نقد فیلم Spider-Man: Far From Home – مرد عنکبوتی: دور از خانه
یکی از مهمترین مواردی که میتواند روی شکلگیری یک فیلم ابرقهرمانی موفق تاثیر بگذارد، چیزی نیست جز محدود نکردن اثر به ژانر گفتهشده و فرستادن آن به دنیای زیرژانرها و سبکهای دیگر. حرکتی که مثلا نسخهی بسیار خوبی از آن را میتوان در فیلم Logan (لوگان) دید که درون فضایی کموبیش پسا-آخرالزمانگونه، با داشتن بسیاری از الگوهای فیلمهای ابرقهرمانی توانست بیشتر تبدیل به یک فیلم جادهای بشود و مخاطب را از جهتی متفاوت با خود همراه کند. Spider-Man: Far From Home با بازی تام هالند که اکنون انگار دیگر باید آن را آخرین فیلم ساختهشده با حضور اسپایدی در MCU به شمار بیاوریم، دقیقا همین کار را با بهرهجویی از قواعد زیرژانر دوران بلوغ (Coming-of-Age) درون سینمای هالیوود انجام میدهد و همانقدر که قصهای دربارهی مرد عنکبوتی است، به روایت ماجرایی قابل لمس با محوریت نوجوانی به اسم پیتر پارکر با دغدغههای نوجوانانه میپردازد. تازه اینبار دیگر نهتنها برخلاف «هومکامینگ» خبری از یک قدرت بزرگتر و حامی نیست که مرد عنکبوتی را در بدترین لحظهها همراهی کند و به او کمک برساند، بلکه پیتر پارکر در جدیدترین داستانگویی سینماییاش یا بهتنهایی قصهی خود را جلو میبرد یا نهایتا روی دوستان نزدیک و کاملا عادی خویش تکیه میکند. مخصوصا به این خاطر که این بار ماجرا نهتنها دربارهی هیجانزده بودن او برای حمله به خلافکاران نیست، بلکه تقریبا نبردی درون فیلم وجود ندارد که اسپایدی با میل شخصی به استقبال آن برود و تام هالند در طول دقایق اثر مورد بحث، همیشه بر تن کردن لباس عنکبوتی را با اکراه به نمایش میگذارد.
در این فضای داستانی جدید که البته خالی از شوخیها و مدلهای همیشگی داستانگویی فیلمهای مارول نیست، بیشتر از خود اسپایدرمن در جایگاه یک ابرقهرمان، پیتر پارکر بهعنوان یک انسان واقعی و دوستداشتنی تغییر میکند. به این خاطر که بارها در طول فیلم، خواستههای پیتر و اسپایدی (بهعنوان ابرقهرمانی که نمیتواند وظایف خود را نادیده بگیرد) در مقابل هم قرار میگیرند و او وادار به انتخاب یکی از دو راه میشود. این مسئله شاید به اندازهی یک فیلم بزرگسالانه روی قصه تاثیر نگذارد و عواقب جبرانناپذیری را به ارمغان نیاورد، اما در عین حال سازندهی لحظههایی است که ارزش لحظات رسیدن این کاراکتر به موفقیت را در ذهن مخاطب پررنگتر میکنند و بین او و بیننده رابطهی احساسی بهتری را به وجود میآورند. چرا؟ چون وقتی ابرقهرمان قصه برای نجات دادن دنیا به خیال خودش مجبور به ترک مکانی میشود که طی آن لحظه آرزوی حضور درونش را دارد، بینندهی علاقهمند به زیرژانرهای فیلم، خود به خود بیشتر ساختهی جان واتس را جدی میگیرد. در همین حین با اینکه اجرای تام هالند هم در این فیلم بهتر از تمامی حضورهای قبلی او در دنیای سینمایی مارول به نظر میرسد، سازندگان برخی پتانسیلها را دور میریزند و بعضی طرحهای داستانی را کوچکتر از چیزی که باید نشان میدهند.
مثلا از همان ابتدای قصه، پیتر بهعنوان نوجوانی تصویر میشود که صرفا میخواهد خود را به شخص مورد علاقهاش نزدیک کند. در همین حین، خبرنگاران و آشنایان و خودش از اسپایدی، «تبدیل شدن به مرد آهنی بعدی» را میخواهند و این وظیفه بیش از حد روی دوش او سنگینی میکند. از یک طرف باید اعتراف کرد که فیلم در لحظات نمایش دادن این طرح داستانی مشکلی ندارد؛ چه وقتی ما پیتر را تنها و مشغول نگاه انداختن به تصویری بزرگ از Iron Man یا مواجهه با مستندهایی دربارهی تونی استارک میبینیم و چه در لحظاتی که اطرافیانش در اینباره به وی فشار میآورند و ناخواسته او را اذیت میکنند، جنس احساسات پیتر به مخاطب هدف منتقل میشود. به این معنی که هم نگارش دیالوگها و هم کارگردانی آنقدر استاندارد بودهاند که مخاطب را با این طرح آشنا کنند و از نمایش دادنش برای قصهگویی بهره ببرند. اما از طرف دیگر مشکل انکارناپذیر فیلم در عدم توجه طولانیمدت به این ایده و تعدادی از ایدههای داستانی دیگر نهفته است. بهگونهای که بارها و بارها مواردی اینچنین به مخاطب معرفی میشوند، برای چهل دقیقه هیچ نقشی در داستان و شخصیتپردازی کاراکتر ندارند و سپس دوباره زمانیکه نیازی به اشاره به آنها بود، در مقابل چشمان مخاطب قرار میگیرند. همین هم کاری میکند که آنها بیشتر از عناصری تأثیرگذار و کاملا تغییردهندهی کاراکتر، شبیه ابزارهایی برای پیشبرد قصهی همین یک فیلم به نظر برسند و گاهی به قدری که باید و شاید، کارگردان نتواند با تکیه روی آنها به وجود آمدن تغییری بزرگ در داستان را توجیه کند.
این وسط فارغ از مواردی همچون دوستداشتنی بودن اکثر کاراکترهای قدیمی و جدید قصه که دیگر یکی از نقاط قوت دائمی فیلمهای مارول به شمار میرود، آنتاگونیست تازهی اثر هم کموبیش در گروه نکات مثبت آن طبقهبندی میشود. هرچند که فیلم ابدا برای شرح داستان ریشهای شکلگیری این ضدقهرمان، ایدهی جالب و خاصی ندارد و در آن بخش بیش از اندازه کلیشهای به نظر میرسد. اما وقتی به خود تصویر نهایی آنتاگونیست و تفاوتها و جزئیاتی که او به فیلم میآورد مینگریم، باید بپذیریم که اسپایدرمن در این فیلم شرایط شخصیتی مناسبی را تجربه میکند.
چون هم فرصت ارائهی لحظات احساسی ساده، تازه و به نسبت تغییرکرده برای این شخصیت در دنیای سینمایی مارول را دارد که با حسوحال درونی خود او هم سازگار به نظر میرسند و هم فیلم از نظر به تصویر کشیدن قابلیتهای خاص ضدقهرمانها انقدر عالی است که بتواند به جهان پرشده از اکشنهای MCU، قدرتی به اندازهی لازم جدید را بیافزاید. حال آن که آنتاگونیست مورد بحث برخی پیچشهای داستانی را هم به فیلم افزوده است که در عین ایراد داشتن درون برخی بخشها، در کاهش خستگی مخاطب موقع رسیدن به برخی از قسمتهای قصه نیز موفق به نظر میرسند.
عملکرد فنی سازندگان فیلم همانگونه که از آنها انتظار میرفت، برخی از جذابترین و پرجزئیاتترین CGIهای حاضر در فیلمهای ابرقهرمانی مدرن را شامل میشوند و به سبب پختهتر شدن نسبی جان واتس در مقام کارگردان، «دور از خانه» کمتر با مشکل کاتهای اضافی دستوپنجه نرم میکند. نتیجهی به وجود آمدن این بهبودها هم چیزی نیست جز آن که مثلا در سکانس اکشنی که تام هالند لابهلای ثانیههایش از دیوار صاف بالا میرود و از پشت یک هیولا (!) به او حمله میکند، بهجای اینکه کاتهای سریع کار فیلمبردار و اعضای تیم طراحی جلوههای ویژه را راحتتر کنند و تمام وظیفهی انتقال هیجان صحنه را به تدوین صوتی مناسب محصول بسپارند، مخاطب با یک سکانسپلان کوتاه اما کارآمد روبهرو بشود و هیجان نفهته در لحظه را با «دیدن» تجربه کند.
حالا اینها را بهعلاوهی استفادهی بهجای تیم سازنده از لوکیشنهای متعدد فیلم و جریان یافتن آن درون شهرهای مختلف اروپا کنید که قطعا طراحی صحنهی مفصلتری را میطلبد و همزمان برای مخاطب هم تنوع بیشتری را به ارمغان میآورد، تا بفهمید چرا سرگرم نشدنِ مخاطب هدف با تماشای Spider-Man: Far From Home، مورد سختی به نظر میرسد. فیلمی که به خوبی به مفهوم زیرپوستی نیاز بیش از اندازهی ما انسانها به شنیدن این داستانهای تخیلی هم طعنه میزند و باتوجهبه موقعیت خاص MCU پس از پایانبندی «انتقامجویان: پایان بازی»، بیشتر یک فیلم شخصی برای اسپایدی است. به شکلی که بتوان گفت Far From Home در عین بهرهجویی مناسب از زمینهسازیها و شخصیتپردازیهای پیشتر انجامشده درون فیلمهای سه فاز اول دنیای سینمایی مارول، تلاش خاصی برای گسترش دادن آن قصهها نمیکند و حتی طی واپسین لحظات روی به اوج رساندن یکی از دغدغههای هویتی و درونی پیتر پارکر سرمایهگذاری کرده است؛ هرچند که باتوجهبه اتفاقات ناامیدکنندهی پیشآمده بین سونی و دیزنی، شاید این سرمایهگذاری هرگز در ادامهی راه نتیجهی لازم را تقدیم مخاطبان و سازندگان نکند.
فیلم اکشن/نوجوانانهی Spider-Man: Far From Home را میتوان بدون ذرهای شک بین ۱۰ فیلم برتر ساختهشده درون MCU تا به امروز قرار داد و اگر کمی بیشتر و دقیقتر این موضوع را بررسی کنیم، احتمال رسیدنش به رتبههای بالاتر فهرست گفتهشده نیز وجود دارد. یک فیلم سرگرمکننده و ساختهشده برای تماشای یکباره که نه چیزی بیشتر از سرگرمکنندگی خالص و انکارناپذیر را تحویلتان میدهد و نه ادعای انجام چنین کاری را دارد. فیلم تقریبا در تمامی بخشها یک پیشرفت نسبت به Spider-Man: Homecoming است و همچنان از برخی باگهای واضح داستانی و قصهگوییهای کلیشهای نیز رنج میبرد. اعضای گروه بازیگران اثر هم از زندایا گرفته تا جیک جیلنهال، همواره عملکرد رضایتبخش و استانداردی را به نمایش میگذارند که در ارائهی شخصیتهای اکثرا تکبعدی و نهچندان پیچیدهی آنها به جذابترین حالت ممکن به در بسته نمیخورد. آنطرف ماجرا نیز تام هالند را داریم که در فیلم با نمایش بیشتر وجههی انسانی پیتر پارکر، رسما تبدیل شدن به یکی از بهترین نسخههای دیدهشده از اسپایدی روی پردهی نقرهای را جشن میگیرد. این موارد فیلم را تبدیل به اثری نمیکنند که مخالفان کلی این جنس از آثار سینمایی بخواهند به سراغش بروند. اما نشان میدهد که تکیهی مارول روی ژانرهای دیگر در ادامهی راه پررنگتر نیز خواهد شد و طرفداران دلایل زیادی برای ادامه دادن به همراهی با این ابرقهرمانها دارند. زیرا Far From Home قطعا برای همگان فیلم جذبکنندهای نیست و در عین حال نمیتوان آن را در دنیای آثاری مثل آن، با صفتی غیر از «بسیار خوب» صدا زد؛ حالا هرچهقدر هم که برخی افراد بیان این حقیقت دربارهی یکی از آثار تولیدشده در دنیای فیلمهای ابرقهرمانی امروز را تکراری و بیمعنی بدانند.