وقتی که تماشای «نام تو» را آغاز می‌کنید، دنیای رنگارنگ و زیبای اثر، مات و مبهوت‌تان می‌کند. از همان ثانیه‌ی آغازین، متوجه رویارویی با روایت خاصی می‌شوید که شاید بتواند یکی از زیباترین تجربه‌هایتان را رقم بزند و در همین حین، احتمالا سعی می‌کنید که تمام اطلاعات کلی‌تان از داستان فیلم، با آن‌چه که در حال تماشای آن هستید، مطابقت پیدا کند. اما اندکی بعد، با تعجب خود را به جای یافتن در برابر پلان‌هایی فلسفی و دیوانه‌کننده، در حال لذت بردن از فیلمی پیدا می‌کنید که به جای عمیق و متفاوت بودن، به مانند تیتراژ دوست‌داشتنی‌اش شیرین، بسیار جذاب، سرشار از زیبایی و صد البته بعضا خنده‌دار است؛ زیبایی تمام‌ناشدنی و خاصی که در تک‌تک سکانس‌های اثر، چه در محیط‌ها و چه در رخدادهای داستان، خودش را به بیننده نشان می‌دهد و ذهن او را به دور از هر چیز دیگر، به شیرینی و لذت بردن از خود دعوت می‌کند. این روند، برخلاف انتظارات‌تان شاید یک چهارم ابتدایی فیلم را تماما به خودش اختصاص داده و آن‌قدر مخاطب را با هیجان به سمت نقطه‌ی اوجش می‌برد که در لحظات پایانی آن، فقط شیفته‌ی روایت زیبای فیلم شده‌اید و در حال لذت بردن از اثری هستید که تا همین لحظه، حجم بسیار زیادی از بهترین انیمیشن‌هایی را که دیده‌اید از لحاظ جذابیت، پشت سر گذاشته است. این وسط یک موسیقی جذب‌کننده‌ی خواستنی و توقف‌ناپذیر را هم داریم که پر بیراه نگفته‌ام اگر بگویم نیمی از بار این زیبایی مثال‌زدنی را به دوش می‌کشد و به تنهایی، تماشای سکانس‌های اثر را به تجربه‌ی شگفت‌آورتری تبدیل می‌کند.

Batman-V-Superman-Unused-Superman-poster

در کنار تمامی این‌ها، کاراکترهای انیمیشن نیز خیلی سریع، به عنوان شخصیت‌هایی عزیز و لایق احترام، برای‌تان معنی پیدا می‌کنند؛ کاراکترهایی که یکی‌شان پسری پرمشغله و محصل در توکیو است که «تاکی» نام دارد و دیگری، دختری دوست‌داشتنی در شهری کوچک است که «میتسوها» صدایش می‌کنند؛ کاراکترهایی که از همان ابتدای کار، نه به عنوان دو عنصر مجزا از هم بلکه به عنوان دو چیز که در کنار یکدیگر عضو مجموعه‌ی بزرگ‌تر و زیباتری هستند معرفی می‌شوند؛ مجموعه‌ی واحدی که وارد شدن این دو به بدن یکدیگر در برخی مواقع و زندگی کردن‌شان به جای هم، بنیان‌های آن را شکل می‌دهد و در اواخر قصه‌گویی فیلم، درک می‌کنید که به معنی واقعی کلمه چه بزرگی و عظمتی داشته است. با این حال، آن‌چه که این رویارویی با کاراکترها و شخصیت‌پردازی‌شان را تا به این اندازه یگانه کرده، در وهله‌ی اول به برخورد بی‌توضیح مخاطب فیلم با رویدادهای آن مربوط می‌شود؛ چرا که در هنگام تماشای انیمیشن نام تو، خیلی سریع‌تر از آن‌چه که انتظار دارید، درک خواهید کرد که اطلاعات شما از تمامی اتفاقات جریان‌یافته در میان دقایق اثر، دقیقا به همان مقداری است که کاراکترهای اصلی داستان از آن‌ها دارند. این یعنی تمامی احساسات جریان‌یافته در اثر، همواره به وسیله‌ی شخصیت‌های اصلی داستان به شما تقدیم می‌شوند و فیلم‌ساز به جای دادن این اجازه به شما که خودتان در رابطه با رخدادها قضاوت کنید و احساس‌تان نسبت به آن‌ها را تعیین کنید، شما را مجبور به تجربه‌ی شگفت‌انگیزی می‌کند که شما در آن چاره‌ای جز پذیرش حس‌های جاری در ذهن شخصیت‌ها را ندارید. اگر آن‌ها چیزی را نمی‌دانند، شما هم قطعا از آن ناآگاه هستید و اگر چیزی برای آن‌ها بامزه است، ناخودآگاه از آن لذت می‌برید.

