نقد و بررسی بازی ELEX
در زمانهای به سر میبریم که بازیها با هدف کلی درآمدزایی ساخته میشوند، اما در این بین آثاری فراتر از اهدافی که ناشران و مدیران شرکتهای میلیارد دلاری در جستجویش بودند، به دنبال بیان یک عقیده، طرح یک پرسش یا به چالش کشیدن ذهن مخاطب خود هستند. هیدئو کوجیما، کن لوین و فومیتو اوئدا به همان دلیل به سالید اسنیک، اندرو رایان و ایکوی خود جان دادند که نیچه مینوشت، پیکاسو نقاشی میکرد و پازولینی پشت دوربینها حرکات بازیگران خود را زیر نظر میگرفت و همین امروز هستند گیمرهایی که به جای ذوقزده شدن از گرافیک بالای یک ابزار پولسازی، به دنبال استودیوهای کوچک نوپا یا باتجربهای میروند که با تمام وجود با آثارش در عوض تنها سرگرم کردن مخاطبان، ذهن او را درگیر کرده و اندکی اندیشیدن و پرسشگری را سبب شود.
سوالی که Elex با خود به همراه میآورد در همینجاست، که آیا آخرین آفریده استودیوی 20 سالهی Piranha Bytes موفق شده در جمع عناوینی قرار گیرد که ذهن را به چالش میکشند، یا هنوز یک سرگرمی صرف است؟
Elex در سیارهای به نام “مَگلَن” جریان دارد، سیارهای که از هر لحاظ به آن نگاه کنیم دقیقا همان زمین خودمان است و سازندگان فقط برای فرار از وظیفهی سخت بازسازی بناهای حقیقی و وفادار ماندن به حقایق تاریخی زمین، آن را خلق کردهاند. در هر صورت باید گفت که سیاره مگلن تفاوت چندانی با زمین خودمان نداشته، تا زمانی که یک شهابسنگ بزرگ با آن برخورد کرده و دورهای کاملا جدید از زندگی را برای انسانها و دیگر موجودات ساکن آن آغاز میکند. این اتفاق باعث مرگ اکثریت جمعیت انسانی میشود که تا قبل از این در جوامع شهری زندگی خود را میگذراندهاند. اما تفاوت بزرگی که این آخرالزمان با دیگر آخرالزمانهای عناوینی همچون Fallout یا Metro دارد و آن این که این شهابسنگ تنها باعث نابودی نشده، بلکه وجودی جدید را وارد مگلن کرده که مفهوم زندگی را به کلی در این جهان تغییر داده.
وجود جدید که نام بازی نیز بر اساس آن انتخاب شده، Elex نام دارد. مادهای سرد و آبیرنگ که استفادههای بسیار متفاوتی از آن میتوان کرد و همین موضوع باعث شده که تفکرات مختلف بسیار متفاوتی پیرامون آن شکل بگیرد. انسانهای باقی مانده، هر کدام در گروههای مختلف با Elex روبرو میشوند و هر کدام نیز آن را تنها راه نجات مییابند، اما تفکرات ناهماهنگ آنها باعث میشود که هر یک استفادهای متفاوت از آن داشته باشند. سرانجام از این گروهکهای پراکنده و آواره، سه گروه بزرگ برجای میماند.
درباره عقاید و افکار این گروهها تنها این مسئله را باید روشن کرد که متاسفانه، سازندگان بیشتر از اینکه بر روی افکار و عقاید این جوامع تمرکز کنند، از آنها به عنوان ابزارهایی برای پیاده کردن و وسعت بخشیدن به گیمپلی بازی استفاده کردهاند. در طی تجربه بازی میتوان متوجه شد کهBerserkerهایی که اعتقاد دارند باید تکنولوژی کاملا از بین رفته و تمامی مگلن دوباره سرسبز و بارور بشود، بیشتر از اینکه جلوهای از فرهنگ و فلسفه طبیعتگرایی باشند، عدهای جنگجوی کلهشق هستند که دلیل حضورشان در مگلن، اضافه کردن سلاحهای سردی به بازی همچون شمشیر و کمان و تامین کردن بخش فانتزی بازی است، Clericهایی که به شدت مذهبی هستند و تنها راه نجات را در پیشرفت هر چه بیشتر تکنولوژی میبینند، مانند بهانهای هستند که سازندگان از طریقش توانستهاند سلاحهای پیشرفته لیزری و چیزهایی از این قبیل را وارد بازی بکنند و بار علمیتخیلی بازی را فراهم کنند.
