نقد فیلم The Assistant – دستیار
چه میشود اگر یک دستیار دختر (جِین)، متوجه شود که فضای کاریاش مسموم است و هر لحظه ممکن است خودش نیز مورد سو استفاده قرار گیرد؟ این مهمترین مسئلهایست که فیلم The Assistant مطرح میکند. جین در یک شرکت تولید فیلم کار میکند و سِمَتَش دستیار تهیه کننده است. پرسشهایی اساسی وجود که مثلا بهعنوان دستیار چه وظایفی دارد؟ آیا تنها باید به مسائل حرفهای کارش بپردازد و هر کاری که در آنجا میکند برایش مفید است؟ یا اینکه آنقدر دامنه کارهای او وسیع است که از دستیاری تا پیشخدمتی را شامل میشود! در این فضا چگونه میتوان پیشرفت کرد؟ آیا همین که کارَت را دقیق و با برنامه انجام دهی، در آینده موجب ارتقای تو میشود یا اینکه حاشیههای دیگری در کار است؟
کیتی گرینِ فیلمساز، در اولین تجربه خودش برای فیلم بلند داستانی، زاویه دید خوبی نسبت به این حواشی انتخاب کرده است. همین زاویه دید است که ارزش فیلمش را دربرابر نمونه مشابه و ضعیف دیگری یعنی فیلم Bombshell نشان میدهد. آن هم اینکه کیتی گرین، بهجای یک پرداخت مستقیم و بیان صریح مسئله سو استفاده از زنان در محیط کار، به نشانهها و فضا سازی تدریجی روی میآورد. انتخاب کرده است که هیچ صحنه آشکاری را نشان ندهد اما فضای مسمومِ آن محیط را، در سراسر فیلم القا کند. برای فهم این فضا، باید به سهم زیادِ خطوط افقی و عمودی در قابها توجه کنید. باید به زوایای دوربین، قابهای نامتوازن، رنگبندی سرد و بی روح و بهطور کلی به تمام المانهایی چشم بدوزید که جِین را تحت فشار قرار میدهند.
ساختار فیلمنامهاش بیشتر به پیرنگ توصیفی نزدیک است. در پیرنگهای توصیفی، تمرکز نویسنده و کارگردان بیشتر بر توصیف زندگی و فضاییست که شخصیت در آن به سر میبرد و کمتر بهدنبال یک خط سیر داستانی مشخص است. توصیف یک روز کاری از زندگی جین. گویی کارگردان به ما میگوید: «این کاراکتر جین است. در این سازمان کار میکند و با این مشکلات روبروست. خوب به او نگاه کن. چه میبینی؟».
نمونه توصیفی دیگر که قبلا در سایت دربارهاش صحبت کردهایم فیلم Hannah است. فیلمی که به توصیف زندگی روزمره هانا میپردازد و در این بین ما با فقدان شوهر در خانه، نبودِ رابطه خوب با پسرش و همینطور نقلای او برای نپذیرفتن حقایق تلخ زندگیاش آشنا میشویم. خبری از یک روند تدریجی که شدت بگیرد و به اوج برسد نیست. بیشترِ صحنهها به تلنگری میمانند که شخصیت را نسبت به موقعیت خود هشیارتر کنند. یک پیرنگ توصیفی در سینمای ایران هم بخواهم مثال بزنم، فیلم «به همین سادگی» ساخته رضا میر کریمی است. توصیف به تکرار افتادن زندگیِ یک زن خانه دار که در مسیر فیلم متوجه میشویم تواناییهای بسیاری دارد که از آنها بهرهای نبرده است. زن تصمیمش را گرفته که دو فرزند و شوهرش را ترک کند اما صحنههایی که در فیلم طراحی شدهاند، همگی بیشتر حکم یک تلنگر را دارند که زن را در عملی کردن تصمیمش دچار مشکل کنند.
حال در ادامه با جزییات بیشتری به فیلم The Assistant میپردازیم تا ببینیم که چگونه با قدرت توصیف و تمرکز بر جزییات، به نقد یک فضای مسموم میپردازد. فیلم اگرچه که در برخی از صحنهها به تکرار میافتد و در پایان نیز پاسخ روشنی برای انتقادش ارائه نمیکند، اما در مجموع برای پرداختن به چنین موضوعاتی، روایت آرام و تعمق برانگیزش، شاید موثرترین نوع نگرش به این مسائل باشد.
در ادامه جزییات فیلم فاش میشود
کیتی گرینِ فیلمساز، در اولین تجربه خودش برای فیلم بلند داستانی، زاویه دید خوبی نسبت به این حواشی انتخاب کرده است. همین زاویه دید است که ارزش فیلمش را دربرابر نمونه مشابه و ضعیف دیگری یعنی فیلم Bombshell نشان میدهد
از همان پلان ابتدایی، خطوط افقی و عمودی ساختمان، درها، پنجرهها و حصار ورودی، جین را اسیر کردهاند و این حس اسارت را به ما هم القا میکنند. کمی جلوتر، نمایی میبینیم که گویی تمام ماشینها در دل یک پل اسیر شدهاند. دوربین بیرون از ماشین، جین را در پشت حصار شیشه نمایان میکند. در نماهای خارجی نیز، سهمی برای آسمان نمیبینیم.
این المانها تماما به الگوی ساختاری فیلم بدل میشوند که در ادامه ردِ آنها را در فضای کار جین هم میبینیم. جایی که چارچوب درها، آسانسور و تمام خطوط محیط، بازهم حسی از اسارت را بیان میکنند. القای این حس تنها به مکانها و خطوط محدود نمیشود. توازن قابها همواره به گونهایست که بار آن بر جین سنگینی میکند. زاویه High Angle دوربین نیز در راستای حسی از تحکم به جین است. به پوشش او هم نگاه کنید. لباسهایی میپوشد که کاملا بدن او را در برمیگیرند و نوعی حس امنیت به او میدهند.
موهایش را از پشت بسته است و بهنوعی مقید بودن خود را هم نشان میدهد (در تقابل با دیگر دخترانی که با موهای رها و پوشش متفاوتی با جین در دفتر رئیس دیده میشوند). بازی درونی جولیا گارنر، با کمترین حسی در چهره، لبخندی به اندازه، چشمانی نگران و کنجکاو و کمترین میزان تحرک، باز هم در خدمت به تصویر کشیدن کاراکتریست که در فضای کار، تنها و تنها کارش برایش مهم است و میخواهد وظیفهاش را به درستی انجام دهد. اما همین سکوت و کم حرفی او، گویی موجب شده که همکارانش حس کنند که میتوانند بر او تحکم کنند.
مشخص نبودن چارچوب وظایفش نیز این مشکل را دو چندان میکند. او هم پاسخ گوی تلفنهاست، هم برنامهریزی گروه را بر عهده دارد و هم میز دفتر رئیسش را تمیز میکند. در یک صحنه او مشغول ظرف شستن است و چند زن دیگر او را با پیشخدمت اشتباه میگیرند و ظرفهایشان را کنار دست جین قرار میدهند تا بشوید. با عبارت «پیشخدمت» در ادامه کار داریم. نسبت تعدادِ مرد و زن کارمندان نیز حساب شده است. دو مرد در مقابل جینِ تنها، توازن کارمندان را هم به ضرر جین بر هم زده است. اما مسئله اصلی فیلم این موارد نیستند و گویی این صحنهها بیشتر در خدمت مقدمه چینی برای رسیدن به موضوع اصلیست.
