با نگاهی به پوستر این فیلم میتوان دریافت که با اثری تأمل برانگیز مواجهیم. جهانی وارونه که در آن هیچچیز آنگونه که بهنظر میرسد نیست! فیلم جدید «میشائیل هانکه» چنین فضایی دارد؛ خاکستری، سرد و البته عمیق. هانکه، کارگردانی موفق است که در کارنامه خود فیلمهایی چون «روبان سفید» و «عشق» را دارد و برای هرکدام موفق به دریافت نخل طلا از جشنواره کن شده است. امسال نیز توانسته با اثر جدید خود به بخش اصلی جشنواره راه یابد و بسیاری براین باورند که میتواند بار دیگر نخل طلا را از آن خود کند و بهعنوان نخستین کارگردان برنده سه نخل طلایی مطرح شود.
داستان فیلم مربوط به خانوادهای ثروتمند بهنام لورنت است که در زمینه ساختوساز فعالیت میکنند. شرکت ساختوساز خانوادگیِ لورنت توسط پدر خانواده، جورج (با بازی ژان ترینتیگنانت) بنیانگذارده شده و اکنون توسط دختر جدی و عبوس او بهنام آنا (با بازی ایزابل هوپرت) اداره میشود. این خانواده در ظاهر، زندگیی اشرافی و خوبی دارند اما درواقع هریک از آنان غرق در مشکلات روزمره خود بوده و روابط میانشان به سردی و تاریکی گرویده است. آنا مدام با فرزند حواسپرت خود، پییِر (با بازی فرانتس روگوفسکی)، مشاجره دارد و هربار نا امیدتر از گذشته، از درک پسر خود عاجز است. برادر آنا، توماس (با بازی متیو کاساواتیز) کاملاً وقف کار خود شده که البته دستی هم در کارهای غیرقانونی دارد.
هانکه سعی دارد مشکلات خانوادهای را به تصویر کشد که در رفاه کامل بوده اما همچنان دست به گریبان با رنجهایی هستند که شاید گرسنگان بسیاری آنها را تجربه نکردهاند. او برای رساندن منظور دقیق خود به مخاطب، این خانواده را با پناهجویانی مقایسه میکند که بیرون از فضای این خانواده ثروتمند، تنها برای ساعتی بیشتر زیستن یا داشتن اندک غذایی برای سیر شدن و یا سرپناهی برای آرمیدن؛ تمام سعی خود را میکنند. انسانهایی که گویا به آخر خط رسیدهاند و یا بهتر است بگوییم آنها را به آخر خط رساندهاند. انسانهایی که تمام دارایی خود را رها کرده و با تنها سرمایه خود که همان جانشان است به ناچار در مسیری پا گذاردهاند که شاید پایانی درآن نباشد. با توجه به اتفاقات متعددی که برای پناهجویان رخ داد، از واژگونیهای متعدد کشتی حامل آنها در آبهای مدیترانه گرفته تا قرنطینه سختگیرانه در مرزها و درنهایت نیز عدم اجازه ورود به امریکا توسط رئیس جمهور این کشور؛ نگاههای فراوانی به آنان شدهاست. گرچه این فیلم به موضوع آنها نمیپردازد اما در پسزمینه خود، با مقایسه جهان متفاوت این انسانها، رنجهای انسانهای ثروتمند را بیان میدارد که عمدتا از بیهدفی و پوچیِ سایه افکنده بر زندگیشان ناشی میشود. مقایسه دو دیدگاهِ کاملا متضاد؛ افرادی که به پوچی رسیده و خواهان پایان زندگی خود هستند و نیز افرادی که برای برطرف ساختن نیازهای نخستین زندگی خود از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند.
هانکه درامی را بهتصویر میکشد که برای مخاطب کاملا محسوس است. پوچیِ ناشی از رفاه فراوان و غرق در روزمرگی شدن! مقایسه و عرضه دو جهان متفاوت یا به عبارت بهتر دو نگرش متفاوت؛ توسط هانکه کاملا استادانه بیان شده است. دنیایی که درآن مردمان تمام تلاش خود را میکنند که زنده بمانند و جهانی که انسانهای آن خواهان پایان یافتن زندگی خود هستند؛ غافل از اینکه در هر دو جهان موجوداتی تقریبا مشابه (انسان) زندگی میکنند و تنها شرایط آنهاست که با یکدیگر تفاوت دارد. جالب این است که اشخاصی خواهان پایان یافتن زندگانی خویش هستند که شرایط به مراتب بسیار بهتری نسبت به گروه دیگر دارند. گلایههای هانکه از جهان مدرن و سراسر تکنولوژی کاملا هویداست. او دراین اثر بیان میدارد که تکنولوژی و درکل پیشرفت علم تا چه میزان در دلسردی انسانها و تنهایی آنها تأثیر داشته است.
اگر با سینمای هانکه آشنا باشید میدانید که هیچ چیز از این کارگردان برجسته بعید نیست و ممکن است هر چیز دور از ذهنی را در فیلمهای خود بگنجاند و آنرا طوری بیان کند که مخاطب کاملا درگیر آن شود. دراین فیلم نیز که بسیاری آنرا درامی تاریک برای اثر پیشین او، یعنی عشق میدانند؛ چنین اتفاقی افتاده است. هانکه برای هرچه واقعیتر نشان دادن اثر خود، موسیقی متن را از آن حذف کردهاست! اتفاق نادری که تنها در صورت داشتن جایگزینی قوی، رخ میدهد. اینکار هانکه نشان از اعتماد بهنفس بالای او دارد؛ اعتماد بهنفسی که دریافت دو نخل طلا در شکلگیری آن بسیار مؤثر بوده است. کارگردان آنقدر به فیلمنامه و القای حس توسط آن اطمینان داشته که تصمیم بر حذف موسیقی متن گرفته است. این تصمیم افزونبر تنوعی با ریسک بالا، سبب هرچه واقعیتر شدن فیلم شدهاست. پایان خوش، بر خلاف نامش به هیچ وجه پایانی خوش ندارد و این نام تنها کنایهای به بزرگ است. فیلم درنهایت نا امیدی به اتمام میرسد و مخاطب را میان سوالهایی فراوان رها میکند؛ سوالهایی که خود مخاطب باید پاسخی مناسب برایشان بیابد.
آخرین اثر هانکه، فیلمی تأملبرانگیز است که ذهن مخاطب را با ریتمی آهسته به چالش میکشد و درنهایت مخاطب خود را میان انبوهی از سوالات میبیند که ذهن تشنهاش او را راحت نمیگذارد. این فیلم را باید در نهایت دقت مشاهده کرد و در هر سکانس آن عمیقا تفکر کرد تا بتوان منظور دقیق کارگردان رو متوجه شد. بنابراین اگر از طرفداران سینمای تأملبرانگیز نیستید و یا صرفا قصد تفریح دارید، به تماشای آن ننشینید؛ چراکه برایتان زیبا نخواهد بود.
30nama