نقد و بررسی فیلم The Florida Project
فیلم پروژهی فلوریدا، یک اثر درام قابلاحترام، تحسینبرانگیز و ازلحاظ زیباییشناسی بهغایت هُنرمندانه و شکوهمند است و فیلمی است که تماشاگر بهآسانی مبهوت و مجذوب داستانپردازی سیّال و عاطفی، فُرم بصری چشمنواز و روایت پرداختشدهی ساختارمند آن میشود. نکتهی قابلستایش و شگفتآور در مورد فیلم پروژهی فلوریدا این است که جریان موزون و هدفمند روایت فیلم، بدون آنکه به لُکنت زبان اعصابخُردکن بیفتد و در مُرداب ژرف و مخوف پیچیدگیها و مفهومپردازیهای فرسودهکننده، آرامآرام و به شکل تایتانیکواری فرو برود و درنهایت – همانند بسیاری از فیلمها – در اعماق این ورطهی عمیق امّا کلیشهزده آرام بگیرد، چنان برجسته، درخشان و غافلگیرکننده ظاهرشده است که در میان شاهکارهای بیشمار تاریخ سینما، خودش را به سهولت و مقتدرانه به اوج قُلهی صعبالعبور موفقیّت و کامیابی رسانیده و در میان بزرگان سینما بهعنوان یک درام بیآلایش و ناب احساسگرا و اغواگر راستین هیجانها و عواطف انسانی، مطرح میگردد.
پروژهی فلوریدا، فیلمی است که به شکل زنده و حیاتبخشی در پی ثبت و ضبط مُستندوار جریان طبیعتگرایانهی زندگی است؛ جریان روحبخش و درعینحال جانفرسا و مُضمحلکنندهای که هم با شادمانیهای دلفریب، خوشیهای لحظهای روبهزوال و سرزندگیهای سبکسرانهی بیقیدوبندی پیوند خورده و هم با محنتهای دردآلود، غمهای طاقتفرسا و اندوههای افسردهوار عجین شده است و روایت هوشمندانه و موشکافانهای که این فیلم از واقعیت محض زندگی انسان – با تمام شیرینیها و تلخیهایش – به نمایش میگذارد، بسیار ملموستر و موفقتر از روایت جانکاه و زهرآگین فیلم Sweet Virginia است که همانند این فیلم، یکی از شاهکارهای برگزیده و فراموشنشدنی چند وقت اخیر سینمای درام است و صادقانه و شاید بالاجبار باید اعتراف نمایم که از حیث باورپذیری مضمون داستان، مأنوس بودن فضاسازی و شیوهی دکوپاژ و اصول روایت قصه، پروژهی فلوریدا بسیار کامیابتر و موفقتر از فیلم ویرجینیای شیرین ظاهرشده است و از این بابت باید به شان بیکر – کارگردان این فیلم – تبریک گفت که اینچنین توانسته است با چشماندازی بدیع و رویکردی اعتدالگرایانه، زشتیها، زیباییها، تلخیها و شیرینیهای زندگی را در کنار هم و با ملایمت و صراحتی مثالزدنی به تصویر بکشد بدون آنکه در لجنزار پوچانگاری و مالیخولیایی غمافزا و یا در ورطهی سطحیانگارانه و سخیفِ خوشبینی شعارگونه بیفتد و برای رساندن معنا و مفهوم عینی یا انتزاعی زیربنایی خود، در این بافتار غریب و تباهشده، بیهدف و پریشان دستوپا بزند.
