«فرانتز» فیلمی که در جشنواره ونیز امسال توجه ویژه ای از سوی منتقدان و تماشاگران به خود جلب کرد و جایزه بهترین بازیگرزن (امید آینده) را هم از آن خودکرد، فردا روی پرده سینما فرهنگ میرود.
«فرانتز» در اولین هفته نمایش عمومی خود در فرانسه ۱۵۷ هزارتماشاگر را به سینماها کشاند.
فرانسوا ازون کارگردان خوش قریحه این فیلم سناریو را برمبنای نمایشنامه ای به نام «مردی که کشتمش» اثر موریس روستاند اقتباس کرده است. او به شکل ماهرانه ای در زوایای شخصیت های خلق شده کنکاش می کندو احساسات درونی آنها را همچون نقاشی چیره دست به تصویر می کشد.
لازم به توضیح است که از این ماجرا، ارنست لوبیج درسال ۱۹۳۲ نیز فیلم قابل توجهی ساخته بود.
داستان فیلم:
بعد از پایان جنگ جهانی اول ( ۱۹۱۴۶_۱۹۱۸) در یک شهرکوچک آلمان، آنا نامزد سربازی آلمانی به نام فرانتز که در جنگ کشته شده هر روز بر سر قبر او می رود. آنا در یکی از این روزها متوجه می شود که جوان ناشناسی بر سر این قبر آمده و بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و سپس گریه کنان آنجا را ترک می کند. کنجکاوی دختر جوان تحریک می شود و مرد جوان را دنبال می کند. مرد جوان که دراین شهرغریبه است، برای خودمکانی می یابد و باز در روزهای بعد به سرهمین قبر بازمی گردد و همچنان تحت تاثیر شدید قرار می گیرد و آنجا را ترک می کند، بعدا معلوم می شود که این مرد جوان سربازی فرانسوی بوده و در جریان جنگ جهانی با فرانتز روبرو شده و او را کشته است، اما حالا دوست دارد برای طلب بخشش از خانواده مقتول، با آنها رابطه برقرار کند. مرد جوان پیش خانواده سرباز آلمانی ادعا می کند که دوست فرزندشان بوده و با هم درپاریس موزیک می زده و به موزه لور می رفته اند و…
دختر که در ابتدا به سختی سرباز فرانسوی را قبول می کند، به خاطرعشقی که به فرانتز داشته، می خواهد بیشتر درباره نامزدش بداند. رفته رفته دوستی عمیقی بین آنها و همین طور میان فرانسوی ها وآلمانی ها شکل می گیرد. تا اینکه پسر فرانسوی سخت مریض می شود و به کشورخود برمی گردد اما دختر دل به او بسته است وهردو برای هم نامه های عاشقانه می نویسند تا روزی که معلوم می شود بخش عمده حرف های جوان فرانسوی دورغی بیش نبوده است. مرد جوان سپس خود را ناپدید می کند، دخترکه از او کلا بی خبر می ماند به پاریس می رود و به جستجوی او می پردازد…
در باره فیلم:
ساختار روایتی ماجرا در سطح های مختلفی بازگو می شود و در نحوه ارائه آن، داستانی کشش دار گنجانده شده وگیرائی خاصی به فیلم داده که لحظه به لحظه تماشاگررا با خود همراه می کند.
موقعیت هائ شخصیت ها جابجا می شوند، جایگزینی شخصیت ها از دید آن دیگری بعد جدیدی به اثر می بخشد. قهرمان داستان که اسمش عنوان فیلم را یدک می کشد در خود فیلم حاضرنیست اما همه درباره اش صحبت می کنند و عاشق او هستند و همین کنجکاوی تماشاگررا بیشتر میکند.
دیالوگ نویسی بسیار هوشمندانه، موقعیت های سورپرایزکننده در طول داستان، می تواند برای سناریونویسان تازه کار و حتی با تجربه نیز آموزه های جالبی باشد.
جدا از این ها فیلمبرداری عالی سیاه وسفید فیلم، بازیهای بسیار خوب به ویژه «پییر نینیه» در نقش سرباز فرانسوی و «پلا بر» در نقش نامزد فرانتز– به خلق این اثر ماندنی کمک می کند.
میزانس های فرانسوا ازون را نیز نباید از یاد برد. استفاده از رنگ ، درلحظاتی که شخصیت ها با شادی زندگی می کنند، جالب توجه است. صحنه های پایانی فیلم با رویاهای آنا پایان می گیرد، اگرچه این دختر جوان برای به دست آوردن سرباز فرانسوی به پاریس رفته و با هزاران مشکل پیدایش می کند، اما دوباره او را ازدست می دهد، اما با این حال، حالا دیگر حاضر نیست پاریس را ترک کند، چیزی در قلب این دختر جوان شکسته و چیز جدیدی در او متولد می شود و آن تابلوئی است که در موزه لوور او را افسون کرده…
اما این کدام تابلوست؟!
سینماتیکت