نقد فیلم Star Wars: The Last Jedi – جنگ ستارگان: آخرین جدای

داریم درباره‌ی «جنگ ستارگان» حرف می‌زنیم. درباره‌ی مجموعه‌ای که تاثیرگذاری‌اش بر جهان فیلم‌های هالیوود، قصه‌گویی‌های عامه‌پسند سینمایی، چگونگی تعریف استانداردهای روایت داستانی فانتزی-علمی‌تخیلی و خیلی چیزهای مهم دیگر در دنیای هنر هفتم، نه فقط انکارناپذیر که به طرز دیوانه‌واری محسوس است. مجموعه‌ای که در مواقع گوناگون، به اشکال گوناگون پا به گیشه‌ها گذاشته و حالا، در زمانه‌ای که تمام‌قد می‌توان آن را بخشی مهم از فرهنگ عامه به حساب آورد، قدرت تازه‌ای پیدا کرده و پیروزمندانه، شروع حضور جدیدش روی پرده‌های نقره‌ای را جشن می‌گیرد. این‌ها یعنی وقتی تماشای Star Wars: The Last Jedi، یا اگر بخواهم همین ابتدای کار خیلی از چیزها را بگویم، یکی از بهترین فیلم‌های عامه‌پسند (به معنای ارزشمندش) و ارزشمند (به معنای واقعی کلمه) اکران‌شده در سال ۲۰۱۷ میلادی را آغاز می‌کنید، باید حواس‌تان باشد که می‌خواهید نه فقط اثررایان جانسون، نه فقط یک روایت سینمایی عالی در کهکشانی بسیار بسیار دور و نه فقط ساخته‌ی پرفروش دیگری از سوی دیزنی، بلکه قسمت جدید Star Wars را ببینید. همچنین، وقتی سازنده‌ی چنین فیلمی باشید هم به شکلی جدی‌تر و خاص‌تر، باید به این نکته توجه کنید. پس بگذارید صحبت‌هایم راجع به «آخرین جدای» را نیز از همین‌جا آغاز کنم و بگویم رایان جانسون، نویسنده و کارگردان The Last Jedi، در اوج رها کردن خلاقیتش وسط شات‌های فیلم جذاب مورد بحث‌مان، کاری را که گفتم هم انجام داده و به این نکته‌ی پراهمیت، توجه کرده است؛ به این نکته که «آخرین جدای»، قبل از شناخته شدن به عنوان ساخته‌ی جدید او، باید در اذهان عمومی تصویر چندین و چند «جنگ ستارگان» قبلی را تداعی کند. حالا آیا این باعث از بین رفتن خلاقیت او شده؟ نه! دقیقا برعکس چیزی که فکرش را می‌کنید، همین فهم درست جانسون از جهان Star Wars و توجه خاص او به قوانین اصلی این مجموعه، عظیم‌ترین چیزهایی هستند که به او فرصت استفاده از ایده‌های به درد بخورش را داده‌اند.

