فصل اول سریال وستورلد پر از ویژگیهای پیچیده و دقیق بوده است. این سریال صبورانه روایتهای مختلف خود را تا جایی که دستآخر بیننده را شوکه کند پیش میبرد؛ گرچه همیشه دنبال کردن این که چه اتفاقی در حال افتادن است بهسادگی میسر نیست و زمانی که از رازی بزرگ پردهبرداری میشود، ممکن است ندانستن علت آن اندکی گیجکننده باشد. از مهمترین مواردی که باوجود حدس و گمانهای طرفداران، در قسمت آخر سریال مسلم شد این است که درواقع دو تایملاین برای روایت داستان وستورلد استفاده شده است. ویلیام همان مرد سیاهپوش است، دلورس در دو زمان حال و گذشته به بیننده نشان داده میشود و هم برنارد و هم آرنولد در سریال حضور داشتهاند. در ادامهی این مطلب در رابطه با موضوعاتی مانند روایت جدید فورد و چیستی هزارتو نیز صحبت خواهیم کرد.
تئوری دو تایملاینی:
ساختار دو تایملاینی وستورلد بر این اساس است که ما درواقع در حال دیدن دو نسخهی زمانی از پارک تفریحی وستورلد هستیم. یکی از آنها در زمان حال اتفاق میافتد و دیگری مربوط به 30 سال پیش است که پارک به تازگی به مرحلهی فعالیت رسیده بوده است. البته با توجه به نحوهی ویرایش و ارائهی سریال به بیننده، قصد همین بوده است که همهی این اتفاقات در حال اتفاق میافتند؛ اما در اپیزود آخر مشخص میشود که درواقع دو تایملاین را میدیدهایم.
زمان حال:
بیشتر شخصیتهای انسان را در این تایملاین میتوانیم ببینیم؛ افرادی مانند ترسا، سیزمور و مرد سیاهپوش. خیالپردازیهای فورد باعث مشکلاتی شدهاند، همکار او آرنولد مدتهاست که کرده و حال مشغول طراحی داستان جدیدی است که هیئتمدیرهی وستورلد چندان نگرش خوشی نسبت به آن ندارند. تعدادی از میزبانان مانند ابرناتی و میو دچار مشکلاتی میشوند که همه را بابت امکان رخ دادن فاجعهای دیگر در وستورلد نگران میکند
گذشته (30 سال پیش):
این تایملاینی است که در آن میبینیم ویلیام و لوگان به وستورلد میآیند. پارک در مراحل اولیهی فعالیتش قرار دارد و ویلیام با دلورسی آشنا میشود که در پروسهی زیر سؤال بردن هویت خود است. با تشویق آرنولد، دلورس در جستوجوی هزارتو است و ویلیام در این ماجراجویی به او ملحق میشود. تدی در حال ایجاد آشوب در اسکالانته است و همهی اینها به فاجعهای ختم میشوند که همه در زمان حال راجع به آن صحبت میکنند.
چگونه این دو تایملاین به هم ارتباط پیدا میکنند؟
همهچیز در دنبالهی این است که ویلیام درواقع همان مرد سیاهپوش است. او در هر دو روایت حضور دارد و این داستانهای متفاوت اوست که این دو تایملاین را به سرانجام میرساند. رابطهی او با دلورس در هر دو زمان کلید درک این تایملاینها است. در گذشته، ویلیام عاشق دلورس می شود و از دوستش لوگان سرپیچی میکند. این تغییرات سبب میشود تا بخواهد به دلورس کمک کند تا از سرنوشت ناگزیرش فرار کند. نتیجهی این روایت این است که بعد از ملاقات دوبارهی دلورس در سوییتواتر، خاطرهای از او در ذهن این روبات باقی نمانده و باعث میشود تا به شکل وسواسآمیزی به دنبال یافتن هزارتو باشد که باور دارد فرجام مخفیانهی بازیکنان وستورلد است. او قادر نیست تا چیستی دلورس را درک کند. این که او یک روبات است که برنامهریزی شده تا همهچیز را از جمله افکاری که توسط خودش ساخته شده بودهاند را فراموش کند.
از طرفی میتوان گفت که شاید ویلیام از این قضیه خبر نداشته، اما همیشه به دنبال هزارتو بوده است. او گمان میکرده که هزارتو در واقع یک راز بزرگ در پارک است اما حقیقتاً این هزارتو، خودآگاهی طراحیشده توسط آرنولد است که میزبانان، و نه مهمانها، باید آن را کشف کنند. ایده آرنولد این بوده است که آگاهی میتواند با یافتن یک صدای درونی شکل بگیرد. در تایملاین گذشته، ویلیام به این دلیل دنبال هزارتو بود که میخواست باور کند دلورس او را برای خودش دوست داشته و به خواستهی خودش بوده است. در حال، مرد سیاهپوش این انگیزه را از دست داده است و دلیلش برای جستوجو تمام کردن وسواس فکری است که 30 سال دچار آن بوده.
اما همهچیز هم به دلورس برنمیگردد. زمانی که در قسمت نهم، ویلیام در برابر لوگان میایستد و میگوید «به من نگو بیلی»، در حقیقت بالانس قدرت در شرکتی که در آن مشغول فعالیت هستند آشکار میشود. با این که لوگان مافوق ویلیام است، او از لحاظ رفتاری بر او سلطه دارد و در 30 سالی که بین این دو تایملاین فاصله افتاده، ویلیام کنترل شرکت را در دست گرفته و سهامدار اصلی وستورلد شده است. اگر برای شما نیز سؤال شده بود که چطور مرد سیاهپوش با خیال راحت به رفتار خشن خود ادامه میداد و با وجود نظارت، کسی مانعش نبود، دلیل این است که او مالک وستورلد است و هرکاری بخواهد میتواند با آن بکند. در قسمتهای پایانی متوجه میشویم که وستورلد بیشترین تاثیر را در زندگی ویلیام داشته؛ از جمله این که باعث شده است کنترل کمپانی خانوادگی لوگان را در دست بگیرد، ازدواجش را نابود کرده و دلیل بازگشتن مرتب او با پارک بوده است.
دربارهی فورد، آرنولدز و دلورس:
طی قسمتهای اول میبینیم که دلورس با برنارد صحبت میکند؛ یا حداقل قرار است که اینطور ببینیم. این صحنهها درواقع صحبتهای آرنولد با دلورس هستند که مشغول آمادهسازی او برای داشتن افکار مستقل و درنتیجه زنده بودن واقعی است. این صحنهها 30 سال پیش اتفاق افتادهاند. نشانههایی برای فهمیدن این مسئله وجود دارد، مانند این که خارج شدن مرتب دلورس از روایتهای در حال اجرا منطقی نیست و همچنین هنگامی که دلورس به کلیسا میرود و لباسهایش تغییر میکنند و میگوید که این راه را قبلاً، در زمانی دیگر، رفته است. با این وجود تا زمانی که هویت آرنولد آشکار نشده بود، اینها مسلم نبودند. در حقیقت اوضاع کمی پیچیدهتر میشود. با سه تایملاین مواجه هستیم.
آرنولد پیش از این که پارک آغاز به کار کند با دلورس صحبت میکند. زمانی که متوجه میشود میزبانها قابلیت خودآگاهی دارند، خواستار این میشود که به همراه فورد، از ادامهی کار خود صرفنظر کنند زیرا که از لحاظ اخلاقی مخالف این است که مخلوقین آنها دائماً در معرض مرگ، شکنجه و تجاوز قرار بگیرند. فورد مخالفت میکند و جلوی گشایش پارک را نمیگیرد. پس از آن آرنولد از شخصیت روبات قاتلی به نام وایات استفاده میکند و دلورس را با آن برنامهریزی میکند و به او دستور میدهد که همهی میزبانهای پارک را از قتلعام کند. آرنولد که میداند فورد به سادگی میتواند دوباره آنها را بسازد، برای تفهیم فورد دلورس را به کار میگیرد تا خودش را نیز بکشد. در طی سریال این باور برای ما ایجاد میشود که فورد و آرنولد بر سر فلسفهی وستورلد با هم اختلاف عقیده داشتهاند، اما در پایان تایملاین حال متوجه میشویم که موضوع این نیست.
فورد میدانسته که اگر او و آرنولد استعفا دهند، شخص دیگری جای آنها را میگیرد و به همین دلیل، زمان بین مرگ آرنولد و خودش را صرف آمادهسازی میزبانها برای آگاهی کرده است. او میداند که میزبانها برای شورش باید آماده شوند تا به خودشان کمک کنند. این روایت جدید فورد است که تمام این اتفاقات را در قسمت آخر رقم میزند. دلورس پیش از هدایت دیگر میزبانها به کشتن افراد حاضر از شرکت DELOS، او را مانند آرنولد میکشد. لحظهی یکی شدن تایملاینها فوقالعاده است. کاری که فورد و آرنولد مدتها پیش شروعش کرده بودند به پایان میرسد و حال، میزبانها آزادند. اما تا کی؟
اینکه پس از این چه اتفاقی میافتد را در مورد هر دو تایملاین میتوان پرسید. با این که میدانیم اتفاقات 30 سال پیش و همینطور تایملاین قبل از آن (چند سالی قبل از احداث پارک که در آن آرنولد خودش را به کشتن میدهد و فورد بهتنهایی راه را ادامه میدهد) حل شدهاند، هنوز بسیاری چیزها را نمیدانیم. نمیدانیم که ویلیام چگونه مرد سیاهپوش شد، بیرون از وستورلد چه کاری انجام میدهد، چگونه جای لوگان را گرفته و بعد از لخت روس اسب ماندن چه بر سر لوگان میآید. درست است که دو تایملاین را تشخیص دادهایم، اما جزئیات بسیار کمی برای ارتباط دادنشان در دست داریم.
در تایملاین حال، سؤالهایی بسیاری در رابطه با این که چه اتفاقی قرار است بیفتد وجود دارد. آیا از وستورلد خارج میشویم یا هنوز کار سریال با این پارک تمام نشده است؟ محتمل است که فصل دوم نیز تایملاینهای مختلفی داشته باشد اما اینبار فلشبکها آشکارترند. نولان و جوی قادر نخواهند بود تا یک حقه را دو بار سوار کنند.