با عرض سلام و وقت بخیر خدمت تمام دوستان و بازدید‌کنندگان محترم وبسایت سینما گیمفا. طی صحبت‌‌هایی با سردبیر سایت تصمیم بر آن شد که از این پس سری مقالاتی تحت عنوان “سینمای کلاسیک” با محوریت نقد و بررسی آثار کلاسیک سینمای چهان به رشته تحریر در آوریم و تقدیم حضورتان کنیم. برای اولین قسمت از این سری مقالات به سراغ نقد و بررسی فیلم پرتقال کوکی (A Clockwork Orange)  محصول ۱۹۷۱ اثر زیبای استاد مسلم سینمای روانشناختی، استنلی کوبریک رفتیم. امیدواریم که این مقاله مورد توجه شما دوستان قرار بگیرد و با نظرات گهربار خود، ما را در قدم برداشتن در مسیر درست و صحیح یاری فرمایید. با ما در ادامه‌ی این مقاله همراه باشید تا سری به سینمای پر رمز و راز استنلی کوبریک و اختصاصا فیلم “پرتقال کوکی” بزنیم. با سینماگیمفاهمراه باشید.

دقیقا پس از ساخت فیلم شاهکار ادیسه فضایی بود که به نظر می‌رسید کوبریک وارد دنیای جدیدی شده است و فضای نویی را تجربه می‌کند. او پس از ساخت سه فیلم اخیرش در انگلستان تصمیم گرفته بود به آن‌جا مهاجرت کند و روی پروژه جدید و پرخرجی با محوریت زندگی ناپلئون کار کند. اما در این بین به دلیل مخارج فراوان این فیلم تصمیم گرفت آن را برای یک فرصت مناسب‌تر کنار بگذارد و در عوض روی پرو‌‌ژه جمع و جور‌تری کار کند. پروژه‌ای راجع به علاقه همیشگی کوبریک یعنی خشونت و ارزیابی کامل این موضوع و تقابل آزادی بی حد و حصر و بی ارادگی. برای این‌ کار کوبریک مثل همیشه به سراغ یک رمان رفت و مانند تقریباً تمام فیلم‌های قبلی او، پرتقال کوکی نیز تبدیل به فیلمی اقتباسی این بار از رمان آنتونی برجس شد. رمانی با همین نام که در سال ۱۹۶۲ منتشر شد اما توفیق چندانی نیافت تا تبدیل به یکی از همان رمان‌هایی شود که کشف شدن پتانسیلشان نیاز به بصیرتی عمیق مانند بصیرت کوبریک دارد. کوبریک بعد از مطالعه این کتاب به تنهایی اقدام به نوشتن فیلمنامه کرد و در نگارش آن به حد زیادی به متن اصلی وفادار ماند.

همان‌گونه که همه شما اطلاع دارید یکی از اصلی‌ترین کرامات انسانی قدرت انتخاب و اراده است. انسانی که قدرت انتخاب نداشته باشد و این اراده‌ بنیادی از وی گرفته شود را دیگر نمی‌توان انسان نامید. کوبریک در پرتقال کوکی دقیقا به همین موضوع می‌پردازد و از زوایای مختلف بررسی می‌کند که نداشتن اراده چه عواقبی را در پی دارد. فیلم داستان جوان شر و شوری به نام الکس را روایت می‌کند. جوانی که نماد خوبی از جوانان آنارشیست دهه ۶۰ و ۷۰ را داراست. این پسر الکس نام دارد و تقریبا از هیچ‌گونه کار خلاف و غیراخلاقی ابایی ندارد. او به همراه دوستانش به جای جای شهر سر می‌کشند و به خرابکاری، تجاوز، تعرض و دعوا و کتک کاری مشغول می‌شوند. در یکی از همین گشت و گذار‌ها الکس مرتکب قتل (آلت این قتل بسیار سمبلیک است و نمایی از جهتگیری ایدئولوژی کوبریک درباره روابط جنسی است) می‌شود و به زندان می‌افتد. در زندان او با روشی به نام لودوویکو آشنا می‌شود و به او می‌گویند که با گذشت دو هفته از این درمان او از زندان آزاد خواهد شد. اما پس از این درمان او دیگر انسان سابق نیست و یا بهتر بگوییم انسان نیست زیرا اراده‌ای از خود ندارد و صرفا تبدیل به یک موجود ربات مانند می‌شود.

در پرتقال کوکی الکس از خشونت لذت می‌برد. او سرشار از تناقضاتی نیز هست. گاهی تبدیل به کودکی چهار ساله می‌شود و گاهی نیز در هنگام دعوا درنده خو می‌گردد. از طرفی از سمفونی نهم بتهوون به عنوان یک اثر جاودانه و آرامش بخش لذت می‌برد و از طرف دیگر به زنان به صورت وحشیانه تعرض می‌کند. در واقع همین تناقضات شخصیت الکس را شکل می‌دهند و تماشاگر مجاب می‌شود تا با دنبال کردن سرنوشت او (بستر) با ایدئولوژی کوبریک راجع به خشونت (محتوا) نیز همراه شود. کوبریک در پرتقال کوکی به شکلی حرفه‌ای عقیده خود را به خورد مخاطب می‌دهد، هنری که اکثر کارگردان‌های امروز از آن بی بهره هستند و به بیانی دیگر نمی‌توانند از ارزش‌های سینما به عنوان یک مدیوم استفاده کنند. همین موضوع باعث می‌شود که سینمایی صرفا قصه‌گو را در سراسر جهان داشته باشیم و به بیانی بهتر شاید جز دو سه مورد هیچ کارگردان مولف زنده‌ای در سرتاسر جهان وجود نداشته باشد. این موضوع را می‌توان اصلی‌ترین دلیل پیدایش نظریه مرگ سینما بدانیم. به بحث اصلی بازگردیم. کوبریک با تک تک پلان‌های پرتقال کوکی با مخاطب صحبت می‌کند و سعی می‌کند انسانیت را در اوج نمایش حیوانی به مخاطب نشان دهد. کوبریک اعتقاد دارد کمی خشونت برای انسان بد که نیست لازم نیز می‌باشد. او از جوامعی که سعی در کنترل بیش از حد دارند می‌نالد و اعتقاد دارد اگر انسان از خود اراده‌ای نداشته باشد که به سمت کار خوب برود یا بد و تنها راه پیش رویش راه خوب باشد این کار او هیچ فایده‌ای ندارد. انتخاب راه درست و دوری از رذیلت‌های اخلاقی وقتی قابل دفاع است که شخص با آگاهی کامل به سراغ آن برود و قدرت انتخاب داشته باشد. با درمان لودوویکو (همان انزجار درمانی که نمونه‌های قبلی آن را به شکلی دیگر در فیلم پرواز بر آشیانه فاخته با بازی جاودانه جک نیکلسون دیدیم) الکس قدرت اختیار خود را از دست می‌دهد. او را با چشمانی که به اجبار باز نگه داشته شده‌اند جلوی نمایشگری می‌گذارند و برای او فیلم‌هایی بسیار خشونت بار از جنگ، تجاوز و کشت و کشتار با تم سمفونی نهم بتهوون پخش می‌کنند و او را مجبور به دیدن این فیلم‌ها می‌کنند. الکس در اثر تماشای این فیلم‌ها از خشونت بیزار می‌شود به طوری که شخصی که تا دیروز از تجاوز لذت می‌برد حال فقط با فکر کردن به آن، تنش به رعشه می‌افتد. پس از این درمان الکس از زندان آزاد می‌شود و به گفته سران دولتی آماده‌ حضور موثر به عنوان یک انسان خوب (که به عقیده کوبریک هیچ ارزشی ندارد) درجامعه است. الکس به جامعه باز می‌گردد اما هیچ چیز مثل سابق نیست. او به راحتی مورد ظلم بقیه قرار می‌گیرد و به شدت آسیب پذیر می‌شود. در یکی از درخشان‌ترین سکانس‌های فیلم دوستان قدیمی الکس را می‌بینیم که او را پیدا می‌کنند و کتکش می‌زنند. با هر ضربه‌ای که به بدن الکس برخورد می‌کند صدای آهن بلند می‌شود. این صحنه را می‌توان شاهکار کارگردانی کوبریک نامید که با این کار به مخاطب القا می‌کند که الکس دیگر انسان نیست و به یک موجود “کوکی” تبدیل شده است.

