یادداشت هیدئو کوجیما بر فیلم Blade Runner 2049
هیدئو کوجیما، بازیساز بزرگ ژاپنی، باز هم به رسم عادت همیشگی خود یادداشتی برای فیلم Balde Runner 2049 نوشته که در ادامه میتوانید متن نوشتهشده توسط وی را به صورت ترجمه مطالعه کنید:
در دنیای سینما، گونهای از فیلمهای کلاسیک وجود دارد که لمس کردنشان ممنوع است و مجاز نیست که ریبوت شوند یا ادامهای برای آنها ساخته شود. این دسته از فیلمها، در عالم دیگری سیر میکنند و بهطور گستردهای روی بقیهی فیلمها و فرهنگها تأثیر میگذارند. نسخهی اول «بلید رانر» (Blade Runner) یکی از همین فیلمهاست.
این فیلم که در سال ۱۹۸۲ اکران شد، با تصاویری بدیع، حساسیتی هنرمندانه و مضامینی که بهطور ضمنی در خود قرار داده بود، به فیلمی کالت تبدیل شد و طرفدارهای زیادی جمع کرد. فیلم در آیندهای جریان داشت که به شکلی ظریف عناصرش با یکدیگر ترکیب شده بود؛ فناوریهای مرده و زنده، خود و دیگران، واقعیت و خیال. بلید رانر فیلم سرگرمکنندهای است که پرسشی فلسفی مطرح میکند: «معنی انسان بودن چیست؟» این پرسش، تأثیر فرهنگی عمیقی روی مدیومهای قصهگو مثل فیلمها، انیمیشنها، بازیها، موسیقیها، پرینتها و همچنین صنعت فشن گذاشت. زمانی که مخاطبی بلید رانر را ببیند، دیگر راه برگشتی برایش باقی نخواهد ماند.
با توجه به اینکه تأثیر بلید رانر گستردهتر میشود و به جاهای دور میرسد، میتوان این فیلم را خارج از نمودار زمان در نظر گرفت.
در دنیایی پس از این فیلم، میتوان کاری را با الهام از بلید رانر خلق کرد. ولی هرگز نباید بلید رانر را ریبوت کرد یا ادامه داد و برای این کار هیچ دلیلی وجود ندارد؛ بنابراین وقتی شنیدم که قرار است دنبالهای بر فیلم ساخته شود، دلم فرو رفت. مهم نیست که چه کسی سکان فیلم را به دست گرفته، این پروژه در نهایت شکست خواهد خورد. همینطور من نگران بودم که این دنباله، وضعیت افسانهای فیلم را لکهدار کند.
با این حال، وقتی کارگردانی دنباله به دنیس ویلنوو، یکی از کارگردانهای مورد علاقهام، رسید، کمی امیدوار شدم. نبوغ این کارگردان باعث شده بود تا فیلمهای شاهکاری مثل «سوختگان» (Incendies)، «زندانیها» (Prisoners) و «دشمن» (Enemy) خلق کند. بخواهم راستش را بگویم، گرچه امیدم بالا رفت، ولی تردیدم نسبت به موفقیت فیلم هنوز ثابت بود.
احساس تردید همچنان در من وجود داشت، اما لحظهای که «بلید رانر ۲۰۴۹»(Blade Runner 2049) را روی صفحهی بزرگ دیدم، تمام تردیدی که داشتم از بین رفت. بدون تردید، بلید رانر ۲۰۴۹ یک شاهکار سینمایی در بالاترین حد ممکن است.
بالاخره بعد از ۳۵ سال، یک دنبالهی واقعی برای فیلم اصلی منتشر شد. نه یک ریبوت، یک کلون یا یک چیز تکراری، بلکه دنبالهای مستقیم. رازهایی که درون فیلم اصلی وجود داشت، در طول این ۳۵ سال بیوقفه بیشتر از قبل میشد و سؤالات سنجشگرایانهای بیپاسخ رها شده بود. بلید رانر ۲۰۴۹ در ساختار زیرین خود و توجهش به جزییات کاملاً به نسخهی اصلی وفادار است، ولی در عین حال جهانبینی خاص خود دنیس ویلنوو هم در فیلم وجود دارد؛ این یک کار معجزهآسا است.
