نقد فیلم «عصبانی نیستم!»
فیلم «عصبانی نیستم!» دومین ساخته رضا درمیشیان، بعد از فیلم «بغض»، سال ۹۲ ساخته شد و در جشنواره فجر به نمایش درآمد. فیلم به دلیل موضوع خاص و موضعگیری سیاسی خود با استقبال بینظیری روبهرو و در همان ابتدای نمایش به سانسهای فوقالعاده کشیده شد. اما پُر واضح بود که عدهای حتی کوچکترین اشاره به وقایع تلخ سیاسی دورهای خاص را بر نمیتابند و «عصبانی نیستم!» با وجود کاندید شدن در بخشهای بازیگر نقش اول مرد (نوید محمدزاده)، بازیگر نقش اول زن (باران کوثری)، تدوین (هایده صفی یاری)، صدابرداری (نظامالدین کیایی) و صداگذاری (محمدرضا دلپاک) از بخش جوایز مسابقه کنار گذاشته شده و با حاشیههای فراوانی روبهرو شد. در همان جشنواره رضا عطاران که سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را دریافت کرد، جایزه را متعلق به نوید محمدزاده دانست که پیشتر توسط هیئت داوران انتخاب شده بود. دردسرهای فیلم «عصبانی نیستم!» به همین جا ختم نشد و فیلم پس از طی مراحل بسیاری ثبت اکران و لغو آن، ممیزی و تهدید، در نهایت در اردیبهشت سال ۹۷ به اکران عمومی رسید تا پایانی باشد بر این حکایت پنجساله پرفراز و نشیب.
رابرت گلنسی در مصاحبهای عنوان کرده است: «تمام داستانهای جهان قبلاً بازگو شدهاند، اما این داستانها از همه جوانب بیان نشدهاند.» گفتهای که درباره فیلم «عصبانی نیستم!» نیز صادق است. داستانی عاشقانه که صدها غزل، کتاب و فیلم در راستای آن آفریده شده و بعضی مورد اقبال بیشتری واقع شدهاند. لیلی و مجنونِ نظامی، رومئو و ژولیت از شکسپیر، گتسبی و دیزی در گتسبی بزرگ از فیتزجرالد و ریک و ایلسا در کازابلانکا. همه در جدال بر سر یک موضوع: عشق و هر کدام با داستان و فضایی متفاوت، و به عبارت بهتر از زاویه دید خود، به این مفهوم انتزاعی پرداختهاند. در فیلم «عصبانی نیستم!» نوید (نوید محمدزاده) دانشجوی آس و پاس، باهوش و درگیر سیاستی است که به دلیل وقایع سال ۸۸ از تحصیل تعلیق شده و به سختی در تهران روزگار میگذراند. نوید از محل کار خود اخراج شده، معرف و ضامن ندارد و قادر به تهیه گواهی عدم خلافی نیست. اما یک دلیل بزرگ برای جنگیدن دارد: ستاره (باران کوثری) همکلاسیاش. ستاره و نوید مدتها است دلباخته یکدیگرند، اما با بالا رفتن سن آنها، پدر ستاره (رضا بهبودی) از نوید انتظار دارد که هرچه سریعتر شرایطی را برای زندگی آرام با ستاره مهیا کند. نوید از پدر ستاره مدتی وقت میخرد و خود را به در و دیوار میزند که ستاره را از دست ندهد. داستان «عصبانی نیستم!» همینقدر ساده و سرراست است و گمان اولیه میرود که روایتی تکراری و فاقد گفتههای جدید باشد. اما درمیشیان، محمدزاده، کوثری و باقی دستاندرکاران دست به دست هم میدهند که ورق جور دیگری برگردد.
رضا درمیشیان طی این سالها نشان داده که دغدغهاش درد مردم است. ژست روشنفکری و حرفهای دهانپرکن را رها و قلم را علم کرده است. درمیشیان همچنین نشان داده که آدم شکیبا و آنچه خلق میکند متعهدی است. در دورهای که هنرمندان، سیاستمداران و حتی مردم عادی علیه خشونت شهروندی و اسیدپاشی اعتراض میکردند، درمیشیان دوربین را برداشت، تیم جوانش را جمع کرد و داستانی خشن و به غایت گرافیک خلق کرد تا مطمئن باشد هم درد قربانیانِ اینگونه خشونتها به دل مردم راه یافته، هم آنانی که فکرهای مریض اینچنینی به سرشان میزند، تقاص موحش و دردناک را دیده و به خاطر بسپارند. لانتوری با همه خشونتش، خاص و جزءگرا بودنش، همیشه جایی از ذهن مخاطبانش را مشغول میکند. فرقی نمیکند که آنها به خوبی و به عنوان اثری هنری از اثرش یاد کنند یا از میزان خشونت و عام نبودن داستانش ناله سر دهند. همه کسانی که لانتوری را دیدهاند، پای برخی صحنههای آن میخکوب شدهاند و هیچگاه آن را از یاد نخواهند برد. اتفاقی که ای کاش در فیلم «عصبانی نیستم!» هم با شدت بیشتری میافتاد.
همینجا عنوان کنم که هرگونه تحلیل و نقدی بر فیلمی که اینچنین سلاخی شده، بخشهای سیاسی و علت دربهدری نوید و حتی عاقبت و سرنوشت او هم بریده شده است، ابتر و ناقص خواهد بود. اما چارهای نیست جز بسنده به همینی که روی پرده میبینم. این نسخه از فیلم «عصبانی نیستم!» که در سینما اکران شده، بخشهای مهمی از خود را از دست داده است. بخشهایی که به هر حال روشنگر بودند و سهمی در پیشبرد داستان داشتهاند و فقط آنهایی که در جشنواره فجر یا جشنوارههای خارجی دیدهاند گواهی بر اعضای بریدهشده فیلم هستند. اما هرچه در فیلم باشد، یا حتی اگر به دلیل سانسور نباشد، «عصبانی نیستم!» بعد از پنج سال صبوری تیم و آفرینندگانش به اکران درآمد و روایتگر یکی از زیباترین قصههای عاشقانههای ایرانی شد. هرچه که از فیلم «عصبانی نیستم!» از یادها برود، عاشقانه شیرین و بیشیلهپیله و به دور از هرگونه کلیشه نوید و ستاره فراموش نخواهد شد. درمیشیان با فیلمهایش نشان داده که دنیای دهه ۶۰، تب و تاب عاشقی و قرارهای دزدکی را تا مغز استخوان میشناسد.
به عنوان نمونه در لانتوری وجود محمدزاده و کوثری چیز تازهای نبود. اما انتخاب مریم پالیزبان به عنوان زنِ مَکُش مرگِ ما، خیرهکننده و روایتگر نبوغ درمیشیان بود. مریم با ظاهر ساده، نه آنقدر خیرهکننده، رفتارهای بیخیال و گامهای مستحکمش، هالهای در اطراف خود داشت که ایستادگی را در برابر او غیرممکن میکرد. حرفی که آن زمان هم به کرات از سوی مخاطبان شنیده میشد. در فیلم «عصبانی نیستم!» که پیش از لانتوری ساخته و بعد از آن اکران شد، این هوشمندی در شخصیتپردازی نوید صورت میگیرد. نوید، آدمی است که در دل هزاران جوان ایرانی نفس میکشد. هر روز دهها نفر را در ذهنش لتوپار میکند، تن به ذلتِ دزدی، ربا و دروغ نمیدهد و در عاشقی گامی به عقب نمیگذارد. هوشمندی درمیشیان در ساختِ شخصیت او نیز نمایان است. راوی همواره نوید است. دوربین از چشمان نوید، فضای داخل جمجمهاش و محیط اطراف او لحظهای جدا نمیشود و ما فقط اتفاقاتی را میبینیم که نوید میبیند، نریشنهایی را میشنویم که نوید به هیچکس حتی ستاره نمیگوید و صادقترین ورژن انسان درست و خستهای را میبینیم که با وجود بیپولی، بیکاری و اعصاب دربوداغانش، آرزو میکنیم جای او باشیم. در جبهه نبردمان بمانیم و وقتی سرنوشت سنگ انداخت، دست از ستارههای در آسمان خود نکشیم.