حرف‌هایم درباره‌ی Star Wars: The Last Jedi را به آن جهت از این‌جا شروع کردم که شاید مهم‌ترین برخورد مخاطب با محتوای حاضر در اپیزود جدید «جنگ ستارگان» را بتوان میان جلوه‌های مقابل یکدیگر ایستادن دو عنصر نوستالژی و نوآوری در ساخته‌ی جدید جانسون جست‌وجو کرد. چون در عین لایق ستایش بودن «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد»، همه‌ی ما می‌دانستیم که این مجموعه‌ی بزرگ، برای دوباره روی پا ایستادن در قله‌ای بلندتر از صرفِ فتح کردن گیشه‌ها، باید سه‌گانه‌ی تازه از راه رسیده‌اش را به مسیرهای تازه‌ای هم ببرد. به سمت مقاصدی متفاوت و مکان‌هایی که تماشاگر سینماشناس، از برخورد با آن‌ها احساس رضایت و لذت کند. پس اگر The Force Awakens، یعنی هفتمین فیلم از این فرانچایز سینمایی محبوب، سعی داشت با رعایت کهن‌الگوها و تعریف برخی از پرسوناژهای به خصوصش، قدم اول را محکم و کم‌ریسک بردارد، دیگر «آخرین جدای» به عنوان نقطه‌ی میانی سه‌گانه‌ی پرهزینه‌ی دیزنی و لوکاس‌فیلم، محتاج آفرینش روایت ویژه‌ای بود که در فرم و محتوا بوی تازگی بدهد اما تا جای ممکن، کمترین درصد از طرفداران قدیمی Star Wars را پشت سرش جا بگذارد. پس بگذارید قبل از هر چیز رخ دادن این اتفاق، تقریبا به بهترین حالت ممکن را جشن بگیریم. اتفاقی که باعث می‌شود The Last Jedi، همان‌قدر که فیلم وفادارانه‌ای است، فیلم جدیدی هم باشد و همان‌قدر که در به تصویر کشیدن کلیشه‌های جواب پس‌داده و بعضا مورد نیاز عالی است، در شکستن‌شان هم معرکه به نظر برسد. این موضوع، سبب رسیدن جانسون به فرمی از داستان‌گویی می‌شود که بیشترش را وام‌دار همین دنیا و جلوه‌های اثبات‌شده‌ی حاضر در آن است اما در پیوستگی روایی عالی آن، می‌تواند در اوج راحتی و آزادی، تابو بشکند و باورپذیر باشد و شخصیت‌پردازی‌های حساب‌شده و زیبا را تحویل‌مان دهد. این‌جا، آن‌قدر وفاداری به بنیان‌های Star Wars خوب و صحیح کنار داستان‌نویسی او نشسته که فیلم می‌تواند برای اکثر مخاطبان، آورده‌ی قابل قبولی داشته باشد و تقریبا اگر از کلیشه‌دوستان مطلق و آن‌هایی که از تمام جلوه‌های سینمای بلاک‌باستر تنفر دارند فاکتور بگیریم، به سختی می‌شود کسی را یافت که دلیلی برای دوست داشتن «جنگ ستارگان: آخرین جدای»، پیدا نکند.

جانسون، با خلق پیوندهایی متفاوت در بین شخصیت‌ها، کاری کرده که فضای داستانش در عین گستردگی، همیشه آن جلوه‌ی لازم برای تصویرسازی از روایتی یگانه و تماما پیوسته را داشته باشد

اصلی‌ترین ترفندهای به کار رفته در فیلم توسط کارگردان که باعث حفظ مدام تماشاگرانش می‌شوند، بهره‌برداری از پیوستگی زیبای عناصر با یکدیگر و ایجاد انتظاری در وجود مخاطب و سپس ظاهر شدن در جایگاهی فراتر از آن انتظار بوده‌اند. مواردی که باعث می‌شوند فیلم تا ثانیه‌ی آخر، چیزی برای ارائه داشته باشد و هرگز به بن‌بست بی‌محتوایی نرسد. نکته‌ی اول از این نظر مهم است که در «آخرین جدای»، مثل همه‌ی Star Warsهای دیگر، ما با جهان بزرگی سر و کار داریم؛ با اتمسفر فوق‌العاده‌ای که در نقاط گوناگونی از کهکشان جریان پیدا می‌کند و همان‌قدر که به سبب تنوع بسیار بالای لوکیشن‌ها و زیبایی خیره‌کننده‌ی جلوه‌های ویژه‌ی استفاده‌شده برای آفرینش آن‌ها، بیننده از رویارویی با آن هیجان‌زده می‌شود، این خطر هم وجود دارد که وسط این داستان بزرگ، مکان‌ها و کاراکترهایمان را گم کنیم و دیگر قصه‌ای برای دنبال کردن باقی نماند. اما جانسون، با خلق پیوندهایی متفاوت در بین شخصیت‌ها، همچون ردیاب دوتایی خاصی که رِی را به «مقاومت»، جلوه‌ای از «نیرو» که کایلو رن را به او، احساسات جریان‌یافته و هدفمندی که لوک اسکای واکر را به پرنسس لِیا و لِیا را به پو دِمِرون (با بازی اسکار آیزاک) متصل می‌کنند، کاری کرده که فضای داستانش در عین گستردگی و شخصیت‌های آن در عین فاصله داشتن از یکدیگر، همیشه آن جلوه‌ی لازم برای تصویرسازی از روایتی یگانه و تماما پیوسته را یدک بکشند. نتیجه هم آن است که در غالب مواقع، شیوه‌های مختلف این ارتباطات باعث می‌شوند ما میان کیلومترها فاصله و حتی جنس متفاوت داستان‌هایی که هر کدام از شخصیت‌ها داخل‌شان حضور پیدا می‌کنند، فیلم را گم نکنیم و همه‌چیزِ اثر، به عنوان یک قصه‌گویی سینمایی پیوسته برای‌مان معنی داشته باشد.