گوسفند برقی
برای اولین بار از طریق کتاب «آیا آدممصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟» با بلید رانر برخورد کردم. این اولین رمانی بود که از فیلیپ کی. دیک میخواندم که یک شاهکار علمی تخیلی بود. ریک دکارد، قهرمان قصه، وظیفه داشت تا آدممصنوعیهای سرکش را که از مریخ به زمین فرار کرده بودند دستگیر کند. بعد از جنگ جهانی ترمینوس، زمین تا حد زیادی از بین رفت و انسانها برای یک زندگی جدید به مریخ سفر کردند. در زمین، داشتن حیوانات واقعی به معنای خیرهسری است؛ بنابراین مردم از نسخههای رباتیک و مصنوعی حیوانات استفاده میکردند و دکارد هم یک گوسفند برقی دارد. مضمون اصلی کتاب که دربارهی تفاوت میان انسانها و آدممصنوعیها بود همچنان در فیلم اصلی وجود داشت، ولی دکارد در رمان، یک جایزهبگیر از سطح پایین جامعه بود که میخواست با جمعآوری پول، گوسفند برقی خود را با یک گوسفند واقعی جایگزین کند.
چند سال بعد از اینکه رمان فیلیپ کی. دیک را خواندم، متوجه شدم که یک فیلم اقتباسی از روی این کتاب دارد ساخته میشود. کارگردان این فیلم ریدلی اسکات بود که با فیلم «بیگانه» (Alien) مشهور شده بود. آهنگساز فیلم ونجلیس بود که آهنگسازی فیلم «ارابههای آتش» (Chariots of Fire) را در کارنامه داشت و داگلاس ترمبول هم در جایگاه جلوههای ویژهی فیلم، قبلاً جلوههای ویژهی «2001: ادیسهی فضایی» (2001: A Space Odyssey) را ساخته بود. با وجود چنین مهرههای سنگینوزنی، چگونه کسی که طرفدار فیلمها و علاقهمند به ژانر علمی تخیلی بود، میتوانست هیجانزده نشود؟
در نهایت، فیلم با هیاهویی کوچک آمد و رفت. اولین سال دانشگاهم بود که به سالن سینمایی تقریباً خالی در اومدا، اساکا رفتم تا بلید رانر را ببینم. «عجیب و غریب، شوکهکننده و به معنای واقعی بینظم»؛ این تیتری بود که آن زمان نیویورک تایمز برای توصیف فیلم بلید رانر استفاده کرده بود. بلید رانر از سوی بقیهی رسانهها و منتقدان انتقادهایی مشابه دریافت کرد. با این حال، این فیلم روی من تأثیر ژرفی گذاشته بود.
پیرنگ و مضمون فیلم به کتاب شباهت داشت، اما دکارد (هریسون فورد) در فیلم از یک جایزهبگیر به یک بلید رانر و اندرویدها به رپلیکنتها تبدیل شده بودند. قصه و روایت فیلم [در مقایسه با کتاب] حالا تکامل یافته و پختهتر شده بود. ترکیب باران اسیدی، تکنولوژیهای قدیمی و جدید که در کنار هم حضور داشتند، نژادها و فرهنگهای مختلف، در جایی بالاتر از همهی این تصاویر شگفتانگیز قرار داشت. جو حاکم بر لس آنجلس سال ۲۰۱۹ من را زمین میزد و با این حال، هرگز تصویری از هرجومرج نبود، بلکه زیبایی تصاویر با کنار هم قرار گرفتن گذشته و آینده، زیبایی و زشتی شکل گرفته بود. اتمسفر پرانرژی و زندهی فیلم، باعث شد تا واقعاً به این فکر بیافتم که باید در چنین آینده و مکانی زندگی کنم.
با وجود همهی این جذابیتها، فارغ از عدم وجود اطلاعات در پیشزمینه، فقدان کاراکترهای پرجزییات و احساسات کلی رواقیگری شخصیتها، بلید رانر ثابت کرد که بسیار فراتر از دید عموم است. فیلم در ابتدا یک شکست تجاری بزرگ بود، اما مخاطبین بهمرور زمان بلید رانر را پذیرفتند و همانطور که قبلاً اشاره شد، طرفدارهای بسیار زیادی پیدا کرد. ظهور کاستهای ویدئویی در این موضوع بیتأثیر نبود؛ زیرا حالا میشد فیلم را بارها و بارها بدون پرداخت بلیط و رفتن به سالن سینما مشاهده کرد. با رشد انفجاری بازار ویدئو، فیلمهایی که در ابتدا به آنها بیاعتنایی میشد، کمکم کشف شده و به کالتهای کلاسیک تبدیل شدند. بلید رانر هم جزو این دسته از فیلمها قرار گرفت.
