شاید «روز میهنپرستان» (Patriots Day) به کارگردانی پیتر برگ در زمان و مکان دیگری هیچوقت به یکی از فیلمهایی که برای تماشایش وقت بگذارم، تبدیل نمیشد. بالاخره فیلم نه تنها در باکس آفیس شکست خورد، بلکه به جز بازسازی وقایع بمبگذاری دوی ماراتنِ بوستون سال ۲۰۱۳، به خودی خود نکتهی منحصربهفردی در میان سیل فیلمهایی که براساس رویدادهای واقعی ساخته میشوند نداشت. ولی به یک دلیل خارجی نمیشد این فیلم را نادیده گرفت. مسئله این است که پیتر برگ در سال ۲۰۱۶ با همکاری مارک والبرگ فیلمی فاجعهای به اسم «دیپوارتر هورایزن» (Deepwater Horizon) را ساخت که آن هم از روی رویدادی واقعی اقتباس شده بود. اگرچه آن فیلم هم در باکس آفیس خیلی ضعیفتر از چیزی که لیاقت داشت ظاهر شد، اما بهطرز شگفتانگیزی فیلم مشکلدار اما خوبی از آب درآمده بود. بالاخره ترکیب کارنامهی پیتر برگ و مارک والبرگ با تریلرهای فیلم که مملو از آتش و افنجارهای بسیار بزرگ بودند، روی کاغذ میبایست به نتیجهی خیلی بدی ختم میشد. اما در حقیقت اینطور نشد و «دیپوارتر هورایزن» روی هم رفته یکی از بهترین بلاکباسترهای ۲۰۱۶ بود؛ فیلمی که برخلاف خیلی از فیلمهای همردهی خود جذاب بود و در خلق حس ترس و هراس ناشی از فاجعهی مرکزیاش سربلند بیرون آمد.
خب، حالا یک فیلم دیگر با حضور برگ و والبرگ و یک رویداد فاجعهبار دیگر داریم. در بدترین حالت انتظار داشتیم تا «روز میهنپرستان» به اکشن استاندارد و درگیرکنندهی دیگری در حد و اندازهی «دیپواتر هورایزن» تبدیل شود. فیلم نصف راه را با موفقیت میرود. «روز میهنپرستان» صحنههای اکشن نسبتا پرهرجومرج و جذابی دارد، همهی گروه بازیگران در حد چیزی که سناریوی تختِ فیلم از نظر شخصیتپردازی در اختیارشان میگذارد، قابلقبول ظاهر میشوند و فیلم بهطور کلی از لحاظ فنی هیچ کم و کسری ندارد، اما خودِ فیلم از نظر داستانگویی و شخصیتپردازی و پرداختن به موضوع حساسش، یک خرابکاری تمامعیار است. بگذارید منظورم از این حرفم را دقیقا توضیح بدهم؛ فیلمی مثل «روز میهنپرستان» نمیتواند یک اکشن عادی خوب علیه بد باشد. مثلا در فیلمهای ابرقهرمانی سروکلهی آنتاگونیست دیوانهای مثل اولتران پیدا میشود و کاپیتان امریکا و تیمش گروهشان را تشکیل میدهند، یک سری حرفهای خوشگل دربارهی ایثار و از خود گذشتگی میزنند و به دل دشمن میزنند. محدودهی خاکستری خاصی وجود ندارد. با نبرد آشنای نیروهای خیر علیه شر طرفیم. اما دنیای واقعی اینقدر دو طرفه، روشن و سرراست نیست. مخصوصا وقتی پای یک فاجعهی بزرگ به میدان باز میشود. فاجعهای که یک سری انسان آن را به وجود آوردهاند، فاجعهای که یک سری انسان را تحت شعاع آسیبهای فیزیکی و روانیاش قرار داده است و فاجعهای که یک سری آدم معمولی در ایستادگی در مقابل امواج آن و جمع کردنش نقش داشتهاند. نه یک سری کاپیتان امریکا و تونی استارک و هالک و اولتران. بلکه همهچیز از صفر تا صد مربوط به یک سری آدمهای معمولی میشود.
