آثار کمدی در این روزها سخت میفروشند و اکثر کمدینهای مشهور هم دیگر آن کشش سابق را ندارند و نمیتوانند به تنهایی، مخاطبان را برای تماشای یک فیلم تشویق کنند. همین مسائل باعث شده تا استودیوهای هالیوودی بیشتر به سوی ساخت فیلمهایی با حضور ستارگان متعدد (Assemble) قدم بردارند، اینگونه احتمال موفقیت اثر بالاتر میرود و شرکتها آسودهتر حاضر به سرمایهگذاری میشوند. اما آثار طنزی که توانایی چنین کاری را ندارند، با یک تیم بازیگری محدود کار میکنند و مشخصا تمرکز ویژهای بر روی فیلمنامه میگذارند تا در نبود بازاریابی گسترده، با راضی کردن اندک مخاطبان و به واسطه تبلیغات دهان به دهان، فیلم را به موفقیت برسانند. فیلم مبارزه مشت زنی یکی از همین آثار است که از قدرت ستارگان متعدد و بازاریابی گسترده بهرهای نبرده است و حداقل انتظار میرفت که در بحث فیلمنامه موفق عمل کند و بتواند مخاطب هدف خود را خوشنود سازد اما چنین اتفاقی رخ نمیدهد.
ماجرای «نوجوان مظلوم و قلدرهای ظالم مدرسه» را بارها در آثار سینمایی مختلف تماشا کردهایم، همچنین معضلاتی مانند فساد در مدارس، کیفیت پایین آموزش و حقوق معلمان هم در فیلمهای مختلف به تصویر کشیده شدهاند اما فیلم مبارزه مشت زنی تصمیم میگیرد که این چیزها را به شکل اگزجره به کار گیرد و از دل این بزرگنمایی، موقعیت طنز ایجاد کند. این رویکرد که کمی حالت پارودی به خود میگیرد، میتوانست کارآمد باشد اما استفاده نادرست فیلم مبارزه مشت زنی از آن، تمام پتانسیلها را هدر میدهد تا فیلم نه تنها از نظر انتقادی به خنثی نزدیک شود بلکه حتی تبلیغ خلافکاری و قلدری کند و در این آشفته بازار، اصلا فراموش کند که یک فیلم کمدی است.
ما با مدرسهای رو به رو هستیم که عملا قانون در آن وجود ندارد، هر دانش آموزی هر کار خلافی که دوست داشت را انجام میدهد و معلمان نه تنها هیچکاره هستند بلکه از سوی مدیریت و سازمان نیز حمایت نمیشوند. این محیط که تقریبا تمام فیلم در آن جریان دارد، میتوانست دست مایه خوبی باشد برای ارائه انواع انتقادها و طعنههای سیاسی و اجتماعی اما نویسندگان اثر، «ون رابشو» (Van Robichaux) و «اوان ساسر» (Evan Susser) علاقهای به این چیزها ندارند، آنها ظاهرا حتی به داستانگویی هم علاقهمند نبودهاند زیرا احمقانهترین داستان ممکن را نوشتهاند! ما قرار است یک مبارزه مشت زنی داشته باشیم که این بار به جای دانش آموزان، طرفین از جبهه معلمان هستند (این مبارزه قرار است برگزار شود تا توجه مسئولان به وضعیت تاسفبار مدارس جلب شود) اما نویسندگان برای رسیدن داستان به این مسابقه و مطرح کردن این انتقاد، راه عجیبی را در پیش میگیرند (یا میتوانیم برعکس در نظر بگیریم و بگوییم که این مسئله بهانهای برای همان مبارزه بوده است، مبارزهای که در تمام فیلم منتظرش هستید و شاید در نهایت راضیبخش هم نباشد). و البته این انتقاد کمرنگ، در نهایت در دل مبارزه گم میشود و مخاطب را به این فکر میاندازد که آیا دلایل جذابتری برای مبارزه وجود نداشت؟
ما شخصیت «ران استریک لند» (Ron Strickland) با بازی «آیس کیوب» (Ice Cube) را داریم که قرار بود جذابترین عنصر فیلم باشد (و با تمام کاستیهایش، است). آقای استریک لند که یک معلم تاریخ است، هیچ کدام از ویژگیهای یک معلم تاریخ را ندارد و به شکلی عجیب و غیرمنطقی، دیوانه است! سازندگان برای اینکه جذابیت این شخصیت را حفظ کنند، از ارائه اطلاعات دقیق در مورد او خودداری میکنند تا ما هرگز انگیزههای او را متوجه نشویم. او ظاهرا نگران وضعیت مدرسه و نوجوانان است اما چگونه این مسئله را نشان میدهد؟ با حمله به دانش آموزان با یک تبر کابوسوار! او در ادامه بر حماقتهایش میافزاید و به جای اینکه خود را دلیل اخراجاش بداند، یک معلم دیگر، «اندی کمپل» (Andy Campbell) با بازی «چارلی دی» (Charlie Day) را مقصر برمیشمارد و او را به یک مبارزه مشت زنی دعوت میکند. بعدتر او آشکار میسازد که هدف مهمتری از این مبارزه دارد و میخواهد به دانش آموزان یاد بدهد که «هر عملی، نتیجهای خواهد داشت!» آیا به نبوغ فیلمنامهنویسان ایمان نیاوردهاید؟!
اصولا در طنز، پیش بردن داستان به واسطه اتفاقات «احمقانه» مسئله عجیبی نیست و بسیاری از آثار محبوب ژانر کمدی، از آن استفاده موثری میجویند اما فیلم مبارزه مشت زنی نمیتواند در این امر موفق باشد و شاید دلیلاش این است که چیز بیشتری برای عرضه ندارد. در واقع این احمقانه بودن میتوانست جواب دهد اگر همه چیز در جای مناسب استفاده میشد اما برای مثال به دیالوگهای طنز فیلم نگاه کنید که یکی پس از دیگری بیان میشوند تا شاید بعضیهایشان بتوانند مخاطب را بر حسب اتفاق بخندانند یا به شخصیتها توجه کنید که بر بیمعنایی هرچه بیشتر داستان میافزایند.
«اندی کمپل» همان شخصیت کلیشهای است که میشناسیم، مردی ترسو، خانوادهدار و گریزان از حاشیه که حالا پایش به یک ماجرا باز شده و پس از چند تلاش نافرجام برای فرار از معرکه، سرانجام تصمیم به ایستادگی میگیرد. اما در فیلم مبارزه مشت زنی این سیر تحولی چنان سطحی ارائه میشود که «کمپل» هیچ اهمیتی برای مخاطب ندارد. استریک لند هم یک شخصیت تک بعدی ناکارآمد است که تنها به دلیل حضور آیس کیوب و کاریزماتیک بودناش میتوان او را تحمل کرد. وضعیت باقی شخصیتها بدتر هم میشود اما مشکل تنها به تک بُعدی بودن آنها یا بیمزه بودنشان نیست بلکه به طور کامل هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند. ما اگر شخصیتهای «خانم مونه» (Miss Monet) و «معلم ورزش» را حذف کنیم، کوچکترین تغییری در داستان رخ نخواهد داد. حتی «هالی» که مشاور مدرسه است، به جز بخش کوچکی (که آن را هم مستقیما در فیلم نمیبینیم) که به کمپل کمک میکند تا در مدرسه مواد مخدر بخرد، نقش دیگری در روند داستان فیلم ندارد. بیخاصیت بودن شخصیتها باعث میشود تا مخاطب هیچگونه حسی نسبت به آنها نداشته باشد و این بدین معناست که فیلم در جذب مخاطب یک شکست مسلم را تجربه کرده است.
جای تعجب دارد که چگونه فیلم مبارزه مشت زنی موفق میشود تا این اندازه از پتانسیلهای بازیگراناش استفاده نکند. «تریسی مورگان» (Tracy Morgan) و «جیلیان بل» (Jillian Bell) که کمدینهای قهاری هستند، نمیتوانند حتی ذرهای کارآمد باشند و خنده بر لبان مخاطب بیاورند. «کریستینا هندریکس» (Christina Hendricks) هم که معمولا او را در نقشهای جدی دیده بودیم، حضور کمرنگی در فیلم دارد و شخصیتاش، خانم مونه، بویی از بامزگی نبرده است. در این میان، همانطور که بالاتر هم اشاره شد، آیس کیوب تنها کسی است که میتواند تماشای فیلم را جذاب کند و آن هم هیچ ارتباطی با فیلم ندارد بلکه استعدادهای ذاتی و جدیت محض اوست که در فیلمهای طنز جوابگو است، وگرنه کیوب هم کار خاصی انجام نمیدهد.
در انتها باید گفت که فیلم مبارزه مشت زنی از آثار خوب و ایده آل ژانر کمدی فاصله دارد و هرگز نمیداند دقیقا میخواهد چه چیزی ارائه دهد. ما با فیلمی طرف هستیم که در آن قلدرها را تشویق میکنند و آدمهای خوب، احمق فرض میشوند. فیلم از شخصیتهایش استفاده درستی نمیکند و پتانسیلهایش را به کار نمیگیرد. اگر مبارزه مشت زنی را هنوز مشاهده نکردهاید، تنها دلیل تماشای آن آیس کیوب است وگرنه بهتر است که وقت خود را صرف چنین آثار طنز نازلی نکنید.