نقد فیلم Run
شاید تاکنون هیچ کشوری به اندازه آمریکا در مورد خانواده فیلم تولید نکرده باشد. خانواده حتی اگر شاکله اصلی فیلم را در بر نگیرد حتماً نقشی حاشیهای خواهد داشت. مهم نیست در چه ژانری فیلم ساخته میشود، شرکتهای هالیوودی همیشه سعی میکنند تا بر مفهوم خانواده تاکید کنند. مثلاً در نمونه وسترن فیلم The Searchers «جویندگان» ساخته جان فورد همهی اساسش بر این است که اتان با بازی جان وین میخواهد دبی دختر گمشدهی خانواده را پیدا کند و به خانواده بازگرداند. در نمونه متأخرتر فیلم Little Miss Sunshine «خانم سان شاین کوچولو» است که در آن مسابقهی دختر کوچک خانواده بهانهای است برای دور هم جمع شدن خانواده. حتی سهگانهی بزرگی مثل «پدرخوانده» هم براساس رابطهی خویشاوندی و تاکید بر مفهوم برادری و خانواده شکل گرفته است.
برای آنها که هنوز فیلم را ندیدهاند و حوصلهی خواندن کامل متن را ندارند باید بگویم که Run «فرار» قصهی دختر فلجی (کلویی) است که تحت نظارت و مراقبتهای پزشکی مادرش در خانه درس میخواند. همهی زندگی او به همین خانه محدود شده است. حالا که سنش بیشتر شده علاقهی زیادی دارد در دانشگاه ادامه تحصیل بدهد و مدام منتظر تاییدیه دانشگاه است. در همین میان در ارتباط با مادرش نقاط ابهامی را کشف میکند. کلویی سعی میکند بدون آنکه مادرش بفهمد رازهای او را متوجه شود. در حقیقت با فیلمی ماجراجویانه روبروییم که ماجراجویی اصلی به تجسس دختر در رازهای مادر ختم میشود. رازهایی که زندگی دختر را تحت تاثیر قرار داده است.
خانواده حتی اگر شاکله اصلی فیلم را در بر نگیرد حتماً نقشی حاشیهای خواهد داشت. مهم نیست در چه ژانری فیلم ساخته میشود، شرکتهای هالیوودی همیشه سعی میکنند تا بر مفهوم خانواده تاکید کنند
الگوی فیلمهای ماجراجویانه بر این اصل استوار است که کسی بهدنبال فهم، کشف یا یافتن چیزی از روال عادی زندگی خودش خارج میشود و خودش را به خطر میاندازد. گاهی موضوع قابل کشف، یک ماجرای جنایی است و کاشف کارآگاهی سرگردان. گاهی کسی بهدنبال فردی گمشده میگردد که عموماً به اکشن ختم میشود. بعضی از این پیگیریها در بستر خانواده شکل میگیرد. آدمها رازهایی را از هم پنهان کردهاند و کسی تصمیم گرفته براساس نشانهها بهدنبال کشف حقیقتی بگردد که سالها از او پنهان شده است و همین تصمیم تنشی در خانواده به وجود میآورد. در فیلم «فرار» دختری روبروی مادر خودش ایستاده و سعی دارد واقعیت را بفهمد و طبیعتاً مادر تلاش میکند دخترش را به هر شکلی شده از واقعیت دور نگه دارد. اگر علاقهمند به تماشای فیلم شدید یا فیلم را دیدهاید ادامه متن را بخوانید.
بخشی از داستان فیلم در ادامه لو خواهد رفت.
کلویی و مادرش دایان در شروع فیلم رابطهی متقابل خوبی دارند. به نظر میرسد مادر زندگیاش را فدای وضعیت دخترش کرده است. تمام تلاشش آن است که بهترین شرایط زندگی را برای او مهیا کند. برای او آشپزی میکند، از او پرستاری میکند و معلم او هم هست. دایان در جلسهی مشاورهای که حضور پیدا کرده میگوید که هفده سال است که از دخترش کلویی مراقبت کرده و در تمام این سالها نه سفری رفته، نه بیرون رفته و با کسی قرار گذاشته است. در آن جلسه روی تخته بزرگ نوشته شده است: نیاز! نیاز کلیدواژهی اساسی فیلم است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. دایان اقرار میکند که کلویی تواناترین آدمی است که میشناسد و وقتی پای توانایی را وسط میکشد به هوش و شجاعت اشاره میکند.
Run «فرار» قصهی دختر فلجی (کلویی) است که تحت نظارت و مراقبتهای پزشکی مادرش در خانه درس میخواند. همهی زندگی او به همین خانه محدود شده است
هوش و شجاعت دو ویژگیِ شخصیتی بارز کلویی است که در تمام فیلم باعث میشود که دست به اقدامات خطرناک و ترسناکی بزند. او برخلاف ضعف جسمانیاش توانایی زیادی برای فرار کردن از وضعیت بغرنجی که گرفتارش شده نشان میدهد. برای مثال اشاره به دو صحنهی جذاب و کلیدی فیلم راهگشا به نظر میرسد. صحنهای که کلویی از سالن سینما فرار میکند و با هوشمندیهایش در داروخانه از زیر زبان فروشنده بیرون میکشد که دارویی که مادرش به خورد او داده چیست. همانجاست که تصویر مادر مهربان کمک حال دختر فرو میریزد و شیطان درونش خودنمایی میکند. مادر فیلم برخلاف کلیشهی مرسومی که از نقش مادری در ذهنمان وجود دارد بیاندازه خودخواه و آزاررسان است.
صحنه بعدی مربوطبه جایی است که کلویی از خواب بیدار میشود و خود را در اتاقش حبس میبیند. او با نقشههای هوشمندانه و پرخطر خودش را به اتاق مادرش میرساند تا فرار کند. طراحی این صحنه شباهت زیادی به بازیهای کامپیوتری اول شخص دارد. همان بازیهایی که کاراکتر با استفاده از هوشش و نه قدرت جسمانی باید از مهلکهای بگریزد و رد شدن از هر مرحلهای بهمعنی روبهرو شدن با چالشی بزرگتر است. فیلمساز در این صحنه توانسته با کمک گرفتن از عارضههای مختلفی که شخصیت دارد (مثل نفس تنگی و پای فلج) صحنهای درگیر کننده و تا حدی مهیج بسازد.
اما چرا برخلاف شروع درگیر کننده و تأثیرگذار فیلم و وجود صحنههای پرتعلیق همچون دو صحنهای که صحبتش به میان آمد فیلم به دل من نمینشیند و تا حدی رویکردش را غیر اخلاقی میدانم؟ پاسخ در هدف فیلمساز از چنین فیلمی مستتر است. فیلمساز با انتخابهایی که برای کاراکتر مادر کرده است عملاً او را به موجودی خبیث و ترسناک و دوست نداشتنی تبدیل کرده که همهی فکر و ذکرش آن است که به دخترش آزار برساند و همه این آزارها حالتی مخفیانه دارد. در حقیقت دو ویژگی پلیدانه بهطور همزمان در کاراکتر کار گذاشته شده است. دیگر آزاری و مخفیکاری. سوالم این است که هدف از این تغییر کلیشه مرسوم از مادری فداکار به جنایتکار چیست؟
در فیلم «فرار» دختری روبروی مادر خودش ایستاده و سعی دارد واقعیت را بفهمد و طبیعتاً مادر تلاش میکند دخترش را به هر شکلی شده از واقعیت دور نگه دارد
آیا بیان این نکته که مادرهایی هم وجود دارند که برای اهداف شخصی خود و نیازهای درونیشان دخترهای خود را حبس و استثمار میکنند این مجوز را به فیلمساز میدهد که اینگونه بیرحمانه به قضاوت شخصیتش بنشیند؟ چرا هیچ نقطه امیدی در شخصیت وجود ندارد تا بر آن تکیه کنیم یا گاهی به او حق بدهیم؟ چرا این شخصیت تا این حد سیاه است که حتی دختر بدحال خود را از بیمارستان میدزدد درحالیکه مرگ دختر را تهدید میکند؟ یا چطور بهراحتی مامور بیگناه پست را میکشد؟ از همهی اینها بدتر چرا دختر در پایان فیلم پاسخ اعمال غیر انسانی مادر را با عملی غیر انسانی و انتقامجویانه میدهد؟
همهی این پرسشها منجر به یک پرسش اساستر از فیلم میشود. آیا با فیلمی اخلاقی مواجهیم؟ این پرسش به این معنی نیست که آیا فیلمی که تماشا کردهایم پر از آدمهای خوب و دوست داشتنی است. این پرسش یعنی آیا هدف فیلمساز در خلق شخصیتها و قصه منجر به دریافتی اخلاقی از قصه میشود یا فقط به بهانهی ایجاد هیجانی کاذب قرار است با رویکردی غیراخلاقی همراه شویم. بیشک وقتی در صحنهی پایانی دختر قرصهایی را از دهانش بیرون میآورد که به نامادریاش بدهد شوکه خواهیم شد یا حتی از هوشمندی دختر کیف خواهیم کرد اما این شور و هیجان، ما را در عملی غیراخلاقی که به هیچ وجه مقصد مطلوبی برای اثری هنری نیست شریک میکند.
در پایان فیلم دختر و مادر ناتنیاش درباره نیاز مجادله میکنند. دختر ادعا دارد که نیازی به نامادریاش ندارد و بالعکس این مادر است که به خاطر کمبودها و نیازش دختر را به اسارت گرفته است. فیلم بهجای آنکه بر همین کلمه صبر کند و بهدنبال پیدا کردن راه حلی درست برای این پرسش باشد که در مواجه با نیازهایمان به دیگران چطور باید عمل کنیم در چرخشی غیرمعمول در پایان داستان به مسئله انتقام میپردازد و برای هیجانی لحظهای و دروغین آشکارا از هدف اساسی پیرنگ و شیوهی شخصیتپردازی دختر فاصله میگیرد. شاید بتوان اتفاقات ناگهانی و غیرمنتظرهی فیلم مثل رفع و رجوع شدن ناگهانی فلج دختر پس از سقوط از پلهها یا بدحال شدن مریض اتاق کناری وقتی مادر میخواهد دختر را از بیمارستان فراری بدهد ببخشیم ولی رویکرد غیراخلاقی در سینما برای من یکی قابل بخشش نیست.
هوش و شجاعت دو ویژگیِ شخصیتی بارز کلویی است که در تمام فیلم باعث میشود که دست به اقدامات خطرناک و ترسناکی بزند. او برخلاف ضعف جسمانیاش توانایی زیادی برای فرار کردن از وضعیت بغرنجی که گرفتارش شده نشان میدهد
بگذارید برای بیان بهتر منظورم از فیلمی شاخص کمک بگیرم. فیلمی که باتوجهبه شباهتهای پیرنگ فرار به آن میتوان حدس زد که تاثیری بر فیلمساز گذاشته است. The Shining «درخشش» ساخته استنلی کوبریک. در فیلم درخشش هم با پدری مواجهیم که در فرآیندی به جنون میرسد و تصمیم گرفته با تبر همسر و فرزندش را بکشد. چرا به سختی میشود رویکرد کوبریک را در دسته غیراخلاقیها گنجاند و پروندهاش را بست؟ هدفم آن نیست که یکی از بهترین فیلمهای ژانر وحشت را کنار یکی از بدترین ساختههای امثال هالیوود قرار دهم. میخواهم از رویکرد حبس دیگری که در هر دو فیلم مشترک است قیاسی بیرون بکشم و به رویکرد نهایی دو فیلمساز اشاره کنم.
در «فرار» مادری دخترش را در خانه حبس کرده است و اصطلاحاً بدون آنکه دختر متوجه باشد آب و داناش را هم جلویش میگذارد و به شکلی به او خدمت میکند تا دختر را مجاب کند که همیشه کنارش بماند. احتمالاً این وابستگی بینهایت مادر به دختر در پیش از شروع فیلم رخ داده و ناشی از غم بزرگ از دست دادن فرزندش است. اما تلاش بیرحمانه مادر که از مرحله حبس به ضربه زدن به دختر منجر میشود و در این راه حاضر است یک مامور پست را هم بکشد در فیلمی که طبق قراردادهای ژانر تا پیش از فصلهای پایانی رمزآلود و ماجراجویانه است کمی زیادهروی است. شاید اگر با فیلمی جنایی یا اسلشر مواجه بودیم چندان با کشته شدن مامور پست شوکه و منقلب نمیشدیم.
در مجموع فیلم «فرار» با وجود قصهی ابتدایی جذاب و درگیرکنندهاش به بیراهه کشیده میشود و بهعنوان فیلمی که قرار است سرگرمکننده و مفرح باشد ما را با سوالات منطقی بسیاری رها میکند
در عوض در مواجه با درخشش با روند پله پله به جنون رسیدن شخصیت همراهیم. از ابتدای فیلم به روشهای مختلف قراردادهایی با مخاطب گذاشته میشود که بفهمیم با فیلمی در ژانر وحشت مواجهیم و طبیعتاً شاید از جنون پدر و حملهاش با تبر شوکه شویم اما آن را در فضای کلی اثر غیر منطقی و به هیچ عنوان غیراخلاقی نمیدانیم. جنون و خشونت درخشش واجد معنایی استعاری و زیرمتنی میشوند که توجیه مناسبی برای صحنههای خشن و دیوانهکننده است اما وقتی چرخش نابهنگام «فرار» از ژانر ابتدایی رخ میدهد همهی خشونتهای مادر سؤالبرانگیز و توجیهناپذیر جلوه میکند.
در مجموع فیلم «فرار» با وجود قصهی ابتدایی جذاب و درگیرکنندهاش به بیراهه کشیده میشود و بهعنوان فیلمی که قرار است سرگرمکننده و مفرح باشد ما را با سوالات منطقی بسیاری رها میکند. وقتی ما نتوانیم برای عملکرد شخصیتها پاسخی معین تعریف کنیم کمتر میتوانیم با آنها همراه شویم. حتی اگر به واسطهی هوشمندیها و جسارتی که از کلویی دیدیم با او همراه شویم در فصل پایانی چنان با سر به دیوار میخوریم که همان اندک داشتههای فیلم هم از دست میرود. «فرار» بیشترین ضربه را از وفادار نماندن خود به قراردادهای ژانری که تعریف کرده میخورد و با هیجانهای کاذب و لحظهای که خلق کرده ایدهی اولیه ناب خود را به کثافت میکشاند.