گروههای دیگر همانند Outlawها نیز تفاوتی در این زمینه ندارند. البته اگر منصفانه به مسئله نگاه کنیم، هر کدام از این گروهها در ابتدا حرفهایی برای گفتن دارند و مکالمه با رهبران و برخی اعضایشان میتواند لذت بخش باشد. اما این لذت خیلی سریع کاملا محو میشود و شما میمانید و دنیایی اکثرا بیروح، جایی که باید مدام بگردید و انواع اقسام موجودات را سلاخی کنید تا قدرتمند تر بشوید.
مانند بسیاری جوامع انسانی دیگر، این جوامع برای سالها هیچگونه با هم کنار نیامده و با قلع و قمع کردن یکدیگر، لحظاتی خونین و دردناک را برای هم تداعی کردهاند تا زمانی که یک خطر بسیار بزرگتر ظاهر میشود. تعداد زیادی از Clericها گروه خود را ترک کرده و جامعهای جدید به نام The Albs را به وجود میآورند. آنها با مصرف مستقیم Elex قدرتی فوقالعاده و فرا انسانی به دست آوردهاند و در عوض احساساتشان را کاملا از دست دادهاند. هر چیزی که سر راهشان قرار گیرد را نابود میکنند و برای رسیدن به هدف اصلی خود که به دست آوردن کنترل تمام مگلن است، انسان یا حیوان را در دستگاههایی بزرگ قربانی میکنند. آنها با استفاده از این دستگاهها میتوانند Elex ذخیره شده در بدن جانداران را به دست آورند. شخصیت اصلی بازی نیز از فرماندهان بلندپایهی Alb هاست که به یک ماموریت شخصی فرستاده شده اما در طی آن سفینهاش مورد حمله قرار میگیرد و به شکلی غیرمنطقی و مضحک اعتیادش به Elex را از دست داده و احساساتاش را بازمییابد. حال او به دنبال انتقام از کسانی است که باعث سقوط سفینهاش شدهاند و برای عملی کردن این انتقام باید به یکی از گروههای مگلن بپیوندد و قدرت بیشتری به دست آورد.
داستان اصلی بازی به خودی خود چندان بد نیست و بر خلاف موضوع بسیار سادهای که دارد گاهی شامل پیچشها و غافلگیریهای جذابی میشود که بازیکن را مشتاق به ادامه آن میکند. به دنبال همین موضوع، باید به بزرگترین نقطه قوت Elex اشاره کرد و آن به کار گیری دقیق عناصر نقشآفرینی به شکلی بسیار گسترده است. مهارتهای شما در روند بازی و ارتباط با شخصیتهای دیگر بسیار تاثیرگذار هستند و گاهی گفتن یک جمله میتواند روند کلی داستان را تا حدودی تغییر دهد. شیوه ارتباط شما با اعضای یک گروه بسیار در میزان محبوبیتتان در بین آنها تاثیرگذار است و از چشم رهبران گروه نیز مخفی نمیماند و بسیاری اوقات پیش میآید که برای انتخاب حرفی که میخواهید به یک شخصیت بزنید استرس داشته باشید. وجود این عناصر میتوانست باعث شود بخواهید بازی را در شرایطی متفاوت و با مهارتهایی متفاوت نیز تجربه کنید، اما مشکلات بسیار بازی باعث جلوگیری از این موضوع شدهاند. حتی اگر از تمامی مشکلات قبلی که گفته شد، یا از سیستم انیمیشن ضعیف و صداگزاری نه چندان خوب بازی نیز بتوان گذشت، روی سیستم مبارزه افتضاح آن نمیتوان چشم بست.
بزرگترین نقطه ضعف Elex سیستم مبارزه آن است، چنین مسئلهای در عنوانی که تا این حد دشمنان مختلف روی سرتان خراب میکند بسیار آزاردهنده است. کنترلهای ضعیف بازی باعث شدهاند مبارزه با بیشتر از یک دشمن بسیار عذاب آور بشود و وجود باگهای زیاد بسیاری از اوقات باعث مرگ شما میشود. بالانس موجود در بین دشمنان بازی تا حدی افتضاح است که Piranha Bytes چند روز پیش آپدیتی یک گیگابایتی برای آن منتشر کرد بلکه باعث بهبودش شود، هر چند پس از این آپدیت نیز اصل مشکلات هنوز استوار سر جای خود ایستادهاند. در 10 ساعت اولیه بازی تقریبا هیچ موجودی را نمیتوانید در نبرد شکست دهید، مثلا برای کشتن یک دشمن نیاز دارید حدود 125 ضربه (بله من ضربه ها را شمردهام) به او وارد کنید و این در حالی است که آن موجود میتواند تنها با یک ضربه شما را بکشد. این مسئله باعث شده گشتوگذار در جهان زیبا و بزرگ بازی لذت خود را تا حد زیادی از دست بدهد. با تجربه Elex و مشاهده این مشکلات میتوان هر چه بیشتر به ارزش سری Souls پی برد و متوجه شد که پیادهسازی صحیح عنصر چالش در یک بازی تا چه حد میتواند سخت و قابل ستایش باشد. طبیعتا با پیش رفتن در بازی شما نیز قدرتمند تر شده و میتوانید دشمنان بیشتری را نابود کنید، اما 15 ساعت اولیه بازی کابوسی به تمام معنا است که لذت بازی را فوقالعاده کاهش میدهد.
جهان بازی بسیار وسیع است و از مناطق مختلفی تشکیل شده که هر کدام ویژگیهای بصری و اقلیمی مخصوص به خود را دارند، این وسعت در شهرهای بازی نیز دیده میشود به صورتی که بسیاری اوقات ممکن است راه خود را در بین راهروهای یک شهر گم کنید و تمامی این وسعت، با وجود وسیلهای به نام “جتپک” که به لطف آن میتوانید به بسیاری نقاط مرتفع در بازی دست پیدا کرده و یا از مرتفع ترین نقاط بدون هیچ نگرانی پایین بپرید، حتی لذتبخشتر از پیش میشود، جتپک همچنین در نبرد نیز میتواند بسیار کارآمد باشد، هر چند این مسئله چیز چندانی از ضعف مبارزات بازی کم نمیکند. همین وسعت بسیار زیاد باعث میشود بتوانید گرافیک ضعیف و تاریخ گذشته بازی را نادیده بگیرید و در حالی که بر روی یک صخرهی بلند ایستادهاید از طراحی هنری عالی و موسیقی خوب آن لذت ببرید، حداقل برای چند ثانیه، چرا که بعد از چند ثانیه ناگهان یک موجود لاکپشت مانند بدون اینکه متوجهاش بشوید از پشت به شما حمله کرده و با یک ضربه کارتان را تمام میکند.
نکات مثبت
_ جتپک
_ جهان بسیار وسیع و زیبا
_ استفاده دقیق از عناصر نقشآفرینی
_ برخی مراحل فرعی جذاب و درگیرکننده هستند
نکات منفی
_ سیستم مبارزه بد و پر از باگ
_ بالانس بین دشمنان موجود در بازی واقعا افتضاح است
_ محتوای داستانی ناکافی
_ شخصیت پردازی ضعیف
سخن آخر
Elex قطعا اثر بدی نیست که تجربهاش به هیچ عنوان توصیه نشود، بازی در کنار تمام مشکلاتش، جهانی وسیع و زیبا و البته تعدادی مرحله فرعی جذاب و قوی دارد که عناصر نقشآفرینی به خوبی در آنها پیاده سازی شدهاند. اما مسئله اینجاست که این بازی در بین بازاری بسیار وسیع از عناوین نقشآفرینی دیگر که هماکنون در بازار میدرخشند، بر خلاف ادعای سازندگانش چیزی چندان متفاوت را ارائه نمیدهد، با این حال اگر از طرفدران ساختههای Piranha Bytes هستید، Elex را به هیچ عنوان از دست ندهید، و صرفا جهت راهنمایی، سعی کنید با پیشروی سریع، مقدمه بد بازی را سریع پشت سر بگذارید.