پروژهی فلوریدا، یک فیلم معمولی یا کلیشهای نیست که در مدتزمان محدودی روایت گردد و درنهایت در ساختاری قالبی و خالی از محتوا و معنای ضمنی یا آشکار به پایان برسد و جز یک سری فریم، صحنه و سکانس پیدرپی ناموزون که گهگاه با مضامین سانتیمانتال یا احساساتگرایی غلیظ یا سطحی مخلوط شده باشد، چیزی برای عرضه نداشته باشد بلکه بُنیان و شالودهی این فیلم شایسته بسیار فراتر از این حرفها است. البته اشتباه نکنید. این کلام و گفتهی من بدین معنی نیست که در پروژهی فلوریدا، ما با یک اثر ساختارشکن، جسورانه و متهوّرانه درزمینهی ارائهی فُرم و ساختار بصری تازه، پیکربندی خلاقانهی محتوا و داستانپردازی منحصربهفرد روبهرو هستیم بلکه در این مواردی که اشاره کردم، پروژهی فلوریدا همانند بسیار از فیلمهای دیگر، کاملاً ساده قالببندی شده و در محتوا و ساختاری معمول عرضهشده است و بهجز برداشتهای چشمنواز و خوشرنگ و لُعاب، کادربندیهای زیبا و خوشمنظر و موسیقی گوشنواز طبیعتمحور، فرق چندانی با سایر آثار سینمایی ندارد. درواقع، هدف و مضمون نهایی گفتار من این است که در این فیلم، ما با یک روایت پیراسته و ساختارمندی روبهرو هستیم که به شکل واقعگرایانهای نظمبندی شده و با بیپروایی و جسارت کمنظیری، در تلاش است که درون ناپیدا، باطن سایهوار و ضمیر تیرهوتار ماهیّت زندگی انسانها را به نمایش بگذارد؛ انسانهایی که در عین به دوش کشیدن مفهوم جانفرسای زندگی و مکافات فرسایندهی بیپایان آن، گهگاه جرقهها و آذرخشهایی رنگپریده و کمفروغ از اُمید، شادمانی و زیباییهای هستی را نیز در پهنهی تاریک و وهمآلود زندگیشان میبینند و درایت و توانمندی ستودنی شان بیکر، در این نکتهی عمیق نهفته است که او نورافکن خود را به نقطهای کمتر دیدهشده و شاید فراموششده از زندگی روانرنجورانهی انسانها تابانده است که انگار گویی قبلاً چنین جایگاه و چشماندازی اصلاً وجود نداشت و کمتر کارگردان یا نویسندهای نیز در طول این سالیان دراز به آن توجه نموده است و شان بیکر، با دوربین روشناییبخش خود، دورنما و دیدگاهی بدیع، خلاقانه و متفکّرانه از مفهوم و چیستی زندگی ارائه میدهد که بهدوراز کلیشههای سطحی و بیمقدار امروزی، حقیقتاً تفکّر ازهمگسسته و ذهن غافلگیر تماشاگر را به چالش و جدالی طاقتفرسا میکشاند و با نمایان ساختن این تاریکخانهی ابهامآلود زندگی انسانها، به تماشاگر فرصت تفکّر، تعمّق و اندیشهورزی خردمندانه داده و او را برای نتیجهگیری، استنباط و قضاوت نهایی نیز آزاد و مختار میگذارد. همچنین بیکر با باز گذاشتن ذهن پذیرای تماشاگر برای قضاوت کردن منباب شالودهی محتوایی و ادراک و استنباط سرنوشت کاراکترهای سردرگم و پریشان فیلم، پایبندی خود به اصول حرفهای و دوری از شعارزدگی را نشان داده و هیچگاه تلاش نکرده است که برداشت و باور اعتقادی خویش را به تماشاگر تحمیل نماید و زیرکانه یا موذیانه او را به شکلی زیرپوستی و ناملموس در جریان روایت داستان هدایت کند که به نتیجهگیری از پیش تعیینشدهای برسد و باید اعتراف نمود که نمایش باورپذیری که پروژهی فلوریدا از مفهوم معماگونهی زندگی و پیچوخمهای بغرنج و پیچیدهی آن میدهد، چنان ملموس و حیرتآور ازکاردرآمده است که تماشاگر تکتک ثانیهها، دقیقهها و فریم به فریم فیلم را از ژرفنای گوشت، استخوان و پوست خود احساس میکند و این موضوع، حقیقتاً یک اتفاق ساختارشکن، قابلتأمل و تفکر برانگیز است.
