میکردم. در کتاب هم دن زمانی به بدترین شرایط ممکن خود میرسد که درکنار شخصیت دیگری به نام دینی است. بدترین شرایط ممکن دن دقیقا همین است، همان شرمی که برایش به وجود میآید، چیزی که نمیتواند به آن نزدیک شود. همین که ما به پایان کتاب و داستان آن نزدیک میشویم، متوجه میشویم که او توانسته این موضوع را دربرابر یک سری افراد الکلی دیگر، در جلسه معتادان گمنام، اعتراف کند. بعدش هم ماجراهای دیگری پیش میآید.
تمام این موارد، به همان صحنه بهخصوص ختم میشوند؛ همان صحنهای که فوقالعاده برای من خاص است. من به این نتیجه رسیدم که بازی کردن چنین نقشی، بسیار جذاب و سرگرمکننده است. آن جلسه معتادان گمنام و همچنین اینکه دن دوباره تبدیل به یک فرد هوشیار و پاک شد، یک ماجراجویی زیبا و جذاب را برای یک شخصیت رقم میزند؛ شخصیتی که در فضای یک فیلم قرار دارد و مشکلات فوقالعاده زیادی را پشت سر گذاشته است. میتوان گفت که او بهنوعی خود را به این نقطه رسانده و بعد برای رسیدن به نقطه بعدی پریده است. ماجراها و خط داستانیهای او بسیار جالب است و من بازی کردن نقش او را بسیار دوست داشتم.
در ادامه، در این گفتوگو از مکگرگور پرسیده شد که آیا تجربههایی که او از ایفا کردن نقش یک معتاد مواد مخدر در فیلم Trainspotting (رگیابی) به دست آورده بود، در ایفای نقش دن تورنس بیچاره و آسیب دیده کمکی کرد یا خیر. یوان هم این موضوع را رد کرد:
نه من اصلا اینطور فکر نمیکنم. منظور من این است که، هر دوی آنها معتاد هستند، اما آنها… نمیدانم، من اصلا راجع به این موضوع فکر نکردم، واقعا همینطور است. من فکر میکنم که رویکرد کاملا واضح است، فیلمنامه کاملا واضح نوشته شده است، داستان کتاب واضح نوشته شده است و مشخص است که این تجربه استیفن کینگ با چنین موضوع خاصی است؛ این موضوع کاملا از داخل رمان مشخص است. من نمیدانم، من چیزی نمینوشم، من برای ۱۷ سال هیچ چیزی ننوشیدم و بااینحال، هنوز هم یک سری تجربههای خاصی با این ماجراها دارم. اما این موضوع بسیار واضح بود. من خیلی راجع به این فکر نمیکنم که من چطور این مسیر را طی کردم. از طرف دیگر هم دوست ندارم به این فکر کنم که شما یک کاری را چگونه انجام میدهید. قطعا پیش از وارد شدن به صحنه، یک سری آمادگیهای فیزیکی باید انجام شود؛ چیزهایی مثل گریم، مو و لباس مخصوص. بعد از انجام این کارها، شما وارد صحنه میشوی و خودت را در آن وضعیت قرار میدهید.
با اینکه مکگرگور در فیلمهای ترسناک زیادی ایفای نقش نکرده است، اما به این نکته هم اشاره کرد که او، دقیقا درست همانند کارهای دیگرش با این فیلم هم رفتار کرده بود. درهرصورت، این فیلم مایک فلنگن محسوب میشد و کار خود او بود که این اثر را ترسناک کند. تنها وظیفهای که مکگرگور داشت، این بود که با استعدادهای خود، شخصیتش را به زندگی بیاورد؛ آن هم به روشی که برای مخاطبان دلنشین و جذاب باشد:
بهعنوان یک بازیگر، اصلا مهم نیست که شما در چه ژانری قرار است ایفای نقش کنید. کار همان کار قبلی است و تفاوتی ندارد. کار شما این است که بهعنوان یک شخصیت، قابل باور به نظر برسید. در رابطه با این مورد و این پروژه هم میتوان اینطور گفت که من یک پسر کوچک داشتم که حواسم را نسبت به او جمع کنم و بگویم «من قبلا این شکلی بودم». اما نه، این تجربه شبیه به هیچ چیزی نبود. من فکر میکنم که برای مایک هم واقعا یک سؤال بود که چطور باید این فیلم را فیلمبرداری کند. چون که برای بازیگران، کار به یک شکل است و کاملا وظایف یک بازیگر مشخص است. بازی در این فیلم، شبیه به بازی در هر فیلم دیگر است. کار من این نیست که یک فیلم را ترسناک کنم. کار من این است که همان دنی باشم. کار من این است که در همان لحظه باشم و به افکار دنی فکر کنم و آن شرایط بهخصوص را احساس کنم. این کار مایک است که فیلم را ترسناک کند. کار کارگردان این است که فیلم را دستکاری کند و منجر به این شود که شما تحت تاثیر قرار بگیرید؛ شمای مخاطب. من خیلی به مخاطب فکر نمیکنم؛ تقریبا اصلا فکر نمیکنم.
برگرفته از slashfilm