نقد فیلم موقعیت مهدی | هنوز در غبار ایستادهایم
موقعیتِ مهدی، نخستین فیلم هادی حجازیفر در مقام کارگردان، روایتی است از زندگیِ مهدی و حمید باکری. در ادامه با زومجی همراه باشید.
پس از اکران آتابای، که نخستین حضور هادی حجازیفر در مقامی بهجز بازیگر و بهعنوان فیلمنامهنویس در یک فیلم سینمایی بود، حالا با موقعیتِ مهدی طرفایم که اولین فیلمِ حجازیفر در مقام کارگردان است.
فیلمی که فیلمنامهاش را نیز حجازیفر به همراهِ ابراهیم امینی ــ فیلمنامهنویسی که سابقهی همکاری در چند فیلمِ ابتدایی محمدحسین مهدویان را در کارنامه دارد ــ با هم نوشتهاند. در موقعیت مهدی با روایتی اپیزودیک سروکار داریم. اپیزودهایی از مقاطعِ مختلف زندگی مهدی باکری، از فرماندهان سپاه پاسداران در جنگ هشتسالهی ایران و عراق، از ازدواج تا شهید شدن.
ادامهی متن ممکن است داستانِ فیلم را لو بدهد.
فیلم با تصاویری بازسازیشده از فضای جبهههای جنگ آغاز میشود. تصاویری که سعی شده تا حدّ امکان به تصاویر آرشیویِ واقعی نزدیک باشند. اینگونه فیلم میخواهد فضاسازی لازم برای ورود به قصّهاش را انجام دهد و مخاطب را ــ بهفرضِ اینکه هیچ پیشزمینهای از فیلمی که قرار است ببیند ندارد ــ با حالهوای فیلم آشنا کند. از پسِ این تصاویر و عنوانبندی، فیلم به اپیزود یکم میرسد. ماجرای آشنایی مهدی باکری با صفیه مدرس، همسرش، خواستگاری او و ازدواج.
از همینجا یکی از اصلیترین ویژگیهای فیلم کرد مییابد: شخصیتپردازی. شخصیتِ مهدی بسیار خوب پرورده شده است و جزئیات زیادی در فیلمنامه و اجرا باعث شدهاند کاراکتر او برای مخاطب آشنا و ملموس شود. تصویرکردنِ او، بهعنوان فردی مذهبی، با جزئیاتِ جذابی همراه است. از نحوهی نشستن او در جلسهی خواستگاری و صحبت با صفیه، تا دیالوگهایی که بر زبان میراند ــ دیالوگهای درخشانی که در موردِ خوردن چای ردوبدل میشود و علاوهبر شخصیتپردازی، به ایجاد فضای موجود بین مهدی و صفیه کمک میکند ــ و بعدتر، در صحنهای که صفیه از او شکایت میکند که چرا به او نگاه نمیکند. میتوان گفت بزرگترین برگِ برندهی فیلم در فیلمنامه توجه به همین جزئیات است. جزئیاتِ مستتر در دیالوگها و اکتهای ریزِ شخصیتهای اصلی. دراینمیان، نمیتوان و نباید از بازیهای خوب هادی جازیفر (در نقش مهدی) و ژیلا شاهی (در نقش صفیه) گذشت. همین بازیهای خوب و روان باعث شده است تا تکّهای از این اپیزود به یکی از بهترین لحظاتِ فیلم تبدیل شود. جایی که بعد از ازدواج و خوردن نخستین شامِ متأهلی، ناگهان برق میرود. مهدی برمیخیزد تا زودتر برود. صفیه بلند میشود و چراغنفتیای روشن میکند تا با آن مهدی را تا دمِ در همراهی کند.
اینجا یکی از بهترین لحظههای فیلم و یکی از بهترین لحظههای عاشقانهای است که از سینمای ایران بهیاد دارم. جدای از معنای استعارهایِ این لحظه، دیالوگهایی که بینِ صفیه و مهدی ردوبدل میشود (ماجرای نگاهنکردن که پیشتر به آن اشاره شد) یکی از جذابترین لحظات در فضاسازی و شخصیتپردازی در فیلم است. یکی دیگر از لحظاتِ بهیادماندنی در شخصیتپردازی مهدی مربوطبه اپیزودِ ــ اگر اشتباه نکنم ــ ماقبل پایانی است. جایی که در میانهی اسبابکشی، وقتی مهدی بارِ سنگینی را از پلهها بالا میبرد و بر زمین میگذارد، برای استراحت به پای آسیبدیدهاش ثانیهای مینشیند. در همین لحظه است که همسر حمید در بکگراند قاب نمایان میشود و مهدی، قبل از اینکه همسر حمید بتواند ببیندش، بلند میشود و دوباره از پلهها پایین میآید.
رفتنِ برق و بعد پاگرفتن یک لحظهی عاشقانه (پلیور آبی) در اپیزود بعدی هم تکرار میشود. اپیزودی که این بار با فاصلهگرفتن از مهدی، به حمید باکری میپردازد؛ برادرِ مهدی. کاراکتری که حضورش در فیلم در ادامه کارکردی مییابد که در رویکرد اصلی فیلم قابلتوجه است. چیزی که بعدتر به آن خواهیم پرداخت. تکرارِ دوبارهی رفتنِ برق باعث میشود تا این انتظار در ذهن شکل بگیرد که قرار است در ادامه هم با این ایده مواجه باشیم و این ایده تبدیل به موتیف شود. اما فیلمنامه به این ایده ادامه نمیدهد و به آن در حدّ همین دو بار بسنده میکند. ایدهای که میتوانست تبدیل به موتیفی جذاب شود. البته باتوجهبه اینکه بعد از این فیلم بیشتر وارد فضای جنگی و عملیاتی میشود (که در اجرا بسیار دقیق و خوب از کار درآمدهاند)، شاید مجالی هم برای پرداختن به این ایده فراهم نبود.
اپیزودِ «من مهدی باکری نیستم» دراینمیان اهمیتی دیگرگون مییابد. داستان رفاقت دو پسر نوجوان که حالا به جنگ آمدهاند و هر کدام دارند در گروهانی مجزا فعالیت میکنند. روحالله زمانی، که پیشتر در خورشید (مجید مجیدی، ۱۳۹۹) هم بازی جالبتوجهی ارائه داده بود، اینجا هم نقشآفرینی خوبی دارد. او در حالی برای پیداکردن و برگرداندن پیکر دوستِ شهیدشدهاش تقلا میکند، که ــ همانطور که پیشتر دیده بودیم ــ مهدی دستور داده تا فقط در صورتی پیکرِ حمید را برگردانند که پیکر شهدای دیگر را نیز برگردانند. اینجاست که فیلم یکی از سویههای مهمّ خود را نشان میدهد.
نگرهی تا اندازهای انتقادی نسبتبه شخصیتِ اصلی. هر چند فیلم چندان در این زمینه پیش نمیرود و به دستاوردهای مهمی در این مبحث نمیرسد، اما در همین حد پیشرَوی هم شایانِ توجه است. فیلم با این تقابل و قرینهسازی سعی میکند تا شخصیت مهدی را از سفیدِ مطلق خارج کند و جنبههای خاکستریتر هم به او ببخشد. اهمیت دراماتیک و تماتیکِ کاراکتر حمید هم اینجا نمایان میشود. جدای از اتفاقی که برای خود او میافتد و سعی شده است با پرداختن به زندگیِ شخصیاش با خانواده دراماتیزه شود، اتفاقی که برای او میافتد زمینهای برای مقایسهی رویکرد مهدی و رویکرد رزمندهی نوجوان است. دراینمیان، این نکته هم حائز اهمیت است که حمید با اصرار مهدی برای نوشتنِ توبهنامه به سپاه و جنگ برمیگردد. این ایدهی انتقادی تا اندازهای در مکالمهی دونفرهی مهدی و صفیه هم مشهود است.
جایی که آنها در خودروی مهدی نشستهاند و میروند. مکالمهای که ابتدا دربارهی بچههای حمید است، ولی بعد سر از گلههای کوچک درمیآورد. گلههایی که صفیه از زندگی با مهدی دارد. گلههایی که البته در زندگی با شخصیتی چون مهدی باکری، باتوجهبه نقش و جایگاه مهمش در آن دوران، اجتنابناپذیر بهنظر میرسد و در همان اپیزود نخست و در سکانس خواستگاری، خودِ مهدی به صفیه میگوید. اما اهمیتِ این صحنه آنجایی افزایش مییابد که ما تا اندازهای با خواستها و نیازهای این کاراکترها هم بیشتر آشنا میشویم. چیزی که باعث میشود آنها انسانیتر و زمینیتر شوند.
اپیزود پایانی فیلم هم با تصاویری بازسازیشده و شبیه به آرشیوی آغاز میشود. فیلم به اینگونه براکتینگ (Bracketing: انجامِ دوبارهی تکنیکی که فیلم با آن شروع شده بود، برای تأکید بر اینکه به پایانِ فیلم نزدیک میشویم.) انجام میدهد و مخاطب را برای پایان آماده میکند. اپیزودی که بیش از هر چیز بر تنهایی مهدی تأکید دارد. تنهایی او در میان فرماندهانی که انگار خود را بیشتر از باقی رزمندهها دوست دارند. تنهایی او در خط مقدم نبرد؛ جایی که همه به او میگویند برگردد، ولی او نمیخواهد سربازهایش را تنها بگذارد. تنهاییای که از تفاوت نگرش او با دیگران ناشی میشود. صدالبته که این تفکر را میشد تا اندازهای در همان دستورِ برنگرداندن پیکر حمید هم دید. دستوری که از آنجا ناشی میشد که مهدی باقیِ رزمندهها را هم برادرِ خود و همارزش با حمید میدانست و برتریای برای حمید قائل نبود. هر چند این تفکر باعث شد بعدتر سرکوفتهایی از خواهرش بشنود.
موقعیت مهدی شباهتهای بسیار زیادی با ایستاده در غبار دارد. سال ۱۳۹۴ بود که محمدحسین مهدویان، با تهیهکنندگی حبیب والینژاد و بازیِ هادی حجازیفر، ایستاده در غبار را ساخت و حالا در سال ۱۴۰۰، هادی حجازیفر با تهیهکنندگی حبیب والینژاد و مشاورکارگردانی محمدحسین مهدویان، موقعیت مهدی را ساخته است. شباهتِ این دو فیلم حتی در گرینهایی که هنگام نوشتهشدن کپشنها روی تصویر میآید هم قابلردیابی است. روند رواییِ هر دو فیلم بهشدت به یکدیگر شباهت دارد. بازسازیِ تصاویر آرشیوی به همان سبکوسیاق هم که اصلن اصلیترین ایدهی بصریِ ایستاده در غبار بود و اینجا، در موقعیت مهدی، هم دیده میشود.
ضمنِ اینکه آنچه که در اپیزود پایانی موقعیت مهدی میبینیم، تنهایی مهدی باکری در جزیرهی مجنون، مشابهِ یکی از صحنههای اصلی و کلیدی در فیلم مهدویان است، جایی که احمد متوسلیان گوشی را در میانهی گردوغبارِ ناشی از نبرد بالا گرفته تا کسی که آنطرف خط است صدا را بشنود و نیروهای کمکی بفرستد. صحنههایی که درواقع بهتنهایی این دو فرمانده در آن لحظاتِ کلیدی و سخت اشاره میکند. حتی این مسئله که این فیلمها برگرفته از سریالاند هم در میانِ این دو فیلم مشترک است.
با تمامِ اینها اما موقعیت مهدی همان فیلمی است که باید باشد؟ پاسخ به این سؤال را نمیتوان بهراحتی داد؛ ولی شخصن جواب مثبتی ندارم. فیلم، با وجود همهی نکاتِ مثبتش، از چیزهایی رنج میبرد که باعث میشوند نتواند به جایگاه بالایی دست پیدا کند. فیلمنامهی فیلم ــ با وجود همهی پرداختهای دقیقش در جزئیات و دیالوگها ــ داستان مشخصی برای تعریفکردن ندارد. بنا بر آموزهی «پیشفرض» در فیلمنامهنویسی، هر فیلمنامهای نیاز به مسئلهی اصلی و ضربهی نهایی دارد. بهراستی در موقعیت مهدی، مسئلهی اصلی و ضربهی نهایی چیستند؟ میتوان گفت فیلم گزارشی تصویری از زندگیِ مهدی باکری است.
فیلم درواقع به داستان نمیرسد. داستان، با همهی فرازونشیبها و الزاماتِ دراماتیکش. این چیزی است که بزرگترین ضربه را به فیلم میزند و تماشای آن را تا اندازهای خستهکننده هم میکند. ساختارِ اپیزودیک فیلم هم این مسئله را تشدید میکند. در فقدانِ خط روایی مشخص، اپیزودها بیشتر به روایتهایی جدا از هم میمانند که چندان ارتباط محکمی با همدیگر برقرار نمیکنند و ساختار فیلم را شبیه به کتابهای تاریخی میکنند که در هر درس، چیزی جدا برای گفتن دارند.
به نظر میرسد مسئلهای دیگر هم دراینمیان تأثیرگذار بوده است. اینکه موقعیتِ مهدی در گام اول برای تبدیلشدن به سریال نوشته شده است. هر چند حجازیفر در مصاحبهای گفته بود که ساختار این فیلم ربطی به سریال ندارد، اما بهنظر میرسد این ساختار اپیزودیک هم برگرفته از ساختارِ «مجموعه»ای در سریالها است. اینکه در هر قسمت الزامن ادامهی داستان قبلی را نبینیم و با روایتهای مجزا، به ایدهای واحد و تمی مشترک دست یابیم.
تانی کال