پروژهی فلوریدا، فیلمی است که به سادهترین و صریحترین شکل ممکن، روند و فرآیند کسالتبار، ملالآور و شاید روزمرگی بیمارگونهی زندگی انسانها را به نمایش میگذارد و شیوهی روایت سرراست و بیشیلهپیلهی فیلم بهگونهای است که تماشاگر در میان انبوهی زجرآور از دشواریها، محنتها و دردسرهای یک کاراکتر و شاید چند کاراکتر، سرگردان و حیران رها میگردد و پرداخت هدفمند روایی – مفهومی داستان، ناخواسته و بالاجبار او را به سمتی میکشاند که بهراحتی نمیتواند عواقب و مکافات ناشی از تصمیمگیریها، نیّات و کُنشهای ناشی از این باورهای فکری را مورد قضاوت و داوری سادهانگارانه قرار دهد و به نتیجهگیری خودکام بخش و ارضاکنندهی فکری خویش برسد. درواقع، شکوه غایی و جلال هُنرمندانهی این فیلم در همین موضوع ژرف نهفته است که تماشاگر – انسان – همیشه قضاوتگر، بدگمان و فرصتطلب که از کوچکترین مجالها و فرصتها برای انگ زدن، تحقیر و وصلههای ناجور چسباندن به سایر انسانها استفاده میکند و در پی سوءاستفاده و بهرهبرداری سودجویانه از افکار و رفتار دیگران بدون توجه به شرایط و موقعیتها است، در هنگام تماشای این فیلم چنان تحت تأثیر فُرم بصری رویدادها، قصهپردازی روایی و همذاتپنداری شناختی – عاطفی با کاراکترها قرار میگیرد که دیگر نمیتواند روی قُلهی بلندبالای دلخوشی، خود- عاقل پنداری و بیخیالی بنشیند و به قضاوت غرضورزانه و پیشداوری سادهلوحانهی اعمال، کُنشها و اقدامات دیگران بپردازد و نگاه بالا به پایینی به انسانها و زندگی تباهشدهی آنها داشته باشد بلکه فقط مات و مبهوت و شاید دلآزرده، محو تماشای این درام متناقض نما میشود و زبان در کام و افکار در ذهنش به شکل تراژدیکی قُفل میگردد و او در دنیایی از سیاهیهای شیرین و سفیدیهای تلخ، تکوتنها و دلشکسته باقی میماند.
پروژهی فلوریدا، یک درام بهظاهر دلفریب و سرشار از زیباییهای بصری روحنواز و پُرفروغ است که چشمان تماشاگر را به خود خیره و مبهوت میکند اما وقتیکه از ساختار و فُرم بصری چشمنواز آن به سمت محتوا و مضمون بُنیادین حرکت میکنیم و در درون ژرفنای اندیشناکی آن غوطهور و سرگردان، رها میشویم، تازه به عُمق دلمُردگی، غمانگیزی و تلخی سوزناک فیلم پی میبریم. دنیایی که پیوستار غمافزای زندگی، در میان دو سر طیف بهغایت متضاد آن، انسان را جبرگرایانه و مظلومانه، محکومبه زیست اجباری میکند؛ یکسوی این طیف، نمایانگر سادگی، بیآلایشی و معصومانه بودن مفهوم زندگی و خوشیها و لذّتهای شادیآور ابلهانه و گاه سبکسرانهای است که به زندگی، مفهومی ساده و بیقیدوبند میدهد و کودکان و خُردسالان، قصهگوها و راویهای این طیف شادیبخش هستند و همین سادگی و سادهدلی کودکانه، تماشاگر را به سمت خوشخیالی، بیدغدغگی و حسرتهای دوران کودکی میبرد و لحظاتی خاص و تکرار نشدنی برای او خلق میکند؛ لحظاتی که شاید تماشاگر بهظاهر شاد و سرخوش شود و لبخندی هرچند کمرنگ بر روی لبانش جاری شود اما از درون و ژرفنای وجودش، غمی نوستالژیکوار شروع به مورمور کردن میکند و اندوهی جانکاه و دلتنگ در ضمیر ماتمزدهاش میافکند و در سوی دیگر این طیف سرشار از کشمکش، بدبختیها، دشواریها و دردهای جانفرسا و تباهکنندهی زندگی را میبینیم که همچون موریانهای سیریناپذیر و حریص به جان حیات بشری افتاده است و پدرها و مادرها و بهطورکلی بزرگسالان و افراد بالغ، راوی این بخش اندوهناک زندگی هستند. روایت این بخش از هستی انسان، شاید مانند فیلم Biutiful اثر آلخاندرو گونزالس ایناریتو، سراسر سیاهی و تاریکی محض، ازهمپاشیدگی مفهوم زندگی، خفگی مشمئزکنندهی روان و فضاسازی افسردهوار و رواننژند نباشد اما بازهم بهگونهای پرداختشده است که بتواند احساسات و عواطفمان را اندکی – و شاید بیشتر – غلغلک بدهد و شکنجهها، مصیبتها و رنجهای غمافزای یک زندگی واقعی را به ما یادآور شود.