درمیشیان از ابزار در دستش نیز به بهترین نحو استفاده میکند. دوربین روی دست در فیلم «عصبانی نیستم!» نمونهای مناسب از استفاده درست و بهجا از این تکنیک است. ما به عنوان کسی که نوید همه داستان را برایش تعریف میکند، همانند سیالی دنبالهروی او هستیم و چه زاویه دیدی بهتر از دوربینی که آرام و قرار نمیگیرد؛ دقیقا مانند اعصاب نوید و دلِ ستاره. درمیشیان خوشتکنیک نیز هست و تا به این جای کار، داستانهای ساده و کلاسیک را با نوع روایتهایش جذاب میکند. تمپو بالا در برخی صحنهها و جامپ کاتها به صحنههای کوتاه برای معرفی افرادی که نوید برای کمک به آنها رجوع میکند، بهتر از دهها دیالوگ عمل میکند و برای نشان دادن تنهایی و آشفتگی نوید و عاشقیاش با ستاره زمان میخرد. دکوپاژها در فیلم خلاقانه و بدیع هستند.
استفاده از اکستریم کلوزآپها از صورت مهرههای داستان تا اکستریم لانگ شات روی پل و جابهجایی مدامِ نوید و ستاره و پدر او و وُیس اُورهای نوید روی تصاویر که نشان میدهد او دارد احتمالات را بررسی میکند، برای لحظاتی مخاطب را دچار این حس میکند که واقعاً در دنیای ذهنی نوید گرفتار شده است. میزانسن ها نیز بسیار بازیگوشانه از آب درآمدهاند. هر بار که نوید در ذهنش ستاره را تصور میکند، ما تصویری از باران کوثری با لباس قرمز و گونههای برنز میبینم، قدری زیباتر از آن چه که در دنیای واقعی است و دال بر این حقیقت است که ستاره با نوید در میان میگذارد: «همه مثل تو فکر نمیکنند که من جذابترین دختر جهانم.» اما در ذهن نوید، ستاره زیباترین و بهترین در جهان است. رابطه نوید و ستاره همانقدر دلنشین است که باید باشد و در سینما نمونه آن کم پیدا میشود. شور و شوقهای ساده، انتظار جگرخراش نوید دم دانشگاه ۵۰ تومانی، سمبوسههای خیابان انقلاب، دراز کشیدن روی چمنهای بلوار، همه تفریحهای خوشخوشانی هستند که عاشقهای بیادعای دهه ۶۰ تجربه کردهاند. دیالوگهای شیرین و طنازانه نوید و ستاره، قلب را مثل کره روی اجاق آب میکند و لبخند را به لب مخاطب مینشاند. خنده سادهلوحانهای که نوید به ستاره در جواب اعتراضش به شعارها و مصدق خوانی او تحویل میدهد و دعواهای خیابانی آنها و غلط کردم گفتنهای متعدد نوید، مو لای درزش نمیرود. دیالوگهای کم، نگاههای خیره و زبان بدن. درمیشیان دنیای عاشقی جوانانه و سرحال را بهخوبی میشناسد و از استعدادهای قَدَری نیز بهره گرفته است.
شاید انتظار مخاطب بعد از مواجهه با حاشیههای ایجاد شده، یک فیلم سیاسی پر از تکهپرانی باشد، اما درمیشیان از اتفاقات ۸۸ فقط برای روایت بهره گرفته و این درستترین کاری است که قصهپرداز میتواند انجام دهد. وسوسه صحنههای اعتراض دانشجویی، خواندن خطابههای شریعتی و سیاه نمایی بسیار فریبنده است و حتی در جامعه سیاست زده ایران میتواند ضامن استقبال نسبی از اثر باشد (لاتاری را به خاطر بیاورید). اما آیا ضامن ماندگاری اثر نیز است؟ درمیشیان بر وسوسه پا میگذراد و وقایع سیاسی ۸۸ را صرفاً بستری در نظر میگیرد تا شرایط ویژه نوید را خلق کند. همانگونه که در لانتوری از بزهکاری پاشا برای ابراز خشونتش استفاده کرد. با وجود عدم اصرار و پافشاری بیش از حد فیلم «عصبانی نیستم!» بر مواضع سیاسی، باز هم خلاصی از تیغ تیز سانسور امکان پذیر نشد. فیلم در برخی بخشها بریده شد که هم به اقبال فیلم کمک کرد هم تا جایی به آن ضرر رساند. میتوان گفت که تا حدی عدو سبب خیر شده است. پنج سال پیش کسی نوید محمدزاده را تا اندازه امروز نمیشناخت، دهها گیف از دیالوگ سمیه سمیه گفتن او ساخته نشده بود و نامش خیل کثیری از تماشاگران را به سینما نمیکشاند. پنج سال پیش کسی با دیدن بهرام افشاری بر پرده سینما ذوقزده نمیشد اما بعد از نمایش پایتخت ۵ و بازی در نقش بهتاش فریبا، افشاری با سرعت نور به محبوبیت رسد. رضا کولغانی در نقش همخانهای نوید، این روزها با گروه داماهی شهرت به هم زده و از همه مهمتر، اکران فیلم در سال ۹۲ و داغ شدن قضیه دانشجویان ستارهدار، سمپاتی عده کمی از مردم و نهایتاً قشر روشنفکر و آکادمیک را برمیانگیخت. اما این روزها، در بحبوحه تحریمها، رانتها و ریختوپاشها، بسیاری از جوانان غیرسیاسی و فارغالتحصیل از دانشگاههای معتبر، از لحاظ معیشت و شرایط روحی و اقتصادی تفاوتی با نوید ندارند. همان طور که نوید در جواب به حرفهای ستاره گفت: «هی میگیم درست میشه، اما هر سال بدتر میشه». اگر آن موقع اقلیت آسیبدیده سیاسی با دیدن فیلم داغشان تازه میشد، این روزها همه جوانها، سیاسی یا غیرسیاسی، تحصیلکرده یا نه، با بغض و سرخوردگی سالن سینما را ترک میکنند، چون کمتر کسی است که به این وضوح درد و خشم نهادینهشده در تن آنها را روایت کند.
اما هرچقدر از اقبال این روزهای «عصبانی نیستم!» بگویم، باز هم نمیتوان منکر آن شد که سانسور، به بدنه فیلم ضربه خود را وارد کرده است. داستان چگونگی تعلیق نوید هیچوقت مشخص نمیشود. داستان مرگ دوستشان که به گفته پدر ستاره، دخترش را افسرده کرده نیز بازگو نمیشود و در هالهای از حدس و گمان میماند. درست است که مخاطب با ارجاع به اتفاقات سیاسی سالهای گذشته، میتواند روند ماجرای پیشآمده را حدس بزند، اما اینها دلیل بر سالم ماندن داستان نیست. بدنه داستان، صاف و یکدست جلو نمیرود. پر است از اشاره و نیشگون که به مخاطب یادآوری کند بر جوانان داستان و بر خود فیلم چه گذشته است. مخاطب در بخشهایی خودش باید با حدس زدن ماجرا را تشخیص بدهد، از میان سانسور خندهدار و ناشیانه دیوار اتاق نوید که پوشیده از روزنامه است، چهرههای در عکسها را شناسایی کند، دلیل شمع روشن کردنها را بداند و هر جا فیلم بریده میشود، بار اتصال داستان بر شانه خود مخاطب میافتد. این دستاندازها در طول فیلم برای افرادی که کمتر به حوزه سیاست ورود میکنند یا جوانانی که هنگام آن اتفاقات، نوجوانانی بیش نبودهاند، غریب و نامأنوس جلوه میکند و تاوانی است که برای شنیدن این داستان ناگزیر باید پرداخت.
این پاراگراف انتهای فیلم را لو میدهد
جدا از تیم قوی بازیگری و بینش عمیق درمیشیان، فیلم تا تبدیلشدن به شاهکار فاصله دارد و دلیل آن، وجود پیک و ضربه نهایی است. یک دلیل آن بریده شدن انتهای فیلم در بازبینی است و داستانی که جور دیگری به انتها میرسد. در نسخه اکران عمومی، نوید و ستاره که قرص آرامبخش خوردهاند، دم خانه ستاره ایستادهاند و نوید میخواهد مجدداً با پدر ستاره صحبت کند. بعد فیلم به خاطرهایی از آببازی نوید و ستاره کات میخورد، نوید در لباس روشن و مرتب و ستاره با مانتوی قرمز که هر دو از خوشی فریاد میزنند. فیلم تمام میشود و تماشاگر راهی خانه. درمیشیان برخلاف لانتوری، پونزی در مغز مخاطب فرو نمیکند و «عصبانی نیستم!» به جز صحنههای عاشقانه شیرینش، چیزی برای آویزان کردن به دیوار ذهن نمیگذارد. در لانتوری صحنههای مجازات پاشا و «چشم در برابر چشم» بعید است به این راحتی از خاطر کسی پاک شود. صحنه اسیدپاشی و تلو تلو خوردن مریم و بوکه شدن تصویر نیز ترس و سرمای استخوان سوزی دارد که تا مدتها با دیدن هر آدم بطری به دستی، بر ذهن چنگ میاندازد. پیرنگهای درمیشیان را میتوان در این جمله شکسپیر از تراژدی رومئو و ژولیت خلاصه کرد: «این خوشیهای خشن، پایانی خشن را نیز به همراه دارند». درمیشیان قائل به اعمال خشونت برای ماندگاری و بیشتر از آن تاثیرگذاری است. در سینمای ایران که کارگردانها به سنتها و زندگی عوام یا مشکلات روزمره روی آوردهاند و در آزمایش سبکها بسیار محافظه کارانه عمل میکنند، چنین جریان سازی خشن و بیپروایی، شجاعتی میخواهد که درمیشیان و تیمش دارند و پیهاش را به تنشان مالیدهاند. اما این خشونت در فیلم «عصبانی نیستم!» ناقص از آب در میآید. دعواهای نوید، کتک خوردن و کتک زدنهای او، چیزی نیست که مخاطب را بترساند. خیابانهای ایران پر است از این اتفاقات. اما در صورت نگهداشتن انتهای اصلی فیلم، سرنوشت تلخ نوید و ستاره در ذهن ماندگار میشد. در انتهای داستان اصلی درمیشیان، نوید پدر ستاره را میکشد و بعد اعدام میشود. قطعاً کشیده شدن پاهای نوید پای چوبه دار و ضجههای ستاره به این راحتی از خاطر پاک نمیشد. اما آیا این پایان بعد از این همه مشتزنی به نوید در طول داستان، لازم بود؟ شاید نه. به این ترتیب همذات پنداری با نوید که طی ۱۰۰ دقیقه فیلم وجود داشته به ثمر نمینشیند و نوید نهتنها از خشونت دور نمیشود، که قضیه بدتر هم میشود. در هر حالت فیلم «عصبانی نیستم!» در کنار تمامی نکات مثبتش از رسیدن به شاهکار چند قدمی عقب میماند و آن شوک دردآور در داستان عاشقاناش اتفاق نمیافتد.
رضا درمیشیان را به عنوان کارگردان عصبانی سینمای ایران میشناسند. فیلمهای درمیشیان نشان میدهند که او حافظه عجیبی در به خاطر سپردن رنجهای جوانان دارد و در داستانهایش با خوبی آنها را ترسیم میکند. فیلم «عصبانی نیستم!» یکی از آسیب شناسانهترین فیلمهای اخیر در رابطه با مشکلات جوانان، در کنار خون بازی و زیرپوست شهر قرار میگیرد. فیلمی که سکوی پرتاب نوید محمدزاده و صحنه نمایش یکی از زیباترین و کنترلشده ترین بازیهای او است. محمدزاده برخلاف انتظاری که از او با دیدن «ابد یک روز» و «مغزهای کوچک زنگزده» داریم، خشم کنترلشدهای دارد و با بالانس احساساتش، ورژن رومئوی ایرانی را به زیبایی میآفریند. باران کوثری که ید طولایی در بازی در قالب معشوقه دوستداشتنی و طناز دارد، این بار هم روسفید بیرون میآید. همه اعضای گروه با پرچمداری درمیشیان، اثری را میآفرینند که حاصل بغض و رنجی است که سالها در دل جوانها لانه کرده است. اثری که گرفتار نحسی قصه خود شد و همانند فریاد جوانهای امروز، سالها در سکوت نشست و صبوری کرد تا فرصتی پیش آمد که داستانش را، داستان جوانهای خاموش این دوران را فریاد کند.