نقد فیلم «بازیکن شماره یک، آماده»

در سال 2045 بسیاری از مردم، برای فرار از واقعیت‌های دنیایی که در آن زندگی می‌کنند، بیشتر وقت خود را صرف بازی کردن در محیطی به نام «Oasis» می‌کنند. بعد از مرگ «جیمز هالیدِی» که بوجود آورنده‌ی «Oasis» است، ویدئویی منتشر می‌شود که اطلاعات جدیدی از یک بازی و جایزه‌ی باورنکردنی برای برنده‌ی آن در اختیار کاربرها قرار می‌دهد. سه بازی مخفی که برنده‌ی هر کدام از آنها یک کلید دریافت می‌کند و دارنده‌ی این سه کلید، صاحب تخم مرغ عید پاک شده و جایزه‌ی 500میلیارد دلاری دریافت می‌کند و در ضمن، رئیس جدید «Oasis» نیز خواهد شد.

موضوع فیلم، هر بیننده‌ای را تحریک می‌کند تا به تماشای آن بنشیند و ماجراهای دنیای «Oasis» را دنبال کند. البته این اولین بار نیست که شاهد داستانی به این شکل هستیم. آخرین مجموعه‌ای که به‌صورت بسیار زیبا و کاملا حساب شده، به نمایش دنیای مجازی بصورت بازی(Game) پرداخته است، سریال دنیای غرب(Westworld) می‌باشد. البته در اینجا باید اضافه کنم که محیط «Oasis» برای من، تداعی کننده‌ی پروژه‌ی «Playstation Home» هست. پروژه‌ای که در سال 2005 مطرح شد و برای کنسول نسل سوم سونی در حال آماده سازی بود ولی هنوز، بعد از گذشت سالیان دراز، به اهدافی که اشاره شده بود، بصورت کامل دست نیافته است.

در فیلم «بازیکن شماره یک، آماده» رابطی که اتصال بین کاربر و دنیای مجازی را تحقق می‌بخشد، دستگاهی شبیه به «واقعیت مجازی» هست که امروزه نیز در دسترس قرار گرفته و بسیاری از شرکت‌های دنیا در حال سرمایه‌گذاری و گسترش آن هستند. از مدل‌های حرفه‌ای این وسیله می‌توان به این سه مورد اشاره کرد: «Playstation VR» که محصول کمپانی سونی بوده و برای کنسول PS4 طراحی شده است. HTC Vive که برای سیستم  «Steam» در نظر گرفته شده و «Oculus Rift» که از طرف فیس بوک(Facebook) حمایت می‌شود و برای کامپیوترهای خانگی(PC) قابل استفاده می‌باشد. مدل‌های دیگری نیز در حال تحقیق و آماده‌سازی می‌باشند که در صورت رفع برخی از مشکلات اساسی این دستگاه، ممکن است نسل آینده‌ی سینما و بازی(Game) را ازآن خود کنند.

هر کاربر می‌تواند پس از ورود به دنیای «Oasis»، کاراکتر مورد علاقه‌ی خود را ایجاد کرده و فعالیت خود را در آن شروع کند(اِلمانی که در ابتدای بازیهای نقش‌آفرینی یا همان RPG وجود دارد). شما می‌توانید لباس، مدل مو و بسیاری از جزئیات ظاهری کاراکتر خود را تغییر دهید و ابزار و وسایل جدیدی نیز به لیست خود اضافه کنید ولی همه این موارد، مستلزم آن است که مبلغ تعیین شده برای هر یک از آنها را بپردازید. راهی که منبع درآمد کمپانی‌ «I.O.I» نیز می‌باشد. البته درون بازی نیز راه‌هایی برای جمع کردن پول وجود دارد که بسیار وسوسه‌ برانگیز و خطرناک هستند.

مسیری که برای روند کلی داستان این فیلم در نظر گرفته شده است، مشابه تغییرات دنیای بازی‌های ویدئویی(Game) می‌باشد. با پیشرفت بازی‌های ویدئوی و همینطور کنسول‌های بازی، جنبه‌های تکنیکی مانند گرافیک و هوش مصنوعی، به صورت کاملا محسوس و چشمگیر، بهتر شده و شاهد جزئیات بالا در محیط‌های بازی، طراحی کاراکترها، انیمیشن‌های نرم و … هستیم ولی متاسفانه دو عامل «داستان و معما»، کم‌رنگتر از گذشته شده و روز به روز نیز، این روند، ادامه پیدا می‌کند. به دلیل هزینه‌ی بالای تولید بازی‌ها و تمرکز شرکت‌های بازیساز روی مسایل مالی، بازی‌های عرضه شده به بازار، اکثرا مکانیزم ساده‌ای دارند و در مدت زمان کمتری نیز به پایان می‌رسند بنابراین بسیاری از مردم می‌توانند آنرا بازی کرده و به اتمام برسانند. در این فیلم نیز خواهید دید که اکثر کاربرها مشغول کشتن همدیگر در دنیای مجازی و به دنبال آن، جمع کردن سکّه هستند اما سه بازی طراحی شده توسط «جیمز هالیدی» از این قضیه مستثنی بوده و حالت معمایی دارند که برای حل آنها باید حوصله به خرج داد و فکر کرد. یکی از نقاط ضعف فیلم، عدم همخوانی بین سال 2045 و کیفیت محیط مجازی «Oasis» است چراکه بازی‌های امروزی از نظر بصری و گرافیکی، کیفیتی نزدیک به «بازیکن شماره یک، آماده» دارند و قطعا پس از 27سال، شاهد تحولات بیشتری در این زمینه خواهیم بود. این موضوع با توجه به هزینه ساخت فیلم، قابل توجیه نیست. با توجه به اینکه مدت زمان بیشتری از فیلم، در فضای مجازی سپری می‌شود، کم کاریِ سازندگان، مخصوصا در انیمیشن‌های چهره‌ی کاراکترها، کاملا به چشم می‌خورد.