برای درک فضاسازی فیلم، باید به سهم زیادِ خطوط افقی و عمودی در قابها توجه کنید. باید به زوایای دوربین، قابهای نامتوازن، رنگبندی سرد و بی روح و بهطور کلی به تمام المانهایی چشم بدوزید که جِین را تحت فشار قرار میدهند
به همان اندازه که از ابتدای فیلم، پنجرهها با چراغهای روشن، اسرار آمیزند، پشت پرده فضای کاری جین نیز مرموز است. ما نمیدانیم در پشت پنجرهای که کرکرههایش پایین است اما چراغش روشن چه میگذرد (یکی از نماهای پایانی فیلم). تنها ما را کنجکاو میکند. یک کنجکاوی شدید همراهبا ترس، جین را احاطه میکند. همین که هیچ چیز شفاف نیست بیشتر میترساند.
اینکه جین تنها نشانه میبیند. نشانههایی که هرچقدر هم از پشت پرده، صراحتا خبر بدهند، اما مدرکی قطعی به حساب نمیآیند. یک گوشواره، یک گردنبند، موی زن و… تنها آثار یک اتفاق نگران کننده هستند. فیلمساز دست روی نقطه خوبی گذاشته است. ما با آثار این اتفاقات سر و کار داریم. همین نشانهها هستند که ما را میترسانند. بی تفاوتی به آنها از همه چیز ترسناکتر است. اما واکنش نشان دادن به آنها چی؟ آیا موثر است یا منجر به بهایی سنگین میشود؟
اتفاقی که جین را به واکنش نشان دادن وا میدارد، تقابلش با دختری جوان است که سابقا پیش خدمت بوده و هیچگونه پیشنه کاری مرتبط با جایگاه جین ندارد، اما برای موقعیتی مشابه با او به استخدام دعوت شده است. این تقابل را از یک سو باید درکنار نشانههایی که جین دیده است بگذاریم و از سوی دیگر آنکه، جین از صبح، مشغول تدارک دیدن یک هتل در بهترین نقطه شهر است که رئیسش در آنجا اقامت داشته باشد. ملاقات رئیس با کیست؟ آیا جز این است که جین غیر مستقیم آن دختر را به سمت قربانی شدن هدایت میکند؟ فضای مسموم، همه را مسموم میکند.
جین برای واکنش نشان دادن به این اتفاق، به مکانی شبیه به حراست آن سازمان میرود. این سکانس، به عقیده من مهمترین سکانس فیلم است. از بازی هر کاراکتر گرفته تا روند دیالوگها بسیار حساب شده است. اساسا منطق فیلمساز مبنی بر عدم نمایش صحنه صریحی از فسادِ رئیس و دامن زدن به نشانهها، در جهان فیلم مستحکم میشود. چرا که جین هم بر همین منوال، نمیتواند دفاع قاطعی داشته باشد. از نشانههایی که دیده است گرفته تا شوخیهای همکارانش در محل کار را میگوید اما چون ندیده است که در اتاق هتل چه اتفاقی افتاده، محکوم است به اینکه شکایتش پایه و اساسی ندارد. او حتی اصرار دارد که این دختر سابقا پیشخدمت بوده، اما جز این است که خود جین در این موقعیت مجبور به انجام کارهای یک پیشخدمت هم میشود؟ اینها تازه ظاهر ماجراست.
مسئله آنجا تعمق مییابد که جین متوجه میشود، حراست سازمان اساسا در تلاش است که صورت مسئله را پاک کند و شکایت جین را بی فایده نشان دهد. همچنین جین موقعیت کاری خودش را که به خاطر آن، بهای دوری از خانواده را پرداخته، در خطر میبیند. فسادِ این دستگاه عمیقتر از آن است که جین بهتنهایی بتواند آن را ریشه کن کند.
او به دفتر بر میگردد. از رئیسش عذرخواهی میکند و رئیس نیز سعی میکند با تمجید از جین، به نقطه ضعف او ورود کند. جین پاسخ آن همه دقیق بودنش را تا به حال نگرفته است. حال مورد توجه رئیس قرار گرفتن میتواند درپوشی بگذارد بر تمام شک کردنهایش. او به دو راهی سختی پای گذاشته است. برای شغل او حدود ۴۰۰ رزومه فرستاده شده است و اگر او بخواهد علیه فساد رئیسش تلاش کند، بهراحتی موقعیت شغلی خود را از دست میدهد. از آن سو خانوادهاش بسیار به جایگاه شغلی او دلگرمند و خودش نیز با سودای تهیه کننده شدن پا به عرصه گذاشته است. فیلم تا اینجا در خلق یک دو راهی موفق عمل کرده است. اما تصمیم شخصیت اصلیاش درنهایت چیست؟ نمیدانیم! فیلم از این جهت در ابهام به پایان میرسد.
آیا او فردا هم سر کار میآید؟ آیا تصمیم میگیرد تا با فساد آن سازمان مقابله کند یا سعی میکند برای پیشرفتش حامی رئیسش باشد. طبیعتا حامی بودن موجب طی کردن سریعتر مسیر موفقیتش میشود. اما فیلمساز پس نمایش از یک روز طاقت فرسای کاری جین، آن هم درحالیکه در گرگ و میش صبح شروع و به ساعتهای پایانی شب منتهی شد، او را در انتهای قاب رها میکند و همچون ما در انتظار اقدام بعدی او مینشیند. گویی خود فیلمساز هم نمیداند که باید در این سیستم چه کرد! جین به ظاهر تسلیم شده است اما از زمینه سازیهایی که در شخصیت پردازیاش دیدهایم، کمی بعید به نظر میرسد که این فساد را برتابد.
در پیرنگهای توصیفی، تمرکز نویسنده و کارگردان بیشتر بر توصیف زندگی و فضاییست که شخصیت در آن به سر میبرد و کمتر بهدنبال یک خط سیر داستانی مشخص است. بیشترِ صحنهها به تلنگری میمانند که شخصیت را نسبت به موقعیت خود هشیارتر کنند
پیرنگهای توصیفی، گویی در پایان هم قرار نیست ما را به یک نتیجهگیری مشخص برسانند و فیلم را در ابهام به پایان میرسانند. اگر با یک شاه پیرنگ طرف بودیم، قطعا به پایان بردن فیلم در بحران (دو راهی) ایرادی جدی وارد بود اما دربرابر پیرنگهای توصیفی، همه چیز بیش از اندازه به ما وا گذار میشود. همانطور که نمیدانیم در پایان فیلم «به همین سادگی» آن زن کنار خانوادهاش میماند یا نه؟ آیا دو روز بعد دوباره نمیخواهد برود؟ پایان فیلم Hannah هم همینطور. آیا هانا واقعا تصمیم گرفته با حقیقت زندگیاش روبهرو شود یا دوباره فردای روز پایان فیلم، ممکن است به همان جهان درونی خود برگردد؟
به نمونههای مشابه که نگاه میکنیم همهشان پایانهایی با عدم قطعیت ارائه میکنند. رسالتشان بیشتر بر همان توصیف است. توصیفِ فضای مسموم کاری جین و القای عمیق بودن فساد و به آسانی تغییر نیافتن آن فضا، به ما مخاطبان. حال همه ما باید خودمان را بهجای جین بگذاریم و پایان قطعی را ما شکل دهیم. آیا اگر در موقعیت جین بودیم، دوباره به سر کار میآمدیم؟ اگر میآمدیم، چشممان را بر همه چیز میبستیم و عضوی از آن فضای مسموم میشدیم یا تصمیم دیگری میگرفتیم؟ به تعداد پاسخهایمان، پایان برای فیلم وجود دارد. اما شخصا تا این اندازه ابهام در پایان بندی را نمیپسندم و نوعی عقب نشینی از سوی فیلمساز، همواره خود را پر رنگ نشان میدهد.