خب، در بازسازی چنین رویدادی نمیتوانید از فرمول یک اکشنِ هالیوودی بیکله پیروی کنید. بلکه باید تمام پیچیدگیهای قصه را به فیلم منتقل کنید و این کار را به شکلی انجام بدهید که نه تماشاگر احساس کند احساساتش مورد سوءاستفاده قرار گرفته است و نه اینکه تماشاگر فکر کند کارگردان قصد دارد پیامی را به زور به خورد او بدهد. «دیپواتر هورایزن» تا حدودی از این مشکل فرار کرد. آنتاگونیست اصلی آن فیلم مسئولِ بیاحتیاط و حریص یک کمپانی و شعلههای بلند آتش بودند و فیلم با پرداخت کافی به قهرمانان حادثه و مسببان آن، تعادل را رعایت کرده بود. بزرگترین مشکل فیلم این بود که بعد از اتمام بهشکل غیرلازمی مصاحبهها و کلیپهایی از اشخاص اصلی حادثه پخش میکرد. غیرلازم از این جهت که خود فیلم در ماموریتش برای مهم کردن کاراکترها برای تماشاگران و کاری که کرده بودند موفق بود و دیگر نیازی به خراب کردن آن با تصاویر واقعی وجود نداشت. خب، «روز میهنپرستان» نه تنها فاکتور پیچیدگی را به طور کامل از داستانش حذف کرده است و همچون یک اکشنِ کامیکبوکی با این موضوعِ حساس رفتار میکند، بلکه ما را در پایان فیلم با مقدار زیادی مصاحبه و تصاویر واقعی بمباران میکند؛ موضوع به حدی طولانی و سانتیمانتال میشود که احساس میکنید به جای فیلم در حال تماشای یک مستند هستید؛ آن هم نه یک مستند خوشساخت، بلکه چیزی در مایههای مستندهایی که به شکل بسیار گلدرشتی چیزهای مختلفی را مورد ستایش قرار میدهند.
«روز میهنپرستان» بهطرز توهینآمیزی فقط با این هدف ساخته شده است که از یک رویداد مشهور برای پولسازی استفاده کند و تا آنجا که میتواند از احساساتِ تماشاگران سوءاستفاده کند. پیتر برگ فقط از خود گذشتگیها و قهرمانیهای پلیسها، نیروهای امنیتی، پزشکها و مردم عادی را که در روز انفجار بمبها و هفتهی منتهی به دستگیری بمبگذار حاضر بودند به تصویر نمیکشد، بلکه از آنها به عنوان ابزاری برای پرداخت به موضوعات تاریخ مصرف گذشتهای مثل خودشیفتگی امریکایی و ملیتگرایی مطلق و بیگانههراسی استفاده میکند. «روز میهنپرستان» یک فیلم پروپاگاندایی تمامعیار است. منظورم از این حرف این نیست که حتما دولت امریکا دستور ساخت آن را داده است که اصلا فکر کردن به آن مسخره است، منظورم این است که پیتر برگ آنقدر در احترام گذاشتن به قربانیان این حادثه زیادهروی کرده است یا شاید به حدی برای به دست گرفتن چنین موضوع حساسی بیمهارت بوده است که نتیجه همچون فیلمی پروپاگاندایی مینماید. فیلمی که به شکل یک طرفهای به قاضی میرود.
وقتی هنرمندی تصمیم میگیرد به رویدادی بپردازد که از لحاظ سیاسی و اجتماعی و انسانی چندلایه است و روایت دقیق آن به ظرافت نیاز دارد، باید این را هم بداند که نمیتواند همهچیز را ماستمالی کرده و قسر در برود. پلیسها و نیروهای امنیتی و کلا امریکاییها در این فیلم به عنوان آدمهای تماما خوب و بینقصی به تصویر کشیده میشوند که توسط تروریستهایی شیطانی مورد حمله قرار گرفتهاند. نه تنها کوچکترین تلاشی برای شخصیتپردازی تروریستها صورت نمیگیرد و نه تنها برای کوچکترین لحظهای به داخل ذهن آنها وارد نمیشویم، بلکه فیلم پایش را فراتر میگذارد و شعارهای پروپاگانداییاش را بهطور واضحی در دهان کاراکترهایش میگذارد. در یکی از صحنههای فیلم کاراکتر مارک والبرگ خیلی واضح توضیح میدهد که این نبردی بین خیر و شر است و ما خیر هستیم و باید شر را نابود کنیم. چنین نوعِ داستانگویی نه تنها برای غیرامریکاییها توهینآمیز است، بلکه توهین بزرگی به خود امریکاییها هم است. این در حالی است که برگ بدون هیچ ظرافتی از هر وسیلهای برای در آوردن اشک تماشاگرانش استفاده میکند. چه وقتی که در اوایل فیلم با دوربینش روی پاهای کاراکترهایش تمرکز میکند تا به شکل غیرنامحسوسی اتفاقات آینده را زمینهچینی کند و چه وقتی که تمام قربانیان حادثه و تمام آدمهای درگیر ماجرا را به عنوان یک سری آدمهای کاملا متعهد و مقاومی به تصویر میکشد که همبستگی بینظیری با هم دارند. اما میدانیم که در واقعیت هیچوقت اینطور نیست. کافی است به حادثهی ساختمان پلاسکو و عصبانیت و افسردگی و هرجومرجی که به همراه آورد نگاه کنید تا متوجه شوید که فاجعههای بزرگ در کنار لحظاتِ قهرمانانهشان، به فروپاشی ذهنها و درگیریها هم ختم میشوند. «روز میهن پرستان» بخشِ سیاه اما عادی ماجرا را نادیده میگیرد و تمام مردم بوستون را بهطرز احمقانهای فوقالعاده نشان میدهد.
البته که وجود فیلمی مثل «روز میهن پرستان» در مقابل فیلمهایی که با احترام و بیطرف به موضوعات مهمشان میپردازند خیلی اندک هستند و معمولا به سرعت هم فراموش میشوند. مثلا در همین سالهای اخیر فیلمهایی نظیر «سی دقیقهی بامداد» (Zero Dark Thirty) که دل و رودهی موضوع جنگ با تروریسم را با تمام پیچیدگیهایش بیرون میریزد، داشتیم. یا اصلا در همین سال گذشته فیلمی مثل «سالی» (Sally) را دیدیم. فیلمی که شخصیت اصلیاش را بعد از بیرون آوردن از میان یک عالمه چالش و نقص و شک و تردید و مبارزه و وحشت به جایگاه قهرمانی میرساند. درست برخلاف «روز میهنپرستان» که هیچ قهرمانی با هیچ قوس شخصیتیای وجود ندارند و همه از ثانیهی اول تا آخر بدون لحظهای لغزش قهرمان هستند. یا فیلمهای فوقالعادهی دیگری مثل «جکی» (Jackie) و «سکوت» (Silence) را داشتیم؛ گفتم «سکوت» و به این فکر افتادم که بهترین روش برای درک ضعف «روز میهنپرستان» در پرداخت واقعگرایانه به موضوعش این است که تصور کنید «سکوت» در حالی به پایان میرسید که کاراکتر اندرو گارفیلد، مفتشهای ژاپنی را شکست میداد، دین مسیحیت را در سرتاسر ژاپن با موفقیت گسترش میداد، در نتیجهی این کار رعیتهای ژاپنی به زندگی راحت و ثروتمندی دست پیدا میکردند و کاراکتر اصلی هم بعد از تجربیاتش در این کشور به عنوان یک مسیحی سرسختتر و مومنتر به خانه بازمیگشت و در نهایت با صلیبی در آغوش دفن میشد. فکرش را کنید چه میشد اگر همهچیز اینقدر شیک و مجلسی جمعبندی میشد. مطمئنا آن موقع با چنین فیلم تاملبرانگیز و بحثبرانگیزی روبهرو نمیشدیم. خب، چیزی که پیتر برگ و مارتین اسکورسیزی را متفاوت میکند همین نکته است. برگ یک لحظه از خودش نپرسیده است که بمبگذاران هم با وجود کار وحشتناکی که کردهاند در نهایت انسان هستند. انگیزهی آنها هم همان چیزی بوده است که پلیسهای امریکایی را برای دستگیری آنها به حرکت انداخته بود. فیلم میتوانست برای مثال به نقد جذابی در رابطه با میهنپرستی کورکورانه که میتواند به جنگ و خونریزی بیشتر منجر شود بپردازد، اما در حقیقت از تمام پتانسیلهایی که داشته فرار کرده است.
«روز میهنپرستان» از بُعد فنی و هرچیزی که مربوط به محتوای اصلیاش نمیشود فیلم بدی نیست. یکی از اکشنهای نهایی فیلم که در خیابان جریان دارد و شامل تیراندازی و انفجار بمبهای دستساز میشود، از کوریوگرافی کمنظیری بهره میبرد و آدم را از لحاظ هرجومرج دیوانهواری که در خیابانهای شهر راه میافتد، یاد زمانهایی میاندازد که در بازی GTA به سیم آخر میزنیم و ماشینها را وسط بزرگراه میترکانیم! (از این نظر برگ کارگردان مناسبی برای فیلم اقتباسی GTA به نظر میرسد). یا درست مثل لحظهی انفجار لولهی سکوی نفتی در «دیپواتر هورایزن» که بعد از مقدمهچینی تعلیقزای فوقالعادهای اتفاق میافتد، در اینجا هم پیتر برگ همهچیز را طوری در لحظات منتهی به انفجار بمبها زمینهچینی میکند که تماشاگران بتوانند گوشهای از شوک و سراسیمگی لحظهی انفجار بمبها را احساس کنند و همچنین تماشای نیروهای امنیتی در حالِ کشف هویت بمبگذاران بهشکل جذابی روایت میشود. اما روی هم رفته «روز میهن پرستان» فیلم توهینآمیزی است که نه از لحاظ فکری چالشبرانگیز میشود، نه موضوع اصلیاش را با صداقت و بیطرفی روایت میکند و نه به جز چند صحنهی جسته و گریخته، در ارائهی یک اکشنِ تعلیقآفرین موفق است.
zoomg