«ولی بنده، این حقیر منفور، به ارابههایی که برای بشریت نان حمل میکنند اعتقادی ندارم. زیرا این گاریهای نانآور اگر حرکتشان بر اساس اخلاق استوار نباشد قسمت بزرگی از بشریت را در عین خونسردی با نانی که میآورند از لذت سیری محروم میکنند…»*۱
یک رکن مهم سینما که مدام باید در خاطر مخاطب آن آورده شود حضور “فعال” تماشاگر در مقابل فیلم است. در سالن سینما مخاطب به نوعِ خود با فیلم ارتباط برقرار میکند. این ارتباط برقرار کردن ابعاد زیادی دارد که مسلما برای همهی مخاطبین به یک مقدار و کیفیتِ مساوی انجام نخواهد شد و میزان و نحوهی برقراری ارتباط با فیلم برای هر یک از افراد حاضر در سالن منحصر به فرد است. به همین سبب میتوان یکی از معیارهای موفقیت یک فیلم را در چگونگی برقراری ارتباطِ مجموعهای ناهمگن از مخاطبان حاضر در سالن سینما با آن جستجو کرد.
اعمال تجربهی حضور در سالن سینما در مقابل پرده و تماشای فیلم با عدهای دیگر، در همهی نقدها ممکن و اصلا کار درستی نیست. اما فیلمهای ایرانی که این روزها مخاطبین زیادی را به سینما میکشانند را باید حداقل در حد چند تذکره هم در این باب بررسی کرد. چون مردم در سینما به فیلم نگاهی میکنند که آن را گاها از مقولهی فقط فیلم بودن خارج میسازد، در مورد موضوعاتی مثل «لاک قرمز» و امثال آن باید این نوع نگاه مردم به فیلم و موضوع آن بررسی شود. مشخصا عدهی زیادی از دیدن قصهای مشابه لاک قرمزغمگین میشوند. عدهی کمتری به فکر فرو میروند و عدهی بسیار کمی تصمیم به فعالیت میگیرند. آن عدهی بسیار کم که از مرحلهی غمگین شدن و به فکر افتادن در مواجهه با فیلم عبور کرده و در مقابل آن «حضور فعال» (که پیشتر عرض کردم) پیدا میکنند به اصطلاح «روشنفکران جامعه» هستند.
عروسک قشنگ من
لاک قرمز یک فیلمِ اجتماعی با قصهای دردناک است که در خانوادهای فقیر و خانهای مملو از مشکل روایت میشود. موضوع از آنجایی بحرانیتر میشود که پدرِ معتادِ خانواده در اثر حادثهای میمیرد و خانواده تا مرز فروپاشی پیش میرود. مادرِ خانواده که به شدت تحت تاثیر شرایط و زمان است و بیشتر از هر چیز سایهی «بی سرپناه شدن» را بالای سر خود و فرزندانش حس میکند، قدرت تصمیمگیریِ عاقلانه ندارد و راهحلهای آنی پیشنهاد میدهد. دختر بزرگتر خانواده که شانزده سال دارد اما، منطقیتر فکر میکند و به خاطر نیروی جوانی، آیندهنگرانهتر در صدد حل مشکلات بر میآید. اما هر دوی آنها برای حل مسئله به ناچار بخشی از «واقعیت جامعه» را از یاد میبرند.
نقشهی فرار آنها از مشکلات یک ایراد اساسی دارد: امیدواری به نتیجه! در فیلمنامه اما مدام اتفاقاتی میافتند که به آنها یادآوری میکند که نباید به نتیجه این قدر امید داشت و همیشه باید درصدی را برای «باخت» در نظر گرفت. کنار آمدن با این حقیقت میتواند راهگشا باشد، چون انسان وقتی بفهمد که دارد میبازد به بازی خاتمه میدهد و یک بازی دیگر را شروع میکند. اما این امیدِ اشتباه به سان تریاکی که پدر مصرف میکرد، آنچنان مادر و دختر را از حقیقتی که اطرافشان را فرا گرفته است پرت میکند که تصمیمات احساسی و منطقی آن دو در هر حال محکوم به شکستاند.
اما واقعیت چیست؟ تا یک جایی از فیلم نگاهِ غالب کارگردان به دنبال القای این گزاره است که “واقعیت این است که ما در جامعهای زندگی میکنیم که این میزان از فقر و بدبختی وجود دارد و زندگی در جریان است و همزمان با آن امید هم هست.” بعد قصه به سمتی میرود که این جملات تغییر میکنند و انگار امید از آن حذف میشود. اما واقعیت به نظر من همان است که داستایوفسکی در سراسر داستانِ خود میگوید. اگر “اخلاق” نباشد همه بازندهاند.