همانطور که مخاطبین بارها و بارها بلید رانر را از اول تماشا میکردند، تفسیرهای گوناگونی دربارهی فیلم شکل گرفت. در واقع، همهی افرادی که صاحب کاست بودند، برداشت منحصربهفرد خودشان را از بلید رانر داشتند و اینگونه بود که در سراسر دنیا، بینهایت شکارچیِ رپلیکنت (بلید رانر) زاده شد. در نتیجه، ریدلی اسکات نسخهی دوباره ویرایششدهی Director’s Cut را به مناسبت ده سالگی فیلم منتشر کرد. انجام چنین کاری در آن زمان دیده نشده بود. علاوه بر این، چهار نسخهی دیگر از همین فیلم با نامهای Workprint Version، Theatrical Release، International Theatrical Release (با عنوان «نسخهی کاتنشده» نیز شناخته میشود) عرضه شد.
این نوع بازخورد از طرف مخاطبین شبیه همان چیزی است که امروزه در سریالهای تلویزیونی میبینیم؛ یعنی برنامهریزی برای افزایش محتوای سریال به بازخورد تماشاگرها ارتباط دارد [اگر مخطب راضی باشد، سریال ادامه پیدا میکند و برعکس]. نمونهی دیگر، بازیهای اجتماعی هستند که قوانینشان را با توجه به حجم بزرگ دادههای کاربری بهتر میکنند. بلید رانر هم در طول زمان با مخاطبین خود چنین رشد کرد و در نتیجه به یک زندگی طولانی دست یافت.
بلید رانر ۲۰۴۹
بلید رانر ۲۰۴۹ دنبالهای است که فرض میکند شما نسخهی قبلی را تماشا کردهاید. فیلم در مقیاس بلاکباسترها ساخته شده و میخواهد بلاکباستر موفقی باشد. همینطور نیاز دارد تا خود را به نسلی که بعد از اکران نسخهی قبلی زاده شدند معرفی و آنها را بهسوی خود جذب کند. در رویارویی با چنین چالشهایی، فیلم موفق میشود تا به یک کلون، کپی یا ریبوت از نسخههای اول تبدیل نشده و در عوض، به یک رپلیکنت بینقص تبدیل شود. [در جهان بلید رانر، رپلیکنتها انسانهای مصنوعی هستند ولی در عین حال درست مانند انسانهای واقعیاند و تفاوت بینشان بهسختی مشخص است. اگر نسخهی اول بلید رانر را انسان واقعی در نظر بگیریم و بلید رانر ۲۰۴۹ را یک رپلیکنت، یعنی با دنبالهای روبهرو هستیم که چیزی از انسان واقعی (بلید رانر) کم ندارد]. پیرنگ و روایت فیلم با نوآر آن تطابق دارد و مضامین نسخهی قبلی را برجسته و پختهتر نشان داده و همچنان روی رابطه فلسفی میان واقعیت و خیال (داستان) تمرکز میکند. برای اتصال دو فیلم به یکدیگر، از چیزهای مختلفی استفاده شده است. اما در عین حال، فیلم بهخوبی گذشت زمان را در این سی سال نشان میدهد.
همانند نسخهی قبلی، هیچ دستگاه تلفنی در فیلم وجود ندارد و ژنهای انسان رمزگشایی شده است. آتاری، Pan Am [پنلهای پیشرفتهای که در بلید رانر اصلی در سطح شهر نصب شده بود]، مانیتورهای CRT و کیبوردهای آنالوگ هنوز هم در محیط فیلم به چشم میخورد. لوس آنجلس مانند گذشته دارای مردمی است که به زبانهای زیادی صحبت میکنند و این قضیه به شکل منحصربهفردی در فیلم منعکس میشود. تمام این جزییات در کنار هم باعث شده تا دنیای بلید رانر اصلی دوباره بازسازی شود. شخصیتها و موارد آشنای دیگری نیز میبینیم مثل: دکارد، راشل، گف، اسب کاغذی، عکسهای دوبعدی، برف بر سطح بامهای لوس آنجلس، دیالوگهای آشنا، اشکها، فشن… این کلیدواژهها کافی است تا هر طرفداری از شنیدنشان بهوجد بیاید.
با این حال، فیلم از نشان دادن تجهیزات نمادین بلید رانر که میتواند بسیاری از طرفدارهای ژانر علمی تخیلی را به هیجان بیاورد، خودداری میکند. البته در موارد زیادی میتوانید اسپینر یا تفنگ Blaster را ببینید، اما در بیشتر موارد آنها را یا از فاصلهی دور میبینیم یا در شب، در مِه یا در هر وضعیت دیگری که جزییات بهخوبی مشخص نیست.
ویلنوو
اولین فیلمی که از ویلنوو دیدم، زندانیها بود. من مجذوب استعدادش شدم و سپس فیلمهای قبلیاش یعنی سوختگان و پلیتکنیک را دیدم. دشمن،«سیکاریو» (Sicario) و «رسیدن» (Arrival) را که فیلمهای بعدی ویلنوو [پس از زندانیها] بودند در همان اوایل اکران در سالن سینما تماشا کردم. این فیلمها نهتنها فوقالعاده بودند، بلکه در مجموع تعداد زیادی از ژانرها و مضامین گوناگون را در خود داشتند که کاری شگفتآور بود. با توجه به سیکاریو و رسیدن که دو فیلم آخر ویلنوو به حساب میآمد، این تصور بهوجود آمد که او دارد به سمت فیلمهای اکشن و علمی تخیلی میرود. ولی در حقیقت، تمام کارهای وی دربارهی درام انسانی هستند. از زندانیها به بعد، ویلنوو دیگر هیچ فیلمنامهای برای فیلمهایش ننوشته است. با این وجود، او بهنحوی استثنایی موفق شده تا مهر ابتکار خود را روی آنها حک کند.
در کارهایش، دنیاهایی که تصویربرداری کرده با کنار هم گذاشتن نماهای دور (محیطها) و نماهای نزدیک (حالتها) شکل گرفته است. بلید رانر ۲۰۴۹ نیز از همین خطمشی پیروی میکند. دوربین عقب میرود و محیط را از دور مشاهده میکنیم، سپس دوربین جلو رفته و احساسات و حالتهای کاراکترها را درون آن محیط میبینیم. ریدلی اسکات بلید رانر خود را با لایهبندی جزییات خلق کرده است، اما ویلنوو عواطف را بر پایهی محیط و حالت. اسکات تجهیزات علمی تخیلی مثل اسپینر و تفنگ Blaster را که مردها دوست دارند با جزییات کامل نشان میدهد. در عوض، ویلنوو نسبت به چنین مواردی بیاعتناست. البته بعضیها میتوانند بگویند که این امضای کاری ویلنوو است که همیشه در برخی زمینهها دید زنانه را وارد اثر میکند.
برای ویلنوو، انسانها در فضایی که زندگی میکنند عناصر کوچکی هستند و در درک کامل مسئولیتهایی که به آنها واگذار شده عاجزند. با این وجود، به زندگی روزمره و توسعهی عواطف شخصیشان ادامه میدهند. میتوان گفت که سبک کاری ویلنوو با به تصویر کشیدن درام انسانی تعریف میشود؛ درامی انسانی که از تقاطع چشماندازهای فلسفی (متافیزیکی) و احساسی زاده شده است.
در کارهای ویلنوو، این دنیای بزرگی را که فراتر از قوهی ادراکمان است بهعنوان دنیایی بیرونی (یا عنصری بیگانه از دنیای خارج) میشناسیم که ناگهان وارد زندگی روزمره میشود. موجودات بیگانه در رسیدن، کارتلها در سیکاریو، بدل در دشمن، آدمربا در زندانیها، فاصلهی بین پدر و برادر در سوختگان، تیرانداز در پلیتکنیک… در همهی این فیلمها، عنصری از دنیای بیرون وارد زندگی روزمرهی کاراکترهای فیلم (اغلب زنها) میشود و سرنوشتشان را دستکاری میکند.
برای بلید رانر ۲۰۴۹، رپلیکنتها و دنیای دیستوپیایی (پادآرمانشهری) چنین نقشی دارند [دنیایی بیرونی یا عنصری بیگانه از دنیای خارج]. از اینجا به بعد، فیلم شروع میکند به توسعهدادن مضمونی که در نسخهی پیش مطرح شده بود: انسان «واقعی» یعنی چه؟ ویلنوو تصویری از تضاد میان انسانها و جهانشان را نشان میدهد. در حالی که اسکات تصاویر متغیر و پرتحرکی در بلید رانر نشان داد، ویلنوو در عوض از تصاویر ثابت و ساکت استفاده میکند. در پشت همهی آن تصاویر ساکت، تمام قوانینی را که فراتر از قوهی ادراک کاراکترهاست میبینیم. در اثر ویلنوو، این سکوت کنار خوفناکی دنیای [فیلم] زندگی میکند.
کِی، کاراکتر رایان گاسلینگ، موجود کوچکی است که سرنوشتش به دست جهان وسیعی که فراتر از کنترل اوست تعیین میشود. دکارد در اغوای راشل بسیار فعال بود، در صورتی که کِی [در بلید رانر ۲۰۴۹] یک شخصیت منفعل است. جوی، دوست مصنوعی اوست؛ هولوگرامی که هرگز نمیتواند همدم کِی باشد. این تفاوتی اساسی است که میان دکارد و کِی وجود دارد و همین تفاوت است که در ادامه به مضمون فیلم گره میخورد تا به سؤالات نسخهی اول بلید رانر جواب دهد: انسان بودن یعنی چه؟ رپلیکنت بودن چطور؟ این سؤال که «بین اصل و کپی چه تفاوتی هست» چه معنایی دارد؟ جواب این سؤالها در سراسر فیلم در سطحی خودارجاع داده میشود.
خاطرات
در بلید رانر، تنها خاطرات (گذشته) و طول عمر است که باعث تفاوت میان انسان و رپلیکنتها میشود. اینکه آیا خاطرات در ذهن یک رپلیکنت گذاشته شده یا نه، یکی از نکات کلیدی روایت است؛ به همین دلیل، عکسها پیوندهای مهمی با گذشته دارند. بلید رانر ۲۰۴۹ با کشف بقایای انسانهایی که سی سال پیش خاک شدهاند شروع میشود. پیرو این کشف، کِی ماجراجویی خود را در گذشته آغاز میکند تا بتواند هویت واقعیاش را بیابد. با این حال، وی در جریان ماجراجویی خود با افرادی روبهرو میشود که مقصدش را عوض میکنند. همانطور که گفته شد، تفاوت میان رپلیکنتها با انسانها در خاطرات (گذشته) آنهاست که باعث شده تا هر دو موجوداتی فانی و محدود به حساب بیایند. ماجراجویی در گذشته، به مبارزه برای آینده تبدیل میشود. اگر آنها موجوداتی فانی هستند، باید دنبال کسی بگردند که وجود و ذاتشان را به ارث ببرد. آیندهی آنها کیست؟ چه کسی وارث آن خواهد بود؟ این پرسشها مضمون مرکزی فیلم هستند و همینطور به معنی و چرایی وجود بلید رانر ۲۰۴۹ بهعنوان یک دنباله اشاره میکنند.
همانطور که بلید رانر ۲۰۴۹ وفادارانه دنبالهروی میراث فیلم اصلی [و اثر ریدلی اسکات] است، اما در عین حال بدون تردید اثری از دنیس ویلنووست. این بحث که کدام نسخه بهتر است، از نظر من مفهومی ندارد. باور دارم که تماشاگرها از فیلم راضی خواهند شد و انتظار ندارم که خیلی پیرامون این قضیه بحث و جدال بهوجود بیاید. این فیلمی درست است و پاسخی نهایی به رویایی که از بلید رانر داشتیم.
حالا دکارد و راشل از رویای مکرر بلید رانر آزاد شدند. این یک گام ضروری برای خلق یک بلاکباستر بود و توانست بلید رانر را موفقیتآمیز وارد یک یونیورس (جهان) کند. علیرغم اینکه فیلم در هفتهی اول در باکس آفیس آمریکا توانست در صدر جدول قرار بگیرد، اما فروشش کمتر از انتظارات بوده است. این نشان میدهد که بر سر راه ساخت یونیورس بلید رانر (اگر تهیهکنندگان هالیوود چنین خواستهای داشته باشند) لغزشهایی وجود دارد. با این حال، بلید رانر ۲۰۴۹ با دستهای دنیس ویلنوو خلق شده است. [مشابه نسخهی قبلی]، این فیلم هم زندگی [جاودانه] خود را بدون خاطرات رپلیکنتی بلید رانر، به دست خواهد آورد.
البته ممکن است آن زندگی جاودانهای که هالیوود رویای آن را دارد (مثل فیلمهای تجاری جنگهای ستارگان یا فیلمهای اقتباسشده از جهان مارول) به دست نیاورده باشد. ولی من باور دارم که بلید رانر ۲۰۴۹ به بلید رانر یک زندگی جاودانه بخشیده است، آن هم بدون تولید یونیورسهای ابدی با ابرقهرمانهای بیشمار. در واقع، بلید رانر ۲۰۴۹ معجزهای است که بدون پایان، به نتیجه میرسد و به همین خاطر است که ما به رویاپردازی برای بلید رانر ادامه میدهیم.
ادامهی بلید رانر ۲۰۴۹، بلید رانر ۳ نیست، بلکه نسخهی ۱۹۸۲ بلید رانر است. امشب من قصد دارم که Blade Runner: Final Cut را ببینم؛ پس میتوانم راجعبه ادامهی رویای بلید رانر، رویاپردازی کنم.
برگرفته از Rolling Stone