بسیاری از اِلمان‌های موجود در این فیلم، برایتان آشناست و در جاهای مختلفی شاهد آنها بوده‌اید. مثلا آواتار کاراکتر اصلی فیلم(Wade) بسیار شبیه به شخصیت‌های سری «Final Fantasy» طراحی شده و چهره‌ی «آرتمیس» تداعی کننده‌ی «Dark Willow»(از قهرمان‌های «Dota 2) هست. خودروی مسابقه‌ای «Wade» را، در فیلم بازگشت به آینده(Back to the Future) دیده‌اید. «Gundam» و «The Iron Giant» متعلق به انیمیشن‌ هستند و گوریلی که در مسابقه ماشین سواری وجود دارد، از فیلم «کینگ کونگ» الگوبرداری شده است. یکی از سه بازی مخفی، در محیط فیلم تلالو(The Shining) اتفاق می‌افتد و کاراکترهایی مثل Goro(موجود چهار دست بازی Mortal Kombat) و Chun-Li(یکی از شخصیت‌های زن در دنیای Street Fighter) را نیز خواهید دید.

داستان، تا 20دقیقه ابتدایی فیلم، روند خوبی دارد و تنها نقطه ضعف آن، شخصیت‌پردازی ناقص برخی از کاراکترها مانند پدر و مادر ناتنی «وِید» است اما از نقطه‌ای که کاراکتر اصلی فیلم، راه حل اولین معما را پیدا می‌کند، ایرادهای فیلمنامه، خود را نشان داده و با جلو رفتن داستان، بیشتر و بیشتر می‌شوند. با اینکه موضوع فیلم بسیار جذاب هست و به مفاهیم مهمی مانند درگیر شدن انسانها در فضای مجازی و دور شدن از دنیای واقعی، سودجویی شرکت‌های بازیساز در ارائه‌ی آیتم‌های مختلف برای بازی و کم رنگ شدن هویت انسانها در دنیای مجازی اشاره می‌کند ولی پرداخت نامناسب، باعث شده هر یک از موارد بالا، بصورت ناقص مطرح شوند و گاها حالت شعاری نیز به خود بگیرند. مقاطع کلیدی داستان و در واقع، قسمت‌هایی که نقش تعیین کننده‌ای در پیشبرد آن دارند، به ساده‌ترین و خنده‌دارترین شکل ممکن، به وقوع پیوسته و ارزش فیلم را به‌شدت پایین آورده‌اند. طنز استفاده شده در «بازیکن شماره یک، آماده» نیز کاملا مصنوعی بوده و چه بسا، نبود آنها، می‌توانست نتیجه‌ی بهتری به دنبال داشته باشد. البته این تاثیرگذاری، تا حدی به صداپیشگی کاراکترهای داخل بازی نیز برمی‌گردد، چراکه نحوه‌ی بیان جملات خنده‌دار توسط آنها، کوچکترین کمکی به نقش بستن لبخند بر روی لب‌هایتان نخواهد کرد.

انتظارات از «اِستیون اِسپیلبرگ» که یکی از بهترین کارگردانهای تاریخ سینماست و تجربه زیادی در ساخت فیلم‌های علمی-تخیلی دارد، بالاست(عناوینی مانند برخورد نزدیک از نوع سوم، ای تی، پارک ژوراسیک و هوش مصنوعی) ولی باید عنوان کنم که این فیلم، یکی از ضعیف‌ترین کارهای او می‌باشد. نقش‌آفرینی اکثر هنرپیشه‌ها در حد معمولی و حتی ضعیف بوده و لحن آنها در قالب آواتارهایشان، از انتقال ساده‌ترین و کوچکترین احساسات به بیننده، عاجز است. در سالی که پهبادها می‌توانند بسته‌های پستی را تحویل صاحبانشان دهند و با دوربین‌های مجهز، به تعقیب سوژه‌های مورد نظر بپردازند، یکی از بزرگترین شرکت‌های جهان به ساده‌ترین دوربین نیز مجهز نیست و به راحتی، کاراکترهای فیلم می‌توانند وارد قسمت‌های مختلف و حساس آن شوند. جالب اینجاست که رئیس این شرکت، در یکی از صحنه‌های فیلم با روش سنتی به جست و جوی فرد مورد نظر مشغول است و در کل، تناسب لازم در ایجاد دنیای پیشرفته و تکنولوژیک، وجود ندارد. این موارد و ده‌ها مساله‌ی دیگر، نشان می‌دهد که «اِسپیلبرگ» دقت سابق را در ارائه‌ی کارهای خود به خرج نمی‌دهد و در حال سپری کردن دوران اُفولش می‌باشد.

تانی کال

30nama

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *