نقد فصل اول سریال The Morning Show – برنامهی صبحگاهی
اپل در یکم ماه نوامبر ۲۰۱۹ اقدام به راه اندازی سیستم پخش +Apple TV کرد. بدیهی است که شرکت قدرتمندی مثل اپل تمایلی به عقب ماندن از بازار رقابتی و رو به گسترش سرویسهای پخش نداشته باشد، اما زنده ماندن در کارزاری که رقبایی همچون Hulu، نتفلیکس، Amazon Prime و +Disney در آن میدان داری میکنند، کار آسانی نیست، پس اپل باید قدمهای اولیهی خود را محکم برمیداشت و از همان ابتدای امر اقدام به انتشار فیلمها و سریالهای انحصاری جذاب میکرد. یکی از اولین تلاشهای +Apple TV برای نشان دادن خود، سریال درامای برنامهی صبحگاهی (The Morning Show) بود، که درست همزمان با راه اندازی این سرویس پخش منتشر شد. این سریال که براساس کتاب Top of the Morning: Inside the Cutthroat World of Morning TV، به قلم برایان استلتر (Brian Stelter)، ساخته شده است، در چند قسمت ابتدایی فصل اول نتوانست رضایت چندان بینندگان و منتقدان را نسبت به خود جلب کند، اما رفته رفته عملکرد بهتری از خود نشان داد و توانست مورد تحسین برخی منتقدان قرار بگیرد.
داستان سریال با روزی به ظاهر معمولی در زندگی الکس لیوی، با بازی جنیفر آنیستون (Jennifer Aniston)، یکی از دو مجری اصلی برنامهی خبری صبحگاهی معروف The Morning Show، آغاز میشود. بعد از اینکه لیوی برای آغاز روز کاری خود به ساختمان شبکهی UBA میرود، با چارلی بلک، با بازی مارک دوپلاس (Mark Duplass)، سازنده و کارگردان اصلی برنامه، روبهرو میشود، که سراسیمه قصد دارد خبری ناگوار را به او بدهد؛ میچ کسلر، با بازی استیو کارل، زوج هنری الکس و مجری بخش اصلی خبر The Morning Show به مدت ۱۵ سال، از سوی چند تن از کارکنان شبکهی UBA به فساد اخلاقی متهم و از کار برکنار شده است. الکس لیوی حالا باید ضمن کنار آمدن با از دست دادن یکی از نزدیکترین همکاران و دوستانش، با فشار شدیدی که از سوی رسانهها و مردم به سوی برنامهی The Morning Show وارد میشود، پنجه در پنجه شود.
در آنسوی داستان، خبرنگاری اهل ویرجینیا به نام بردلی جکسون، با بازی ریس ویترسپون (Reese Witherspoon)، به خاطر ویدیویی که از او حین برخوردی قاطع با یکی از افراد حاضر در تجمعی اعتراض آمیز به بازگشایی یک معدن زغال سنگ، به چهرهای شناخته شده در اینترنت تبدیل میشود. این شهرت یک شبه باعث میشود جکسون توسط The Morning Show برای انجام مصاحبهای مختصر دعوت شود. شیمی خاص و جذاب بین لیوی و جکسون حین انجام مصاحبه، نظر مدیر بخش خبری شبکه، کوری الیسون، با بازی بیلی کروداپ (Billy Crudup)، را به خود جلب میکند، از همین رو الیسون تصمیم میگیرد، او را به تیم The Morning Show دعوت کند، اما زنجیرهای از وقایع باعث میشوند همه چیز طبق برنامه پیش نرود و این تصمیم موجی جدید از هرجومرج را در پشت صحنهی این برنامه آغاز کند.
یکی از هوشمندانهترین اقدامات در کارگردانی The Morning Show، درگیر کردن مستقیم و سریع مخاطب در آشوب و موقعیتهای بحرانی است. میمی لدر (Mimi Leder)، کارگردان سریال، با انداختن مخاطب درست در وسط محیطی پرهیاهو و پرتنش، که همه چیز در آن به سرعت در حال رخ دادن یا تغییر است، ضمن انعکاس خوب فضای برنامهی زندهای در ابعادی بزرگ و قابلتوجه، هیجان داستان را دو چندان میکند و باعث میشود وقایع و کشمکشهایی که شاید آنچنان برای مخاطب جذاب نباشند، موفق به نگهداشتن ایشان پای برنامه شود. بلاشک به نمایش درآوردن آشفته بازار پشت صحنهی یک برنامه تلویزیونی، بدون آنکه خود آن برنامه به شکلی قابل باور، درست همانند آنچه از برنامههای تلویزیونی واقعی انتظار داریم، به تصویر کشیده شود، کاری بیهوده است و تاثیرگذاری کافی را نخواهد داشت. خوشبختانه عملکرد برنامهی صبحگاهی در این زمینه نیز بسیار خوب است و از پشت صحنه و اتاق فرمان گرفته، تا نماهایی که از محصول نهایی این برنامه در سریال نشان داده میشود، همه چیز بسیار طبیعی، بی عیب و باور پذیر به بیننده عرضه میشوند.
ادامهی متن بخشی از داستان را فشا میکند.
اما ارائهی تصویری صحیح از رسانهای در این ابعاد تنها به بخش غیر انسانی خلاصه میشود و وقتی به نقش افراد در این برنامه یا خارج از آن میرسیم، با کوهی از وقایع غیر واقعی و غیر طبیعی برمیخوریم که تنها راه لذت بردن از این سریال، نادیده گرفتن امکانپذیر بودن یا نبودن آنها است. زنجیرهی این اتفاقات با معرفی شخصیت بردلی جکسون شروع میشود؛ سریال تلاش میکند او را زنی سرکش و قدرتمند از بطن جامعهی سنت گرای آمریکا معرفی کند که با وجود جمهوری خواه بودن زیر بار حرف سیستم نمیرود و دوست دارد کارش را به سبک خودش انجام دهد؛ این تضادهای آشکارا ممکن است برای شما چندان عجیب نباشد، اما تاریخچه و تکامل این شخصیت مطمئنا سؤالهای زیادی برای شما ایجاد خواهد کرد. در بخشهای ابتدایی سریال چندین بار در پشت صحنه به این مسئله اشاره میشود که جکسون تاکنون دوبار درست جلوی دوربین الفاظی رکیک به زبان آورده، اما به طرز شگفت انگیزی هنوز توانسته شغل خود در مقابل دوربین را حفظ کند و با معروفیت بیش از حد وی و راهیابی او به جلوی دوربین برنامهی صبحگاهی، باوجود اینکه افراد متعددی در پشت صحنه به این مسئله آگاهی دارند، هرگز شاهد مطرح شدن آن از سوی مردم و کاربران اینترنتی نیستیم. در بخشی دیگر از داستان، جکسون درمقابل دوربین تلویزیون ملی آمریکا به این مسئله اقرار میکند که سقط جنین را در دوران نوجوانی تجربه کرده است؛ به زبان آوردن این جمله باعث میشود بینندگان این برنامه به دو دسته تقسیم شوند و بحثهایی بر سر سقط جنین، که کماکان موضوعی داغ در آمریکا بهشمار میرود، مطرح شود. با وجود آنکه این مسئله باز هم حواشی تازهای برای برنامهی صبحگاهی بهوجود میآورد، بردلی جکسون سمت خود را حفظ میکند. مسئله این است که اولا در دنیای واقعی هیچگاه برنامهای تلویزیونی در این ابعاد دست به سپردن صندلی گویندهی بخش اصلی خبری به فردی فاقد سابقه را نمیکند و دوما، از آنجایی که گویندهی بخش اصلی خبر چهرهی برنامه بهشمار میرود، کوچکترین تخطی تحمل نمیشود و حتی فاصله گرفتن از متن اصلی تعیین شده میتواند منجر به اخراج مجری و گوینده از برنامه میشود، بااینحال بردلی جکسون بهعنوان یک مجری تازهکار تمامی قوانین برنامهی خبری را زیر پا میگذارد، اما در رفتاری کاملا غیرحرفهای صرفا به خاطر بالاتر بردن آمار بینندگان برنامه، صندلی خود را حفظ میکند.
در سوی دیگر ماجرا اما میتوان از جنیفر آنیستون و شخصیتش در این سریال، الکس لیوی، بهعنوان یکی از معدود نقاط قوت The Morning Show یاد کرد. بازی جنیفر آنیستون در نقش الکس لیوی یکی از درخشانترین نقش آفرینیهای اوست؛ آنیستون در این سریال ثابت میکند که صرفا برای ایفای نقش دخترهای بلوند زیبای نهچندان باهوش ساخته نشده و میتواند رنج وسیعی از احساسات را بهخوبی نمایش دهد و به ستارهی یک درامای جدی تبدیل شود. در پس بازی خوب آنیستون یکی از معدود شخصیتهای خوب و قابل قبول سریال وجود دارد؛ الکس لیوی برعکس بردلی جکسون یک شخصیت خاکستری است که تماشای رفتار و تصمیمهای او برای بیننده از جذابیت بیشتری برخوردار است و کمتر میتوان او را پیشبینی کرد؛ او با جان و دل در تلاش است که زندگی حرفهای خود را از گزندهای متعددی همچون سیلاب ناشی از اتهامات وارد بر میچ کسلر یا قرارداد نهچندان مناسبی که شبکهی UBA برای او در نظر گرفته نجات دهد و دراینمیان از انجام هیچ کاری دریغ نمیکند. لیوی شخصیتی تک بعدی نیست و همین مسئله باعث میشود تماشای تکامل شخصیتی او در طی روایت داستان، گذشته و زندگی شخصی پرتلاطمی که خود حالا به یکی از مشکلات بزرگ وی تبدیل شدهاند و تصمیمات نهچندان درستش باعث شوند بیننده بتواند بخش زیادی از سکانسهای کسل کنندهی این سریال را تحمل کند. با وجود آنکه به وضوح میتوان دید سریال سعی دارد رفتاری مشابه با بردلی جکسون نیز داشته باشد و با مانور روی زندگی شخصی و گذشتهی تلخ وی، به او بخشی انسانی ببخشد، اما در این زمینه آنچنان موفق نیست.
بر هیچ یک از بینندگان این سریال پوشیده نیست که برنامهی صبحگاهی حاصل تفکرات لیبرال و جنبشهای فمنیستی است؛ سوالی که دراینمیان مطرح میشود این است که این اثر تا چه حد در بیان مضامینی که در طول داستان انعکاس میدهد موفق عملکرده و چقدر توانسته با افرادی خارج از دایرهی مخاطبان هدف خود صحبت کند؟ برنامهی صبحگاهی از همان ابتدا به بحثهایی مهم و داغ قدم میگذارد و از طرق مختلف به بیننده نشان میدهد که تا چه حدی خود را جدی میگیرد، اما متاسفانه در این زمینه عملکردی چندان مناسب ندارد و بهجای استفاده از موقعیتها، صرفا وهم داشتن دیدی تازه و دو طرفه را در ذهن مخاطب ایجاد میکند و درنهایت مثل بسیاری آثار سینمایی و تلویزیونی دیگر سعی میکند مفاهیم و ارزشهای خود را، بدون بیان نکاتی قابل تامل، به زور به خورد بیننده بدهد. یکی از واضحترین مثالهای این مسئله را میتوان در نحوهی نمایش زنهایی قوی در این سریال مشاهده کرد. برنامهی صبحگاهی خود را اثری با هدف نمایش توانمندسازی زنان در جامعه معرفی میکند، اما در عمل شاهد شخصیتهایی هستیم که الگوی چندان مناسبی برای زنان و دختران بهشمار نمیروند؛ تنها نکاتی که از دید برنامهی صبحگاهی دو شخصیت اصلی زن این سریال، لیوی و بردلی، را به زنانی قدرتمند تبدیل میکند، زیربار حرف دیگران نرفتن و عدم احتیاج آنها به مردان در زندگیهای شخصیشان است، اما از این دو مسئله که رد میشویم، با شخصیتهایی مواجهیم که در برخورد با مشکلات کوچک و بزرگ رو به پرخاشگری میآورند، در تعامل با خانوادههای خود با مشکلاتی بزرگ مواجهند و برعکس شخصیتهای مرد سریال که همیشه اکثر کارها را با برنامهریزی، تفکر و مشورت پیش میبرند، اغلب اوقات بی برنامهاند و کارهایشان را بدون درنظرگرفتن دیگران یا عواقب آن کار انجام میدهند.
برنامهی صبحگاهی در پرداختن به مسئلهی مهم اذیت و آزار جنسی در محل کار نیز عملکردی قابل قبول ندارد؛ در بهترین حالت میتوان گفت این سریال قصد دارد به بیننده بگوید که سوء رفتار جنسی چیست و هیچگاه پا را از این مسئله فراتر نمیگذارد. با وجود آنکه در برخی از صحنههای این سریال به موضوعاتی همچون فرهنگ سکوت و لاپوشانی فساد حاکم در سیستم اداری سازمانها مطرح میشود، اما با پیش روی در داستان هرگونه امید بر ارائهی گفتوگویی متفاوت و ریشهای که حرفهایی جدید برای زدن داشته باشد، از بین میرود. وجود شخصیت کاریزماتیک و خاکستری میچ کسلر در این سریال میتوانست موقعیت ارائهی دیدگاههایی جدید و زوایایی ناگفته را در این سریال بهوجود آورد و همچنین برخی مکالمات و صحنههای سریال نوید آن را میدهد که ممکن است بالاخره تابوی آثاری با محوریت این موضوع شکسته شود و کمی از کلیشههای رایج دور شویم، اما درنهایت برنامهی صبحگاهی هیچگاه پا را از دایرهی امن خود بیرون نمیگذارد تا مبادا مورد حملهی موج جدید مبارزان توییتری MeToo# قرار بگیرد. در پایان فصل اول، سریال بهجای ارائهی موقعیتهایی جدید و صحبتهایی تفکر برانگیز، دست به دامن مرگ و مظلوم نمایی میشود تا با تحریک احساسات بیننده و بیرون کشیدن حس همذاتپنداری درون ایشان، تغییر ناگهانی برخی شخصیتها را توجیه کند و به پایان مد نظر برسد. مسئلهی آزار دهندهی بزرگتری که بعدا مطرح میشود این است که نه زنان قدرتمند، که افشای رسوایی اخلاقی میچ کسلر به رسانهها توسط یک مرد، آن هم نه برای حفاظت و حراست از زنان در محل کار، که با اهداف شخصی صورت گرفته است.
پایان بخش حاوی افشائات داستانی.
کارول کراوتز آیکانیان (Carole Kravetz Aykanian)، تدوینگر و تهیه کنندهی باسابقه، وظیفهی تدوین این سریال را برعهده دارد و باید گفت او این کار را به نحو احسن انجام داده است. در این سریال روایتها و برشهای موازی متعددی صورت میگیرد، که البته بهصورت مستقیم در فیلمنامه نوشته نشدهاند و تماما حاصل نبوغ و خلاقیت کراوتز آیکانیان هستند؛ او با تمرکز روی تضاد و تفاوتهای اساسی دو شخصیت اصلی این سریال، با نمایش موازی داستان این دو، ضمن نمایش بهتر قیاس شخصیتی ایشان، هیجان بینندگان برای ملاقات و رویارویی ایندو را بالاتر میبرد. در سوی دیگر ماجرا، همانطور که پیشتر ذکر شد، صحنههای داخل استودیو و جلوی دوربین این اثر از اهمیت بالایی برخوردار هستند، پس باید در تدوین آنها دقت بالایی به کار میرفت. با وجود اینکه نشان دادن بازخوردها و عکس العملهای شخصیتها به اتفاقات و صحبتهایی که در مقابل دوربین زنده رخ میدهد برای افزایش تنش در داستان، افزودن به هیجان و درگیر کردن بیننده ضروری است، اما خیلی مهم است برداشتهایی که نمای پخش زنده را نشان میدهد تا حد امکان یک پارچه باشد و از برشهای غیرضروری خودداری شود تا به حس و حال و واقعگرایی اثر لطمه وارد نشود؛ خوشبختانه برنامهی صبحگاهی ضمن ارائهی تصویری واقعی، با کیفیت و پولیش شده از برنامهی خبری زنده، در تدوین این سکانسها نیز مانند سایر بخشهای سریال عملکردی قابل قبول دارد.
با وجود آنکه سریال برنامهی صبحگاهی از نظر سینماتوگرافی حرفهای زیادی برای گفتن دارد، در فهرست بازیگران این سریال اسامی بزرگی همچون استیو کارل و جنیفر آنیستون به چشم میخورد، آنیستون و ریس ویترسپون بهعنوان زوج اصلی و شیرازهی سریال، که اولینبار ایشان را در سیتکام معروف Friends در مقابل هم دیدیم، از شیمی قابل قبولی برخوردار هستند و بیلی کروداپ و مارک دوپلاس با ایفای نقش بسیار خوب بهعنوان شخصیتهایی پر رنگ در داستان به جذابیت آن افزودهاند، اما وجود ایراداتی اساسی در داستان و روایت و عدم وجود حرف یا حرکتی جدید و تامل برانگیز در اثر باعث میشود تمامی موارد مذکور نیز نتوانند این سریال را نجات ندهند و The Morning Show درنهایت به اثری معمولی تبدیل شود که صرفا ادای آثار عمیق، تکان دهنده و انقلابی را درمیآورد. نمیتوان منکر این شد که با چشم پوشی از قسمت آخر میتوان گفت برنامهی صبحگاهی در فصل اول با هر قسمت قدمی رو به جلو برمیدارد و از نظر کیفی و روایی رفته رفته بهتر میشود، اما درنهایت این سریال بهعنوان اثری که هزینهی گزافی روی دست Apple گذاشته است (برای مثال، آنیستون و ویترسپون برای حضور در هر قسمت یک میلیون دلار دستمزد دریافت کردهاند) و چهرهی سیستم پخش جدید +Apple TV بهشمار میرود، عملکردی رضایت بخش ندارد. برنامهی صبحگاهی میتوانست بهتر از پتانسیل خود، مضامین و موضوعات و تیم بازیگری درجهی یکش استفاده کند و به اثری تأثیرگذار و فراموش نشدنی تبدیل شود.