در یکی از کلیدی‌ترین سکانس‌های فیلم گذر الکس پس از درمان‌ (!) شدن به خانه مردی می‌افتد که مدتی قبل از به زندان افتادن به زن وی تعرض کرده بود. مرد الکس را شناسایی می‌کند و با خوراندن داروی بیهوشی او را بیهوش و در اتاقی در طبقه بالای خانه‌اش زندانی می‌کند. الکس پس از به‌ هوش آمدن صدای سمفونی نهم بتهوون را می‌شنود و اثرات جانبی لودوویکو باز می‌گردند. او دچار حمله عصبی می‌شود و برای خلاصی از صدا خود را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند. این صحنه نیز اوج نبوغ کوبریک را به مخاطب نشان می‌دهد. کوبریک در لحظه پرت شدن الکس به خارج از پنجره دوربین را نیز با او به بیرون پرتاب می‌کند تا در واقع مخاطب این صحنه را از نگاه الکس ببیند و همذات پنداری به نهایت خود برسد. این هنر کوبریک را نشان می‌دهد که موفق می‌شود مخاطب را وادار به همذات پنداری با شخصی کند که مطمئنا هر انسان سالمی با عقل سلیم باید از وی متنفر باشد. اما تعارفی نداریم ما الکس را دوست داریم. خود کوبریک نیز مشخصا به این موجود متجاوز خرابکار علاقه دارد. انگار تمام این کار‌هایی که الکس کرده باز هم به پای کاری که در حق او شده نمی‌رسد. انگار این سلب اراده از او باعث شده حتی ما نیز دلمان به حال وی بسوزد. سکانس آخر فیلم نیز زیباست. دولت مورد هجمه انتقادی شدیدی بابت درمان لودوویکو قرار گرفته است. به همین دلیل دوباره مغز الکس را دستکاری می‌کنند و او را به شکل اول برمیگردانند. پس از آن الکس با لبخندی ملیح (!) روی تخت بیمارستان خوابیده است و دوباره درگیر افکار سادیسمی خود می‌شود.

مالکوم مک داول در نقش الکس بدون شک بی نظیرترین و زیباترین نقش آفرینی تمام عمر خود را از میان فیلم‌های پر تعدادش انجام داد. بازی بسیار طنازانه او در نقش الکس بسیار جاودانه شد. او به خوبی توانست پرتره جوانی که از چشمهایش شرارت می‌بارد را دربیاورد. البته این نقش نیز آسیب چشم همیشگی را برای وی به ارمغان آورد. در سکانس درمان لودوویکو چشم‌های او را با دستگاه باز نگه داشتند و دکتری داخل چشم او قطره می‌ریخت. در یکی از برداشت‌ها قرنیه چشم او خراش برداشت و موقتا کور شد. از نکات بسیار مثبت دیگر فیلم دکوپاژ و طراحی صحنه بی‌نظیر فیلم است که کوبریک با استادی و ظرافت خاص خود آن را بر اساس کتاب ترسیم کرده است. طراحی‌های صحنه کاملا فانتزی و در عین حال زیبا جلوه می‌کنند و کوبریک با وسواس خود توانست در کنار “بری لیندون” یکی از بهترین طراحی‌های صحنه در فیلم‌هایش را داشته باشد. فیلم در زمان انتشار بسیار تکان دهنده بود به طوری که نمایش آن در بسیاری از کشور‌ها ممنوع شد. صحنه‌های جنسی متعدد و خشونت این فیلم دلیل اصلی این جلوگیری توسط اکثر کلیساها بود. واقعا جای طرح این پرسش وجود دارد که وقتی مضمون فیلمی خشونت است آن را چگونه باید نمایش داد؟

در پایان باید به این دقت کنیم که سینمای استنلی کوبریک سینمایی است پیوسته و مفهومی. فیلم‌ها اکثر به هم مربوط هستند و خط فکری کوبریک به نحوی که مخاطب حس نکند این فیلم‌ها را به هم مرتبط می‌سازد. اگر با آثار کوبریک آشنا نیستید و به تازگی میخواهید آثار او را تماشا کنید همه فیلم‌هایش را با هم ببینید. آنگاه است که با شروع پرتقال کوکی با خود می‌گویید “خنده این پسر شبیه نوزاد آخر ادیسه نبود ؟‌”

توسط دانیال هاشمی پور

گیمفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *