نقد سریال City On Hill
چند سالی است که سریالهای پلیسی/جنایی که هدف شان عیان ساختن پشت پرده سیستمهای قضایی و پلیسی آمریکا است پر طرفدار شده و مخاطبان زیادی را علاوهبر آگاهسازی، سرگرم نیز میسازد. نیز مبتنی بر همین اصل با تهیه کنندگی بن افلک و مت دیمون و کارگردانی چاک مک لین در شبکه شو تایم و سال ۲۰۱۹ تولید شده است.
این درام هیجانی داستان خود را در شهر بوستون در اوایل دهه نود میلادی روایت میکند. دورانی که سراسر منطقه غرق در جرم و جنایت گشته و علاوه براین وجود ماموران قانونی فاسد و نژاد پرست پلیس و افبیآی وضعیت را بحرانیتر کرده است.
در این شرایط دادستان محلی به نام «دیکورسی» با بازی آلدیسهاج، از بروکلین به منطقه بوستون آمده و با «جکی» با بازی کوین بیکن که مامور فاسد افبیآی اما مورد احترامی است شروع به کار میکند. آنها کار خود را با تحقیق درباره یک باند خانوادگی سرقت آغار میکنند. اما به تدریج این دو درگیر موضوعات بزرگتری میگردند به نحوی که اقداماتشان کل سیستم قضایی شهربوستون را در معرض سقوط قرار میدهد. سریال، شروع آنچنان مرعوب کننده که تعلیق بالایی داشته باشد یا مخاطب را به هیجان بیاندازد ندارد اما مقدمه خوبی برای شخصیتهایش فراهم میکند که در ادامه بدان میپردازد. اساسا در سریالها بهدلیل داشتن خاصیت زمان بالا، برای پرداخت شخصیتها از گذشته آنها و ارتباط کاراکترها با خانواده و افراد مختلف بهره میبرند، طبیعتا سریال City on Hill نیز از این ویژگی استفاده میکند اما مهم این نکته است که City on Hill شخصیتهایش را نه در عرض بلکه فقط در طول معرفی میکند و این موضوع از جذابیت سریال میکاهد.
ما با جزئیات زیادی در طول قسمتها از خانوادههای شخصیتها روبهرو میشویم که چیزی به داستان اضافه نمیکند و فقط بار دراماتیک بیارزشی ایجاد میکند. جدا از این موضوع، سریال در خلق فضای جنایی/معمایی ناکام است و بهره کافی از میزانسن، نور، موسیقی، فیلمبرداری، طراحی صحنه و حتی بازیِ بازیگران نمیبرد و فضای سریال خسته کننده است.
درست است که مهمترین مولفه برای ایجاد یک معما یا چالش در اینگونه سریالها فیلمنامه است اما برای روایت فیلمنامه مهمترین موضوع ایجاد فضای بصری و عناصر تصویری زیباشناسانه و درست براساس مولفههای ژانر است. بر این اساس سریال City on Hill موفق نمیشود مخاطب را در حال و هوای دهه نود آمریکا همراه کند.
نکته مهم بعدی در سریالهای اینچنینی بحث اطلاعات در داستان و روایت است. گاهی این اطلاعات با کارکردی درست در اختیار مخاطب قرار میگیرد و نحوه ارائه این اطلاعات و پخش آن از یک وحدت رویه برخوردار است اما سریال City on Hill از همان آغازین اطلاعات را بهصورت ناهماهنگ و ناموزون تزریق میکند.
در ادامه فقط کلیاتی از داستان فاش میشود
سریال با صفحهای سیاه و نوشتههای سفید با این موضوع شروع میشود که: «در ماه اکتبر سال ۱۹۸۸، یک سفیدپوست به نام چارلز چاک استوارت، همسرش را کشت، خود را زخمیکرد و ادعا کرد قاتل یک سیاهپوست بوده، پلیس بوستن در حین تحقیقات از ارعاب و تهدید استفاده کرد و درنهایت یک سیاهپوست را متهم کرد اما بالاخره برادرِ استوارت حقیقت را گفت و باعث شد استوارت خودکشی کند و اینچنین جهنم آغاز شد». این مقدمه در قسمت اول به چند تا نکته اشاره دارد. بحث نژادپرستی در آمریکا مخصوصا نگاه پلیس به سیاهپوستان که نگاهی مجرمانه است.
نکته بعدی بیعدالتی در سیستم قضایی آمریکا و ماموران بیکفایت و فاسد و در آخر به فاش شدن حقیقت و رو شدن چهره زشت قدرتمندان اشاره دارد. اینجا است که با «جکی» پلیس حقه باز و جذاب افبیآی آشنا میشویم. او گرچه در زندگی شخصی انسان از هم گسیختهای است اما هدفهای بزرگی در ذهناش برای اصلاح سیستم دارد. حادث محرکه اول فیلم جایی است که پلیس بوستون بهدلیل اشتباه در پلاک به خانهای اشتباه حمله میکنند که طی این برخورد جوانی سیاه پوست به مامور پلیسی شلیک میکند.
