نقد فیلم Jurassic World: Fallen Kingdom – دنیای ژوراسیک: امپراطوری سقوطکرده
همیشه هنگام تعیین بزرگترین نقاط ضعف فیلمهایی که حکم دنبالهای پرخرج بر یک سریِ سینمایی موفق را دارند، یکی از کلیشهایترین اشکالات مورد اشاره، استفادهی فیلمساز از کلیشههای فیلمهای قبلی است. مسئلهای که البته ابدا بیدلیل هم با آن مواجه نیستیم و از آنجایی که غالب دنبالههای هالیوودی، همواره تنها و تنها سعی به روایت دوبارهی اتفاقات قسمت قبلی با شیوههای جدید دارند، برخورد مداوم مخاطبان با آن و نارضایتی خیلی از تماشاگران به خاطر دیدنش، منطقی به نظر میرسد. به همین سبب، نخستین لحظهای که متوجه شدم Jurassic World: Fallen Kingdom، نه تنها فیلم بدی نیست بلکه باید به عنوان یک دنبالهی لایق تماشا معرفی شود، همانجایی بود که فهمیدم جی. ای بایونا، اصلا و ابدا هدفش ریمستر کردن یکی از داستانهای سهگانهی «پارک ژوراسیک» یا فیلم اول مجموعهی «دنیای ژوراسیک» نیست و به عنوان کارگردان، حداقل قصد تصویر کردن داستان شنیدنی و نسبتا تازهای را داشته است. قصهای که در آن چه از نظر کارگردانی و فیلمبرداری و چه از نظر روایت و شخصیتپردازی، فارغ از خوب یا بد بودن کیفیت محصولات، با چیزهایی پرشده از تازگی و متفاوت با قبل روبهرو هستیم و یقینا، این خودش پیشرفت قابل قبولی است.
داستان فیلم، به چند ماه بعد از حوادث فیلم اول میپردازد که در آن اوئن و کلیر از یکدیگر فاصله گرفتهاند و هر کدام مشغول شکل دادن به دنیای خودشان هستند. اوئن، حالا دیگر به سبک رفتارهایی که از او انتظار داریم، مشغول ساختن خانهای چوبی در دل طبیعت است و کلیر هم با ساخت کمپینی به خصوص، میخواهد از جان آخرین و جدیدترین دایناسورهای حاضر روی زمین، محافظت کند. چرا؟ چون با نابود شدن پارک بزرگ «دنیای ژوراسیک» در انتهای فیلم اول، حالا همهی دایناسورها درون یک جزیرهی مشخص زندگی میکنند. چیزی که هم به مذاق همهی مردم جهان که از آنها میترسند خوش میآید و هم زیستشناسان و دانشمندان دیگر را راضی نگه میدارد. اما به سبب فوران دوبارهی آتشفشان بزرگ جزیرهی مورد نظر که اصلا کسی فکر نمیکرد دوباره فعالیتش را آغاز کند، حالا جان همهی دایناسورها به خطر افتاده است و در صورت عدم خارج شدنشان از جزیره، تکتک آنها وسط گدازههای آتشفشانی خواهند مرد و جهان برای بار دوم، با انقراض بزرگترین ساکنانش مواجه میشود. یک ایدهی داستانی قابل قبول که کاری میکند بالاخره پس از مدتها، مجموعه «ژوراسیک»، داستانی نه دربارهی سرکش شدن ناگهانی دایناسورها و تلاش انسانها برای فرار از دستشان، که قصهای دربارهی تلاش آدمها برای نجات دادن آنها باشد.
قصهای که در آن قهرمانان و حتی آنتاگونیستهای قصه، خودشان با پای خودشان به قلمروی در حال نابودی این موجودات میروند و برای بیرون کشیدنشان از مخمصه، نقشه میچینند و تلاش میکنند. به همین دلیل، فضاسازیهای فیلم خیلی سریع از همان دقایق ابتدایی وجه تمایزشان با آثار قبلی مجموعه را به رخ میکشند و نتیجهاش هم چیزی نیست جز آن که لابهلای همان پردهی نخست فیلمنامه، انتظارات مخاطب از فیلم نیز دچار تغییرات مشخصی میشود. ادامهی مسیر پرداخت به چنین ایدهای هم که چیزی نیست جز آفرینش موقعیتهای جدید که در عین قابل پیشبینی بودن پایانشان، مواجهه با آنها حس تکرار مکررات را به ذهن تماشاگر انتقال نمیدهد.
اما فارغ از طرح داستانی و پیرنگهایی که حس تازه بودنشان را لمس میکنیم، روایت فیلم از جهات گوناگونی لیاقت بررسی شدن دارد. یکی از نکات مثبت روایت آن است که در درون تنگنا قرار دادنِ شخصیتهای مثبت، توانایی انکارناپذیری دارد و با آن که مشخصا در ساختهای چون Jurassic World: Fallen Kingdom، نمیشود و نباید انتظار مرگ کاراکتر مهمی را داشت، فیلم آنقدر پروتاگونیستهایش را در موقعیتهای بغرنج و گرفتارکننده به دام میاندازد که جستوجوی مخاطب به دنبال راهی برای نجات پیدا کردنشان از هر مخمصه، تبدیل به قسمتی از سرگرمیهای وی بشود. در عین حال، روایت دو پیرنگ موازی تا میانههای ماجرا و بعد پیوند دادن این دو داستان که حتی در لوکیشنهای کاملا متفاوتی نمایش داده شدهاند، باعث میشود که فیلم بتواند به مخاطب دلیلی برای تماشای تایم بلند خود بدهد و انصافا هرگز با مسئلهی خستهکننده بودن، دستوپنجه نرم نکند. بدون شک قسمت به قسمت این فیلم با برداشت از آثار بزرگ و کوچک دیگر و ترکیب آنها خلق شده است و البته که میشود نود درصد توئیستهای داستانیاش را به سادگی هر چه تمامتر پیشبینی کرد و بازهم البته که چنین اشکالاتی فاصلهی یک اثر سینمایی با ایدهآل یا فوقالعاده را به شدت کاهش میدهند. ولی واقعیت آن است که Jurassic World: Fallen Kingdom، اصلا قرار نیست فیلمی ایدهآل یا فوقالعاده باشد. چنین اثری ساخته میشود که تماشایش کنید، دو ساعت و چند دقیقه سرگرم بشوید، احساس نکنید که حوصلهتان دارد سر میرود یا شاهد قصهای بدون تازگی هستید و از همه مهمتر، با تعلیقهای کوچک و راضیکنندهاش به هیجان برسید و از تکتک عناصر سینماییاش به اندازهی کافی لذت ببرید. ساختهی جی. ای بایونا هم تکتک اینها را دارد و در زیرژانر خودش، همین یعنی فیلم واقعا خوبی است.
«دنیای ژوراسیک: امپراطوری سقوطکرده»، کاراکترهایی مشابه با اکثر بلاکباسترهای دیگر هالیوود در چند سال اخیر را ارائه کرده است که اصولا در مواجهه با آنها، بازیگر نسبت به تعاریف تکخطی نوشتهشده برای شخصیت، ارزش و اهمیت بیشتری را یدک میکشد. چون اینجا هم صرفا آدمهایی قابل پیشبینی را داریم که درون یک خط ثابت شخصیتی حرکت میکنند و با محدود شدن به تعاریفشان و اجرای دو یا سه اکت داستانی نسبتا متضاد با آن تعاریف، سعی به جذب مخاطب دارند. اما انتخاب بازیگران درست برای تمامی نقشها و درخشش کریس پرت در قامت اوئن به عنوان یکی از قهرمانان اصلی داستان، باعث میشود که این عیب و ضعف بزرگ نه حذف که از مقابل چشم مخاطبان عام، پنهان بشود و توجه آنها، بیشتر به سمت و سوی شوخیها و لحظات جالب شکلگرفته مابین ستارههای فیلم، انعطاف پیدا کند. همچنین پخش کردن درستحسابی عناصر قهرمانی در بین اکثر شخصیتهای خوب داستان، باعث میشود آنچنان دلیلی برای متمرکز شدن روی اشکالات یکی از آنها نداشته باشیم و سرگرمی را در دنبال کردن فعالیت گستردهی کل گروه برای دستیابی به هدف مورد نظرشان، بیابیم. تا جایی که حتی اوئن هم دیگر اینجا مثل فیلم اول قهرمان تمام و کمال داستان که همگان با کمک او نجات پیدا میکنند نیست و بعد از فکر کردن به محتوای فیلم، متوجه میشویم که در آن برای رسیدن به پایان مورد نظر، با کنشهای مهمی از سوی هر پنج قهرمان داستان، روبهرو شدهایم.
البته متاسفانه اوضاع دربارهی شخصیتهای منفی فیلم ابدا اینگونه نیست و آنها بیارزشترین و حوصلهسربرترین کاراکترهایی هستند که میتوانیم در چنین فیلمی ببینیم. تا آنجا که حتی هرگز کوچکترین خطری از سوی آنها احساس نمیشود و آنقدر بیخاصیت جلوه میکنند که مطمئن به شکست خوردنشان به سادهترین اشکال ممکن هستیم. افزون بر اینها، فیلم به معنی واقعی کلمه، تعلیق بزرگ و طولانیمدتی را ارائه نمیدهد و تمپوی تزریقشده به مخاطب، تنها در سکانسهایی فاصلهدار از یکدیگر که شخصیتها را در مقابل دایناسورها میگذارند، ظاهر میشود.
تعدد لوکیشنهای فیلم یا به عبارت بهتر روایت داستان در مکانهایی کاملا متفاوت از یکدیگر، باعث شده است که تجربهی بصری «دنیای ژوراسیک: امپراطوری سقوطکرده»، تبدیل به چیزی قابل ستایش شود و جذابیت انکارناپذیر جلوههای ویژهی به کار گرفتهشده در خلق اثر نیز بدون شک روی موفقیت آن تاثیر به سزایی داشته است. تنها مشکل حاضر در جلوههای ویژه به فیزیک ضعیف اشیا مرتبط میشود که مثلا در هنگام برخورد یک دایناسور با سطحی فلزی و شکسته شدن آن، کیفیتی بیش از اندازه فانتزی و شبیه به انیمیشنهای نهچندان ردهبالا را تحویل تماشاگران میدهد. رنگشناسی حسابشدهی کارگردان در شاتهایی همچون لحظهی نشستن مِیزی با هودی قرمزرنگ در محیط سرتاسر سرد و پرشده از رنگ آبی و استفاده از عناصر تصویری معنیشده برای مخاطب امروز، تصویرسازی مناسبی را برای اثر به ارمغان آوردهاند. طوری که مثلا در حرکت رو به عقب یک کودک، آرامآرام تکان خوردن دوربین در کنار او باعث افزایش احساس نگرانی مخاطب برای وی میشود و ناگهان کارگردان با کات زدن به اکستریم کلوزآپی از کفشهای وی، ما را متوجهِ خط قرمزرنگی که مشخصا دخترک نباید از آن عقبتر برود و حالا در حال پشت سر گذاشتنش است، میکند. ساختهی جی. ای بایونا، از نظر داستانگویی تصویری، شدیدا تهی جلوه میکند و در واقع فیلمنامه در کنار اجرای بازیگران، تنها عنصر راوی قصه در آن به حساب میآید. به همین سبب، درخشش بازیگران در حد و اندازهی چنین فیلمی، کاملا به چشم میآید و مثلا زمانی که ایزابلا سِرمون موقع مواجهه با یک هیولا در کنار تختش چهرهای ترکیبشده از هیجان و ترس را ارائه میکند، تمام حس و حالهای مرکزی فیلم هم به مخاطب منتقل میشود.
ستارهی اصلی فیلم هم که بدون شک کریس پرت خودمان است. کسی که هر روز بیشتر از قبل نشان میدهد که جذابیت درونیاش و قدرتی که در ترکیب کردن رفتارهای جدی با شوخیهای سادهی حاضر در کاراکترهایش دارد، محدود به فیلمی خاص نیستند و همواره در بازیگریهایش به چشم میخورند. فارغ از همهی اینها، مخلوط شدن تفکرات مثبت و منفی حتی نسبت به چیزی مانند نجات جان دایناسورها در دنیای فیلم و پایانبندی قابل قبولی که به معنی واقعی کلمه با محوریت احساسات پیش میرود و مجموعهی «ژوراسیک» را به مرحلهی تازهای میرساند، باعث میشوند که با اطمینان بگوییم که دوستداران فیلمهای قبلی مجموعه مورد بحث، هم آن را دوست خواهند داشت و هم پس از مدتها، واقعا برای دیدن قسمت بعدیاش هیجانزده میشوند. البته اگر شخصی به دنبال بلاکباسترهای هنرمندانه و خاص که به ورای سینمای سرگرمکننده قدم میگذارند باشد، قطعا «دنیای ژوراسیک: امپراطوری سقوطکرده» نیز مثل خیلی از فیلمهای دیگر سال، برایش خوابآور و کمارزش جلوه خواهد کرد.