مورد دوم اما که چیزی جز خلق انتظارات نادرست در مخاطب و گذر کردن از آن‌ها در زمان‌هایی به خصوص نیست، دقیقا همان چیزی است که به جانسون اجازه‌ی استفاده‌ی همگام از خلاقیت و کلیشه‌ها را می‌بخشد. به عبارت بهتر، در نقاط گوناگونی از فیلم، «جنگ ستارگان: آخرین جدای»، با روایتش سعی می‌کند تصاویر حاضر در ذهن بینندگان را نشان‌شان دهد و با اجرای صحیح کهن‌الگوهایِ خالق این مجموعه، به مجذوب کردن‌شان بپردازد. در ادامه اما این سبک قصه‌گویی، باعث می‌شود مخاطب حس کند که دست فیلم را خوانده و ساخته‌ی سینمایی روبه‌رویش را می‌تواند تا آخرین ثانیه پیش‌بینی کند و چند دقیقه‌ی بعد، رایان جانسون با استفاده از عنصر خلاقیت تصور او را هم بر هم می‌زند و حالا به شکلی دیگر، اقدام به جذب وی می‌کند. این وسط، نمی‌توان گفت که فیلم مطلقا غیر قابل پیش‌بینی است و همیشه به طرز معرکه‌ای از پس این کار برآمده ولی این حقیقت که در دنیای The Last Jedi غالبا کنش و واکنش جذابی مابین روایت سینمایی اثر و تفکرات مخاطب شکل می‌گیرد، به معنای واقعی کلمه انکارناپذیر است. پرده‌ی آخر ماجرا هم جایی نیست مگر در سکانس‌های پایانی، که می‌شود به کمک‌شان دنیایی لذت را در آغوش گرفت و تلف نشدن زمان گذاشته‌شده برای تماشای این فیلم را احساس کرد.

شاید شخصیت‌پردازی، گل سرسبد مجموعه‌ی بزرگ و محترمِ داشته‌های «آخرین جدای» باشد

یکی از برترین نکات مثبت فیلم آن است که ابعادِ مختلفِ Star Wars: The Last Jedi، به خوبی در یکدیگر ذوب شده‌اند