جایی از داستان، قاضی برای دختر ماجرا حکم رشد صادر میکند. یعنی او هم امید دارد که دختر شانزده ساله که احساسی «دروغ» میگوید و شاید خودش هم قلبا میداند سامان نخواهد یافت، میتواند این وضع را تحمل کند و مهمتر از آن، دوام بیاورد و به زندگی ادامه دهد؟ در شرایطی که حتا وضعیت سرپناه هم مبهم است. آیا این افیون لعنتی همهی اعضای جامعه را نشئهی خود کرده و هیچکس حاضر نیست به مشکل گواهی دهد؟ قرار است «امید» همه چیز را ویرانتر از قبل کند؟
لاک قرمز پرترهی ناقصی از وضعیت جامعهی ما است. از اینکه فیلم در سطح کیفی قابل قبولی قرار دارد و به داستانی رئالگونه میپردازد که روایتِ سفت و محکمی دارد باید خوشحال بود. بسیاری از جنبههای فیلم راضی کننده هستند. در تک تک اجزای فیلم سعی شده است واقعگرایی حفظ شود. واکنشها به دقت اندازهگیری شدهاند و بیش از هر چیز، بازیها در فیلم موفقیت آمیز بودهاند. یک بار دیگر «پانتهآ پناهیها» برای ما کلاسِ بازیگری میگذارد. وقتی بازیگر میتواند در یک ثانیه و فقط با یک نگاه به ما این باور را بدهد که شخصیتِ او دچار اضمحلال روحی و روانی شده و در هم شکسته است، یعنی بازیگر توانمند و خبرهای است. «بهنام تشکر» در حد و اندازههای همیشگی خود ظاهر میشود و «پردیس افکاری» که پیشزمینهای از او و بازیاش در نظر نگارنده نیست، به شدت دلنشین و واقعی به ایفای نقش میپردازد تا داستان پردازی، حداقل در بعدِ نقشپذیری و شخصیتپردازی در تصویر به اندازه و دلخواه باشد.
باید درک کرد که جهانِ فیلمساز، جدای از اداها و بازیهایی که خارج از آن در میآورد، یک جهانِ غمانگیز است که چندان فاصلهای با امروزِ ما ندارد. امروزِ ما یعنی جامعهای دردمند و افیونزده که میداند پر از مشکل و مخاطره است و میداند که باید کاری کرد اما با سربرگرداندن و چشم فرو بستن خیال میکند تسکین یافته و مدام در پی فریب دادن خودش است. فیلم، اگرچه نمیتواند به خوبی و با زبانی بهتر و شیواتر درد جامعه را به تصویر بکشد و در بسیاری از تصویرسازیها ناقص و به ندرت بر حق است، اما میتواند آهی از نهادِ مخاطب حاضر در سینما بر آورد و تلنگری باشد برای کسانی که به اوهام خود خو کردهاند.
اتفاق معمولی
قصهی لاک قرمز روبروی تماشاچی به تصویر کشیده و بعد از همهی صحنههای دردناک و عمیقا باورپذیری که دارد در نقطهای رها میشود. یک چرخهی تکرار شوندهی پر عیب و ایراد روبروی مخاطب شکل میگیرد که بیش از همه، تعدد و تکثر قصههای اینچنینی را یادآور میشود. باید در این نقطه به این فکر کرد که چه بسیار زخم نهان در جایجای این جهان هست که به فیلم تبدیل نشدهاند و این فقط یک مشت از خروار است.
نگاهی به جمعیت و واکنشهای نهایی آنها در سالن سینما این را خاطرنشان میکند که اگرچه همه میدانند، هیچکس نمیخواهد باور کند. با عدهای طرفیم که لاک قرمز را معمولی میدانند و به خاطر همین فیلم و فیلمساز را محکوم میکنند که قصهای نساخته و چیزی تعریف نمیکند. آیا باید به خاطر اینکه یک داستان، از فرط تکرار و بسامد زیادی که در یک جامعه دارد نادیده گرفته شود؟ باید از آن گذشت و به این فکر کرد که یک فیلمِ_خوشساختِ_پر_رنگ_و_لعابِ_فلسفینما نیاز است تا مخاطب در سالن سینما به وجد بیاید؟ «روشنفکر» ما اواسط فیلم، سالن را به بهانهی بد و مقوا بودن آن ترک میکند و حاضر به برقراری ارتباط درست با قصه نیست. «حضور فعال» ما در سالن سینما در این حد تنزل پیدا کرده است. گاهی فیلمها ایراد ندارند. گاهی باید اساسیتر به قضیه نگاه کرد.
لاک قرمز شاید فیلمِ چندان خوبی نباشد اما نیازمند توجه است. از آن دسته فیلمهایی که باید دیده شود و بتواند حداقلِ رسالت خود را به انجام برساند تا الکن نماند. اینکه نویسنده و کارگردان و عوامل فیلم واقعا دغدغهی حرفی که میزنند را دارند یا نه بماند برای بعد. برای زمانی که متوجه شدیم مخاطب، چه عام و چه خاص، چه متفکر و چه گیمر، چه روشنفکر و چه خاموشفکر، بلد شده با فیلم ارتباطی که نیاز است را برقرار کند و بعد به تحلیل بنشیند.
منبع دنیای بازی