معرفی شخصیت وید ویلسون، ددپول
وید ویلسون یکی از افراد آزمایشی پروژه اسلحه ایکس (Weapon X) محسوب میشود. در طی همین برنامه و آزمایشات علمیای که روی وید ویلسون انجام شده بود، او توانست توانایی بهبود و احیا شدن را بهدست بیاورد. قدرتهای ددپول و خصوصیات شخصیتیای که داشت، او را تبدیل به یک فرد خشن، از لحاظ ذهنی ناپایدار و یک مزدور غیرقابل پیش بینی کرد. ددپول در برههای از زمان توانست به عضویت تیم ایکس فورس و تاندربولتز دربیاید. همچنین بعد از آن هم خود را به عنوان یکی از اعضای تیم مردان ایکس و انتقام جویاناعلام کرد. او همچنین مسلط به زبانهای ژاپنی، آلمانی و اسپانیایی در کنار زبانهای دیگر است و به دلیل طبیعت پرحرفش، تمایل به شکستن دیوار چهارم دارد که توسط نویسندگان برای طنزآمیز شدن اثر در او استفاده میشود به همین دلیل، لقب «Merc with a Mouth» را به شخصیت ددپول نسبت میدهند.
وید ویلسون به عنوان یک فرد معمولی در یک خانواده بسیار ناکارآمد در یک شهر کوچک از ایالت اوهایو به دنیا آمد. زمانی که او به سن نوجوانی رسید، از خانواده خود فرار کرد و به دور کشور چرخید. در همین حین، او تا جایی که میتوانست از منابع مختلفی، آموزشهای نظامی دید تا اینکه تصمیم گرفت تبدیل به مزدور شود. هر زمانی که اتفاق اشتباهی در حین ماموریتهای او به وجود میآمد، او سریع هویت خود را تغییر میداد تا کسی نتواند به هویت واقعی او پی ببرد. در برههای از زمان، او به کانادا رفت و در آنجا با مردی که وید تی. ویلسون نام داشت، ملاقات کرد.
از آنجایی که خود او وید دبلیو. ویلسون بود، نام این مرد او را به یاد گذشتههایش انداخت. در گذشته، زمانی که او دستور گرفته بود تا وید تی. را به قتل برساند، به اشتباه همسر او یعنی مرسدس را به قتل رسانده بود. در نهایت وید تی. فرار کرد و بعد از مدتی تبدیل به مزدور وودو به نام تی-ری شد. تی-ری تبدیل به یکی از دشمنان همیشگی وید ویلسون شد تا همیشه به او یادآوری کند که چه شکست بزرگی در زندگی محسوب میشود. او در برهه زمانی بسیار طولانیای دشمن او محسوب میشد و هر بلایی که سر وید ویلسون میآمد، به نوعی تقصیر تی-ری بود. زمانی که وید ویلسون متوجه شد که دارای یک سرطان مغزی غیرقابل درمان است، برای یکی از برنامههای زیر مجموعه پروژه اسلحه ایکس داوطلب شد. مسئولان این پروژه قصد داشتند تا یک انسان عادی را به توانایی بهبود ولورین مجهز کنند و به نوعی این توانایی را به سیستم بدنی او اضافه کنند.
از آنجایی که او در آن برهه زمانی دیگر هویت وید تی. ویلسون را از آن خود کرده بود، تابعیت کشور کانادا را داشت به همین دلیل او میتوانست به پروژه اسلحه ایکس هم وارد شود. این پروسه و روش عملیاتی با موفقیت انجام شد اما ددپول (نام خود را از محلی گرفت که ماموران و دانشمندان با یکدیگر شرط میبستند دفعه بعدی کدام یکی از داوطلبان، در طی این آزمایشات میمیرد)، همانند گذشته از این آزمایش بیرون نیامد و وضعیت ذهنی و روانی او به شدت آسیب دید. بعد از این آزمایشات او به سرعت از آن سازمان فرار کرد و درست از همان زمان، او سرگردان است. شاید برای شما جالب باشد که بدانید برخی از افراد تصور میکنند که پیش از نام وید وینستون ویلسون، نام این شخصیت جک بوده است اما تا به امروز این موضوع از طرف هیچکس تایید نشد.
شخصیت وید وینستون ویلسون ملقب به ددپول توسط هنرمندی به نام راب لایفلد و نویسندهای به نام فابیان نیکیزا خلق شده است. این شخصیت اولین بار در شماره ۹۸ سری کتاب کمیک The New Mutants در سال ۱۹۹۱ حضور یافته است. راب لایفلد به طور عمومی اعلام میکرد که همیشه عاشق طراحی بسیار ساده شخصیت اسپایدرمن بوده است و به همین دلیل خودش هم شخصیتی را طراحی کرد که یک ماسک پوشیده و کامل بر سر میکرد. جالب است بدانید که شخصیت ددپول در اصل یک تقلید از شخصیت دث استروک از دنیای کمپانی دی سی کامیکس است. حتی نام اصلی آنها هم تا حدی شبیه به یکدیگر است (نام واقعی دث استروک، اسلید ویلسون است). نام مستعار وید ویلسون هم از پنجمین قسمت از سری فیلم Dirty Harry یعنی فیلم The Dead Pool گرفته شده است.
اولین نسخه از شخصیت ددپول، شکل متفاوتی از این کاراکتر را به خوانندگان نشان داد. او یک قاتل جدی، ترسناک و حرفهای محسوب میشد. در سری کتاب اختصاصی خود این کاراکتر بود که خصوصیات شخصیتی او در نهایت پدیدار شد و به نمایش درآمد. از جمله خصوصیات شخصیتی وید ویلسون میتوان به غیرمترقبه بودن اعمال و رفتارها، شکل رفتارهای طنزآمیز او، گرایشهای اسکیزوفرنی، نظریه شخصی او درباره خودکشی و کنایههای شکستن دیوار چهارم که باعث معروفیت او شد و علاقه بسیار زیاد او به غذاهای مکزیکی اشاره کرد. اخیرا ددپول تلاش میکند تا بتواند تبدیل به یک قهرمان شود.
یکی دیگر از مواردی که ددپول به آن معروف است، اسلحههای زیاد و مختلفی است که با خود حمل میکند. برخی اوقات تعدادی از این اسلحهها از محل نامشخصی ظاهر میشوند که در این مواقع به «کیف جادویی» اشاره میشود. از طرف دیگر شخصیت بلایند آل را میتوان یک کاراکتر مکمل در کنار ددپول دانست که تاثیر فوقالعاده زیادی در توسعه و پیشرفت شخصیتی ددپول داشت.
در حال حاضر شخصیت او به نوعی کمی تغییر کرده است. او حالا دیگر یک فرد میرا محسوب میشود. با این حال او باز هم تا جایی که میتواند ریسک میکند و به دنبال ایدههایی که او را به مرگ نزدیک کنند، میرود تا بتواند باری دیگر با عشق خود یعنی دث، متحد شود. درست همان حس طنز و ناتوانی او در جدی گرفتن بسیاری از مبارزهها، هنوز هم در شخصیتش وجود دارد. دیگر آن زخمهایی که سرطان و پروژه اسلحه ایکس روی صورتش به جا گذاشته بودند، وجود ندارند.
-
پیش از اسلحه ایکس:
وید ویلسون مردی محسوب میشود که در رمز و راز غرق شده است. به عنوان مثال میتوان گفت که وید ویلسون ممکن است اسم واقعی این شخصیت نباشد و احتمال آن وجود دارد که داستان گذشته او از شخصیت دیگری دزدیده شده باشد. این شخصیت مادری را به یاد دارد که در پنج سالگی بر اثر سرطان او را از دست داده است. همچنین مادر دیگری را به یاد میآورد که در طی سالهای نوجوانیاش، او را کتک میزد. پدری را به یاد میآورد که او را در دوران کودکیاش رها کرد و پدر دیگری که در سن ۱۷ سالگی، در یک دعوا او را از دست داد. این پدرِ او، مرد خوبی محسوب میشد اما یک فرد نظامی بود و رفتار بدی با وید داشت. او به دست یکی از دوستان وید کشته شد و همین موضوع وید را سراسر پشیمانی و ندامت کرد. آخرین پدری که بالای سر وید بود، قطعا همان فرد واقعی است.
این احتمال وجود دارد که به جز این پدر، تمامی افرادی که در زندگی او حضور داشتند، دزدی هستند یا از خاطراتی محسوب میشوند که آسیبهای روحی وجود او، در ذهنش به وجود آوردهاند. بعدا معلوم شد که خاطرات متضادی که او از خانوادهاش به یاد میآورد، توسط فردی به نام «باتلر» در ذهن او کاشته شده است و زمانی که ددپول تحت کنترل باتلر بود، مجبور شد تا با دستان خودش، تمامی اعضای خانوادهاش را به قتل برساند.
او زمان بزرگ شدنش در اوهایو را به یاد میآورد اما در عین حال، متوجه میشود که ممکن است این خاطره هیچ صحتی نداشته باشد. این مرد مرموز جوان به ارتش پیوست و به سرعت توانست حداقل در زمینهی مبارزات به درجات خوبی دست پیدا کند. سلسله مراتب و قوانین سختگیرانهای که در این سازمان وجود داشت، با احساسات این مرد جوان و نیاز مطلق او به شورش علیه شخصیتهای قدرتمند تطابق نداشت. با این اوصاف، او متوجه شد که زندگی ارتشی برای او نیست و در نهایت آنجا را ترک کرد. زندگی درون ارتش دو چیز خیلی مهم را به او آموخت: او در کشتن مهارت بسیار زیادی دارد و از این موضوع به شدت هم لذت میبرد. به همین دلیل او به سرعت به عنوان یک مزدور آغاز به کار کرد. البته در همان ابتدای کار، او به سراغ افرادی میرفت که احساس میکرد مستحق مردن هستند.
در نهایت، زمانی که وید در ژاپن به سر میبرد، به عضویت تیم یاکوزا درآمد و در آنجا عاشق یکی از دختران رئیسش شد. ذهن این مرد جوان در آن زمان در یک حالت بیثبات قرار داشت اما در عین حال او متوجه میشد که هیچوقت نمیتواند با چنین دختری ارتباط برقرار کند به همین دلیل به آمریکا بازگشت و همان رویهی قبلی زندگیاش را در پیش گرفت با این تفاوت که او به طور کل یک هویت جدید را به خود نسبت داد و ظاهر خود را هم عوض کرد. اینگونه نشان داده شد که ذهن و روان وید بعد از هر شکست تا حدی بیشتر از قبل آسیب میبیند.
زمانی که یک زوج معمولی در جنگل به این مزدور آسیب دیده برخورد کردند، با تلاش بسیار او را به خانه خود بردند. تا زمانی که او به حالت عادی بازگردد و بهبود یابد، این زن از او مراقبت کرد. با این حال، زمانی که او به حالت قبل بازگشت دوباره حملههای ذهن بیثباتش به او هجوم آوردند به طوری که او شیفته این زن شد و به زندگیاش با همسری که داشت، حسودی میکرد. به همین دلیل، او خانهی آنها را به آتش کشید و همسر این زن را کشت؛ البته بعدا خود این زن را هم به طور اتفاقی کشت! او نام وید ویلسون را به خود نسبت داد و باور کرد که همسر همان زن مرده است اما دوباره به همان کار و کاسبی مزدورانه خودش بازگشت. بعد از گذشت مدتی و در طی سری داستان Cable/Deadpool مشخص شد که این داستان یک دروغ محسوب میشود و در واقع ددپول همان وید ویلسون واقعی است.
در همین برهه از زمان بود که او با یک زن شیپ شیفتر به نام ونسا گرالدین کارلیسل ملاقات کرد. این زوج جوان خیلی زود عاشق یکدیگر شدند و رابطه عاطفی با یکدیگر برقرار کردند. این دو شخصیت هر کدامشان دارای گذشته لکهدار و بدی بودند که دوست داشتند آن را فراموش کنند. با این حال زمانی که ویلسون متوجه سرطان خود شده بود، زندگی زیبا و آرامشبخش او خراب شد. او مجبور شد ونسا را ترک کند تا زندگی او همراه با بیماری ناراحتکنندهاش از بین نرود.
-
پروژه اسلحه ایکس:
ویلسون به دپارتمان H کانادا پیوست و به دنبال راه درمانی برای سرطان خود بود. مسئولان این دپارتمان قولهایی به ویلسون دادند اما هیچوقت آنها را عملی نکردند. او سعی کرد با برقراری ارتباط با مرد ماشینیای به نام گریسون کین، اسلاگو و گرگ تررتون و همکاری با آنها، شهرت خود را بیشتر از پیش کند. زمانی که گرگ تررتون تمایلات روانی و ذهنی خود را به نمایش گذاشت، ویلسون او را کشت و به همین دلیل از دپارتمان H بیرون انداخته شد. او به یک سازمانی به نام «هاسپیس» فرستاده شد که درون آن تحت پروسه درمانی شک برانگیز «کارگاه» دکتر امریس کیلربرو قرار گرفت؛ محلی برای آزمایشهای ناموفق و شکست خورده. بعد از اینکه وید چندین بار در این کارگاه مورد آزمایشات مختلف قرار گرفت، بارها و بارها توسط زنی ناشناس و کلاه به سر، ملاقات میشد. بعد از چندین بار رفت و آمد و ملاقات، وید عاشق این زن شد. با این حال مشخص شد که این زن تجسم جسمانی شخصیت دث است. جالب است بدانید از آنجایی که وید در حال مردن بود، میتوانست این زن را ببیند و با او ارتباط برقرار کند.
از آنجایی که وید تا حد زیادی دوست داشت به دث بپیوندد، کارهایی انجام میداد که نگهبانانش را عصبانی کند تا برحسب شانس، آنها وید را بکشند. اما تنها کاری که سرنگهبان این ساختمان به نام ایجکس انجام داد این بود که با خوشحالی و کمال میل او را باری دیگر به سراغ دکتر کیلبرو فرستاد تا آزمایشهای آزاردهنده بیشتری روی او انجام شود. هر بار، نگهبانان دور یکدیگر جمع میشدند و بر سر این موضوع شرط میبستند که دفعه بعدی، کدام یک از بیماران در این ساختمان خواهد مرد. آنها زمان شرطبندی، پولهای خود را درون «دد پول» یا همان استخر مرده میریختند و فرد برنده، صاحب تمامی پولهای درون آن میشد. برخلاف چیزی که خود وید یا حتی ایجکس دوست داشتند، او از هر آزمایشی جان سالم به در میبرد و ایجکس تا زمانی که یک بیمار، بیمار دیگری را نکشد، حق شلیک و کشتن نداشت. زمانی که در نهایت وید به ایجکس حمله کرد، این نگهبان از خود واکنش فوقالعاده وحشیانهای نشان داد. جالب است بدانید که همین مبارزه بهطور اتفاقی فاکتور بهبودی ویلسون را فعال کرد و به این مزدور اجازه داد تا بتواند به همراه چند نفر از زندانیهای دیگر، از آن ساختمان فرار کند. وید به طرز مسخرهای نام خود را همان «ددپول» گذاشت و باری دیگر به شغل مزدوری خود بازگشت. بعد از مدتی مشخص شد که ددپول دارای یک فرزند شده است.
-
جنگهای پنهان:
ددپول در روند مبارزه با دکتر دوم و کلا نقش بسیار مهمی را ایفا کرد اما حالا دیگر هیچ قهرمان و شروری این فداکاری و تلاش را به یاد نمیآورد
در این برهه زمانی، ددپول به همراه چندین قهرمان و شرور دیگر به عنوان بخشی از «جنگهای پنهان» بیاندر، به «Battleworld» تلهپورت کرد. در آنجا، وید عاشق شخصیتی به نام «ساجی» شد؛ فردی که متاسفانه عاشق شخصیت دیگری به نام کلوسوس بود. ساجی با قدرتهایی که داشت، توانست ظاهر فیزیکی وید را بهبود ببخشد. اما زمانی که قهرمانان در حال احیا شدن بودند و در همین حین، ساجی به قتل رسید، تمامی این مشکلات بهبود یافته، کم کم همانند گذشته شدند و تمامی اثرات از بین رفت. جالب است بدانید که وید، اولین جسم انسانیِ شخصیت «ونوم» بود اما خیلی زود خود را از این وضعیت بیرون کشید. یکی از موارد جالبی که درباره وید وجود دارد این است که او مدت کوتاهی با شخصیت واسپ هم در رابطه بود اما درست زمانی که واسپ برای اولین بار صورت زشت او را دید، به این رابطه خاتمه داد.
در طی نبرد نهایی، ددپول یک نقش کلیدی را در مبارزه و شکست دادن دکتر دوم و «کلا» ایفا کرد. با این حال، به خاطر یک آرزوی ناخواسته از طرف واسپ، حالا دیگر هیچ قهرمان و شروری، کاری را که وید در پایان آن بحران انجام داده بود، به یاد نمیآورد. با این وجود، پیش از اینکه وید و بقیه قهرمانان این سرزمین را ترک کنند و به خانه خود بازگردند، شخصیت «ساجی» را احیا کرد و به زندگی بازگرداند.
-
کار کردن زیر نظر تالیور:
خیلی زود مشخص شد که قدرت درمان و بهبود وید، نقصهایی دارد. از طرفی او را قدر میسازد تا سریعتر از سرطانی که او را میکشد، زخمها و آسیبهایش را بهبود ببخشد اما از طرف دیگر او را بیش از پیش از قیافه میاندازد. از آنجایی که سلولهای او بهطور ثابت در حال ریزش و کاهش هستند، مغز او ناپایدار شده بود و همین موضوع به دیوانه شدنش کمک بیشتری میکرد. ددپول به عنوان یک مزدور مُلَبَس، مرتب به محلی به نام «Hell House» میرفت؛ جایی که ماموریتهای خود را دریافت میکرد. در نهایت تالیور، مردی که این پاتوق را اداره میکرد، ددپول را برای کشتن شخصیت «کیبل» به ماموریت جدیدی فرستاد. با این حال، از آنجایی که دومینو به او حمله کرد، این مزدور نتوانست ماموریت خود را به خوبی انجام دهد. جالب است بدانید که دومینو همان نام قبلی وید یعنی کاپیکت (ونسا گرالدین کارلیسل) است که حالا خود را جای دومینو جا زده تا بتواند کل تیم ایکس فورس کیبل را از درون نابود کند؛ ماموریتی که کاپیکت از طرف خود تالیور به او محول شده است. در نهایت و بعد از شکست ددپول در این ماموریت، توسط کیبل و تیم ایکس فورس او (که شامل دومینوی تقلبی هم میشود) برای خود تالیور بازگردانده شد.
ددپول تبدیل به سگ دستآموز تالیور شد. او از طرف کارفرمای خود، عملیاتهای مختلف زیادی را کنترل و هدایت کرد؛ به طور مثال او به نمایندگی از تالیور، بر حمل کالاهای خطرناکی که در آن زمان در حال انجام بود، نظارت میکرد. گریسون کین به نمایندگی از دولت کانادایی، این عملیات را بر هم زد اما زمانی که با حضور «G.W. Bridge» حواسش از سمت ددپول پرت شد، به نوعی اجازه داد تا او با تلهپورت کردن از آنجا فرار کند. بعد از این پروژه، او به مرکز تجارت جهانی فرستاده شد تا شخصیت بلک تام کسیدی را بدزدد؛ فردی که توسط کیبل مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. ددپول همچنین شریک بلک تام یعنی منهدمکننده یا جاگرنات را هم دزدید تا آنها را تا رسیدن به تالیور همراهی کند. با این حال، بلک تام توانست خود را نجات دهد و خانه تالیور را ترک کند.
ماموریت بعدیای که از طرف تالیور به ددپول محول شد، شخصیتر از ماموریتهای دیگر بود. او در این ماموریت میبایست ونسا را که حالا خود را جای دومینو جا زده تا تبدیل به یکی از اعضای تیم ایکس فورس شود، تعقیب کند تا متوجه شود که چرا او هنوز ماموریت خود را به اتمام نرسانده است. به همین ترتیب ددپول به پایگاه گروه ایکس فورس که در کوههای ادیراندک قرار داشت نفوذ کرد و با دومینو وارد یک مبارزه مجلل شد. ددپول در این مبارزه ونسا را شکست داد و به او گفت که ماموریتش را هر چه سریعتر به پایان برساند و دوباره به تیم قبلی خود بازگردد. ونسا بعد از این مبارزه توسط کیبل پیدا شد و او دوباره به دروغ گفتنهای خودش ادامه داد و گفت که او دومینو است اما به استخدام تالیور درآمده بود و ماموریت داشت تا او را بکشد. بعد از شنیدن این موضوع، کیبل به سرعت به سراغ تالیور رفت. ددپول در این مبارزه از رئیس خود دفاع کرد و با شکست دادن ونسا و خارج کردن او از مبارزه، وارد نبرد تن به تن و تک نفره با کیبل شد. با این حال ددپول نتوانست پیروز از این میدان بیرون بیاید و بیهوش شد. بعد از اینکه کیبل، دومینوی واقعی را پیدا و او را آزاد کرد، به سراغ تالیور رفت تا او را در طی انفجار یک هلیکوپتر، به قتل برساند. در همین حین ددپول به هوش آمد و متوجه شد که ونسا از آنجا فرار کرده است. به همین دلیل برنامههای خود برای شکار ونسا را آغاز کرد.
-
آرزوی تالیور:
بعد از مرگ تالیور شایعهای منتشر شد که او تمامی داراییهای خود را برای وفادارترین یار خود باقی گذاشته است. به همین دلیل ددپول گزینه اول برای کشتن و بهدست آوردن این ثروت هنگفت شده بود
در این برهه از زمان، ددپول به سارایوو رفت تا با دوست خود یعنی ویسل ملاقات کند. بیرون از پناهگاه او، چندین نفر از مزدوران کمین کرده بودند. به همین منظور ددپول با زیرکی تمام وارد مبارزه با آنها شد و خیلی راحت و در مدت زمان کوتاهی، آنها را شکست داد. در داخل پناهگاه، ویسل اعلام کرد که ددپول حالا دیگر یک فرد تحت تعقیب است. از زمان مرگ تالیور، شایعهای منتشر شده مبنی بر اینکه تالیور آرزو داشت تا بعد از مرگ او، تمامی داراییهایش به فردی برسد که تا لحظه آخر در کنار امپراطوری او ایستادگی کرده است. از آنجایی که ددپول یکی از افراد برجسته و مهم عملیاتهای تالیور محسوب میشد، حالا برای رقیبان تبدیل به فردی مهمتر و نشانهدار شده است. ددپول نشان داد که علاقه خیلی زیادی به این وصیت ندارد و در واقع هدف فعلی او پیدا کردن کاپیکت یا همان ونسا است. با این حال، پیش از آنکه او به جواب خاصی دست پیدا کند، سر و کلهی گریسون کین پیدا شد و مبارزهای را به راه افتاد. مثل اینکه او هم به دنبال کاپیکت میگشت و تا زمانی که او را پیدا نمیکرد، یک لحظه آرام و قرار ندارد. پیش از آنکه مبارزه به جاهای باریک و فوقالعاده خشنتری برسد، ویسل دخالت کرد و به هر دوی آنها گفت که این مبارزه را به پایان برسانند زیرا در آن برهه زمانی، هیچ کدام از آنها نمیدانند که کاپیکت دقیقا در کجا قرار دارد. بعد از این مبارزه و برای اینکه گریسون کین حسن نیت و خوبی خود را نشان دهد، به ددپول اعلام کرد که یک دوست قدیمی به نام «اسلِیبک» بازگشته است و قصد کشتن او را دارد.
از آنجایی که دیگر علاقه ددپول به وصیت تالیور در حال افزایش بود، به دنبال مردی به نام آقای گزبادا گشت؛ خبرنگاری که دارای یک کیف بسیار خاص بود. ددپول، آقای گزبادا را پیدا کرد آن هم در حالی که او از دست چندین مزدور در حال فرار کردن بود. ددپول خیلی راحت این مزدوران را شکست داد. زمانی که آقای گزبادا متوجه شد که ددپول به سراغ چه چیزی آمده است، با خوشحالی بسیار زیاد قبول کرد که این کیف را که شامل یک دیسک با اطلاعاتی درباره وصیت تالیور بود، به او تحویل دهد. با این حال پیش از آنکه ددپول فرصت کند این دیسک را مورد بررسی قرار دهد، جاگرنات و بلک تام کسیدی به سرعت این کیف را دزدیدند. ددپول به کمک دوست خود یعنی ویسل به دنبال این مرد رفتند که به یک هواپیمای تجاری برخورد کردند. زمانی که ددپول سوار این هواپیما شد، با این دو مرد برخورد کرد که مبارزه شدیدی بین بلک تام و ددپول صورت گرفت. زمانی که ددپول با یک طناب بلک تام را گروگان گرفت، جاگرنات را مجبور کرد که در عوض آزاد کردن بلک تام، او هم بیخیال کیف بشود. جاگرنات به راحتی این پیشنهاد را پذیرفت و ددپول هم بلک تام را آزاد کرد.
زمانی که ددپول با یکی از اعضای سابق تیم ایکس یعنی سیرین تیمی را تشکیل داد، زندگی خود را برای همیشه عوض کرد. این دو قصد داشتند با کمک یکدیگر، بلک تام کسیدی را از بین ببرند. ددپول در وجود سیرین زن قویای را پیدا کرده بود که میتوانست مشکلات جدیِ دائمیِ زندگی خطرناک او را تحمل کند در عین حال هم قلبی بسیار مهربان داشت که میتوانست گذشته پیش از دیوانگیِ او را ببیند. با این حال، اگرچه به نظر میرسید که سیرین از لحاظ عاطفی و عشقی به سمت ددپول جذب نشده اما خود وید بهشدت به رابطه دوستیای که بینشان در جریان بود، ارزش زیادی قائل میشد.
-
بازگشت به خانه:
در این برهه از زمان، مشکلات ددپول بیش از پیش ظاهر شده بود. توهمات او کم کم حالت دائمی پیدا کرده بود و مدام مرسدس ویلسون را که مدت زیادی از مرگش میگذشت، کنار خود میدید. بازگشت از مرگ مرسدس نکتهای فوقالعاده تعجب برانگیز بود. وید این توهم را فرصتی برای رستگاری خود میدید. تی-ری که مزدور عرفانی و مرموزی محسوب میشد، با او روبهرو شد. او به ددپول اعلام کرد که نمیتواند حس خاصی به مرسدس داشته باشد زیرا او اصلا همسر مرسدس نیست و خود تی-ری همسر او محسوب میشود. به همین ترتیب ددپول مبارزه سخت و پیچیدهای را با این جادوگر آغاز کرد. این جادوگر سعی کرد در این مبارزه، ددپول را مجبور کند تا با تمام افرادی که تا به آن روز کشته است، روبهرو شود. مرسدس اعلام کرد که او هیچوقت ددپول را نمیبخشد اما از طرف دیگر هم به سمت شوهرش نمیرود زیرا تی-ری از او استفاده کرد تا ددپول را اذیت کند.
-
مامور ایکس:
در برههای از زمان، به نظر میرسید که ددپول در طی یک مبارزه با شخصیت شروری به نام بلک سوان، کشته شده است و برای مدت زمان طولانیای، اینگونه باور شده بود که مامور ایکس، خود ددپول است. در نهایت مشخص شد که ددپول واقعی کشته شد و توسط خود بلک سوان احیا شده بود. بعد از احیا کردن، بلک سوان مغز ددپول را شستشو داد و او را مجبور کرد تا برده خودش باشد. بعد از مبارزهای مقابل مامور ایکس، ددپول آزاد شد و باری دیگر خاطرات خود را به یاد آورد.
