رابرت دنیرو تکچهرهای بیبدیل در دنیای سینماست. بازیگری چنان بزرگ که بیهیچ شک و شبههای، بزرگتر از ٩٠درصد فیلمها و فیلمسازانی است که با آنها همکاری کرده است. او یکی از معدود هنرپیشگانی که بودنش در هر فیلمیاعتباری مضاعف به آن فیلم میبخشد و شگفت که این اعتبار و احترام حتی در روزهای افول این ابربازیگر نیز با او همراه است و انگارنهانگار که در قرن بیستویکم گویا به عمد تیشه برداشته و میخواهد ریشه خودش را بزند.
دنیرو با هر متر و معیاری یکی از بهترین، محبوبترین و بزرگترین بازیگران دنیای سینما در تمام تاریخ این هنر- صنعت تاریخساز است. یکی از چند غول بلندبالای این سینما؛ یکی مثل آل پاچینو و مارلون براندو؛ یکی شاید بزرگتر و جلوتر از جک نیکلسون و داستینهافمن؛ یکی شاید اساطیریتر از کری گرانت وهامفری بوگارت.
بودن دنیرو چنان برای فیلمها و فیلمسازان مهم و حیاتی است و چنان برای بودنش در فیلمهایشان سرودست میشکنند که حتی در اینروزهای از اسب افتادنش نیز فیلمسازانی نهچندان کم تعداد، فقط برای اینکه او را داشته باشند، ماهها صبر میکنند؛ تا جادوی دنیرو همراهشان باشد…دنیرو که پرثمرترین همکاری ممکن را با غولی چون مارتین اسکورسیزی داشته؛ هنوز چنان بزرگ است که اسکورسیزی بزرگ دربارهاش میگوید: دنیرو تنها کسی است که میفهمد من چه میگویم. ما همدیگر را بهتر از همه میفهمیم. او فشارهای دنیای شصتسال پیش را میشناسد و درک میکند. آن دنیا، که اکنون دنیایی سپری شده است، در قلب من و او زنده و برجاست. کسی اینروزها آن دنیا و معیارهایش را نمیشناسد و قبول ندارد و این تنها دنیرو است که باور دارم هنوز به آن دنیا باور دارد و میتواند خوب و بدهایش را ارزیابی کند.
دنیرو اکنون در دهه هشتم زندگیاش نیز هنوز موفق و پرکار است و همه ساله میتوان به نام چند فیلم برخورد که یا در آنها بازی کرده یا صحبتهای مقدماتی در مورد حضورش در آنها به عمل آمده است. بازیگر شاهکارهایی چون پدرخوانده، راننده تاکسی، گاو خشمگین، سلطان کمدی، روزیروزگاری در آمریکا، ماموریت مذهبی، تسخیرناپذیران، تنگه وحشت، مخمصه و… امسال کمدین تیلور هکفورد را بر پرده داشت که بسان تمام دوران بازیگریاش توانسته بود تک خالی بیبدیل در آستین کارگردانش باشد…در گفتوگوی پیش رو این ابر اسطوره بازیگری درباره بازیگری، خود و زندگی و سلایق و علایق سینماییاش سخن گفته است.
-از چه زمانی عشق به بازیگری در وجودت جوانه زد؟
نخستین بار که حس کردم میخواهم بازیگر شوم، نوجوان بودم. یادم میآید عکسهایی از رداستایگر، هری بلافونته و دیگر بازیگران سرشناس آن دوران را در یکی از کلاسهای جنبی مدرسه به دیوار زده بودند. آنجا وقتی معلم ازم پرسید چرا میخواهی بازیگر شوی؟ نمیدانستم باید چه جوابی بدهم. آنجا فقط به این فکر میکردم که چه لهجه بدی دارد و چقدر کلمات را بد تلفظ میکند! او اما خودش به جای من جواب داد و گفت حتما برای بیانکردن خودت؛ همان جا تصمیم گرفتم بازیگر شوم.
–از شهرت بازیگری هم خوشت میآمد؟
شهرت مهم نیست؛ پاپاراتزیها و حتی مردمیکه برای گرفتن عکس و امضا خلوتت را ازت میگیرند هم، چندان مهم نیستند. نکته منفی شهرت این است که همه را دورو میکند. وقتی مشهوری، همه با تو مهربان و خوبند. تعریف و تاییدت میکنند؛ حتی وقتی داری احمقانه و غیرمنطقی حرف میزنی. اما من آدمهایی را دوست دارم که بتوانند بهم بگویند حرف یا کار مرا قبول ندارند.