با همه‌ی این‌ها شاید شخصیت‌پردازی، گل سرسبد مجموعه‌ی بزرگ و محترمِ داشته‌های «آخرین جدای» باشد. چون فیلم‌ساز برای این بخش از فیلمش، آن‌چنان عملکرد عالی و لایق ستایشی را ارائه کرده که به راستی نمی‌توانستم انتظار مواجهه با آن در یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال را داشته باشم. این موضوع، از جلوه‌های گوناگونی قابل بررسی است که نخستین و ساده‌ترینِ آن جلوه‌ها، پردازش صحیح کاراکترهای مثبت و منفی قصه، به عنوان «انسان»‌هایی است که ویژگی‌های خوب و بد دارند. فیلم، به طرز هوشمندانه‌ای نه اسطوره‌اش، نه شخصیت اصلی مثبت قصه‌اش، نه یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های منفی داستان خود و نه تقریبا هیچ کاراکتر دیگری را به عنوان تابلوی تمام‌نمای خیر یا شر معرفی نمی‌کند و از آن‌ها آدم می‌سازد. به همین سبب، کایلو رن و رِی، هر دو به عنوان بخشی از یک جهان بزرگ‌تر و موجوداتی که هنگام پیش‌روی برخی ثانیه‌ها نمی‌شود به سادگی قضاوت‌شان کرد تصویر می‌شوند و جالب‌تر آن که برخلاف انتظارتان، نه قهرمان بودن رِی و نه آنتاگونیست بودن بِن سولو (همان کایلو رن) در شکل و قامتی که پیش‌تر در این مجموعه دیده باشیم به نظر نمی‌رسد.

چون ما قبل‌تر نیز در جهان غنی ‌Star Wars با دارث ویدر، لوک اسکای واکر، پرنسس لِیا، اوبی وان کنوبی و خیلی‌های دیگر، پروتاگونیست‌ها و ضدقهرمان‌های ناآشنایی که هر کدام‌شان هویت داشتند و از کانسپت‌های تک‌خطی فراتر می‌رفتند را دیده بودیم، ولی رایان جانسون کاراکترسازی‌هایش را به شکلی انجام می‌دهد که حالا همان احساسات را به شکلی جدید و به سبب مواجهه با شرایطی متفاوت تجربه می‌کنیم. تازه حرف‌ها و تعاریفم تنها محدود به چند کاراکتر خاص نیست و حتی میان شخصیت‌های فرعی داستان‌گویی زیبای فیلم‌ساز، چیزهایی برای دیدن و ستایش کردن وجود دارند که به خاطرشان، واقعا ذوق‌زده و خوشحال می‌شویم. مواردی که برای دوری از اسپویلِ داستان، کوچک‌ترین اشاره‌ای به آن‌ها نمی‌کنم اما قطعا، خودتان در طول فیلم شناسایی‌شان می‌کنید.

نکته‌ی ستایش‌برانگیز دیگرِ شخصیت‌پردازی فیلم اما به نگاه زیبنده و فهیمانه‌ای بازمی‌گردد که اثر به کاراکترهای مونث موجود در این روایت دارد. نگاهی که باعث می‌شود زنان در جهان تصویرشده توسط رایان جانسون، با این که بدیهتا وادار به انجام کارهایی شبیه به کارهای مردان همچون مبارزه و فرماندهی هم هستند، اعمال‌شان فقط به این جلوه‌ها محدود نباشد و زن بودن‌شان، به شکل لایق تحسینی خودنمایی کند. چرا که فیلم‌ساز آن‌ها را با احساسات‌شان نیز قدرتمند کرده و به داستان، اجازه‌ی وارد شدن به دنیای شخصیِ آن‌ها را داده است. مثلا لِیا، برخلاف دیگر فرماندهان، شاید پررنگ‌ترین حضورش در بین سربازانش و مهم‌ترین اعمالش در طول پیش‌روی قصه را با احساساتی بکند که روانه‌ی جهانِ آدم‌های دور و اطرافش کرده. چون او رحم، مهربانی و فهمیدن دیگران را بدون ادا درآوردن دارد و می‌تواند با قلبش کارهایی بکند که قطعا یک قهرمانِ مرد، از انجام‌شان عاجز است. همچنین رِی، مابین پیرنگ‌های داستانی گوناگون فیلم، بعضا تصمیماتی می‌گیرد و کارهایی می‌کند که یقینا اگر شخصیتی مذکر آن‌ها را به سرانجام می‌رساند، خنده‌دار و کم‌اهمیت جلوه می‌کردند. ولی وقتی او، در قالب دختری که ناخواسته تبدیل به ابرقهرمان دوست‌داشتنی این دنیا شده، برای بهتر کردن دیگر افراد تصمیماتی احساسی می‌گیرد یا درست میانه‌های پرده‌ی پایانی ماجرا، اصلی‌ترین کارهای قهرمانانه‌اش را به واسطه‌ی همین تصمیم‌گیری‌های احساس‌محور و خواستنی به تصویر می‌کشد، همه‌چیز به خاطر این که ما روبه‌روی دختر و کاراکتری متفاوت در جهان Star Wars ایستاده‌ایم، منطقی به نظر می‌رسد و سبب جذب‌مان به فیلم می‌شود. بله. در دنیایی که بلاک‌باسترها در بهترین حالت به زنان اجازه‌ی به سرانجام رساندن اعمالی را می‌دهند که سال‌های سال است مردان با موفقیت مسئول انجام‌شان در سینما هستند، باید این نگاه ارزشمند جانسون و مجموعه‌ای چون «جنگ ستارگان» را تا جای ممکن، تحسین کرد و بالا برد.

افزون بر تک به تک موارد گفته‌شده، باید به یکی از نکات اثر که نه مطلقا جزوی از ضعف‌های ساخته‌ی جانسون است و نه کاملا قسمتی از نقاط قوت آن، اشاره کرد؛ بازیگری‌ها و اجراهایی که غالب‌شان مثل درخشش کم‌نقص مارک همیل در قالب لوک اسکای واکر که پختگی مطلق شخصیت مورد بحث را به بهترین شکل ممکن نشان‌مان می‌دهد، بازی جسورانه و شیطنت‌آمیز دیزی ریدلی به عنوان رِی که شاید در برخی ثانیه‌ها جواب ندهد اما در اکثر اوقات شیرین و دوست‌داشتنی است، اجرای عمیق آدام درایور در نقش کایلو رن که تمام درگیری‌های درونی این شخصیت را روی چهره‌اش می‌آورد و حضورهای گاه و بی‌گاه اما به یاد ماندنی کری فیشر، همه و همه بخش‌هایی از اجراهای فیلم هستند که می‌توانیم «عالی» صدای‌شان کنیم. با این حال، در آن طرف ماجرا هم جان بویگا، اسکار آیزاک و چندین و چندتا از بازیگران نقش‌های فرعی را داریم که عملکردشان در نقاشی کردن کاراکتری که دارند ابدا عالی نیست و در ثانیه‌هایی گوناگون نیز زورکی و بی‌احساس، تحمل‌شان می‌کنیم.

این وسط، نکته‌ای که در بعضی دقایق تبدیل به اصلی‌ترین مومی می‌شود که تکه‌های فیلم و تماشاگران را کنار هم نگه داشته، آن است که ابعادِ مختلفِ Star Wars: The Last Jedi، به خوبی در یکدیگر ذوب شده‌اند. فیلم، آن‌قدر کمدی‌های به‌جا و کوتاهش را جذاب وسط درام‌های اصلی‌اش جای داده که انرژی تماشاگر تحلیل نرود و قصه هرگز آرام و بدون هیجان به نظر نرسد. تمامی شخصیت‌ها، موجودات و حتی مکان‌های حاضر در جدیدترین قسمت «جنگ ستارگان»، از ربات‌های شخصیت‌دار و بامزه‌ای چون BB-9 ،R2-D2 و از همه مهم‌تر BB-8 گرفته تا پرندگان پنگوئن‌مانند و کوچکی که از خراب کردن لوازم فضاپیمای چوباکا لذت می‌برند، همه و همه وقتی در این فضاسازی زیبا و تعریف‌شده قرار می‌گیرند، به دنبالش معنی‌دار، لایق باور و پذیرفتنی جلوه می‌کنند. این‌ها را بگذارید کنار نکات مثبت قدرتمندانه‌ی فیلم که اغلب مواقع بر ضعف‌های فیلم و برخی کوتاهی‌های سازندگان می‌چربند، تا بفهمید چرا انقدر The Last Jedi را دوست دارم.