Your Name

«نام تو»، شاهکاری است که تا قبل از دیدنش معما است، در هنگام تماشایش پر شده از معما است و پس از تمام شدنش هم در ذهن‌تان به عنوان یک معمای زیبا باقی می‌ماند

از طرف دیگر، یکی دیگر از ویژگی‌هایی که سبب پدید آمدن چنین زیبایی محضی شده، آن است که فیلم در هیچ لحظه‌ای از داستان، هیچ چیزی را برای مخاطب خود توضیح نمی‌دهد. این یعنی در «نام تو»، به جای دیدن مقدمه‌ای ساده که چند دقیقه را به هدر می‌دهد و سپس قصه‌گویی اصلی را آغاز می‌کند، با داستان‌سرایی جذابی روبه‌رو می‌شوید که از همان ثانیه‌ی اول، مخاطبش را به وسط قصه پرتاب می‌کند و با احترامی تمام‌قد به شعور و درک سینمایی او، خط‌کشی مابین رخدادهای فیلم و رسیدن به نادانسته‌های اثر را به وی می‌سپارد؛ تصمیم شگفت‌انگیزی که شاید مخاطبین عام این ساخته‌ی بزرگ را کاهش دهد، اما در عین حال مخاطبین اصلی را هم بیش از پیش عاشق و شیفته‌ی Your Name می‌کند؛ چون مثلا در طول فیلم، شما سکانس‌های متفاوتی را می‌بینید که به شکلی ناگهانی فرا می‌رسند و در مکان‌های متفاوتی روایت می‌شوند. بله، قطعا چنین سکانس‌هایی اندکی شما را گیج کرده و از خط اصلی داستان دور می‌کنند. اما وقتی که به فیلم اعتماد کنید و در دنیایش غرق شوید، ناگهان پس از چند دقیقه و با دقت به یک نکته، ارتباط چندین و چند سکانس و اتفاق برای‌تان مشخص می‌شود و چنان لذتی را در برابرتان می‌بینید که در صورت نبود روایت این‌چنینی در فیلم، ممکن نبود تقدیم مخاطب شود. افزون بر این‌ها، رسیدن به جواب برخی از سوالات بی‌شمارتان در فیلم مابین دقایق آن، به قدری پیوندتان با قصه‌گویی اثر را محکم می‌کند که چشم برداشتن از آن، تبدیل به کاری ناممکن می‌شود؛ سوالاتی که به پاسخ نرسیدن حجم زیادی از آن‌ها همان چیزی است که از این فیلم، یک شاهکار می‌سازد؛ شاهکاری که تا قبل از دیدنش معما است، در هنگام تماشایش پر شده از معما است و پس از تمام شدنش هم یک معمای زیبا باقی می‌ماند.