-پول چطور؟
پول یعنی زندگی راحت. پول یعنی خوششانسی. دقت کنید: راحتی و خوششانسی و نه مثلا خوشبختی و سعادت. اینها با پول به دست نمیآید. موفقیت هم. خیلی پیش آمده که آرزو کردهام کاش پول نداشتم، اما فلان فیلمم را مردم و منتقدان دوست داشتند. مردم برای اینکه تو را بهعنوان بازیگر تأیید کنند، به سناریو و بازی نگاه میکنند و نه به پول. اینجور زمانها با اینکه پول داری، اما احساس کمبود و خلأ میکنی.
– میتوانی به خوانندگان ما بگویی که بهعنوان یکی از درخشانترین ستارههای دنیای سینما چه تعریفی از بازیگری داری؟
اصلا نمیشود بازیگری را تعریف یا در یک جمله خلاصه کرد. واقعا نمیشود. این حیطه آنقدر وسیع است که در تعریف نمیگنجد. شاید فقط بشود کسی مثل من که تجربههای زیادی در این حیطه دارد، درباره خودم حرف بزنم؛ تا از میان این حرفها علاقهمندان شاید بتوانند نکاتی را استخراج کنند که به دردشان بخورد. مثلا برای من بازیگری جدیتر از هر مسأله جدی دیگری است. تعریف بازیگری برای من یعنی همین جدیت. من نمیتوانم در بازیگری تقلب کنم، ادا درآورم و از این چیزهای مزخرف که متاسفانه زیاد شدهاند.
– یعنی چه؟ یعنی عنصر خیال را در سینما نادیده میگیری؟
چه ربطی دارد؟ من درحال حاضر با حدود پنجاهسال بازیگری قطعا این را میدانم که فیلمها چیزی بیش از توهم و خیال نیستند و نخستین قانون سینما شاید این باشد که حقه بزنیم، دروغ بگوییم و ادای آدمهای دیگر را درآوریم. سینما باید رویاسازی و رویافروشی کند اما نه من بازیگر. من زمانی که نقشی را به عهده میگیرم، تمام حقایق و مسائل کاراکتر را باید بدانم، تا جلوی دوربین خود او باشم.
–اما مگر بازیگری در ذات خودش یک تقلب و دروغ بزرگ نیست؟ اینکه هم بازیگر و هم تماشاگر میداند که این رابرت دنیرو است که فلان نقش را بازی میکند…
فیلمها بازتابی از واقعیتهای زندگی هستند؛ یک تصور که سعی میکنیم دوبارهسازیشان کنیم. این را همه میدانند. خودمان هم میدانیم که دروغ است. اما با این حال باید باورش کنیم تا به باورپذیرترین شکل ممکن انجامش دهیم. همچنان که گفتم بازیگری برای من یک تصور یا دروغ نیست و نسبت بهش خیلی جدی و کنجکاوم. وقتی نقش کسی را بازی میکنم، باید با تمام پستی و بلندیهای کاراکتر آشنا شوم. باید دقیقا بفهمم او کیست و چه میخواهد، تا جلوی دوربین طبیعی و قابل قبول به نظر برسم.
-باید بازیگر را جلوی دوربین آزاد گذاشت یا اینکه کنترلش کرد؟
آزادی، نه فقط در بازیگری، بلکه در زندگی هم مهم است. آدمها باید آزاد باشند تا خودشان راه درست را پیدا کنند. آدمها و بازیگران باید اشتباه کنند و از این اشتباهات پند بگیرند. این خیلی مهم است بازیگر احساس کند با محدودیتهای غیرمنطقی روبهرو نیست. این جوری میتواند جنبههای مختلف خود را شکافته و با بهرهگیری از خلاقیت و آزادی، بازی بهتری ارایه دهد.
–میتوانی بازی خودت را تحلیل کنی؟
بازی من رابرت دنیرویی است. یکجورهایی خاص خود من. من شیوه متد و آموختههایم از لی استراسبرگ را به شیوه خودم بازی میکنم. درواقع بازیام تلفیقی است از نظم و آنارشی؛ هم به یک چارچوب نیاز دارم و هم به آزادی عمل. ببینید، در تحلیل بازیگری، منتقدان همیشه از اصطلاح بازی زیرپوستی استفاده میکنند. برای من این اصطلاح یعنی اینکه بازیگر به ذات نقش پی ببرد.
–هنوز مثل سالهای جوانی هر نقش جدیدی برایت چالش به وجود میآورد یا اینکه یاد گرفتهای کار را ساده بگیری؟
بازیگری و فیلمسازی همیشه جزو کارهای سخت و پردردسر بودهاند. مردم البته متوجه این دشواری نیستند. آنها احساس میکنند فیلم به همان راحتی ساخته شده که آنها در سالن سینما درحال تماشا هستند. حتی منتقدان هم متوجه دشواریهای فیلمها نیستند. اما واقعیت این است که برای تولید یک فیلم عده زیادی خوندل میخورند و متحمل دشواری میشوند. دشوارترین کار هم در این میان بر دوش بازیگران است. فکرش را بکنید که نیمههای شب است و سرما بیداد میکند، چند نفر به شما زل زدهاند و در این حالت باید در قالب کاراکتری دیگر فرورفته و یک صحنه درام یا کمدی را به شکلی طبیعی بازی کنید. معلوم است که کار راحتی نیست. این سختی را هیچ تجربهای آسان نمیکند.
–همیشه گفتهای بازیگر باید استعداد داشته باشد. میتوانی بگویی استعداد یعنی چه؟
استعداد به نظر من این نیست که بازیگر توانایی اجرای نقشهای مختلف را داشته باشد. البته بازیگر بااستعداد قطعا میتواند اینجور نقشها را ایفا کند. اما استعداد اصلی در این است که بتواند انتخابهای درست داشته باشد؛ انتخاب فیلمها و نقشهای درست…
–تا حالا شده که از بازی یک بازیگر دیگر درس گرفته باشی؟
دهها بار. باید بگویم که هم وقتی در فیلمیبازی میکنی چیزهای زیادی یاد میگیری و هم وقتی فیلمهای دیگر را تماشا میکنی. من فیلمهای خودم را با این دید که ببینم چه کردهام و چقدر درست یا غلط بازی کردهام، نگاه میکنم. فیلمهای دیگر را هم با این نگاه که تجزیهوتحلیل کنم اگر آن فیلم را من بازی کرده بودم، برای بهترشدن نقش چه کارهایی میکردم. فیلم دیدن بهترین کلاس درس برای هر بازیگر و کارگردانی است. فیلمها هزاران نکته در دل خود دارند که منتظر کشفشدن هستند.
–دنیرو در کارگردانی آدم کمالگرایی شناخته میشود. اما ظاهرا در بازیگری سهلگیرتر شدهای؛ چنان که در چندسال اخیر بیش از همیشه فیلم بازی کردهای. قبول داری؟
طبیعتا نه. آخر کار در سینما اینجور نیست که بازیگر خیلی خطکشیشده پیش رفته و انتخاب کند. این یکی دوسال که میگویی، پرکاریام یک دلیل بیشتر ندارد و آن هم این است که پشت سرهم چند فیلمنامه خوب دریافت کردم. همین!
–نمیترسی خاطره کارهای خوبت خدشهدار شود؟
مگر میشود؟ من یا پدرخوانده و گاو خشمگین و راننده تاکسی را بازی کردهام و یا نه. اگر بازی کرده باشم که آن وقت تا قیامت آن کارها در کارنامه من خواهند ماند و هیچ چیزی نمیتواند به آنها خدشه وارد کند. نکته دیگر هم این است که من رابرت دنیرو باید کار کنم و جلوی دوربین باشم. باید. بازیگری برای من دیگر فقط به معنی تأمین زندگی و پول نیست. بازیگری برای من یعنی زندگی، یعنی اکسیژن برای نفس کشیدن، یعنی بهانه زندگی. من بدون سینما و بازیگری مردهای بیش نیستم. در ضمن هیچوقت حس نکردهام یکی از غولها و افسانههای بازیگری هستم. همیشه احساسم این بوده که یک بازیگر معمولی هستم که تلاش دارد بهترین کار خود را انجام دهد.
-اما نقشهای کمدیت با مخالفت برخی از طرفداران روبهرو شدهاند. چرا این نقشها را بازی میکنی؟ برای اینکه جنبه دیگری از خود را کشف کنی یا برای اینکه دیگر نقشهای بزرگ و جدی پیشنهاد نمیشود؟
من واقعا از کمدی لذت میبرم. از همان اوایل کار هم اینگونه بوده. حتی در فیلمهایی مثل خیابانهای پایین شهر و راننده تاکسی هم- که فیلمهای جدی به شمار میآیند- عناصر کمدی در بازیام وجود داشت. سلطان کمدی هم یک کمدی سیاه و تلخ بود که سیوسه چهارسال پیش بازی کردهام. پس این اتفاقی نیست که در این چندسال اخیر پیش آمده باشد. درواقع خیلیها به من گفتهاند رگههایی از شوخ طبعی دارم و من هم با خودم گفتهام اگر اینطور است، پس بگذار آن را مورد مکاشفه قرار دهیم. فقط همین. البته باز تکرار میکنم که کمدی مفرح، سرگرمکننده و لذتبخش است.
-یعنی بازی در نقشهای جدی لذتبخش نیست؟
خب، از آنها هم لذت میبرم. این چیزها بستگی به شرایط دارد. فقط امیدوارم دوستدارانم را ناامید نکرده باشم. اما بالاخره پیشنهادی هم باید باشد دیگر.
–وقتی بازیگری را شروع کردی، آیا بازیگرانی بودند که بهعنوان الگو دوستشان داشته باشی؟
قطعا. عاشق جیمز دین بودم و البته مارلون براندو. مونتگمری کلیفت، جرالدین پیج، کیم استنلی و گرتا گاربو را هم دوست داشتم.
–در میان بازیگران نسل بعد کدام بازیگران را میپسندی؟
مت دیمون یک بازیگر جوان عالی است؛ عالی و جدی و مصمم. لئوناردو دیکاپریو هم بینظیر است. او در مردگان اسکورسیزی عالی است و البته در جزیره شاتر و هوانورد. دانیل دی لوییس هم یک بازیگر فوقالعاده است. جنیفر لارنس هم سرشار از انرژی است.
-تفاوت سینمای امروز را با فیلمهایی که در دهههای گذشته ساخته میشدند، در چه میدانی؟
واقعا نمیدانم. درحال حاضر فقط میتوانم بگویم که وقتی من کارم را در بیستوچند سالگی شروع کردم، فیلمهای مستقل کمیساخته میشد. اما الان این نوع فیلمها بیشتر شدهاند و این به بازیگران فرصت بیشتری برای کارکردن میدهد. البته ممکن است تحلیل من خیلی شخصی باشد یا اینکه حواسم به چیزهای دیگر نباشد. شاید مورخان سینما یا منتقدان برداشت بهتری در این زمینه داشته باشند.
-آیا دلیل خاصی دارد که خودت را به بازیگری محدود نکرده و به کارهای دیگر هم میپردازی؟
خوب است که آدم از پس کارهای دیگر هم برآید. نه؟ مثلا من در رستوران یا هتل خودم یا حتی در دفتر جشنواره تریبیکا احساس بینظیری دارم. اما درعین حال عشق و علاقه اصلی و اولم سینماست. تولید و ساخت فیلم را خیلی دوست دارم. فکر هم نمیکنم هیچوقت عشق به سینما را از دست بدهم.
-وسوسه کارگردانی با خیلی از بازیگران همراه است و ظاهرا این وسوسه با تو هم بوده. آیا فقط این وسوسه بوده یا به دلیل دیگری سراغ کارگردانی فیلم رفتی؟
من همیشه در تمام زمانهایی که بازیگری میکردم، هدفم فیلمسازی بود. همیشه دلم میخواست کارگردانی کنم و به اصطلاح کرم فیلمسازی داشتم…
–چرا؟ بازیگری ارضایت نمیکرد؟
کارگردانی به آدم روحیه و انرژی بیشتری میدهد. یکجور تعهد خاص در کارگردانی هست که با بازیگری نمیتوان قیاسش کرد.
-میتوانی بگویی چگونه کارگردانی هستی؟
این را من نباید بگویم. من فقط میتوانم بگویم فیلمسازانی را دوست دارم که زمان فیلمبرداری برداشتهای کمیمیگیرند، یعنی میدانند چه کار میکنند. من درباره خودم فقط این را میدانم که در کارگردانی میدانم دنبال چه چیزی هستم.
-چرا بعد از ساخت دو فیلم قصه برانکسی و چوپان خوب، زمانی که حس میشد راهت در این مسیر هموارتر شده دیگر این کار را ادامه ندادی؟
نمیشود همه چیز را اینگونه طبقهبندیشده پیش برد. نمیشود. من این کار را رها نکردهام.
-میخواهی دوباره کارگردانی را تجربه کنی؟
در تمام این سالها دنبال فیلمنامه خوب بودهام.
-یعنی درهالیوود به این بزرگی یک فیلمنامه خوب نمیشود پیدا کرد؟
میشود. بیشتر از یک فیلمنامه خوب هم پیدا میشود. اما نکته اینجاست که بعد از دو فیلم که موفق قلمداد شدند، من وسواسی و کمالگرا شدهام. از ساخت این دو فیلم چیزهای زیادی آموختم. اما حالا میخواهم سومین فیلمم بهتر از آن دو باشد. این طبیعی است که آدم بخواهد کار بهتری ارایه دهد. مشکل من اما این است که عجلهای ندارم. درواقع حس میکنم هر وقت که زمانش برسد، دوباره پشت دوربین خواهم بود.
-وقتی کارگردانی میکنی، حس نمیکنی بازیگران از اینکه جلوی دوربین بازیگر راننده تاکسی و گاو خشمگین و دهها نقش درجه یک دیگر قرار گیرند، میترسند؟
فکر نمیکنم اینجور باشد که میگویی. بازیگران به یکدیگر اعتماد میکنند، چون میدانند سراغ چه کاری میروند. در روند فیلمسازی، شما، چه پشت و چه جلوی دوربین، فقط درگیر کاری که باید انجام دهید میشوید و مسائل دیگر به سرعت حل شده و از بین میروند. حداقل برای من که همیشه این اتفاق رخ داده است.
-آیا ایدهآل خاصی در کارگردانی داری؟ اینکه مثلا ١٠ فیلم بسازی یا اسکار کارگردانی بگیری و…؟
نه؛ یعنی نمیدانم. فکر نکردهام به این چیزها. از نظر آماری اگر بتوانم تا آخر عمرم پنج فیلم بسازم، خیلی عالی خواهد بود. این یعنی پرکاری، یعنی کار زیاد. کارگردانی را خیلی دوست دارم اما اینکه این کار را درست انجام دهم، برایم بسیار مهمتر است.
-در کنار بازی و کارگردانی سینما، رستوراندار موفقی هم هستی. کدامیک از این دو حرفه بیشتر سر ذوقت میآورد؟طبیعتا سینما. من شیفته و عاشق بازیگری هستم. این بهترین کاری است که انجام میدهم. کارگردانی را هم دوست دارم، ولی نه به اندازه بازیگری. اینکه در کار رستورانداری موفق هستم، شاید به این دلیل باشد که غذا را دوست دارم و احساس میکنم با رستورانداری میتوانم غذاهای خوشمزهتری بخورم.
-درست است که میگویند آدم عجیب و سفت و سختی هستی و نمیشود به راحتی باهات کنار آمد؟
سفت و سخت؟ من؟ اصلا. وقتی خودم را با خیلیهای دیگر مقایسه میکنم، اصلا فکر نمیکنم کسی بتواند بهم بگوید آدم سفتوسخت. البته آدمها در شرایط متفاوت، برخوردها و واکنشهای متفاوتی دارند. این طبیعی است. علاوه بر این، ساخت فیلم حتی در بهترین شرایط هم کار سختی است و نباید با رفتارمان سختی را مضاعف کنیم. طبیعی است بعضیوقتها یکی روحیه و حال وهوای خوبی نداشته باشد. اما باید به این فکر کنیم که اگر من با مشکلی روبهرو هستم این چه ارتباطی به کارگردان فیلم دارد و چرا باید برای او شرایط سختی فراهم کنم؟
-هیچوقت با تهیهکنندگان یا کارگردانان به مشکل برخوردهای؟
نه؛ هیچوقت. نمیدانم چرا و چگونه ولی خوشبختانه تهیهکنندگان همیشه نسبت به من مهربان بودهاند و هیچگاه ناراحتم نکردهاند. البته من هم آنها را اذیت نکردهام، یعنی همیشه یک رابطه خوب و محترمانه داشتیم. با کارگردانها هم مشکلی نداشتم. همیشه سعی کردهام کارگردان را راضی کنم. بازیگر باید مطیع کارگردان باشد. البته بحث، عقیده و تبادلنظر در هر کاری هست، ولی حرف آخر حرف کارگردان است.
–از بازی در فیلمیپشیمان شدهای؟
نه. هر نقشی را به دلیلی بازی کردهام، یعنی هرکدام از نقشها و فیلمها برایم مهم بودهاند. حالا شاید بعضی دلایل برای دیگران قانعکننده نباشند، ولی خودم بههرحال دلیل داشتهام. البته این را هم باید بگویم که ناموفقبودن یا شکست تجاری فیلم حرف دیگری است. اینجور اتفاقات برای هر بازیگری پیش میآید و نباید نگران شد. بعد از هر شکست همیشه سعی کردهام به کارهای آینده توجه کنم.
-فکر یا تصمیم بازنشسته شدن نداری؟
نه، خدای من. نمیدانم. بعضی بازیگران میگویند قصد دارند بازنشسته شوند، اما بعد از دوسال دوباره برمیگردند. من هیچوقت از بازنشستگی حرف نمیزنم. ممکن است مدتی کار نکنم اما میدانم که بعد ممکن است با چیزی روبهرو شوم که دوباره هیجانزدهام کند.
-برای آمریکاییها سینما یعنی هالیوود. جالب اینکه بازیگران آمریکایی نیز مایل به حضور در فیلمهای غیرهالیوودی نیستند. اما تو در این سالها بارها در آثار اروپایی بازی کردهای. چرا؟
فیلمسازان اروپایی بسیار مستعد و روشنفکرند. فیلمنامههای اروپایی بیشترشان ارزشمندند و مشابه آنها درهالیوود کمتر پیدا میشود. سینمای اروپا تماشاگرانش را با چیزهایی روبهرو میکند که در آمریکا حتی نمیتوان بهشان فکر کرد. در کلهالیوود فاقد تمام چیزهایی است که سینمای اروپا را قدرتمند و ارزشمند کرده است. من نیز به اروپا میروم تا این کمبودها را حل کنم. البته نکته دیگری نیز هست: ریشه من ایتالیایی است و احساس نزدیکی خاصی به این کشور دارم.
-برخلاف بیشتر بازیگران، تو در لسآنجلس زندگی نمیکنی. چرا؟
من همیشه یک زندگی آرام و بیهیاهو را ترجیح دادهام. همیشه از جاروجنجال و سروصدا فراری بودهام. از شایعات متنفر بودم و هستم. همیشه همینطور بودهام. هالیوود پر است از شایعات، رسواییها و جنجالها اما من دوست دارم یک زندگی بیسروصدا و معمولی داشته باشم. من معتقدم هنرمند باید به استعدادها و تواناییهای خودش تکیه کند، نه به شایعات رسانهای.
-چرا اینقدر ازهالیوود بیزاری؟
هالیوود یک طایفه است و بازیگران اهالی این طایفه. درواقع آنها دنبال تکیهگاهند. خیلی از بازیگرانهالیوودی دچار غرورند و این آزاردهنده است.
-شهر محبوبت کجاست؟
در طول زندگیام تقریبا به تمام دنیا سفر کردهام، اما هیچ جا برای من نیویورک نمیشود.
-این که الگوی خیلی از بازیگران هستی، این حس را به وجود نمیآورد که با بقیه متفاوتی؟
شوخی میکنی؟ متفاوت؟ من؟ من نه بازیگر و نه حتی آدم متفاوتی هستم. فقط همیشه سعی کردهام انتخابهای مناسب و درستی داشته باشم. همین!
-چرا اینقدر از رسانهها فراری هستی؟
نه واقعا. فقط موضوع حرف داشتن و نداشتن است. بعد از اکران هر فیلم همه قرار گفتوگو میگذارند. گفتوگوهایی با پرسش و پاسخهای تکراری. من خسته میشوم از اینهمه تکرار. برای گفتوگو باید حرف تازهای داشت که ارزش گفتن داشته باشد. آنوقت گفتوگو خواندنی میشود.
-آیا فیلمهای خودت را تماشا میکنی؟
نه. حس میکنم فیلمهایی که در آغاز فعالیتم در سینما بازی کردهام، اصلا به درد تماشا کردن نمیخورند.
دوفصل