(این پاراگراف، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند)

یکی از برترین نکات مثبت فیلم آن است که ابعادِ مختلفِ Star Wars: The Last Jedi، به خوبی در یکدیگر ذوب شده‌اند

Star Wars: The Last Jedi، هرگز قرار نبوده به عنوان فیلمی پر از پیام‌های گوناگون معرفی شود و اثری از جهان بلاک‌باسترهای هالییودی است که کارش یعنی سرگرم کردن به شکلی مثال‌زدنی را خوب و حتی عالی به سرانجام می‌رساند. با این حال، رایان جانسون که مشخصا کارگردان ارزشمند و توانایی است، در برخی زمان‌ها مشخصا برای سر و شکل بخشیدن به کانسپت‌های داستانی خود، نیم‌نگاهی به مفاهیم ارزشمند ممکن برای بیان کردن در چنین قصه‌ای نیز داشته و به همین سبب، «آخرین جدای» بارها توجه مخاطبِ بادقتش را به برخی پیام‌های ساده اما کارآمد، جلب می‌کند. مثلا در طول فیلم، همان‌گونه که خودتان دیده‌اید، به دلایلی ناشناخته «نیرو» رِی و بِن سولو را به یکدیگر متصل کرده و از طرف دیگر، کاراکتر فین (جان بویگا) و دیگر اعضای مقاومت، به گونه‌ای ساده‌تر و مبتنی بر یک تکنولوژی ساده، تنها از یک نظر کاملا محدود با رِی ارتباط دارند. این وسط اما نه اجبار طبیعت (بخوانید «نیرو») و نه هیچ چیز دیگری توانایی پیروز شدن بر همان رابطه‌ی به ظاهر ساده اما واقعی رِی با اعضای مقاومت را ندارد و وی در نهایت، همان‌طور که انتظارش را داریم در کنار فین و دیگر افراد دوست‌داشتنی طرف خوب قصه، وقت می‌گذراند. این موضوع، به ظاهر یکی دیگر از طرح‌هایی است که برای داستان‌گویی توسط جانسون استفاده شده اما در حقیقت، این پیام که انسان‌ها با رابطه‌های واقعی و تصمیمات حقیقی خودشان جهان را می‌سازند و این اجبار طبیعت نیست که به زندگانی‌شان شکل می‌بخشد را به ذهن، متبادر می‌کند. راستی، برخلاف خواسته‌ی خیلی‌ها، پدر و مادر دختر جذاب قصه اشخاصی جز دو انسان عادی نبودند. این‌جا دیگر خبری از قدرت‌های موروثی و شگفت‌انگیز نیست و کاراکتر اصلی، به عنوان موجودی خودساخته روی پرده‌های نقره‌ای می‌رود. اتفاقی که باعث شد چندین برابر بیشتر از قبل رِی را شخصیتی لایق بدانم و متفاوت با گذاشته، انتظار شنیدن ادامه‌ی قصه‌اش را داشته باشم.

هشتمین اپیزود از مجموعه‌ی بزرگ «جنگ ستارگان» که هیچ‌کس نمی‌تواند اثرگذاری‌های جدی‌اش بر مدیوم سینما را زیر سوال ببرد، بهتر از The Force Awakanes ظاهر می‌شود و حکم یکی از برترین قسمت‌های فرانچایز را پیدا می‌کند. فیلمی با درام‌های تماشایی و اندک طنزی که خوب وسط شات‌های رایان جانسون نشسته و اثری که به شخصیت‌پردازی، روایت، کارگردانی و جلوه‌های ویژه، توجهی مثال‌زدنی دارد. در دنیای «جنگ ستارگان: آخرین جدای»، می‌توان از دیدن فیلمی که غالب چیزهایش سر جای خودشان قرار گرفته‌اند و شخصیت‌ها به زیبایی درون پیرنگ‌هایش رشد می‌کنند، لذت برد. این یعنی حالا با خیال راحت می‌توانیم بگوییم The Last Jedi، دقیقا همان فیلمی شده که انتظار داشتیم باشد.

تانی کال

زومجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *