نقد و بررسی فیلم War for the Planet of the Apes
تمدن، هزاران سال از تاریخ را اشغال میکند تا ساخته شود و گسترش یابد. همچون زمان بالا بردن یک تکه سنگ غول پیکر از کوه و پرتاب آن از بالای آن، تمدن در هنگام سقوط به یک چشم به هم زدن زمان نیاز دارد. مجموعهی «سیاره میمونها» (Planet of the Apes) سنگ تمدن را پایین میآورد اما هیچگاه به زمین نمیرساند؛ در «سیاره میمونها» تمدن انسان غروب میکند و تمدن میمون، طلوع. انسانها از هوش و اختیار محروم میشوند و میمونها، صاحب آن. و روزی خواهد رسید که میمونهای متمدن، از انسانهای نافهم بیگاری بکشند و با آنها چون حیوان رفتار کنند.
«سیاره میمونها 1968» اثری اقتباس شده از رمانی به همین نام به نویسندگی پیر بول، نویسندهی فرانسوی است که فرانکلین جی. شافنر آن را کارگردانی کرد. در این فیلم، فضانوردانی در سال 3987 به سیارهای ناشناخته سفر میکنند که در آن، میمونها متمدناند و انسانها توانایی صحبت ندارند و زندگی بدوی دارند. در ادامه آنها با دیدن شواهدی از بقایای مجسمه آزادی، درمییابند که این سیاره، همان زمین در شرایطی تحول یافته است..
«سیاره میمونها» فرنچایزی سینمایی دارای نُه فیلم است که در میان سازندگان آن، نام تیم برتون، مت ریوز، روپرت وایت، فرانکلین شافنر و… به چشم میخورد. سه گانهی جدید آن، در سال 2011 میلادی با ساخت فیلم ظهور سیاره میمونها (Rise of the planet of the apes) کلید خورد، با طلوع سیاره میمونها (Dawn of the planet of the apes) در سال 2014 ادامه یافت تا بالاخره در سال 2017 با فیلم جنگ برای سیاره میمونها (War for the planet of the apes) پایان یابد.
تشکیل تمدن همواره از یک الگو پیروی میکند، ظهور، طلوع و در آخر جنگ. در حقیقت جنگ، عنصری مورد نیاز در تاریخ است و بدون آن تاریخ شکل نمیگیرد و این حقیقتی تلخ است که برای اینکه امروز، ما متمدن باشیم، کتاب بخوانیم و یا به سینما برویم لازم است میلیونها کودک سلاخی شوند. جنگ جایی در نهاد انسان قرار دارد و انسان را از آن فراری نیست؛ اما «جنگ برای سیاره میمونها» درسی بزرگ به ما میدهد. شاید ریزش تمدن یا افزایش هوش جانوران زمان نخواهد، اما رسیدن به انسانیت، زمان میبرد؛ زمان میبرد تا میمونهای جهش یافته درک کنند که قربانی کردن برای ادامه نسل یعنی چه، زمان میبرد تا بتوانند هدفی بزرگتر از خودشان را درک کنند و زمان میبرد تا فرزند خودشان را، برای ادامهی نسلشان، قربانی کنند.
فیلم داستان سزار (اولین میمون جهش یافته) پانزده سال پس از شیوع ویروس و ریزش تمدن بشر را روایت میکند. سزار، حالا به این درک رسیده که جنگ، آفتی برای زندگانی است و میمونهای پیروش را به جنگل برده و پناهگاهی به دور از بشر برای آنها ساخته است. رهبر انسانهای باقی مانده در آمریکا با نام مستعار «سرهنگ» (Woody Harrelson)، سزار و همراهانش را پیدا میکند و…
مانند تمام آثار اکشن و ماجراجویی آمریکا، «جنگ برای سیاره میمونها» (War for the Planet of the Apes) نیز از عناصری خاص در روایت و سینما بهره میبرد. فیلم بیشتر از آنکه یک درام علمی تخیلی با محتوایی قابل تأمل باشد، یک اثر ماجراجویانهی کودکانه و جذاب است. در آن، چهار میمون رفیق و شفیق که هرکدام شخصیتهای متفاوتی دارند، راهی مسیری طولانی برای مقابله با «آدم بد» داستان میشوند، در راه با یک میمون منزوی و تنها روبرو میشوند و بالاجبار یک دختر بچهی آدم را به همراه خود میبرند و غیره و غیره که هزار بار در فیلمهای ماجراجویی آمریکایی دیده شده.
اما تفاوت عمیقی با دیگر آثار اکشن-ماجراجویی هالیوودی در «جنگ برای سیاره میمونها» به چشم میخورد. این فیلم بر خلاف دیگر آثار به هیچ وجه آنقدر درگیر تبلیغ، کمدی توخالی و یا جلوههای ویژه نمیشود تا روایت و محتوا را از دست بدهد و حتی زمانی که تبلیغ کوکاکولا نیمی از کادر را اشغال میکند، اصلا منزجر کننده به نظر نمیرسد. جلوههای ویژهی فیلم که به دست کمپانی وتا دیجیتال (Weta Digital)، برنده چندین اسکار و بفتا طراحی شده، تقریبا تمام سکانسهای فیلم را پر میکند و یک فیلم-انیمیشن میسازد اما به هیچ وجه برای جایزه بردن و به رخ کشیدن قدرت خود، وقت مخاطب را تلف نمیکند.
«جنگ برای سیاره میمونها» اما تکلیفش را در یک مسئله مشخص نمیکند و این ضربه بزرگی به محتوای آن میزند. سازندگان آن میخواهند که از چنین رمان سنگینی، اثری عامه پسند بسازند، و همچنان محتوای فلسفی را نیز حفظ کنند. اما فیلم در آخر از آن ماجراجوییهایی از آب در میآید که چند دوست به سراغ یک آدم بده (و نه شخصیت منفی) میروند و تنها با چهار نفر، یک پایگاه نظامی را نابود میکنند و البته از زیر یک پایگاه نظامی، با حفر تونل فرار میکنند. این عناصر روایت نه در آثار با مفهوم فلسفی بلکه در انیمیشنهای رده کودکان وجود دارند و حضورشان در چنین داستانی، اشتباه بزرگی است. شخصیتپردازی «جنگ برای سیاره میمونها» نیز هرچند جذاب؛ کودکانه است؛ مثلا شخصیت منفی آن، بیشتر از آنکه کاراکتری شرور باشد که مانند دیگر شرورهای سینما، به درکی والاتر از کاراکترها رسیده و میداند چه کاری دارد میکند، یک آدم بده، با عینک دودی و موی تراشیده است که بازی نه چندان خوب وودی هارلسون نیز وضعیت آن را بهتر نمیکند. و یا یک میمون خنگ در آن وجود دارد که سزار در میان سفرش با او آشنا میشود (گمان کنم در تک تک آثار ماجراجویی هالیوود باید یک شخصیت باشد که در خرابهها زندگی میکند و خانوده ندارد و…). نام او میمون بد است، چون او در باغ وحش بوده و خیال میکند مسئولین باغ وحش پس از خرابکاریهایی که میکرده، نام او را صدا میزدند.
«جنگ برای سیاره میمونها» یک اکشن-ماجراجویی است که نمیتواند ادای دینش را به کتاب سیاره میمونها کامل کند و از عمق داستان آن کیلومترها میکاهد، اما آنقدر جذاب و هیجان انگیز هست که بتوان یک آخر هفته به سراغ آن رفت، از جلوههای چشم نواز بصری و داستان جالب و نه چندان عمیق آن لذت برد.