در این درگیری، خبرچین و مخبر جکی دستگیر و به زندان میافتد و پرونده بهدست وکیل سیاهپوست باشخصیت و قانونمدار و رویاپردازی به نام «دیکورسی وارد» میافتد. کسی که با قانون اقدام ایجابی استخدام شده است (قانونی برای رفع بی عدالتیهایی که به اقلیتها شده). سریال City on Hill همزمان در همان قسمت اول پیرنگ فرعی دیگری را به موازات مطرح میکند و آن گروهی هستند که از ماشینهای حمل پول سرقت میکنند و پلیسها را میکشند (سرقت ریوری).
این پرونده باعث همراهی جکی و دیکورسی برای یک حرکت بزرگ در سیستم دادگاهی، قضایی بوستون میشود. تیراندازی در کلیسای راکسبری باعث پی بردن دیکورسی به وجود یک دشمن قدرتمند جدید در شهر میشود و دیکورسی طرحی را برای غلبه بر طرح کد سکوت در شهر تهیه کرده و چند مظنون را به گفتوگو میکشاند و سعی بر پیدا کردن بهترین مسیر در جهت پیدا کردن جنایتکاران شهر و اجرای عدالت است.
شاید با دیدن قسمتهای اول این سؤال مطرح شود که آیا بینندگان شکیبایی لازم را برای دیدن ادامه این سریال را دارند یا خیر؟ پاسخ البته به زعم نویسنده خیر است. پرداختن به مسائل نژادی و فساد در آمریکای دهه نود موضوعی است که بیشتر با کالچر(فرهنگ) آمریکاییها سازگار و برای آنها این جزئیات جذاب است.
مثل اینکه انتظار بیهودهای داشته باشیم سریالهای دهه شصت ایران با آن نوستالژی بازیها و موضوعات برای آمریکاییها جذاب باشند. پس برای مخاطب ایرانی مضمون و محتوای کلی از جذابیت لازم برخوردار نیست، مخصوصا مخاطبی که تاریخ برایش اهم نباشد و صرف سرگرمیقصد دیدن این سریال را داشته باشد که طبیعتا دلسرد خواهد شد. حال اینکه سریالهای دیگری باموضوعات فرهنگی و عمومیآمریکا یا هر کشور دیگری وجود دارند که مخاطب را ذوق زده و تا انتها بهدنبال خود میکشاند. اینجا است که متوجه میشویم سریالها از چه راهکارهایی برای جذاب شدن و دیده شدن استفاده میکنند.
راهکارهایی همچون تعلیق، هیجان، گرههای داستانی، شخصیت پردازی مناسب، استفاده از زمان، تحول شخصیتها براساس منطقی درست، کاشتن نکتهها و برداشت آنها در قسمتهای بعدی، ایجاد حس همذات پنداری با خلق شخصیتی جذاب، ایجاد دغدغههایی قابل درک، خلق فضایی یگانه با مولفههای به جا، غیر قابل پیشبینی بودن، ورود و خروج شخصیتهای فرعی در زمان مناسب، ایجاد پیرنگهای دراماتیک برای احساسی کردن تماشاگر، وجود ضرباهنگ و ریتمی مناسب که در هر قسمت اطلاعاتی به مخاطب اضافه کند که ارزش روایی داشته باشد و کلی ویژگی دیگر که منجر به خروجی با کیفیت سریالها میشود.
یکی از نکات جالب سریال پیوند بین جک و دیکورسی است. یک اتحاد غیر محتمل بین یک نماینده پلیس فاسد و نژادپرست با یک سیاه پوست. سریال از این اتحاد به این منظور میرسد که گاهی هدفهای بزرگ، دورترین آدمها و متفاوتترین شخصیتها را با هم همراه میکند.
ایجاد تغییر و دگردیسی در یک ساختار بزرگ ماموریتی است که سریال برای این دو طراحی کرده تا ما شاهد این دو قطب متضاد درکنار یکدیگر باشیم. بیکن شخصیت جکی را با لهجهای قابلتوجه و شخصیتی بیبند و بار با رابطههای خارج از عرف و مصرف مواد مخدر و نوشیدنی الکلی به خوبی به اجرا گذاشته و همین شخصیت فراتر از چهارچوباش است که برای خم کردن قانون و ایجاد یک گردباد در سیستم به کار میآید. دیکورسی نیز به همین اندازه موثر است، او مذاکره کنندهای قوی و تلاشگر است که به خوبی خلاءهای قانونی را میشناسد و از ماهیت خود بهعنوان یک سیاه پوستِ غیر خودی در بوستون بهعنوان یک ضعفِ قوی استفاده میکند.
سریال از این ترکیب پارادوکسیکال و متناقض که نمونهاش را در سینما زیاد پیدا میکنید بهعنوان نقطه قوت خود به کار میگیرد.
سریال City on Hill همانطور که از اسماش نیز پیداست روایتگر یک شهر و یک جغرافیای خاص است. شهر بوستون بهعنوان شهری کوچک حامل حوادثی است که داستان در آن روایت میشود. لهجه شهر بوستون برای افراد غیر محلی مضحک به نظر میرسد و افراد این شهر خود را متمایز میدانند. به همین خاطر است که سریال جزئیات جالبی از خصوصیات رفتاری مردم این شهر را در قسمتهای مختلف به نمایش میگذارد تا نشان دهد آنها نهتنها آدمهای غریبه را تحمل نمیکنند بلکه با تغییر نیز سر سازگاری ندارند. به همین خاطر وجود یک غریبه، یک سیاهپوست غیر خودی به اسم دیکورسی برای ایجاد تحول در بوستون که به یک ساختار سفید نفوذ میکند، خط داستانی جذابی برای مخاطبان آمریکایی به شمار میرود.
مخاطبی که این داستان را برای جاه طلبی شخصیتهایش دنبال میکند. جاه طلبی جکی و دیکورسی همراهبا رقم خوردن اتفاقات بیشتری در قسمتهای بعدی میشود. جکی از آن طرف به مسئله دزدی کامیونهای حمل پول نزدیک میشود و دیکورسی یک مظنون را که به شهادت در جلسات هیئت منصفه اعزام شده، تهدید میکند.
مسئله بعدی اسلحههای مربوطبه سرقت ریوری است که جکی و دیکورسی را مشغول میکند. دیکورسی در گفتوگو با یک نفوذی میفهمد که به اسلحههای دزدیده شده در جریان دزدی ریوری نزدیک شده است. با دستگیری فروشنده اسلحه، جکی فکر میکند به پیروزی نزدیک شده اما دیکورسی کسی است که توانایی مذاکره دارد و بهجای اینکه دنبال خریداران باشد، قصد دارد خرید و فروش اسلحه را متوقف کند.
جکی در مقابل دوربینها پیروزی را جشن میگیرد اما در پشت درهای بسته مشکلاتی برایش پیش میآید. هنگامیکه یک منبع بعید پیش دیکورسی اعتراف میکند، پلیس ایالتی ماساچوست (بوستون زیر مجموعه ایالت ماساچوست است) نوید دستگیریها را بدون کمک پلیس میدهد. از آنسو نیز برادران رایان که مشغول دزدی از ماشین حمل پول بودند بعد از آخرین دزدی در فال ریور دستگیر میشوند و در قسمت پایانی فصل اول دادگاهی میشوند.
سریال City on Hill با تِمِ تحول مسیر خود را پیش میبرد. تحول و دگرگونی اساسا به آرامی انجام میشود و اغلب برای کسانی که به دنبالش هستند دردناک است. آن هم تحول در یک شهر بزرگ، شهری را که در بلندی است نمیتوان پنهان کرد یا با بی رحمی از نور محروماش کرد.
سریال نمیتواند به عمق مورد نظری که عنواناش را مطرح میکند برسد و همین موضوع باعث افت کیفی شدید در مضمون در فصل دوم میشود. پاره داستانهای کوچک نامربوط و قرار دادن شخصیتها در بزنگاههای اخلاقی غیر مرتبط تنها سریال را از مسیر عدالت خواهی که ادعایش را دارد دور میکند و مجموعه را در دام یک سانتی مانتالیسم بزرگ میاندازد. فیلمساز بهجای پرداخت به روایت که همانند رمان نویسان داستانهایی را حاوی معنا روایت میکنند در تله بی معنایی میافتد.
با اینکه سریال و فیلم یک رسانه بصری است و سریال سعی میکند در فصل دوم از این منظر خود را از تک و تا نیاندازد اما تمام ابزار و فنون خلق تصویر درنهایت باید منجر به خلق معنا شود که در این نمونه مشخصا نمیشود. سریال باید از لحاظ روایی همانند یک داستان حاوی تداوم و پیوستگی تعریف شود اما برای اینکه داستانی فهمیده شود و به سریال تبدیل گردد عناصر معنایی نیز هدف گذاری گردد.
سریال City on Hill از آن دسته سریالهایی است که نمیتوان به کسی پیشنهاد داد چرا که تکلیف سریال با خودش مشخص نیست. نه بازخوانی تاریخ در دهه نقل شده را به درستی انجام میدهد، نه به واکاوی درونی شخصیت میرسد، نه تعلیق و هیجان عنصر اصلی این روزهای سریالسازی را ایجاد میکند و نه مخاطبان علاقهمند به زیباییشناسی را راضی میکند. تنها تمرکز آن بازسازی دوران دهه نودی است که در آن طبق یک کلیشه پلیس فاسد/سیستم بد به نمایش گذاشته میشود و این را گرهای برای مبارزههای شخصیتهای اصلی قرار میدهد.
حتی سریال در باب ایجاد یک موضوع ترند (پر طرفدار) این روزها یعنی نژاد پرستی به مفهومیسطحی بسنده میکند. سریال City on Hill این مناسبات را در اجرا مغفول میانگارد و خواستههای مهم و ارزشمند سیاه پوستان را به چند دیالوگ و کنشهای ظاهری و منفعل بودن سایر انسانها تقلیل میدهد.چنین آثاری قصد تضعیف مفروضات نژاد پرستی سفید پوستان را دارند اما در جهانِ امروزی که پر از اشارات معنایی و مقولههای نژادی است، ذهنها آماده محتوای عمیقتری نسبت به این موارد هستند.