در طول تاریخ میلیاردها نفر روی کره زمین زیستهاند. امپراتوران، پادشاهان، جنگجویان، سربازان، دانشمندها، فیلسوفها، دکترها، پرستارها، کشاورزها، سیاستمدارها، کارگرها، معلمها و … همگی زنها و مردهایی بودهاند که در یک نقطه خاص که مرگشان باشد اشتراک داشتهاند. لحظهای که با فرارسیدنش هستی را به نیستی تبدیل میکند. این مرگ اما برای همه آنها به معنای پایانشان نبوده و بسیاری همچنان پس از مرگ نیز زندهاند. زنده در یادها و خاطرهها، زنده به خاطر کارهایی که کردهاند، زنده به خاطر خاطراتی که از خود بجا گذاشتهاند و زنده به خاطر شخصیتهایی که بودهاند. «انسانها زندگی میکنند تا آماده شوند برای مدتزمان طولانی مرده بمانند.» What Remains of Edith Finch عنوانی که با مرگ سروکار دارد، بزرگداشتی است هرچند کوچک برای تکتک افرادی که نه به خاطر شخصیت و وجود خود، بلکه به خاطر لحظه مرگشان در یادها ماندهاند.
«آنچه از ایدیث فینچ باقیمانده است» درباره خانواده مشهوری است که البته شهره آنها نه به خاطر مقام و ثروت و یا هر چیز دیگر بلکه نفرینی است که آنها را دربر گرفته و از پای درآورده است. نفرینی که چندین نسل است بر فینچ ها چنبره انداخته و آنها را یکی پس از دیگری از بین میبرد. ایدیث فینچ آخرین بازمانده فینچ هاست که به درخواست مادرش که اخیراً فوت کرده به عمارت بزرگ فینچ ها در دل جنگلهای وسیع و سرسبز پارک ملی واشنگتن برمیگردد. مادر ایدیث در طول حیات خود بسیار کم در مورد تاریخچه و اتفاقاتی که برای فینچ ها رخداده بود سخن میگفت و خانه بزرگ فینچ ها جایی بود که بالاخره ایدیث میتوانست پاسخ سؤالهای بیشمار خود را پیدا کند.
ایدیث بهسوی خانه به راه افتاده و پس از مدتی سرانجام خود را به داخل آن میرساند. خانهای پر از اتاقهای مختلف و منحصربهفرد که تقریباً همه آنها مسدود شدهاند و داخل آنها در ابتدا تنها از طریق روزنه کوچکی که روی در ورودیشان وجود دارد قابلمشاهده است. عمارت فینچ ها بسیار بزرگ و جالبتوجه است و گویی هر فینچی که آنجا زندگی کرده رنگی جدید و متفاوت به بوم رنگارنگ آن زده است و حتی کار به جایی کشیده که دیگر جایی برای رنگ زدن نمانده و چند ورق کاغذ اضافی به آن چسباندهاند.
در دل این خانه بزرگ و خاص ایدیث سفر خود را برای یافتن حقایق شروع میکند. هر راهرو، هر مکان و هر اتاقی انگار با شما حرف میزند و داستانی را برایتان روایت میکند. درواقع یکی از تحسینبرانگیزترین جنبههای بازی نیز همین است. جایجای عمارت فینچ ها پر از جزئیات و ریزهکاریها است. خانه فینچ ها با اینکه خالی از سکنه است و برای مدت زیادی اینگونه بوده، به لطف همین سطح جزئیات بالای آن بهشدت زنده جلوه میدهد. گویی دیوارهای آنجا همچنان شاهد گذران زندگی، استراحت، غذا خوردن، شادی و گریه، دعواها و نشستوبرخاستهای فینچ ها هستند. ایدیث در سفر خود از اتاقهای بستگان خود بازدید میکند. اتاقهایی که مسدود شده بودند و هرکدام از طریق مسیرهای خاصی قابلدسترسی هستند. مسیرهایی مخفی که البته پیدا کردنشان چالش چندانی هم به همراه ندارد. What Remains of Edith Finch در مقایسه با عناوینی مثل Everybody’s Gone To The Rapture یا Gone Home بسیار روایت خطیتری دارد و داستان مثل یک قطار روی ریل پیش میرود. با این وجود اما بازی همچنان در القای حس مشارکت به مخاطب موفق عمل میکند و او را درگیر روند داستان میکند.
فینچ ها از آن دسته خانوادههایی بودند که دنیای خاص خود را داشتهاند. «از آن دست خانوادههایی که قبرستانشان را قبل از خانههایشان میساختند.» خانوادهای متشکل از افرادی منحصربهفرد و با ویژگیهای متفاوت از هم که جهانشان با فرارسیدن مرگ ویران گشته است. ایدیث با ورود به اتاق آنها پا در موزه زندگیشان میگذارد. اتاقهایی که برای خود شخصیتی دارند و بهمانند یک شناسنامه صاحبان خود را قبل از اینکه با آنها ملاقات کنید به شما معرفی میکنند. توجه به جزئیات اتاقها اطلاعات زیادی را برایتان به همراه دارد. اطلاعاتی از قبیل سلیقه آنها و علایقشان، دستاوردها و حتی در برخی موارد آخرین فعالیتشان قبل از اینکه جان خود را از دست بدهند. تعامل با این موارد ایدیث را در کالبد بستگانش در آخرین لحظات عمرشان قرار میدهد و از چشم آنها این لحظات را تجربه میکند. هر یک از این فلش بکها حس و حال خاص خود را دارند و هریک با دیگری تفاوتهای بسیاری دارد. تفاوتی که حتی به گیم پلی بازی نیز سرایت کرده و هریک گیم پلی منحصربهفرد خود را دارد، طوری که انگار از یک بازی برای لحظات کوتاهی وارد بازی دیگری میشوید. این فلش بکها مخلوطی از واقعیتهای تحریفشده (اغراقشده) و واقعیت مطلق هستند که بسته به شخصیتی که از دیدگاه او روایت میشود (و یا دیدگاهی که روایت میکند) متغیر است و ذهنیات آن فرد بر آن تأثیر میگذارد. ازاینرو بعضی وقتها داستانها حالتی کودکانه و فانتزی به خود میگیرند و از طرفی برخی اوقات نیز بسیار جدی و سرراست هستند که همه این حالتها در کنار هم بهنوعی مکمل یکدیگر بوده و تجربهای ارزشمند را به ارمغان میآورند.
ایدیث با ورود به اتاق آنها پا در موزه زندگیشان میگذارد. اتاقهایی که برای خود شخصیتی دارند و بهمانند یک شناسنامه صاحبان خود را قبل از اینکه با آنها ملاقات کنید به شما معرفی میکنند.
روایت داستان بازی حس ورق زدن یک دفترچه خاطرات مصور را دارد. هنگام عبور از محلها و اتاقهای مختلف تمامی صحبتهایی که ردوبدل میشود و یا تفکراتی که از ذهن شخصیت میگذرد بر روی اجسام در محیط و یا دیوارها نقش میبندند. نوآوری که علاوه بر زیبایی ظاهری که به همراه دارد در هرچه غرق شدن در داستان بازی نیز به شکل جالبتوجهی مؤثر است. این مدل روایت نیز از حالتهای بخصوص شخصیتها و روایت کنندهها تأثیر میگیرد. بهعنوانمثال درحالیکه برای یک فرد بزرگسال این حروف بسیار ساده هستند در دنیای کودکانه این حروف و کلمات نقش اسباببازی و یک شی حاضر در محیط را ایفا میکنند.
اما درمجموع شاید بزرگترین ایرادی که بر این خاطرات وارد باشد این است که علیرغم حکایتهای زیبا و احساسی که به تصویر میکشند، گاهی بسیار کوتاه هستند و ممکن است احساس بکنید از حداکثر پتانسیل آنها استفادهنشده است. به عبارتی دقیقتر برخی فلش بکها بهقدری زود به پایان خود میرسند که فرصت برقراری ارتباط باشخصیت حاضر درصحنه به مخاطب داده نمیشود. البته این مشکل در همه فلش بکها حس نمیشود و برخی باوجود کوتاه بودن نیز همچنان قدرتمند هستند. دراینبین از نقش موسیقی زیبای Jeff Russo (آهنگسازی که بیشتر با کار خود در Fargo شناخته میشود.) در کنار صداپیشگی بسیار خوب شخصیت ها نیز نباید گذشت که در همین مدت کوتاهی که فرصت دارد به تنظیم ریتم داستان کمک شایانی کرده و آنها را به تجاربی زیبا بدل میکند. بازی ازنظر بصری بسیار زیباست اما ازنظر فنی کم و کاستیهایی احساس میشود. افت فریم در برخی صحنهها و یا دیر بارگذاری شدن بافتها و تکسچر ها گاهی بهخوبی دیده میشود ولی ازآنجاییکه گیم پلی بازی مبتنی بر سرعت عمل نیست هیچوقت حالت آزاردهنده به خود نمیگیرند.
What Remains of Edith Finch عنوانی است کوتاه که در همین مدتزمان کم به مفاهیمی چون مرگ و اثرات آن بر زندگی نزدیکان میپردازد. مفاهیمی که در صنعت بهندرت به آنها پرداخته میشود و همین سرگذشت ایدیث در عمارت فینچ ها را بخصوص میکند. سفری مملو از احساسات که علاوه بر بررسی ماهیت مرگ و نفرین خانواده فینچ ها بهمانند پلکانی عمل میکند که ایدیث را به بهشت حقیقتها میرساند. حقیقتی که نشان میدهد آیا چیزی مرگبارتر از خود مرگ وجود دارد یا نه.