نقد فصل سوم سریال شهرزاد: قسمت ششم
اپیزود پنجم فصل سوم سریال شهرزاد در کنار تمام اشکالاتی که داشت، چند قدم مهم را برای پیشبرد داستان سریال برداشت. اگر به پایان رسیدن زندگی دوم و پنهانی هوشنگ و ادامه خردهداستانهای متعدد از جمله سخن گفتن اکرم از قتل بزرگآقا به دست قباد و نصرت با سروان آپرویز و آگاهی شیرین از باردار بودن اکرم و ورود رابطه او با صابر به مرحله جدید را نادیده بگیریم، به مهمترین بخش آن میرسیم که شخصا از مدتها پیش انتظار آن را میکشیدم. این اتفاق به پایان رسیدن زمینهچینی برای کنار زدن شخصیت فرهاد و برنامهریزی برای آن است. همانطور که قسمت پیشین سریال شهرزاد مشاهده کردیم، قباد برای عملی کردن نقشهاش در رابطه با از بین بردن دو مانع بزرگ یعنی فرهاد و هاشم از سرهنگ تیموری و شاپوری بهبودی کمک میگیرد. انتظار برای عملی شدن نقشههای قباد تنها یک اپیزود به طول میانجامد و خیلی زود نتیجه آنها را مشاهده میکنیم. اما موردی که تا حدی مانع از غافلگیر شدن مخاطبین میشود، شرح نقشهها در قسمت پنجم است. در این اپیزود متوجه شدیم که قباد با همکاری شاپور بهبودی قصد دارد مواد مخدر در ماشین هاشم جاسازی کرده و همزمان با هماهنگی سرهنگ تیموری، در قالب یک انتقال ساختگی، فرهاد و همفکرانش را که قصد نجات دکتر مصدق را دارند، فریب دهد. ششمین قسمت از فصل جدید سریال شهرزاد تمام تمرکز خود را معطوف به شخصیتهای فرهاد و هاشم کرده و پس از مقدمهای نسبتا طولانی وارد فاز اصلی میشود. اصلیترین کارکرد پیریزی ابتدایی در جهت بالا بردن بار درام داستان است که در انجام این امر موفق بوده، اما تا حدی ویژگی منطق را از سریال حذف میکند.
تازهترین قسمت سریال شهرزاد با زیر نظر گرفتن زندان لشکر ۲ زرهی، محل نگهداری دکتر مصدق آغاز میشود. اما این اقدام فرهاد و دوستانش تفاوت بسیار بزرگی با دیگر عملیاتهای مشاهده شده در آثار اکشن است. این تفاوت از این جهت است که آنها نه سربازان آموزش دیده بوده و نه چریکهای باتجربه، بلکه تنها چند فرد عادی و دلسوز هستند که حتی راه و روش انجام نقشههای خود را در کتابها جستجو میکنند و از خاطرات یک پارتیزان فرانسوی درس میگیرند. این افراد حتی اگر دست به اسلحه هم میشوند، ساعتها به تمرین با آنها و شلیک به شیشههای خالی نپرداخته و حتی با اصول کار کردن با آن را بلد نیستند. با تمام این بیتجربهگیها که در حالت عادی عدم موفقیت عملیات را تضمین میکنند، کافی است نقشه قباد را نیز اضافه کنید تا حاصل این معادله یک پایان تراژیک باشد. همانطور که پیشبینی میشد نقشه فرهاد که با اطلاعات اشتباه برنامهریزی شده و یک نفوذی نیز در بین اعضای اجرا کننده آن حضور دارد، با شکست مواجه شد، اما پایان آن در تضاد با آنچه که متصور میشدیم، است. در خوشبینانهترین حالت انتضار میرفت که سریال شهرزاد روند حذف شخصیتهایش را ادامه داده و فرهاد از اتفاقات داستانی کنار گذاشته شود، اما این امر محقق نشد و فرهاد در حالی که مرگ دوستانش را مشاهده میکند، تنها با چند مشت و لگد همراه شود. زندان محتملترین مکان برای نگهداری از فرهاد و حکم اعدام به جرم خیانت محتملترین سرنوشتی است که میتوان پیشبینی کرد.
خردهداستان دیگری که در کنار عملیات آزادسازی دکتر مصدق به نمایش در میآید، روند جاسازی مواد مخدر در زیر ماشین هاشم و دستگیری آنها توسط ماموران حاضر در ایست بازرسی است. این دو داستان به صورت موازی روایت میشوند و دوربین به صورت مداوم بین آنها در حال جابهجا شدن است، این تغییر در داستان در حال نمایش و حرکت دوربین در عین ایجاد حس کنجکاوی، باعث برهم ریختن تمرکز مخاطب میشود. همچنین سکانسهای اضافهای را شاهد هستیم که به روند کلی اپیزود ضربه میزنند. اما تمرکز روی دو داستان مهم و عدم پرداختن به دیگر خردهداستانها ویژگی است که موجب شده تماشای اپیزود ششم به تجربهای قابل قبول بدل شود. اصغری جزء آن دسته از شخصیتهای سریال شهرزاد است که کارکرد بسیار کوچکی در روند داستانی داشته و پس از انجام وظیفه خود مدتی فراموش میشوند. تمام آنچه که از شخصیت اصغری تاکنون مشاهده کردهایم به سکانسهای طنز بدون اثر، تلاش برای جلب نظر میترا و بحثهایش با مرضیه خلاصه میشود. با این حال در بهترین حالت میتوان این شخصیت را تفنگدار چخوف (شخصیتی که در ابتدا اهمیت چندانی ندارد، اما نهایتا به یکی از شخصیتهای مهم تبدیل میشود) دانست؛ جایی که علنی کردن علاقهاش به میترا، همراه شدن با هاشم و نهایتا حذف از سریال، او را به شخصیتی تاثیرگذار نه در رخدادهای داستانی بلکه در ویژگی سانتیمانتالیسم و مکمل احساسی برای هاشم تبدیل میکند تا بخشهای دراماتیک داستان به اوج خود برسند.