-
کیبل و ددپول:
مسیر ددپول و کیبل باری دیگر با یکدیگر برخورد داشت. این موضوع به زمانی بازمیگردد که فرقهای به نام «One World Church» ددپول را استخدام کردند تا از آنها محافظت کند. کیبل و ددپول با یکدیگر مبارزه کردند اما به خاطر خطای تلهپورت، این دو شخصیت به یکدیگر متصل شدهاند و یک نفر از آنها نمیتواند بدون حضور دیگری تلهپورت کند. به همین دلیل عبارت «تو پشت من را بخاران و من پشت تو را میخارانم» را به این قضیه نسبت دادهاند. اگرچه آنها به عنوان دو دشمن شروع به کار کردند، اما متوجه شدند که با این وضعیت، فعالیت کردن فوقالعاده سخت میشود به همین دلیل تلاش کردند تا برای مدت زمانی، با یکدیگر متحد شوند؛ مدت زمانی که اصلا راحت نگذشت. زمانی که کیبل در حال ساخت و ساز کشور جزیرهای خود بود، ددپول هم در آنجا حضور داشت. بعد از مدتی، ددپول پیشنهاد کیبل را برای پیوستن به جزیرهاش را پیوست. به همین ترتیب آنها تبدیل به دو دوست واقعی شدند؛ هرچند که هیچ کدام از این دو، این قضیه را به زبان نیاوردند. ددپول حتی به جایی رسید که درباره داستان گذشته خود هم با کیبل صحبت کرده بود؛ اینکه که چگونه پسر یک پدر نظامی بود یا اینکه چگونه وید درگیر دوستان اشتباه و به اصطلاح ناباب شد.
وید برای کیبل توضیح داد که یکی از دوستانش، پدرش را در یک بار کشته است. ددپول زمانی که شیوه زندگی کیبل را دید، از او الهام گرفت و تلاش کرد تا به فرد بهتری تبدیل شود به همین دلیل تمامی کارهای خشن گذشته خود را متوقف کرد. این موضوع برای مدتی به خوبی کار کرد اما بعد از آن باعث شد که ددپول و کیبل چندین بار برخوردهایی با یکدیگر داشته باشند. یکی از بزرگترین مبارزههای آنها مربوط به زمانی بود که وید از طرح ثبت نام ابرقهرمانان حمایت میکرد. در طی این جریان، کیبل موفق شده که حکومت و سلطنت کشور اروپایی کوچکی به نام «Rumekistan» را در دست بگیرد. به همین ترتیب ددپول هم از طرف دولت دستور گرفته بود تا جلوی رخ دادن این اتفاق را بگیرد؛ حتی او در این مبارزه از پشت به کیبل شلیک کرده بود. با این حال کیبل توانست این گلوله را متوقف کند و ددپول را به همراه همتیمیهای مزدور دیگرش شکست دهد.
بعد از گذشت این جریانات، ددپول باری دیگر به کیبل پیوست و این بار دیگر قول داد که کارهای خشونتآمیز غیرضروریاش را کنار بگذارد. در طی یک ماموریت، ددپول یکی از ماموران سازمان هایدرا به نام باب را گروگان گرفت. بعد از گذشت مدتی، کیبل و ددپول موفق به انجام کارهایی شدند که خیلی زود باب را بهنوعی به دوست و همکار ددپول تبدیل کردند. مدتی بعد از این اتفاقات، درست پیش از رخ دادن اتفاقات کتاب کمیک Messiah Complex، کیبل در طی مبارزهای مقابل شخصیت «Marauders»، بهطور عجیبی غیب شد. شهر کیبل نابود شد و ددپول هم از اتفاقات ترسناکی که ممکن بود برای دوست خوبش رخ دهد، بهشدت میترسید.
با این حال، زمانی که کیبل در تلاش بود تا از اولین نوزاد جهش یافتهای که از زمان «M-Day» به دنیا آمده بود محافظت کند، به دنیای خود بازگشت. ددپول درباره ماموریت کیبل متوجه شد و به او کمک کرد تا بتواند از این نوزاد محافظت کند. در همین حین، آنها توسط دشمنهای مختلفی از جمله Marauders و Purifiers و همچنین موجوداتی مانند Predator X مورد حمله قرار گرفتند. بعد از این جریان، کیبل از ددپول قول گرفت که دیگر او را تعقیب نکند. همچنین به ددپول گفت که روزی آنها دوباره یکدیگر را ملاقات خواهند کرد. هرچند که بعدا مشخص شد این موضوع اصلا حقیقت ندارد. در طی جریانات «Second Coming»، کیبل به قتل رسید. ددپول بعد از شنیدن این خبر بهشدت نابود شد. بزرگترین دشمن گذشته او که حالا تبدیل به بهترین دوستش شده بود، دیگر نفس نمیکشید. او به «Rumekistan» بازگشت و تلاش کرد تا با بهتر کردن اوضاع این سرزمین، برای کیبل احترام قائل شود.
-
تهاجم پنهان:
زمانی که اسکرالها به یک استادیوم بیسبال حمله کردند، ددپول که در لباس یک عروسک مَسکات پنهان شده بود، وارد جریان شد و یکی از وسایل بزرگ اسکرالها را نابود کرد تا توجه همه را به خود جلب کند. بعد از آنها خواست تا به تیم آنها بپیوندد که پروسه آنطور که باید و شاید پیش نرفت، اسکرالها او را ربودند تا برای آزمایشهای خود از او استفاده کنند.
اسکرالها از دیانای ددپول استفاده کردند تا قدرت بهبودی و درمان او را به سوپراسکرالهای خود اضافه کنند. بعد از آن، ددپول از آنها خواست تا سوپراسکرالها را آموزش دهد که آنها هم قبول کردند. ددپول آنها را به گونهای آموزش داد که درست تبدیل به یکی مانند خودش بشوند، یک فرد دیوانه. بعد از مدتی، اسکرالها متوجه خطای استفاده از دیانای ددپول شدند؛ از آنجایی که هیچکدام از سوپراسکرالها درون خود سرطانی نداشتند که سلولهای بدنیشان را بکشد، بدن آنها مدام در حال تولید و چند برابر کردن سلولها میکرد که همین موضوع باعث منفجر شدن آنها میشد. زمانی که دانشمند اسکرالها متوجه این موضوع شد، بهشدت تعجب کرد که بعد از مدتی توسط خود ددپول هم کشته شد.
بعد از مدتی ددپول ماموریت اصلی خود را آشکار کرد. ماموریت او پیدا کردن نقطه ضعف ملکه اسکرالها بود اما در نهایت اطلاعاتی که ددپول پیدا کرده بود، توسط شخصیت شروری به نام نورمن آزبورن گرفته شد.
-
سلطنت تاریک:
از آنجایی که ددپول نتوانست ماموریت خود را با موفقیت انجام دهد، هیچ پولی هم دریافت نکرد و همین موضوع منجر به ورشکست شدن و بیپول شدن او شد. در همین برهه از زمان، او با یک کشتی باری در حال سفر کردن بود که توسط تایگر شارک یا همان کوسه ببری مورد حمله قرار گرفت. او بهسرعت به ساحل و بیمارستانی برده شد و تحت درمان قرار گرفت. همانجا بود که تایگر شارک باری دیگر بازگشت تا وید را به قتل برساند. در نهایت او بهنوعی توسط باب نجات پیدا کرد.
بعد از این جریان ددپول، تایگر شارک را شکست داد و متوجه شد که نورمن آزبورن او را استخدام کرده تا ددپول را برای او به قتل برساند. به همین ترتیب، ددپول با کمک تَسکمستر به برج استارک رفت تا انتقامش را از آزبورن بگیرد. او وارد مبارزهای با تیم تاندربولتز شد. در نهایت ددپول توانست آنها را شکست دهد و آزبورن شخصیت بولزآی (که لباس هاوکآی را بر تن کرده بود) را فرستاد تا او را بکشد. این دو مزدور آنقدر با یکدیگر مبارزه کردند که در نهایت ددپول موفق شد بولزآی را دو بار شکست دهد. بعد از این مبارزه، بولزآی به ددپول پول داد تا آزبورن را به حال خود رها کند و وید هم این معامله را پذیرفت.
-
ددپول و مردان ایکس:
ددپول برای قهرمان شدن و نجات جان دوستان خود حاضر بود هرکاری حتی اگر به ضرر خودش هم تمام شود، آن کار را انجام دهد
ددپول حالا دیگر یک فرد فوق ثروتمند محسوب میشود و هیچ نیازی به مزدور بودن ندارد. ددپول در طی مدت زمانی تلاش کرد تا یک دزد دریایی باشد و دوست او یعنی باب هم شبیه به یک طوطی لباس میپوشید. اما این جریان هم آنقدر طول نکشید و وید این موضوع را هم کنار گذاشت. بعد از قایقرانی و دریانوردیهای بسیار زیاد، ددپول تصمیم گرفت که به کمک تیم مردان ایکس که در یوتوپیا (Utopia) قرار داشتند، برود. سایکلاپس بهسرعت با حضور ددپول مخالفت کرد اما بعد از گذشت مدتی، او به نوعی عضوی از این تیم شد. ددپول تحت نظارت تمام وقت دومینو قرار گرفت. بعد از مدتی ددپول تصمیم گرفت با حل اختلافی که بین مرکوری و پدرش (وی از نورمن آزبورن پول گرفته بود تا کاری کند که وجهی تیم بد شود) وجود داشت، به تیم مردان ایکس کمک کند. ددپول این مرد را در مبارزه خود شکست داد و او را با کشتنش تهدید کرد. ددپول با این کار خود قصد داشت خود را آدم بدهی داستان نشان دهد تا با شکست دادنش توسط مردان ایکس، باری دیگر آنها را در بین مردم تبدیل به قهرمان کند. ددپول این تیم را ترک کرد، آن هم درست زمانی که سایکلاپس اعتراف کرد که وید «استعدادهایی درون خود دارد».
-
دوران قهرمانی:
ددپول بعد از این جریان تصمیم گرفت که تلاشهای خود را برای قهرمان شدن ادامه دهد. به همین دلیل او به لاس وگاس رفت و در آنجا با دوست قدیمی خود یعنی ویسل ملاقات کرد. او حالا یک نابغه رایانه است و با عنوان «The House» به فعالیت میپردازد.
بعد از گذشت مدتی، او خود را میان چندین قاتل مسلح که همگی دارای قدرت بهبود و درمان داشتند و یک فروشنده اسلحه عرب، دید. ددپول به سرعت توانست با کمک تیمی که خود را به عنوان انتقام جویان پنهان جا زده بودند، توانست تمامی این قاتلان مسلح را بکشد. این تیم انتقام جویان تقلبی قصد داشتند ددپول را به تیم خود دعوت کنند. چیزی که در این میان ددپول از آن خبر نداشت، این بود که آنها در واقع تیمی از اعضایی بودند که توسط دکتر بانگ خلق شدند. بعد از این جریان، استیو راجر واقعی و تیم انتقام جویان مخفی او بر سر راه ددپول قرار گرفتند تا با کمک هم بتوانند عملیاتی که دکتر بانگ به راه انداخته بود را از بین ببرند.
-
Uncanny X-Force:
در این برهه از زمان، ددپول توسط آرچ اِنجل به استخدام تیم ایکس فورس درآمد تا به دنبال آپوکالیپس بگردد. در همین حین، ددپول پایگاهی را پیدا کرد که افراد داخل آن برنامههایی برای احیای آپوکالیپس داشتند. اما ددپول توسط همین افراد شناسایی و دستگیر شد تا بهتر بتواند از برنامه آنها باخبر شود. بعد از گذشت مدتی، او توسط بقیه اعضای تیم نجات پیدا کرد و توانست آنها را از برنامه این گروه، باخبر کند. آنها به سمت پایگاه ماه رفتند، جایی که جنسیس احیا شده، در آنجا قرار داشت. متاسفانه یکی از افراد تازهکار آپوکالیپس توانست « E.V.A.» که متعلق به فَنتومکس بود را از بین ببرد. در همین حین، بقیه اعضای تیم هم در این مبارزه دچار آسیب دیدگیهایی شدند و ددپول به همراه آرچ اِنجل ماند. ددپول برای اینکه بتواند حال آرچ اِنجل را خوب نگه دارد، با گوشت خود او را تغذیه میکرد. بعد از مدتی، زمانی که تیم به جنسیس دست پیدا کردند، اعضا با یکدیگر به توافق رسیدند که این بچه را نگه دارند تا خود فنتومکس با شلیک گلوله در سر او، او را بکشد. بعد از این جریان، ددپول یک عملیات شناسایی انجام داد و در طی آن متوجه شد که ریورز و لیدی دثاسترایک قصد دارند به یوتوپیا حمله کنند.
این تیم به سراغ ریورز رفتند تا او را شکست دهند. این جریان تا زمانی ادامه داشت که ولورین درگیر مبارزه با لیدی دثاسترایک شد. از طرف دیگر ددپول هم به همراه فنتومکس توسط ریورز کنار زده شد تا وارن و سایلاک تنها دشمنان او در این مبارزه باشند. بعد از این جریان، ددپول با تمامی اعضای به جز فنتومکس ملاقاتی را ترتیب داد تا درباره این جریان آخرالزمانی با یکدیگر صحبت بکنند.
ددپول در پایان این مکالمه اعلام کرد که «من کودکان را نمیکشم». بعد از این صحبت، آنها متوجه شدند که ددپول هیچوقت هیچ کدام از چکهای وارن را نقد نکرده است و همین قضیه باعث شد تا آنها به این موضوع پی ببرند که دلیل حضور او در این تیم، هیچ ربطی به پول ندارد. خیلی زود، اعضای تیم مورد حمله نسخههای دثلاک تیم انتقام جویان قرار گرفتند. یکی از این دثلاکها به سراغ تیم ابرقهرمانی داستان ما آمد و پیشنهادی به آنها داد که خلقت آنها را متوقف میکرد. او در یک ماموریت به این تیم ابرقهرمانی پیوست. آنها در این ماموریت قرار بود به تمامی زمینها سفر کنند؛ جایی که تمامی قهرمانهای آنها تبدیل به دثلاک شده بودند. در یکی از همین زمینها، این تیم مورد حمله نسخه دثلاک خودشان شدند؛ تیمی که بسیار مرگبارتر از نسخه اصلی بود. فنتومکس در طی این جریان از قدرت گمراه کنندگی خود استفاده کرد تا اعضای تیم بتوانند از آنجا فرار کنند. در طی همین جریان، ددپول کسی بود که منبع اصلی خلق این مشکلات جدید را از بین برد.
ددپول حتی در جریان سری کتاب کمیک Age of Apocalypse هم تیم ایکس فورس را همراهی کرد. در حالی که اعضای تیم ایکس فورس به دنبال شخصیت دارک بیست میگشتند، ددپول به طور مداوم به آنها یادآوری میکرد که چرا این فرد نمیتواند قابل اعتماد باشد. زمانی که آنها در جهان AoA تنها گیر افتادند، ددپول با همتای خود در این جهان یعنی «Dead Man Wade» اشتباه گرفته شد. تیم ایکس فورس مجبور شدند تا با اعضای تیم Black Legion مبارزه کنند تا بتوانند جهش یافتهای را که میتواند دروازههایی به دنیای خود باز کند، آزاد کنند.
در طی چندین مورد از ماجراجوییهای تیم ایکس فورس، آپوکالیپسِ کوچک که حالا بهتر از قبل با نام جنسیس شناخته میشود، در کنار تیم بود و پیوند محکم و بهخصوصی را با ددپول برقرار کرده بود. هر دوی آنها موجوداتی بودند که به درستی درک نمیشدند. از یک طرف، ددپول را میتوان یک مزدورِ استخدام شونده در نظر گرفت که حالا به انسان بهتری تبدیل شده است و قصد دارد کارهای خوبی بکند؛ در حالی که جنسیس هم پسربچه بسیار مهربانی محسوب میشود که بیش از پیش به سمت میراث شیطانی خود میرود. ددپول قصد داشت تا مطمئن شود که جنسیس هیچ وقت به سمت میراث وحشتناکی که برای او در نظر گرفته شده، نمیرود.
-
ددپولِ شرور:
بعد از اینکه دوستان قدیمی ددپول، انتقامشان را از او گرفتند، ددپول هم به این نتیجه رسید که دوست دارد هر چه زودتر بمیرد. برای اینکه او میتوانست به این خواسته خود برسد، باید با هالک درگیر میشد تا او هم ددپول را بکشد. هرچند که این موضوع به حقیقت تبدیل نشد اما کاری که ددپول کرده بود باعث شد که کار او به مرکزی که برای مجرمان دیوانه ساخته شده بود، ختم شود. با این حال ددپول در آنجا نماند و خیلی زود فرار کرد. در این میان، پرستاری که در این مدت عاشق ددپول شده بود، تکههایی از لباس او را پیدا کرد و با ترکیب کردن این تکهها، ددپول شیطانی را خلق کرد.
ددپوی شرور یک جت دزدید و به سرعت به سمت شهر نیویورک رفت. از طرف دیگر ددپول هم به وسیله یک کشتی باری در حال بازگشت به نیویورک بود. ددپول به شدت گرسنه بود به همین دلیل در محفظه نزدیک خود را باز کرد و غذای سگی که درون آن بود را خورد. ددپول در این کشتی با چندین زنی که به طور غیرقانونی قصد وارد شدن به نیویورک را داشتند، آشنا شد. او این زنان را آزاد کرد و افرادی که صاحب این کشتی بودند را کشت. بعد از این جریان، ددپول به سمت آمریکا رفت و هتلی را برای این زنان پیدا کرد. ددپول در این شهر با مردی برخورد کرد که قصد داشت خود را از بالای پل به پایین پرتاب کند. ددپول هم که دوست داشت بمیرد، از این مرد بپرسید که چرا و چگونه میخواهد خود را بکشد. مرد هم از ددپول خواست که او را بکشد زیرا مرد از پریدن ترس زیادی داشت. جالب است بدانید که در همین حین، هواپیمایی که ددپول شرور در آن بود، به همان پل برخورد کرد. هم مرد و هم ددپول هر دو از این ماجرا جان سالم به در بردند. ددپول خود را آماده کرد تا این مرد را بکشد اما مرد او را متوقف کرد زیرا دیگر قصد مردن نداشت. همین موضوع ددپول را کمی ناراحت کرد. بعد از این اتفاق ددپول به رستوران مورد علاقه خود رفت و متوجه شد که این رستوران در آتش غرق شده است. ما در این صحنه شاهد حضور ددپول شرور هستیم که در مقابل شعلههای آتش ایستاده است. ددپول به سمت ددپول شرور دوید اما او به سرعت تلهپورت کرد و از سر راه دشمنش کنار رفت و زمانی که ددپول اصلا حواسش نبود، نسخه شرور، او را به سمت یک کامیون پرتاب کرد و او را مورد ضرب و شتم قرار داد. این دو قراری با یکدیگر گذاشتند که رأس ساعت ۱۱، در پارک کنارسی با یکدیگر مبارزه کنند.
در ساعت ۷:۱۷، ددپول و ددپول شرور در یکی از بلوارهای شهر، مبارزه خود را آغاز کردند. زمانی که ددپول شرور باری دیگر تلهپورت انجام داد، نسخه قهرمانی ددپول مورد حمله کاپیتان آمریکا قرار گرفت. از آنجایی که ددپول و ددپول شرور شباهت بسیار زیادی به یکدیگر داشتند، کاپیتان آمریکا دچار مشکل شد و تصور میکرد که نسخه قهرمانی ددپول، ددپول شرور است و مسبب تمامی این اتفاقات محسوب میشود. کاپیتان آمریکا چندین بار ددپول را کتک زد به همین منظور ددپول سپر او را گرفت و به سمت خودش پرتاب کرد. زمانی که کاپیتان آمریکا روی زمین افتاده بود، ددپول هم از فرصت استفاده کرد و پا به فرار گذاشت. در همین حین، ددپول شرور با شخصیتی به نام آقای نِگِتیو معاملهای انجام داد. معاملهی این دو اینگونه بود که آنها فرزند یکی از افسران پلیس را بدزدند تا ددپول را به دام بیاندازند و برای او پاپوش درست کنند.
ددپول هم از طرف دیگر فرزند دیگری را دزدید تا برگ برنده را در دست خود نگه دارد. زمانی که هم هر دو ددپول، هم کاپیتان آمریکا و هم پلیس در محلی قرار داشتند که بچههای دزدیده شده نگه داری میشدند، همگی متوجه شدند که نسخه شروری از ددپول وجود دارد و او همان فردی است که تمام اتفاقات شرورانه چند وقت اخیر را انجام میداده است.
-
رئیس جمهورهای مرده:
در برههای از زمان، یک مرد دیوانه معتقد بود که ایالات متحده در حال نابود شدن است به همین دلیل تلاش کرد تا رئیس جمهورهای مرده آن را احیا کند، به این امید که آنها بتوانند کشور را نجات دهند و شکوه گذشته را به آن بازگردانند. با این حال، این برنامه آنطور که باید و شاید پیش نرفت. زمانی که این افراد مرده تبدیل به زامبی شدند و به مردم حمله کردند، اوضاع کمی پیچیده و البته ترسناک شد. در طی این جریان ما شاهد این هستیم که ددپول در حال باز کردن راه خود از درون یک موجود خزنده مانند است. او در همین حین شکم این موجود را پاره میکند که باعث آزاد شدن خودش و ثور میشود. ثور بعد از آزاد شدن آنجا را ترک کرد و به ددپول گفته شد که نسخه شرور فرانکلین دلانو روزولت در حال حمله کردن به شهر است. ددپول به سرعت به سمت این مکان حرکت کرد و مبارزهای را با این رئیس جمهور شرور و از مرگ بازگشته آغاز کرد. این مبارزه آنقدر طولانی شد که به مترو هم راه پیدا کرد؛ جایی که ددپول توانست با استفاده از قدرت الکتریسیته، فرانکلین دلانو روزولت را کتک بزند. سازمان شیلد به ددپول دستور داد که این رئیس جمهورهای متجاوز را متوقف کند. قرار بر این شد زمانی که تمامی آنها به محل جلسه خود رفتند، کار همگی را یک سره کنند. زمانی که ددپول به این محل رسید، توسط لینکلن مورد اصابت گلوله آن هم از ناحیه سر قرار گرفت. همین موضوع تا مدت زمانی متوقف کرد.
روح بنجامین فرانکلین بدن ددپول را احیا کرد و او در نهایت توانست به دنبال نسخه زامبیشدهی تئودور روزولت که تمامی حیوانات باغ وحش را کشته بود، برود. ددپول به کمک یک فیل توانست او را شکست دهد. او دیگر بعد از شکست دادن تئودور روزولت متوجه شده بود که تمامی این رئیس جمهورهای مرده نقطه ضعفی دارند و میتوان آنها را با جریان برق ضعیف کرد. ددپول برای شکست دادن تمامی رئیس جمهورها، به ملاقات دکتر استرنج رفت تا از او کمک بگیرد. ددپول و دکتر استرنج متوجه شدند که جرالد فورد، جورج واشینگتون و ایب لینکلن کجا قرار دارند. استرنج و وید با استفاده از تلهپورت به آنجا رفتند و این رئیس جمهورها را شکست دادند. منتها جریان به همینجا ختم نشد بلکه زمانی که ددپول در یک ماشین زندانی و با همان ماشین به نقطه دیگری پرتاب شد، تا حد بسیار زیادی توانایی و قدرت خود را از دست داد به همین دلیل واشینگتون توانست یک شمشیر را در بدن او فرو کند. استرنج تلاش کرد تا هرچه سریعتر این شمشیر قدیمی را از بدن ددپول بیرون بکشد و طلسمی خواند تا بتواند این رئیس جمهورها را شکست دهد.
ددپول با تمامی این رئیس جمهورها وارد مبارزه شد و زامبیهای بسیار قدرتمندی مانند لینکلن و رونالد ریگان را به قتل رساند. بعد از این جریان، زمانی که جورج واشینگتون مامور پرستون (وید او را یکی از بهترین دوستان خود میدانست) را به قتل رساند، ددپول وارد مبارزهای سنگین و بهشدت خشن با او شد. بعد از کشتن آخرین رئیس جمهور، تقریبا همه چیز کم کم آرام شد و به مرور زمان به حالت اولیه خود بازگشت.
-
جنگ داخلی 2:
در این برهه از زمان، وید به خاطر سبک زندگیای که در پیش گرفته بود، نسبت به کارها و مسائل مهم کمی بیپروا و بیتفاوت شده بود و همین موضوع پرستون را ناراحت میکرد. بعد از مشکلات و جریانات بسیار، وید تصمیم گرفت تا به ملاقات پرستون برود؛ فردی که کاملا واضح به او اعلام کرده بود که علاقهای به دیدن او ندارد. زمانی که پرستون متوجه حضور وید شد، مشتی حواله صورت او کرد و در را در صورت خرد کرد. در همین حین وید مدام با خود فکر میکرد که هر بلایی سرش بیاید، حقش است.
بعد از اینکه وید از گروه خود جدا شد و توسط پرستون هم کتک خورد، در حالی که از شانس خود گله میکرد به خانهاش و پیش شیکلا بازگشت. در همین برهه از زمان بود که وید متوجه خیانت شیکلا شد. بعد از این جریان، دعوای بین او دو بهشدت بالا گرفت و تبدیل به یک مبارزه بسیار شدید شد. اگرچه رابطه این دو نفر به پایان نرسید اما ددپول با همسرش به خانه بازنگشت و در عوض در خیابانهای منهتن به گشت و گذار پرداخت. بعد از مدتی، ددپول به مخفیگاه قدیمی انتقام جویان رفت که در آنجا با «روگ» برخورد کرد و مدتی را در کنار او گذراند و درباره مشکلات ازدواجش با همسرش گفت. بعد از گذشت مدتی، ددپول و روگ به ملاقات «الی» رفتند. در این ملاقات، الی درباره نگرانیهایی که در رابطه با رد اسکال داشت با وید صحبت کرد. وید به او قول داد که هیچ اتفاقی نمیافتد و آنها مراقب رد اسکال خواهند بود و خیلی زود او را شکست خواهند داد.
-
Til Death Do Us:
ما در این آرک، شاهد کشمکشهای نهایی رابطه ددپول و شیکلا هستیم. در این برهه از زمان، یک هیولای باستانی به نام «Farcus» که شیکلا علاقه بسیار زیادی به او داشت به شهر بازگشت اما نتوانست مدت زیادی را زنده بماند و در نهایت جسد او توسط شیکلا پیدا شد. زمانی که شیکلا خبر بازگشت او را شنید، به سرعت به سمت او رفت اما زمانی به محل رسید که جشم بیجان و مرده او روی زمین افتاده بود. شیکلا که بهشدت عصبانی شده بود، به شکل شیطانی و اصلی خود تبدیل شد و قصد داشت تک تک افرادی که «Farcus» را کشتند، به قتل برساند.
ددپول هم از طرف دیگر با شنیدن این خبر بهسرعت خود را به شیکلا رساند و از او خواست تا آرام باشد. شیکلا به شکل طبیعی خود بازگشت و اتفاقات را برای او تعریف کرد. او با جیغ زدن برای ددپول تعریف کرد که «Farcus» از پیش از وایکینگها زندگی میکرده است. شیکلا حتی بیشتر درباره این موضوع ناراحت بود که آخرین حرفهایش را درباره بازگشت به خانه شنیده بود اما حالا این هیولا نمیتواند دیگر نفس بکشد.
ددپول تلاش کرد تا با توضیح دادن درباره اینکه این اتفاقات در مترو زیاد اتفاق میافتد، شیکلا را آرام کند. اما برخلاف تصور ددپول، شیکلا از اینکه همسرش از این انسانهای «منزجر کننده» دفاع میکرد، بیش از پیش عصبانی شد با این حال ددپول توضیح داد که او از آنها دفاع نمیکند. او به همسرش گفت که انسانها یک سیستم عدلی دارند که با این نوع مسائل مقابله میکند. او به همسر خود پیشنهاد کرد که این انسانها را به دادگاه ببرد؛ شیکلا به سرعت این موضوع را پذیرفت زیرا دوست داشت ببیند که این سیستم چگونه با این قاتلان برخورد میکند.
قاضیهای این دادگاه حکمهایی به نفع انسانها صادر کردند که این موضوع بهشدت شیکلا را عصبانی کرد. او آنجا را ترک کرد و قول داد که عدالت مخصوص خود را اجرا خواهد کرد. در سرزمین « Monster Metropolis» هم همه از این جریان عصبانی هستند. ددپول مدام به این فکر میکرد که آیا شیکلا میتواند آنها را آرام کند یا نه. شیکلا در جواب به این سوال به ددپول گفت که اگر قصد این کار را داشت، حتما میتوانست اما او اصلا قصد انجام این کار را ندارد. بعد شیکلا اعلام کرد که او برنامه دارد تا با هیولاهای خود قیام کند و به منهتن بیاورد. او اعتقاد داشت که همنوعان او مدت زیادی را در زیرزمین و به دور از انسانها بودهاند. با اینکه ددپول تمام تلاشش را کرد تا همسرش را آرام کند، اما شیکلا به او اطمینان داد که دیگر برای این حرفها دیر شده است.
شیکلا از او خواست تا به طبقه پایین برود تا کاری را برایش انجام دهد. از آنجایی که ددپول سعی داشت تا از یک جنگ پیشگیری کند، حاضر بود هر کاری را انجام دهد. در طبقه پایین شیکلا دری را باز کرد و سربازانش را به ددپول نشان داد. شیکلا از ددپول خواست تا زمانی که او مشغول تصرف کردن منهتن است، او سد راهشان نباشد در غیر این صورت مجبور میشود تا به سربازانش دستور دهد تا او را تکه تکه کنند و درون سطل بریزند.
ددپول اصلا از این جریان راضی نبود و شروع به مبارزه با سربازان شیکلا کرد. او از آنها خواست تا عقب نشینی کنند زیرا هیچ مشکل شخصیای بین آنها وجود نداشت اما این مبارزه همچنان به قوت خود باقی بود. ددپول تلاش کرد تا به همه دوستانی که میتوانند در متوقف کردن شیکلا به او کمک کنند، خبر دهد. اسپایدرمن و تیم «Mercs for Money» بهسرعت خود را به ددپول رساندند. به عنوان آخرین گزینه، ددپول و اسپایدرمن به سراغ دراکولا رفتند تا بتوانند با کمک او شیکلا را متوقف کنند. دراکولا از قدرت خود استفاده کرد تا هدایت و کنترل خونآشامهای ارتش شیکلا را به دست بگیرد. درست در همان لحظه، افراد شیکلا به او اخطار دادند که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است به همین دلیل خود او تصمیم گرفت تا در خط مقدم بایستد.
زمانی که شیکلا و دراکولا با یکدیگر برخورد کردند، دراکولا به او گفت که بعد از این همه مدت هنوز به او علاقه دارد و از او خواستگاری کرد. ددپول با شنیدن این حرفها بهشدت عصبانی شد. شیکلا شوکه شده بود اما دراکولا به او گفت که آنها در کنار یکدیگر میتوانند بر انسانها حکمرانی کنند.
در همین حین که همه عصبانی و نگران بودند، اسپایدرمن یادآوری کرد که هنوز این امکان وجود دارد که شیکلا جواب رد بدهد اما در کمال ناباوری شیکلا به دراکولا پاسخ مثبت داد. در حالی که اسپایدرمن و وید بهزور به عنوان شاهد نگه داشته شده بودند، دراکولا و شیکلا بهسرعت با یکدیگر ازدواج کردند. زمانی که دراکولا و شیکلا آنجا را ترک کردند، اسپایدرمن به زور توانست خود را از آن مخمصه نجات دهد و با عنکبوت بزرگ شیطانیای که در آنجا حضور داشت، مبارزه کرد. بعد از این ماجرا اسپایدرمن، وید را نجات داد. قرار بر این شد که اسپایدرمن به سراغ دراکولا برود و وید هم حساب شیکلا را برسد.
بعد از این ازدواج، هیولاهای شیکلا اصلا او را بهعنوان پادشاه خود قبول نکردند. ددپول در ملاقات خود با شیکلا به او درباره ازدواجش اعتراض کرد و یادآور این موضوع شد که دراکولا برادران او را کشته است. شیکلا در پاسخ به این حرف به ددپول گفت که اگر او هم برادرانش را میشناخت حتما آنها را میکشت. اگرچه ددپول از شیکلا معذرت خواهی کرد اما او حرفش را قبول نکرد. در این مقطع زمانی صحبتهایی بین ددپول و شیکلا رد و بدل شد که ددپول تا حدی توانست نظر همسرش را نسبت به انسانها عوض کند. بعد از اینکه شیکلا از ددپول جدا شد، حکمرانی هیولاهایش را کنار گذاشت و برای رفتن به ماه عسل، این سرزمین را ترک کرد.
زمانی که جنگ به پایان رسید، ددپول که بیهوش شده بود، به هوش آمد و از اسپایدرمن پرسید که چه اتفاقاتی را از دست داده است. اسپایدرمن به او گفت که جنگ به پایان رسید و از آنجایی که شیکلا زندگی جدیدش را انتخاب کرده است. بعد از شنیدن این خبر ددپول اعتراف کرد خیلی خوب است که رابطه آنها با باقی ماندن یک جنازه تمام نشد و خیلی خوشحال است که او و شیکلا از لحاظ فنی هنوز با یکدیگر زن و شوهر هستند.
در پایان لازم به ذکر است که ددپول ۲۰۹۹ عنوان کرده که ددپول و شیکلا در برههای از زمان با یکدیگر به جنگ میروند و در آینده صاحب یک دختر میشوند.
-
امپراطوری مخفی:
در این برهه از زمان، ددپول به سراغ کاپیتان آمریکا رفت زیرا او به ددپول نیاز داشت. وید به کاپیتان آمریکا گفت که تا هرجایی که بتواند و در توانش باشد در هر زمینهای به او کمک خواهد کرد. وید در آن زمان همچنان با تیم انتقام جویان همکاری میکرد تا بتوانند با کمک هم رد اسکال را شکست دهند. بعد از اینکه آنها در این مبارزه پیروز شدند، روگ اعتراف کرد که احساساتی نسبت به ددپول دارد. بعد از مدتی که از رابطه این دو نفر میگذشت، روگ قدرتهای ددپول را به خود جذب کرد و همین قدرتها آنقدر او را ضعیف کردند که در نهایت واندرمن بتواند از زندان خود آزاد شود. بعد از مدتی وید اعتراف کرد که او پولهای واندرمن را از بانک دزدیده بود تا بتواند نیازهای مالی تیم انتقام جویان را رفع کند.
بعد از گذشت مدتی واندرمن بهشدت از کاپیتان آمریکا انتقاد کرد که وید را عضوی از انتقام جویان کرده است. وید فکر میکرد که هر لحظه ممکن است کاپیتان آمریکا او را از تیم اخراج کند اما نه تنها این اتفاق رخ نداد بلکه کاپیتان به او اشاره کرد که دیگر زمان آن رسیده تا او به کشورش خدمت کند. بعد از مدتی ما شاهد این بودیم که کاپیتان ماموریت مهمی را به وید محول کرد تا او یکی از ماموران سازمان شیلد یعنی فیل کولسن را پیدا و بکشد؛ زیرا در آن زمان او تهدید بزرگی برای آنها محسوب میشد. وید برای پیدا کردن کولسن به مهمانی خانوادگی پرستون رفت تا از او اطلاعات بگیرد و متوجه شود که پناهگاه کولسن کجاست. پرستون گفت که هیچ اطلاعاتی به وید نمیدهد زیرا در آن صورت دیگر نام آن محل را نمیتوان پناهگاه گذاشت. با این حال، وید پیشنهاد بسیار خوبی به پرستون داد که او نمیتوانست آن را رد کند؛ وید قول داد که تا آخر تابستان هیچ مزاحمتی برای خودش و خانوادهاش به وجود نمیآورد.
ددپول بهسرعت به سمت مخفیگاه رفت اما در میانهی راه کولسن را به همراه ماشین پرندهاش دید و به شلیک کرد. زمانی که کولسن مهاجم خود را شناخت، متوجه شد که در این مبارزه پیروز میدان نخواهد بود و همزمان که با او بحث میکرد، مواد منفجره را درون یک درخت کاشت و فرار کرد. او از اینکه توانست برای خودش زمان بخرد و به پناهگاهش برود بسیار خوشحال بود زیرا تصور میکرد که با رسیدن به آنجا همه چیز درست میشود. با این حال از اینکه متوجه که ددپول محل مخفیگاهش را میداند، بهشدت تعجب کرد و به این نتیجه رسید که پرستون به او اطلاعات داده است و با خود فکر کرد که هیچوقت پرستون را بابت این کار نخواهد بخشید. او فهمیده بود که به احتمال بسیار زیاد کاپیتان آمریکا، ددپول را به سراغش فرستاده است. او حاضر بود برای کاپیتان آمریکا بمیرد اما متاسفانه میدانست که ددپول قرار است او را برای کاپیتان بکشد.
با اینکه کولسن فریاد میزد که ددپول صبر کند اما او به سمت کولسن شلیک کرد. او با تلاش در اتاق وحشت را باز کرد و دستور داد که درها مهر و موم شوند اما وید در نهایت دست خود را بین در قرار داد و مانع از بسته شدن آن شد. کولسن باری دیگر تلاش کرد که با او صحبت کند. کولسن به او گفت که در جبهه اشتباهی قرار گرفته است اما وید از او پرسید که چه زمانی کاپیتان آمریکا رهبری جبهه اشتباه را برعهده داشته است. در نهایت کولسن تسلیم سرنوشتش شد و ددپول با شلیک گلولهای در سینه، او را به قتل رساند.
کاپیتان خود را به پناهگاه کولسن رساند تا از موفق شدن ددپول مطمئن شود. ددپول بعد از اینکه این پناهگاه را منفجر کرد، از کاپیتان دلیل اصلی کشتن او را پرسید و کاپیتان هم در جواب گفت که فعلا نیازی به دانستن نیست و خیلی زود دلیل این موضوع را متوجه میشود. وید از او پرسید که باید چه جوابی به پرستون بدهد که کاپیتان در پاسخ گفت کولسن یک قربانی ضروری بود و خیلی زود همه این موضوع را متوجه خواهند شد. اگرچه کاپیتان به ددپول گفت که آمریکا را نجات داده اما او اصلا حس بهتری پیدا نکرد.
بعد از مدتی ددپول متوجه شد که کاپیتان برای هایدرا کار میکند و کشتن کولسن که اخیرا کابوس شبهایش شده بود، یک اشتباه محض محسوب میشد.
-
ددپول دنیای مارول را میکشد:
در سری کتاب کمیک ددپول دنیای مارول را میکشد، ددپول دنیای مارول را میکشد. در این نسخه از شخصیت ددپول و در این دنیا، ددپول قربانی یک جلسه مشاوره عجیب و غریب است. جلسهای که در آن شخصیت «سایکو من» قصد دارد از قدرت ذهنی خود استفاده کند و وید را تبدیل به برده و قاتل اختصاصی خود بکند. با این حال شخصیت «The Watcher» ادعا میکند که برنامههای سایکو من در دنیاهای دیگر با موفقیت انجام شده است و او از یک ارتش بزرگ از قهرمانان و شرورانی که ذهنشان را شستشو داده استفاده میکند تا کنترل دنیا را در دست بگیرد. اما جالب است بدانید که یک اتفاق خیلی بدتر در این دنیای بهخصوص اتفاق افتاده بود. در این دنیا، سایکو من نتوانست کنترل ذهن ددپول را در دست بگیرد. بعد از این جریان، ددپول خود سایکو من و تمامی روانشناسان و مریضانی که در آن مرکز بودند را به قتل رساند. اگرچه تلاشهای سایکو من موفقیت آمیز نبود اما یک صدای درونی را در وجود ددپول بیدار کرد. این صدای درونی مدام به این موضوع اشاره میکرد که ددپول باید کل دنیای مارول را به قتل برساند و آنها را از بدبختیای که در آن قرار دارند و بهنوعی وسیله سرگرمی خوانندگان شدهاند، نجات دهد. ددپول در این جریان موفق شد، دیوار چهارم را شکست و بهطور مدام این حرف را با خود تکرار میکرد که این اتفاق درست همان چیزی است که طرفداران و خوانندگان میخواستند. در این مجموعه، صحنههای برجسته و قابل توجهی وجود دارند، بهطور مثال صحنه کشته شدن چهار شگفت انگیز به دست وید، کشتن هالک، پانیشر، تسکمستر، ولورین و خودِ واچر.
ما در پایان این سری کتاب کمیک شاهد این هستیم که شخصیت «من تینگ» خود را قربانی و دروازهای به بعد نویسنده کتاب کمیک باز میکند. او قصد دارد در این بعد، مسیر داستان را کمی تغییر دهد که در نهایت نه تنها فقط شخصیتهای دنیای مارول، بلکه تمامی دنیاهایی که وجود دارند، از بین بروند. در آخرین صحنهای که ما در این مجموعه میبینیم، وید در کنار خالقان مجموعهی Deadpool Kills The Marvel Universe ایستاده است و با شکستن دیوار چهارم آنها را تهدید میکند (احتمال دارد که به آنها قول میدهد) که هر چه زودتر یک خواننده پیدا کنند.
قدرتها:
-
قدرت بهبود پیشرفته شده:
قدرت اصلی و اولیه ددپول، توانایی بهبود فوقالعاده سریع او است که از جهش یافتهای به نام ولورین گرفته شده بود و به او تزریق شد. این توانایی تقریبا تا حدودی او را جاودانه کرده است. زمانی که او با یک نارنجک منفجر شود یا سرش توسط پانیشر بریده شود، میتواند دوباره به حالت قبلی خود بازگردد. او در شرایط بسیار سخت و آسیبهای بسیار شدید میتواند بدون باقی ماندن هیچ اثری، به حالت اولیه خود بازگردد. یک بار که بدن او کامل از بین رفته بود، به وسیله دست باقی ماندهی خود، تمام بدنش بازسازی شد. او در برابر مواد شیمیایی خارجی و بیماریهای شدید مختلف، میتواند جان سالم به در ببرد. یک بار شن کووی از سمی استفاده کرد که میتوانست «۲۵ فیل» را از پا دربیاورد و بکشد، بلکه بتواند تنها برای «یک ساعت» ددپول را بیهوش و ضعیف کند. مسموم کردن ددپول کار غیرممکنی نیست اما انجام آن فوقالعاده سخت است.
-
مصونیت ذهنی:
بعد از اینکه وید تبدیل به ددپول شد، ذهن و مغز او آنقدر قدرت پیدا کرد که در برابر هر نوع حمله ذهنی و روانیای مصون بود. شخصیتهای بسیار قویای از لحاظ ذهنی مانند اما فراست و کیبل حتی قادر نبودند به ذهن او دست پیدا کنند. حتی گوست رایدر هم نمیتوانست حرکت بسیار معروف خود را روی او پیاده کند.
-
قدرت انسانی پیشرفته شده:
ددپول به خاطر آزمایشات مختلفی که در طی پروژه اسلحه ایکس روی او انجام شده بود، توانایی فیزیکی بسیار زیادی پیدا کرد بهطوری که قدرت او از چندین ورزشکار بزرگ برهه زمانی خود، سبقت گرفت. اگرچه قدرت او به کاپیتان آمریکا نمیرسد (او میتواند پرس سینه ۱۸۰۰ پوندی بزند) اما وید بهراحتی میتواند شئ به وزن ۱۰۰۰ پوند را بلند کند یا بکشد.
-
سرعت، رفلکسها و زیرکی ابرانسانی:
سرعت ددپول آنقدر زیاد است که میتواند با مبارزان بسیار ماهر و سریعی مبارزه کند. او میتواند یک اتاق را با چندین پرش مرتب کند و بهراحتی مانورهای پیچیده و سخت آکروباتیک را اجرا میکند. اینگونه نشان داده شده که او میتواند در مقابل گلولههای بسیار نزدیک جاخالی دهد، بدون اینکه حریفش متوجه شود او را خلع سلاح کند و حتی گلولهها را میتواند با شمشیر خود بشکند.
-
جاودانگی:
زمانی که تانوس متوجه شد که ددپول و بانوی مرگ رابطه عاشقانهای با یکدیگر دارند، ددپول را با جاودانگی طلسم کرد.
توانایی:
-
استاد هنرهای رزمی:
ددپول در مبارزه با استفاده از هنرهای رزمی مهارت بسیار زیادی دارد و بهراحتی میتواند دشمنان ماهر خود مانند ولورین و چندین نینجا را در مبارزه خود شکست دهد. او نشان داده که تا حد بسیار زیادی در استفاده از سبک مبارزهای خود غیرقابل پیشبینی است. همین موضوع او را قادر میسازد که حتی تسکمستر را هم در مبارزه شکست دهد.
-
متخصص زبان شناسی:
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شده است، ددپول مسلط به زبانهای ژاپنی، آلمانی و اسپانیایی در کنار زبانهای دیگر است.
-
قاتل حرفهای:
ددپول در کشتن، جاسوسی، عملیاتهای مخفی، نفوذ، فرار و تیراندازی مهارت بسیار زیادی دارد و آموزشهای فراوانی دیده است. حتی ولورین یک بار اعتراف کرد که ددپول قاتل نسبتا بهتری در برابر او است.
اسلحهها و تجهیزات:
-
تلهپورت کننده:
ددپول در طی زندگی خود از چندین دستگاه تلهپورت کننده مختلف استفاده کرد که توسط فروشنده اسلحه خود یعنی ویسل طراحی شده بود. بعد از مدتی، او دیگر از این وسایل استفاده نکرد زیرا اعتقاد داشت که کارش را خیلی ساده و راحت میکنند.
-
کاتاناهای ددپول:
اسلحههای ددپول، دو شمشیر است که از فولاد ساخته شدهاند. او طوری آموزش دیده که به طرز فوقالعاده خوبی میتواند از آنها استفاده کند.
در انتها به انیمیشنها، فیلمها و بازیهایی اشاره میکنیم که شخصیت وید ویلسون/ددپول در آن حضور داشت:
- فیلم X-Men Origins: Wolverine محصول سال ۲۰۰۹، فیلم Deadpool محصول سال ۲۰۱۶ و فیلم Deadpool 2 محصول سال ۲۰۱۸ با بازی رایان رینولدز
- انیمیشن X-Men: The Animated Series، انیمیشن Hulk vs. Wolverine، انیمیشن Ultimate Spider-Man، انیمیشن X-Men: Anime، انیمیشن Marvel Disk Wars: The Avengers و انیمیشن Deadpool: The Animated Series
- بازی Marvel: Ultimate Alliance 2، بازی Marvel vs. Capcom 3، بازی Spider-Man: Shattered Dimensions و…