Your Name

برخلاف انتظارم و تعریفی که تا به امروز از سینما داشتم، «نام تو» اصلا چیزی نیست که آن را بتوان تنها به عنوان «یک» فیلم معرفی کرد

تا به این‌جای کار، هر آن‌چه که در رابطه با «نام تو» گفتم، همان چیزهایی بودند که در آن سی دقیقه‌ی مثال‌زدنی ابتدای کار، تقدیم‌تان می‌شدند؛ عناصر بزرگی که تا انتهای فیلم در آن باقی می‌مانند و در طول روایت آن رشد می‌کنند و دائما به جذب بیشتر و بیشتر مخاطب می‌پردازند. اما آن‌چه که «نام تو» را به آن «زیبایی محضی» که در نخستین جمله‌ی مقاله گفتم تبدیل می‌کند، این‌ها نیست؛ چون این‌ها شاید عناصر کم‌یابی در حوزه‌ی انیمیشن باشند، اما بدون شک نایاب نیستند. در حقیقت، «نام تو» از آن جایی تبدیل به این شگفتی بی‌پایانی که همه در رابطه با آن صحبت می‌کنند می‌شود که می‌فهمید این فیلم در ساختار قصه‌گویی، شبیه به هیچ چیز دیگری نیست. نه مثل سینمای کلاسیک داستان‌گویی‌اش را سه‌پرده‌ای پی می‌گیرد و نه می‌توان در ساختار دشوارتر پنج‌پرده‌ای که در شاهکارهایی چون Birdman به چشم‌مان خورده، داستان‌گویی‌اش را دسته‌بندی کرد. اصلا بگذارید خیال‌تان را راحت کنم و بگویم که Your Name، در روایت هیچ شباهتی به هیچ یک از فیلم‌هایی که دیده‌اید ندارد؛ چون برخلاف انتظارم و تعریفی که تا به امروز از سینما داشتم، «نام تو» اصلا چیزی نیست که آن را بتوان تنها به عنوان «یک» فیلم معرفی کرد. این اثر، به معنی واقعی کلمه، چهار مدل داستان‌گویی متفاوت را که حقیقتا در تعریف و مدل جدا از هم و متفاوت هستند کنار هم گذاشته و به شکلی دیوانه‌وار این‌ها را به هم مرتبط و متصل کرده است. این یعنی عجیب نیست اگر سی دقیقه‌ی اول داستان، یک کمدی-درام فانتزی باشد و پس از آن، یک قصه‌ی مرموز سینمایی روایت شود و سپس، نوبت به یک سری دقیقه‌ی قهرمان-محور برای نجات جان افراد برسد و در پایان، همه‌ی این‌ها در دقایقی جمع‌بندی شوند که در بهترین حالت تنها کلمه‌ای که برای توصیف‌شان پیدا می‌کنم، بی مثل و مانند است.

Your Name

اگر قصدتان از خواندن مقاله دانستن پاسخ این سوال است که آیا «نام تو» لیاقت تماشا شدن دارد، باید با یک «بله»‌ی محکم بر این حقیقت تاکید کنم که عدم تماشای آن، از دست دادن لذتی بزرگ و بسیار بسیار متفاوت است

البته نباید فراموش کرد که یگانگی این چهار بخش در عین تفاوت انکارناپذیرشان، تنها و تنها به سبب داستان‌گویی تصویری شگفت‌انگیز فیلم، اتفاق افتاده است؛ چون چنین چیزهای عظیم و متفاوتی را یا نمی‌توان با دیالوگ و نوشته به هم پیوند داد یا اگر این کار را بکنید، نتیجه یک چیز خسته‌کننده و ناپسند می‌شود که بیشتر شبیه به یک فیلم آشفته و بدون هدف جلوه خواهد کرد. اما وقتی که فیلم‌ساز حجم زیادی از رخدادها را در نماهایی که نشان‌مان می‌دهد تعریف می‌کند و قصه را با یک سکانس تند و تیز و زیبا که تصویر بخش اصلی آن را تشکیل داده از جایی به جای دیگر می‌برد، چگونه می‌توان به جای دیدن یگانگی کل فیلم و در عین حال لذت بردن از تازگی تمام‌ناشدنی آن، به فرم‌های گوناگون قصه‌گویی این شاهکارِ ژاپنی اعتراض کرد؟ شاهکاری که لغت «منحصربه‌فرد» تنها برای توصیف اندکی از یکتا بودن آن کافی به نظر می‌رسد و آن‌قدر احساس خاصی را در لحظه به لحظه تقدیم‌تان می‌کند که برخی مواقع آرزو می‌کنید تماشای فیلم هرگز به پایان نرسد. شاید این‌ها را اغراق‌های نادرستی بدانید که حقیقت ندارند و شاید هم باور داشته باشید که این همه ویژگی مثبت را نمی‌توان در یک اثر از دنیای انیمیشن جمع کرد. اما باور کنید که یک بار تماشای این فیلم کافی است تا مطمئن شوید که قطعا با تمام تجربه‌های سینمایی‌تان فرق‌هایی جدی دارد! راستش را بخواهید، برای آن‌هایی که هنوز انیمه نام تو را ندیده‌اند، نمی‌توان بیشتر از این فیلم را توصیف کرد؛ چرا که قطعا برای شرح بیشتر زیبایی‌های این فیلم، نیاز به آوردن مثال‌هایی از داستان‌گویی باعظمت آن است که برای جلوگیری از اسپویل، نمی‌توانم آن را در این‌جا انجام دهم. با این حال، اگر قصدتان از خواندن مقاله دانستن پاسخ این سوال است که: «آیا نام تو لیاقت تماشا شدن دارد؟» باید با یک «بله»‌ی محکم بر این حقیقت تاکید کنم که عدم تماشای آن، به معنی واقعی کلمه از دست دادن لذتی بزرگ و بسیار بسیار متفاوت است؛ چون این فیلمی است که غیرقابل شمارش بودن زیبایی‌هایش را نمی‌توان انکار کرد.

Your Name

(از این‌جا به بعد مقاله، قسمت‌هایی از داستانِ فیلم را اسپویل می‌کند)

اما فارغ از تمامی این‌ها، مفهوم حقیقی این ساخته‌ی دیوانه‌وار چیست؟ فیلم می‌خواهد با قصه‌اش کدامین پیام را فریاد بزند که تا این اندازه در عین زیبایی محضش حتی بدون توجه به لایه‌های درونی قصه، فلسفی و عمیق احساس می‌شود؟ راستش را بخواهید، «نام تو» همان‌گونه که تاکی روی دستان «میتسوها» نوشت، شاعرانه‌ای فلسفه‌مند در وصف عشق است که در پیرامون آن، هزار قصه‌ی فرعی زیبای دیگر را هم می‌توان پیدا کرد. اما این را قطعا خودتان هم فهمیده بودید. نکته‌ی گم‌شده‌ی این داستان، در آن‌جایی نمایان می‌شود که ببینیم این «عشق»، برای فهماندن چه چیزی در رابطه با خود، وارد داستان فیلم شده است. سوالی که پاسخش را می‌توان در عبارت «بی زمان و مکان بودن عشق» جمع‌بندی کرد. در حقیقت، این که تمام لحظات فیلم در بین گذشته، حال و در کل زمان‌هایی موازی جابه‌جا می‌شوند، به خاطر اهمیت چیزهای فانتزی در فیلم نیست و واقعیت ماجرا آن است که تخیل در این فیلم، فقط وسیله‌ای برای تاکید بر پیام نهایی آن و شکل دادن رخدادهای جالب پیرامون شخصیت‌ها برای سرگرم کردن مخاطب بوده است.

Batman-V-Superman-Unused-Superman-poster

به عبارت بهتر، فیلم با خلق دنیاهایی واقع‌گرایانه و انداختن مخاطب در گردابی از حوادث شیرین و خنده‌دار یا ترسناک و تلخ، تنها این هدف را دنبال می‌کند که ذهن او را نسبت به علیت شکل‌گیری این داستان‌ها مابین این دختر و پسر، حساس‌تر کند. این یعنی سازنده با خلق سوال‌هایی دائمی که بعضا به سبب وجود سکانس‌هایی مرتبط که با فاصله‌ای طولانی نسبت به یکدیگر ایجاد شده‌اند، قصد طرح ماجرایی را دارد که هم دائما معمایی و جذاب باقی بماند و ظاهر شاهکارش را هر کسی تماشا کند و هم بتوان با آن، قسمت پایانی یا همان بخش چهارم فیلم را پر رنگ‌تر و عجیب‌تر از گذشته پخش کرد تا تاثیرگذاری پیامش به نهایت خود برسد؛ پیامی که موضوعش را وقتی می‌فهمیم که همان‌گونه که اندکی قبل‌تر گفتم، تاکی به جای «نام» خود، چیزی را برای «میتسوها» باقی می‌گذارد که تنها عاشق بودن وی را به یادش بیاورد. این یعنی در خلال تصاویری که مابین مکان و زمان جابه‌جا شدند و این همه اتفاق، شاید ما فهمیده باشیم که عشق بی زمان و مکان است اما این‌جا، در این لحظه‌ی به‌خصوص، سازنده به شکلی دیوانه‌وار آن را از یک شخص هم فراتر می‌برد. بله، در عقیده‌ی فیلم‌ساز، عشق حتی از شخصی که به آن عشق می‌ورزید هم فراتر است و این وجود و ذات خودش است که حوادث را پایان می‌بخشد، دیدن یک روبان قرمز بر سر یک دختر در خیابان را تبدیل به یک اتفاق شگفت‌انگیز می‌کند و اشک‌تان را جاری می‌سازد. این عشق است که به رخدادهای دیوانه‌وار این دنیا هدف می‌دهد و به شما می‌آموزد که شاید بعضی مواقع، نه به خاطر دانستن نام یک انسان، نه به خاطر آشنایی با او و نه به خاطر دانستن تمام ویژگی‌هایش، بلکه تنها به خاطر آن حس درونی باید برگشت و به او گفت که گویا تو را می‌شناسم. البته فیلم دنیایی از مفاهیم دیگر را نیز با نمادپردازی‌هایش بیان کرده که بیان آن‌ها را باید به جایی خارج از نقد آن منتقل کرد.

می‌دانم، پذیرش این حرف‌ها در قالب نوشته بی‌معنی است. مشکل این است که ما به خاطر فیلم‌های ضعیف این روزها یادمان رفته که مزیت اصلی سینما آن بوده که به وسیله‌اش بتوان حرف‌هایی را که قابل نوشتن و بیان کردن نیستند تصویر کرد. اما اگر ما این را فراموش کرده‌ایم، کارگردان هنرمند و لایق احترام انیمیشن Your Name آن را از یاد نبرده است. او فیلمی ساخته که شرح دادن بسیاری از چیزهایش در نوشته ممکن نیست؛ چون گاهی لغاتی برای آن مفاهیم وجود ندارند. این فیلم، ادای احترامی است به زبان سینما؛ به این که می‌شود در انیمیشن کاری کرد که مخاطبی که بارها و بارها به سینما رفته و فیلم‌های بسیار تماشا کرده، هم حس کند چنین تجربه‌ای را پیش از این مشاهده نکرده است؛ فیلمی که با آوردن تک به تک صفت‌های ستایشی‌ام تا به همین نقطه از مقاله، فقط سطحش را تا حد نوشته‌هایم پایین آورده‌ام. چون برای برخی چیزها، توصیف کردن روش ستایش سازنده نیست؛ شاید فقط بتوان پس از به پایان رسیدن‌شان تمام‌قد ایستاد و تا آن‌جا که می‌توان دست زد.

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *