«سید محمدرضا خردمندان» متولد سال 1362 در شیراز، تحصیلات خود را در رشته کارگردانی در دانشگاه صدا و سیما به پایان رساندهاست. وی تا پیش از ساخته شدن «بیست و یک روز بعد» فیلمها و مستندهای کوتاه فراوانی ساخت و جوایز مختلفی را دریافت کردهاست. «بیست و یک روز بعد» نخستین تجربه سینمایی خردمندان محسوب میشود.
این فیلم در وهله اول انسان را به یاد تولیدات سالهای اوج کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میاندازد. کیفیت فیلم هم به خوبی همانهاست و مخاطب را با خود همراه میکند. بیست و یک روز بعد یک قهرمان نوجوان را در محورش دارد. قهرمانی که با طراحی درست نویسنده و کارگردان، با مخاطب با هر مختصات سنی ارتباط عمیقی پیدا میکند. بیست و یک روز بعد فیلمی است که حوزه هنری به جای سال 1395، در اوایل دهه هفتاد باید آنرا میساخت.
«مرتضی» قهرمان نوجوانی است که در مقدمه، پسرکی معرفی میشود که عاشق فیلم سازی است و دنیای مختص به خود را دارد. اما با گذشت دقایقی از داستان، مرتضی رویاهایش را کنار میگذارد و تبدیل به مرد جنگندهای میشود که باید آمپول یک میلیون تومانی را به هر روشی که ممکن است بدست آورد تا از این طریق مانع از فلج شدن مادرش شود. قهرمانانی از جنس مرتضی سالهاست که از سینمای ایران حذف شدهاند. قهرمانانی که میشد آنها را در فیلمهایی نظیر «بچههای آسمان» یا «بادکنک سفید» دید که علیرغم سن و سال کم، همتی بزرگ داشتند و درس زندگی به مخاطب خود میدادند. برای جامعه کودک و نوجوان امروز به علت هجوم دادهها از طریق فضای وب و مجازی نمیتوان با همان شیوههای مرسوم و منسوخ دهه هفتاد فیلم ساخت. «مرتضی» قهرمان فیلم، قهرمانی امروزی است با رویاهایی که شبیه نوجوانان امروز است، در جایی نزدیک به حاشیه شهر زندگی میکند و استعداد و تواناییهای بسیاری دارد. اما استعداد و تواناییهایش را فقر معدوم میکند. مرتضی اراده خواستن منحصر به فردی دارد اما شرایط اجتماعی – اقتصادی ویران کننده، اراده مرتضی را نابود میکند و در یک مبارزهی نافرجام مرتضی به نبرد با یک دیو بزرگ میرود تا بتواند، ارادهاش را به چالش بکشد.
فیلمنامه در ادامه شخصیتهای دیگری از جمله مادر را به قصه اضافه میکند. زن تنهایی که با مشقت فراوان اقتصاد خانواده را تامین میکند و علیرغم اینکه خسته و ناتوان شده، اجازه نمیدهد تا کودکانش این خستگی را ببینند. ارتباط میان مرتضی و مادرش و دیالوگهای کنایه آمیزی که این دو درباره زندگی بر زبان میآورند، به خوبی نشان میدهد که خردمندان و ثقفی، بر روی جزئیات دیالوگهای فیلم متمرکز شدهاند و تلاش کردهاند تا حد امکان از اضافهگویی بپرهیزند.
بازی دو نوجوان قصه، بسیار قوی است. نگاهها، مکثها، حرکات، زیر و بم صدا و ادا کردن دیالوگها همگی کاملا حرفهای و حساب شدهاست. «مهدی قربانی» و «حسین شریفی»، بههیچ وجه در مقابل بازیگران با سابقهی فیلم چون «خانم بیات» و «آقایان آذرنگ و صدیق»، دچار اخلال در بازی نمیشوند و برعکس، کاملا مشخص است که آنها توانستهاند تأثیر مثبتی بر روی دیگر نقشآفرینان با سابقهی فیلم بگذارند. تدوین یکدست و خوب، ریتم فیلم را کاملا حفظ کرده است. با اینکه در طول روایت قصه، مدام فراز و فرود اتفاق میافتد؛ ولی ضربآهنگ بهخوبی حفظ میشود و نمیگذارد مخاطب لحظهای از دیدن فیلم و فکر به سرانجام آن، منفک شود. فلسفهی حضور قطار در انتهای داستان که میتواند استعاره از مشکلات تمام نشدنی آدمهای داستان باشد، به خوبی مفهوم خود را به تماشاگر منتقل میکند و سکانس آخر نیز هماهنگ با کلیت داستان، پیام ارزشمند خود را به مخاطب ارائه میدهد.
میزانسن ِهوشمندانهی خردمندان و کمک گرفتن از عناصر صدا که شامل موسیقی دلنواز کهن دیری و صداهای محیطی چون قارقار مدام کلاغهاست، فضاسازی بسیار خوبی را ایجاد کرده. انتخاب فصل پاییز، فضای گرم و پر امید ِ فیلم بیست و یک روز بعد را پر رنگتر میکند. برگهای نارنجی و زرد رنگ، بر روی زمین و گوشهی خیابانها ریختهاند و دوربین همراه با کاراکترها بین درختان بلند و سر به فلک کشیده حرکت میکند و در هر فرصتی که دست دهد، فیلمبردار، قاببندیهای شاعرانه را به بیننده عرضه میدارد. قطار هم مدام در حرکت و گذر است و با سوت بلندی که میکشد، گذر ایام و از دست رفتن وقت را یادآور میشود؛ اما صدای سوتها، نوعی رقیبخواهی هم هست. انگار قطار ، مرتضی را مرتب به میدان مبارزه میطلبد. گویی گذر قطار همواره تهدیدی برای مرتضی و خانوادهی اوست و اگر نوجوان ِ قهرمان قصه بتواند قطار را به زانو درآورد، زین پس همواره موفقیت از آن او خواهد بود.