نقد سریال Lupin
کم پیش میآید سریالی توانسته باشد در فصل دوم یا بخش دوم خود به اندازه سریهای قبلی خود موفق ظاهر شود. اما سریال لوپین همانطور که انتظار هم میرفت به خوبی بخش اول ظاهر شده و حتی کمی بهتر نیز عمل میکند. همانطور که در نقد بخش اول این سریال گفتیم و شاهد بودید، «آسان» دیوپ (با بازی عمر سای) با الهام از داستانهایآرسن لوپن قصد دارد انتقام مرگ پدرش را از سرمایه دار بزرگی به نام پلگرینی بگیرد.
پلگرینی که به پدر «آسان» تهمت دزدی جواهری را زده بود و او را زندانی و به قتل رساند اکنون با کسی طرف است که ماجراهایآرسن لوپن را زندگی میکند و با تغییر چهره و با انواع ترفندها، دزدیها و کارهای عجیب و باورنکردنی میخواهد حقیقت پلگرینی را افشا کند.
سریال در پارت اول با چند داستان و شخصیت حول محور اصلی روبهرو است و در پارت دوم بهره کافی از شخصیتهای فرعی را در داستان اصلی خود میبرد. ما در پنج قسمت ابتدایی که بهعنوان پارت اول فصل اول پخش شد، با گذشته «آسان»، مرگ پدرش بهدست پلگرینی، ژولیت دختر پلگرینی، کلیر همسر «آسان» و پسرش رائول آشنا شدیم.
همزمان پلیس فاسدی به نام دومونت که همکار پلگرینی بود و گروهی که زیر دست او بهدنبال «آسان» میگشتند به مخاطب معرفی شد و در میان پلیسها با شخصی به نام یوسف که بهدلیل علاقه شخصی بهآرسن لوپن به گمانهایی درباره «آسان» و دزدیها و زندگی او براساس این شخصیت پی برده بود برخوردیم. همچنین دستیار و همکار «آسان» یعنی بنجامین که به او در عملیاتهایش کمک میکرد نیز به مخاطب معرفی شد.
در ادامه جزئیات داستان فاش میشود
اکنون با گذشت اتفاقهای بخش اول سریال Lupin به نقطهای رسیدیم که افراد پلگرینی، رائول پسر «آسان» را دزدیدند و «آسان» برای یافتن فرزندش با چالشی جدید روبهرو است و از سوی دیگر یوسف به هویت اصلی «آسان» پی برده است؛ بخش دوم از این نقطه آغاز میگردد.
نقطه عطفی که برای هدف دادن به شخصیت اصلی برای فاش کردن واقعیت پشت پرده پلگرینی به درستی انتخاب شده و فیلمساز نهایت بهره را از کاشتن نقاط عطف خود در ادامه میبرد. کارگردان از شخصیتهای فرعی که در فصل اول کمیمغفول مانده بود نهایت استفاده را برده و با وارد کردن آنها به چالشهای داستان و «آسان» شخصیتهای فرعی خود را اهمیت میبخشد.
گرچه سریال ادعایی مبنی بر خاص بودن یا هنری بودن یا عمیق بودن ندارد اما ادعای خود را به سمت سرگرمی و هیجان و داستانگویی پیش میبرد. اینکه چقدر در این راستا موفق است میتوان گفت تا حدود زیادی فصل دوم سریال Lupin خوب عملکرده اما ضعفهایی را هم طبیعتا دارا است. ضعفهایی که میتوان به دم دستی بودن برخی اتفاقات بدان اشاره کرد و نبود منطق روایی و کنش شخصیتها در مقابله با حوادث که از ظرافت کافی برخوردار نیست، میتوان اما به سویه مثبت این سریال نیز اشاره کرد.
از جمله نکات مثبت سریال استفاده از ادبیات کارآگاهی در ایجاد پیچشهای داستانی فیلم و کشف آن است. کارگردان با طراحی موقعیتهای جذاب و سرگرم کننده به خوبی در ذهن تماشاگر نفوذ کرده و بی پروا او را با موقعیتهای پیش آمده هیجان زده میکند. سیر رخدادهای سریال Lupin بهگونهای است که مخاطب را وارد بازیِ پیشگویی و پیشبینی میکند و او را دچار همان میزان استرسی کرده که کاراکترها بدان گرفتار شدهاند. مثلا قهرمان داستان «آسان» بهطور متناوب در اینگونه موقعیتها قرار میگیرد.
در قسمت اول او باید جان پسرش را نجات دهد و از طرفی، هم مخاطب هم قهرمان فکر میکند که پسرش آتش گرفته و سپس در قسمت بعدی کارگردان نحوه نجات او را نه بهطور تصنعی بلکه با کاشت و برداشتی درست و منطقی نشان میدهد. سریال Lupin پر است از اینگونه فریبها و ترفندهایی که کارگردان به تماشاگر رو دست زده و او را آچمز میکند. شاید از این بابت که منطق داستانی بعضی رودستها و کارهای ««آسان»» عجیب و فراواقعی به نظر بیاید اما باتوجهبه جهانی که فیلم از سری کتابهای لوپین معرفی میکند ناخودآگاه تماشاگر به این باور میرسد که همه چیز نباید واقعی به نظر بیاید چرا که در جهان لوپین همین چاشنی فانتزی و فرا واقعی بودن است که رمان را جذاب و داستانها را حیرتانگیز و هیجانانگیز میکند.
کارگردان نیز با استفاده از همین مولفه در جهان امروز کمی از چاشنی فانتزی در توئیستها استفاده میکند. این موضوع شاید در درجه اول ضعف به حساب بیاید اما اگر بخواهیم موشکافانه به قضیه نگاه کنیم درمییابیم که نهتنها در این سریال بلکه در اکثر سریالهایی که دُزِ هیجان و تعلیق و سرگرم کنندگی بالایی دارند اتفاقات اغلب بر مبنایی غیر از واقعیت رخ میدهد و برشی از واقعیت را به همراه دارد. البته که سریال در طراحی اتمسفر حوادث مراقب است تا پا را از حد تصور بیننده بهسادگی فراتر نگذارد.
از جمله ترفندها و رویکردهای موثر دیگری که کارگردان به کار میبرد تا سریال را از یک داستان خطی و کسل کننده به داستانی غیر خطی و جذاب و گیرا تبدیل کند مولفهی برگشتن به رویدادها است، به طرز معناداری این اصل در بسیاری از برجستهترین آثار وجود دارد. برای مثال میتوان به ملاقات «آسان» با ژولیت در رستوران اشاره کرد که فرایند بازگشت به این رویداد را در مقدماتی که سریال بعدا نشان میدهد شاهدش هستیم و دیگر سکانسها که هنگام تماشای سریال با این اصل (برگشتن به رویدادها) مواجه میشویم.
این خصیصه نهتنها باعث شگفتی و فریب به مخاطب شده، بلکه سیر روندی داستان را نیز با پیچیدگی تماشایی روبهرو میکند. از دیگر ویژگیهایی که سریال لوپین از آن بهترین بهره را میبرد استفاده از فلش بکها است که برای پر کردن داستان، نشان دادن گذشته شخصیتها، دلیل کنشهای شخصیتها و چگونه اتفاق افتادن وضعیتی است که اکنون ناظرش هستیم.بهطور مثال اولین دزدی «آسان» که به خاطر کلیر رخ میدهد (دزدیدن ویالون) از جمله فلش بکهایی است که شخصیت او و هدف اش از دزدی را برای ما آشکار میکند و ما انگیزه او را متوجه میشویم. یا بهترین غافلگیری سریال از نظر ایجاد شخصیت فرعی که از این منظر برخوردار باشد میتوان به شخصیت مشاور مالی پلگرینی اشاره کرد که طی یک ترفندی ماهرانه و غافلگیر کننده میفهمیم که جزو افراد «آسان» بوده نه پلگرینی که طراحی این شخصیت و کاشت و برداشت از خصوصیات او به خوبی از آب درآمده است. شخصیت فیلیپ که تمام قسمت آخر روی شخصیت او فوکوس میکند به خوبی نمونه بارز یک شخصیت فرعی موثر در پیرنگ اصلی است که هم با مولفه فلش بک معرفی میشود که طرف آسان است هم با ویژگی بازگشت به رویداد روند شخصیتی او در داستان شکل میگیرد.
در ادامه کارگردان دو مولفه (فلش بک و بازگشت به رویداد) را در برخی جاها با هم همزمان کرده و بهطور موازی از این ویژگیها استفاده کرده است که قطعا نتیجه و خروجی موفقیت آمیز و تاثیرگذاری در جذابیت روایت داشته است. (کات زدن حال به گذشته «آسان» و جولیت و در ادامه نشان دادن «آسان» و جولیت در رستوران که هدف کار با بازگشتی دیگر همراه است).
از جمله نکات دیگری که در این سریال مطرح است (البته قصد نگارنده این است که بدون گفتن داستان و تعریف کردن قصه که کاری عبث است بدان اشاره شود) میتوان به فلسفه رفتاری شخصیت اصلی یا همانآرسن لوپن اشاره کرد. در امروزه که رسانهها حرف اول را در تاثیر گذاری بر توده مردم و عموم را دارا هستند بنابراین طبقه رسانه دار طبیعتا قدرتمندتر است.
حالآرسن لوپن یا همان «آسان» دیوپ سریال به مبارزه با افراد ثروتمند و صاحب قدرت و فاسدی بر میخیزد که توده مردم از سایدِ واقعی کثیف و ذات پست شان آگاهی ندارد. این آگاهی را زمانی میتوان در توده مردم ایجاد کرد که قهرمان از رسانه برخودار باشد یا بهنوعی قدرتمند باشد. بنابراین نشان دادن روی واقعی سرمایه داری فاسد و صاحبین قدرت و قانون بهدلیل رسانه دار بودن آنها کاری دشوار است.
موضوع اما به رسالت و هدف لوپین مربوط میشود که این روی سیاه فساد زمانی در معرض عموم قرار خواهد گرفت که قهرمان اصلی از تواناییها و هوشی بیش از مردم عادی بهرهمند باشد. پس باتوجهبه این موضوعات میتوان منطقی برای کارهای غیرقانونی لوپین به خاطر هدفی بزرگتر قائل بود.
سریال Lupin همچنین نهایت استفاده را از بحث رمز و راز و نگه داشتن آن انجام میدهد. چیزی که سریال ایجاد میکند آن جو معمایی است که همه را بهدنبال جواب میکشاند. پاسخهاست که باعث میشود انسان بخواهد صفحات کتاب را ورق بزند یا قسمتهای یک سریال را دنبال کند تا ببیند بعد چه پیش خواهد آمد.
اگر خیلی زود به بینندگان اطلاعات دهید، یا اگر اطلاعات تان همیشه خیلی سطحی باشد، از انگیزه بینندگان برای ادامه سریال یا فیلم کاسته اید. این رازها در سریال کم کم فاش و به بیننده منتقل میشود یعنی ما یک آن با غافلگیری و دستگیری پلگرینی بهعنوان آنتاگونیست مواجه نمیشویم بلکه این روند افشای اعمال او و درنهایت دستگیری او همراهبا رازها و گرههای داستانی متعدد به ما نمایان میشود و این رویه در همه قسمتها تقریبا کارکرد خودش را دارد.
در مجموع فضاسازی سریال نیز به یکی از عوامل مهم سرگرم کنندگی و جذابیت آن تبدیل شده است. از جغرافیای سریال که در کوچه پس کوچههای پاریس و زیباییهای این شهر میگذرد و هم جاذبههای آن را به رخ میکشد و هم جغرافیای مناسبی برای قصه میشود، تا حرکت متنوع دوربین که هر صحنه را با نماهای متعدد و گیرا به مخاطب نشان میدهد. همچنین موسیقی و تدوین نیز هم راستا با ویژگیهای سریال سرگرم کننده و سرخوشانه اجرا شده است. میتوان به قسمتی که آسان با ژولیت ارتباط مخفیانه برقرار میکنند اشاره کرد که نمایانگر عشرت و زنده شدن عشقی کهنه و خاموش در شبهای عاشقانه پاریس است.
آنها سوار موتور میشوند کنار رودخانه میروند در کافههای پاریس مینشینند و با نگاههای عاشقانه خود یاد ایام عاشقی خود میکنند و اینجا است که میفهمیم همه این داستانها درواقع نقشه آسان برای روبهرو کردن ژولیت با واقعیت کارهای بد پدرش بوده است. پدری که روزی پدر آسان را به کشتن داده و از رابطه دخترش با آسان جلوگیری کرده اکنون تمام تلاش اش را برای کشتن آسان میکند اما نمیداند که با چهآرسن لوپنی طرف است.
آسان با کمک بنجامین دوست دوران مدرسه خود نقشهها را یکی پس از دیگری به خوبی طراحی و اجرا میکنند و در قالب آدمهای مختلف و با کلکهای متنوع به افشای حقیقت کثیف پلگرینی میپردازند.
سریال Lupin سعی نمیکند خودش را پشت معماهای پیچیده پنهان کند که کشف رمز و راز آن نیاز به تعمق ویژهای داشته باشد
بلکه همان لایه سطحی اما گیرای خود را تا انتها دنبال میکند و تمام سؤالهای مربوطبه داستان و کاراکترها را تا حد زیادی پاسخ میدهد. در انتها نیز سریال با همراه کردن مخاطب با شخصیت آسان و همذات پنداری با اوآرسن لوپن بعدی یعنی پسر آسان (رائول) را بهعنوان برگ برندهای پنهان برای فصلهای احتمالی بعدی رو میکند.
کارگردان در قسمت آخر با بازی موش و گربه و اعتراف گرفتن آسان از پلگرینی، بهطور هوشمندانهای سطح هیجان مخاطب را بالا برده و طبق همیشهآرسن لوپن خود را رها و آزاد در دل شهر تنها میگذارد.
آسان با بازی عمر سای توانسته داستان این شخصیت تاریخی را به دوران مدرن بیاورد و در انتها همانآرسن لوپن معروف کتابهای موریس لوبلان با آن کلاه و شنل و عصا و عینک شود که در وصف او میتوان گفت:
« دزدی که بدزدد ز شهان: افسر شاهی، و ز شب: رنگ سیاهی، و ز یک ذره: دو قنطار، و ز یک حبّه: دو دینار، و ز عصفور: پر مرغ!… »