بهترین بخش اپیزود ششم فصل سوم سریال شهرزاد را سکانسهای مربوط به آخرین حضور هاشم و رویارویی او با شاپور بهبودی میدانم. این اعتقاد از جهت نیست که پایانی درخور شخصیت هاشم طراحی شده یا اصغری بالاخره توانست گام مثبتی در جهت بهبود سریال بردارد، بلکه به این دلیل است که با یکی از برترین سکانسهای جوکر-مانند شاپور روبهرو هستیم. رئیس جدید خانواده بهبودی بارها نشان داده که موافق کشتن نیست و تنها در صورتی دست به آن میزند که دلایل منطقی پشت آن باشد. برای مثال زیردستش زخمیاش را به این دلیل میکشد که راهی برای نجات او نیست. اصغری نیز دقیقا در شرایط مشابه قرار دارد و زنده نگه داشتن او چندان منطقی جلوه نمیکند. در فصل دوم شاپور از داستان زندگیاش میگفت، از اینکه چگونه در تمام مراحل رشد همانند یک عضو ناخواسته و عنصر نامطلوب رفتار شده است. در این اپیزود نیز این روند تکرار میشود و باری دیگر با روی تاریک زندگی شاپور همراه میشویم. فردی که تمام عمر تنفر اطرافیان را تحمل کرده و متقابلا او نیز از همه متنفر است. اما پس از آنکه تنها وابستگیاش یعنی ثریا را از دست میدهد و نهایتا به این باور میرسد که حتی او نیز همانند دیگر از شاپور نفرت دارد، به نقطه فروپاشی کامل میرسد. بخشی که با تشکر از هاشم برای از بین بردن آخرین بنای انسانیت باقیمانده در وجودش آغاز شده و با نواختن ارکست مرگ توسط نوازندگان اسلحه به دست با رهبری شاپور گریان به اتمام میرسد.
تازهترین اپیزود سریال شهرزاد در کنار تمام نقاط قوت و اتفاقات مهمی که به نمایش میگذارد، از مشکلات مختلفی رنج میبرد. یکی از این مشکلات طولانی شدن بی دلیل گفتوگوها و مکالمههای بین شخصیتها است. برای مثال هر قدر سکانسهای دو نفره هاشم و فرهاد جالب توجه است و به خوبی نوشته شده است، دیالوگهای میترا و سیمین که با شخصیت اصغری ادامه پیدا میکند، بیش از اندازه طولانی و خستهکننده هستند و سازندگان تنها میتوانستند بخشهای مربوط به این دو شخصیت در منزل خانواده دماوندی را حفظ کنند. دیگر مشکل این قسمت بخشهای صحنه آهسته است که شاید کارکرد احساسی داشته باشند و مرگ دوستان فرهاد، هاشم و اصغری را حماسی کنند، اما اصرار بیش از اندازه روی آنها موجب نارضایتی میشوند و تاثیرشان را از بین میبرد. اما غیرمنطقیترین ایراد را در لحظات پایانی اصغری و هاشم جستجو میکنیم. مکالمهای غیرضروری و اضافه که با توجه به تعداد گلولههای شلیک شده به هیچ عنوان قابل توجیه نیست. مسلما اگر این قسمت را بدون مکالمه و در حالی که بدن بی جان هاشم و اصغری نمایش داده میشود، به پایان میرساندیم، تجربهای بهتر و بدون اشکال خلق میشد.
ششمین اپیزود فصل سوم سریال شهرزاد از کلیشهها استفاده میکند، مقدمهچینی طولانیاش خستهکننده ظاهر میشود و بهرهگیری بیش از اندازه از تکنیکهای فیلمبرداری به نقطه ضعف تبدیل میشود، اما به دلیل تمرکز روی دو خردهداستان مهم و کنار زدن یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین شخصیتهایش، به قسمتی تبدیل میشود که جزء برترینها محسوب نمیشود، اما قدمی بزرگ در راه تغییر و تحول داستان به شکلی غیرمنتظره و هیجانانگیز برمیدارد. حرکتی که امیداریم به پایان پذیرفتن سریال در بهترین شرایط و تبدیل شدن به تجربه فراموشنشدنی ختم شود.