نقد فیلم خاندان گوچی (House Of Gucci) | شکست خالق بلید رانر
فیلم خاندان گوچی ساختهی ریدلی اسکات، با ضعفی نمایان در فیلمنامهی خود، برای به حرکت درآوردن اتفاقات و ایجاد سیری دراماتیک در قصه و شخصیتهایش لَنگ میزند و نشانی از آثار درخشان قبلی این کارگردان را در خود ندارد.
ریدلی اسکات (Ridley Scott) که در باکس پُر زرقوبرق آثار خود، استاد همه فن حریف تنوع ژانری است، امسال دو فیلم دیگر به فهرست خود اضافه کرد. او بعد از آخرین دوئلاش (The Last Duel) که یک درام تاریخی بود، خاندان گوچی (House Of Gucci) را روانهی سینماها کرده است. اسکات کارگردان ۸۴ سالهی صاحب سبک، در این اثر خیلیها را ناامیدانه از دیدن این درام اغواکننده و زندگینامهای، بازگردانده اما بااینحال او هنوز هم ریدلی اسکاتی است که تلما و لوئیز (Thelma & Louise) و گلادیاتور (Gladiator) را ساخته!
شاید برای طرفداران ال پاچینو (Al Pacino) و ریدلی اسکات ناراحتکننده باشد که خاندان گوچی با داستان و تاریخ واقعی خود که به صنعت وسوسهکنندهی مُد گره خورده، فیلم بدی از آب درآمده است؛ اما بااینحال این نمایش، همچنان دیدگاههای خاص اسکات را دربارهی نوع کارگردانی همراه خودش دارد و ال پاچینوی همیشه اسطوره نیز همان، همیشگی خودش با آن فرم بازیگری منحصر بهفرد است. House Of Gucci که اقتباسی از کتابی بههمین نام است، از زمان پیشتولیداش با سروصداهایی همراه بود و خانوادهی گوچی هم طی صحبتها و بیانیههایی اعلام کردند که این فیلم را بههیچ عنوان قبول ندارند، چراکه از واقعیات خانوادگیشان کاملا به دور است.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم خاندان گوچی مشخص میشود
خاندان گوچی ریدلی اسکات، آشفتگی در برند گوچی را بهتصویر میکشد و دورهی ریاست مائوریتزیو (Adam Douglas Driver) در امپراطوری این خانهی مد ایتالیایی را روایت میکند. فیلم به زمانی از گوچی اختصاص دارد که پاتریزیا رجیانی و مائو با یکدیگر ازدواج میکنند و پاتریزیا (Lady Gaga) به طمع پدرخواندگی در این قلمرو، بازی قدرت را آغاز میکند، طمعی که فرجامی ناگوار را برای همهی اعضای این کسبوکار خانوادگی بههمراه داشت. فیلم در خود دو مسئله را پیش میکشد، یکی داستان مُد گوچی و دیگری زندگی مدیر این کسبوکار را. حال ریدلی اسکات سعی بر این دارد که این دو رویکرد را هر طوریکه شده در یکدیگر بتند و در ۲ ساعت و نیم به فرم روایی خودش دربیاورد.
خانه گوچی با بازیگران وسوسه کنندهاش از دور تصویری شیک و قابل اعتنا برای مخاطبانش بهنمایش گذاشته است، از ال پاچینو گرفته تا زرقوبرق اغواکنندهی لیدی گاگا و گریم سنگین جرد لتو (Jared Joseph Leto) همهوهمه برای فریب تماشاگر کافی است تا شرکت سازندهاش با تبلیغات گستردهای مخاطب را در دست بگیرد و او را ترغیب به دیدن اثری کند که نامش هم بیش از همه چیز تحریک کننده است. بااینحال فیلم House Of Gucci فقط پوستهای شیک دارد که کارگردان، بازیگران و نام گوچی تنها اعتبار آن هستند وگرنه این اثر آنگونه که باید و شایسته بود، از آب درنیامده و نمایشی نهچندان دلگرم کننده در کارنامهی آقای اسکات است.
دنیایی که آقای اسکات برای گوچی خلق کرده، جهانی است که از بعضی المانهای داستانگویی و پرداختیاش فاکتور گرفته شده بههمین دلیل قالب یک مینیسریال میتوانست، پرداخت خانه گوچی (House Of Gucci) را با سیری جذابتر و قابل درکتر همراه کند. این فیلم دوست دارد که به همهی اتفاقات تأثیرگذار در سالهای خاصی از گوچی، سرک بکشد اما این سرک کشیدن و میل به بررسی تقویم این خانواده از حوصلهی قالب سینمایی بهدور است و فیلم را با ریسکی خطرناک روبهرو میکند. در این حین مخاطب با اتفاقاتی روبهرو است که بدون عمقی لایهمند در حال بروز دادن هستند.
House Of Gucci هم میخواهد بهدنبال ریشهها و رخدادهای این کسبوکار خانوادگی باشد و هم اینکه درصدد سرککشی به زندگی خصوصی مائوریتزیو و منجلابی است که به قتل او منتهی میشود. میبینید! هر کدام از این مسائل خودش قصهای طولانی است که پرداختهایی عمیق را میطلبد، بسطی که بتواند به صورتی ملموس تماشاگر را در جریان آنچه که رخ داده قرار دهد و داستانی دلنشین از طمع، قتل، قدرت وثروت را برای او تعریف کند. داستان مائوریتزیو در خانه گوچی به سیر و تحولات شخصیتی این کارکتر میپردازد، اینکه چگونه تغییرات شخصیتی او سرنوشت خودش و گوچی را تغییر دادند. مائو در ابتدا فردی بیحاشیه و بهدنبال تحصیل بود که شستوشوی کامیونهای رجیانیها و ازدواج با دخترشان را به سهام گوچی ترجیح میداد. رفتهرفته پاتریزیا او را در میدان وسوسهی سهمخواهی قرار داد و برای بردن بازی قدرت و تخت به او کارهایی را دیکته میکرد.
مائوریتزیو شخصیت اول فیلم است، چراکه دست به عمیقترین اتفاق دراماتیکی سینمایی میزند و به همسرش خیانت میکند، بههمین دلیل این کارکتر نیازمند پرداخت عمیقتری است تا داستاناش بهشیوهای ملموستر و قابل درکتر با تماشاگر همراه باشد. مائوریتزیو بدون هیچ تعللی از آن شخصیت آرام و بهدور از هیاهو تبدیل به فردی میشود که خانوادهاش را پشت سر گذاشته و عمویش را به زندان میفرستد. او به یکباره سودای قدرت میکند و این سیر تحول آنقدر سریع است که تماشاگر میماند، چطور شخصیتی اینچنینی در جستوجوی پلههای پدرخوانده شدن خانه گوچی است. از طرفی دیگر نیز او زندگیاش را ترک میکند، این قسمت از تحول مائوریتزیو هم بدون پرداخت و تصویری سینمایی است و او قید زندگیاش را به یکباره و فارغ از افتوخیزی تماشاگر پسند میزند.
پاتریزیا هم، مانند مائوریتزیو نقشهی مشابهی را در درام طی میکند. او نیز در چشم بهم زدنی تبدیل به قاتلی میشود که طوفانی مهم در گوچی به راه میاندازد. اما این تغییرات بزرگ قطعا مستلزم قصهای عمیقتر با پرداختهایی سینماییتر است تا که تماشاگر بتواند از کششهای کارکتری، سهمی ببرد و تحولات درام را بهتر درک کند. از نقشهریزی برای قتل تا دستگیری پاتریزیا رجیانی آنقدر همه چیز سریع اتفاق میافتد که بیننده بین منگنهای از اطلاعات و وقایع گیر میکند، تحولاتی پررنگ که پیرنگ را نیازمند دیدی عمیق به خود میکنند اما متاسفانه همهچیز در حد ایده باقی می ماند و نقاط عطف بدون بَعد و سرنوشتی دراماتیک میآیند و میروند.
در داستان فیلم خود شرکت گوچی نیز، همانند زندگی این دو نفر به زیر سایهی عجلهکاری میرود و به صورتی کمرنگ در بطن ساختار قرار میگیرد. مخاطب وقتیکه با نام پرطمطراق، گوچی روبهرو است، انتظار دارد که در مسیر جزئیاتی بسط داده شده و قصهای گیرا قرار گیرد و هر آنچه که از رویدادهای واقعی گوچی بهتصویر کشیده میشود، با فرمی سینمایی برای روایت در مسیر اثر حرکت کند. اما هرچه که از رویدادهای شرکت گوچی تعریف میشود، همگی در حد ایدهی تعریفی اول ماجراست و گویی سازندگان تنها قصد بازسازی اتفاقات را داشتهاند و نگاه سینمایی و دراماتیزهی خود را فراموش کردهاند. مقصد خانه گوچی، هدف قرار دادن زندگی پاتریزیا و مائو است تا بتواند آرام آرام تحولات و تاریخچهی شرکت گوچی را نیز از طرفی دیگر وارد ماجرا کند، درواقع زندگی این دو شخصیت بر همهی مُد گوچی سوار است، اما این ماجرا بهخوبی پیش نمیرود و این دو داستان آنگونه که باید در یکدیگر تنیده نمیشوند. همین دورافتادگی و عدم تهنشین شدن در یکدیگر سبب میشود که ساختار، شکلی شکننده به خودش بگیرد و تاثیرگذاری در بیننده به سطح پایینی برسد.
شخصیتهای مکمل خانه گوچی از آنجائیکه متعلق به داستان خانه مُد هستند و در پس زندگی مائوریتزیو ایستادهاند، در سایهترین شکل ممکن جا گرفته و در قالب نقشهایی کمرنگ در درام حرکت میکنند. کارکتر آلدو تنها بهواسطهی بازی خوب و سلبتریتی بودن ال پاچینو به چشم میآید، چنانچه اگر بیخیال پوستر فیلم میشدند و گزینهی دیگری را امتحان میکردند، قطعا به انتهای فیلم نرسیده عمو آلدو از یادها میرفت. درواقع سازندگان این شخصیت را به هوای پاچینو رها کردهاند تا این بازیگر کهنهکار حواسها را به خود جلب کند و فکر تماشاگر به سمت ضعف پرداختی آلدو منحرف نشود.
فیلم خانه گوچی (House Of Gucci) لحن و سبک خودش را گم کرده است یا حداقل نمیتواند به برآیند مشخصی از ترکیب چند لحن با یکدیگر برسد. جرد لتو که نقش فرزند آلدو را بازی میکند با شخصیت کاریکاتورگونه و کمیک خود لحنی گاها کمدی و خندهدار ( هرچند مصنوعی) را به فیلم تزریق میکند، از طرفی هم المانها و نحوهی کشته شدن مائوریتزیو، جلسات دادگاه، فشارهای اعضای خانواده روی یکدیگر و خشونت ما را به یاد مافیا و فیلمهای رفقای خوب (Goodfellas) و پدرخوانده (Godfather) میاندازد. از سمتی هم ما وسط یک اثر واقعی و زندگینامهای هستیم که تلاشهایی برای خلق یک درام خانوادگی دارد. جنایت، طنز، درام، مافیا، هر کدام برای خودشان ژانر و زیرژانری خاص با لحن منحصر بهفردی در سینما هستند که در فیلم House Of Gucci بدون کمرنگ شدن مرز بینشان در یک پیرنگ جمع شدهاند تا از آنطرف ساختار را بهم بریزند!
آخرین ساختهی ریدلی اسکات، House Of Gucci، اثری تازه و بدیع برای این کارگردان محسوب نمیشود و نمیتوان جهانبینی خاصی را در آن پیدا کرد. درواقع شاید بتوان گفت که این نمایش جز فیلمهای متوسط اسکات محسوب میشود، اثری که قدری از این کارگردان بهدور افتاده و نمیتواند حرف مهمی برای گفتن داشته باشد. خانه گوچی در تعریف قصهای منجسم و شناسنامهدار ناتوان است و همانند پرومتئوس رفتار میکند و از طرفی هم باتوجه به گم شدن دنیای فیلم، مخاطب در اتمسفر خاصی قرار نمیگیرد.