در فیلم پروژهی فلوریدا، ما روایت و تفسیر پدیدارشناسی (Phenomenology) دوگانهای را از مفهوم واحد زندگی میبینیم. پدیدارشناسی، اصطلاحی چندمعنایی است که مفهوم روانشناختی و تا حدودی فلسفی آن اشاره به این مضمون دارد که هر انسانی در دنیای ذهنی منحصربهفرد و یگانهی خود زندگی میکند و نحوهی ادراک او از دنیای بیرون، وقایع و رخدادها، برای دیگران غیرقابل فهم و درک است و جهان واقعیتهای هر فرد، حریمی کاملاً خصوصی و شاید دستنیافتنی است و نکتهی غمانگیز قضیه اینجا است که توضیح دادن این دنیای درونی برای دیگران، بهاحتمالزیاد منجر به آگاهی طرف مقابل از ادراک و تفکّر ما نمیشود و بیدلیل نیست که فلاسفه گفتهاند انسان در دنیای ذهنی خودش، یک اسیر جاودانه است و این موضوع به شکل تراژدیکی این واقعیت راستین و شاید تلخ را برای آشکار میسازد که چرا کودکان هرگز تصمیمها، فرمانها و منویات بزرگسالان را درک نمیکنند و چرا بزرگسالان هم از فهم آرزوها، خواستهها و امیال کودکان عاجز هستند زیرا که هردوی آنها در دنیای پدیدارشناسی متفاوتی زندگی میکنند و زیبایی بُهتآور فیلم پروژهی فلوریدا، این است که ما بدون هیچگونه قضاوت عجولانه و پیشداوری سادهلوحانه، با دنیای پدیدارشناسی هردوی اینها آشنا و مأنوس شده و به شکل دراماتیک و شاید باورنکردنی با هر دو سوی این طیف نیز همذاتپنداری میکنیم و این اتفاقی است که حقیقتاً تصویرسازی و قالببندی آن در تاریخ سینما نادر بوده و از این بابت باید اعتراف نمود که پروژهی فلوریدا، یک اثر شاهکار و تکرارناشدنی است.
درنهایت، به ایفای نمایش بازیگران این فیلم میپردازیم. جلوهگری هُنری و پُرطمطراق بازیگران در فیلم پروژهی فلوریدا، بدون اغراق بسیار ملموس، واقعگرایانه و باورپذیر ازکاردرآمده است. شیوهی بازی کودکان – باوجود سن اندکشان – در این فیلم، بسیار تحسینبرانگیز، ستودنی و حتی در لحظاتی غافلگیرکننده و تکاندهنده است و حرکات بدنی، ژستهای رفتاری، میمیک صورت و گفتارهای آنان، اصلاً مصنوعی، تصنّعی، تظاهرمأبانه و غیرواقعی جلوه نمیکند و این موضوع به معنی واقعی کلمه، هوش را از سر تماشاگر بُهتزده میپراند. درواقع، هُنرنمایی کاراکترهای کودک در این فیلم چنان باورپذیر، مأنوس و خودمانی ازکاردرآمده است که گهگاه به نظر میآید که ما در حال تماشای یک مُستند سیّال برنامهریزی نشده با کاراکترهای واقعی در یک دنیای واقعی هستیم نه یک فیلم ساختاربندی شده با صحنهها و سکانسهای اسکریپت شدهی از پیش فکر شده و رفتارهای شیطنتآمیز و ابلهانهی کودکان، یادآور حماقتها و موذیگریهای دوران کودکی خود ما است که حسابی انباشتگی و غلظت مضامین نوستالژیک فیلم را بالا میبرد و حُفره و شکافی ژرف در اعماق سایهوار قلبمان ایجاد میکند که بعد از تماشای این فیلم، مطمئناً هرگز پُر نخواهد شد.
بهعنوان آخرین نکته، باید اشارهای به ایفای نقش اُستادانه و فوقالعادهی ویلیام دافو – در نقش بابی – داشته باشم که اصول و فلسفهی ذاتی بازیگری را چند پله بالاتر بُرده و تعریف و استنباطی تازه و بدیع، از مفهوم انتزاعی بازیگری و هُنرپیشگی ارائه داده است. این بازیگر کهنهکار و شناختهشده، در این فیلم چنان در تکتک ابعاد هویّتی و شخصیتی کاراکتر خود، فرورفته و غوطهور شده است که تماشاگر به تردید و دودلی وسواسآمیز میاُفتد که آیا او ویلیام دافو، هنرپیشهی آمریکایی است و یا بابی، یک مباشر ساختمان کار راهانداز؟ ویلیام دافو در پروژهی فلوریدا، نماد و کهنالگوی فراموششدهی یک انسان راستین و حقیقی است؛ کسی که شاید هرازگاهی عصبانی شود، فریاد بزند و گاهی اوقات فحش هم بدهد اما آنقدری مهربان، رئوف و خوشقلب است که بخواهد اوضاع را تحت کنترل و نظارت داشته باشد، همه را – از کوچک و بزرگ تا پیر و جوان – راضی و خشنود نگه دارد، مراقب بچهها و بزرگترها باشد و حتیالمقدور قلب کسی – حتّی یک کودک – را هم نشکند و وقتی ناکام، مأیوس و مغموم میشود و اوضاع و شرایط از دستش در میرود، به دنیای مرموز باطن، تنهایی رازآلود و نخهای سیگارش پناه میبرد. ویلیام دافو، اوج استیصال، درماندگی و اندیشناکی افسردهکنندهی یک انسان را در موقعیتهای بغرنج زندگی به نمایش میگذارد. پروژهی فلوریدا به ما میگوید که گاهی اوقات برای نشان دادن درماندگی و فروماندگی یک انسان در یک موقعیت چالشزا و پیچوتاب خورده و دستوپا زدن دیوانهوار در درون ذات منجلابی آن، نیاز نیست راه دور و درازی برویم و با به نمایش گذاشتن اداواطوارهای عجیبوغریب و تمسخرآمیز، سعی کنیم مفهوم بیچارگی را به شکل عینی به تماشاگر برسانیم بلکه گاه نگاههای مستأصل دردمندانه، چشمان بیرمق و خسته، معذّب بودن و ناآسودگی روانشناختی یک کاراکتر، خود خبر از یک غم نهان ریشهدار و فرسایندهی روح و روان میدهد که ویلیام دافو، اوج این هُنرنماییها را به منصهی ظهور رسانیده است.
پروژهی فلوریدا، روایت مستهلککننده، سوزناک و حُزنانگیزی است که از عاطفهی زُلال انسانی، شناخت و شعور بشری و هیجانگرایی خردمندانه لبریز و انباشتهشده است. روایتی است که تلاش نمیکند با سانتیمانتالیسم افراطی و احساساتگرایی تراژدیک بیهوده، شناخت بُنیادین و درونمایهی احساسی – عاطفی تماشاگر را به تحریک و تهییجگری غیرمنطقی، نامعقولانه و درشتنمایی اغراقآمیز وادارد بلکه با ارائهی ساختارمند یک نمایش بصری – محتوایی ملموس و طبیعتگرایانه از واقعیت محض زندگی، تماشاگر و عواطف و افکار او را گامبهگام با خود در این وادی مالیخولیایی همراه میسازد و این شیوهی قصهگویی و داستانپردازی، در این زمانهی افسارگسیختهی هالیوودی یک موهبت و رهآورد واقعی و ارزشمند است. پروژهی فلوریدا، داستان زندگی طاقتفرسا و مُضمحلکنندهی انسانها در دنیای بیرحم، دلمُرده و نکبتباری است که شادیها، خوشیها و لذّتهای بیفروغ آن همچون شمعی کوچک و ناچیز در یک اتاق ظلمتزده و مخوف آرامآرام روبهزوال، پژمردگی و ازهمگسیختگی میرود و بهموازات اضمحلال و خاموشی قریبالوقوع روشنایی و شادمانیها، سیاهیها، زشتیها، ماسیدگیها و دردهای بیپایان و تباهکنندهی حیات بشری، در این دنیای ماتمزده – اتاق تاریک – به شکل منحوس، هولانگیز و رواننژندانهای، سایه و شبح شوم و غمافزای خود را بر این روشناییها و زیباییها میافکنند و هستی و ماهیّت زندگی را تیرهوتار و چرکآلود میسازند.