در قسمت قبلی از مقاله با فیلم‌های بسیار خوبی آشنا شدیم؛ فیلم‌هایی به دور از کلیشه که تیم تولید آن‌ها، تمام تلاش خود را کرده بودند تا آثاری عالی خلق کنند و سینما دوستان با تماشای آن سرگرم شوند. در ادامه‌ی مقاله نیز با پنج فیلم دیگر روبرو خواهیم شد. این‌ آثار در کنار تفاوت‌هایی که دارند یک نقطه مشترک با هم دارند؛ بی‌شک همه‌ی این فیلم‌ها شاهکار محسوب می‌شوند. در ادامه‌ی مطلب با سینماگیمفا همراه باشید.

unforgiven1

Unforgiven

کارگردان: کلینت ایستوود

نویسندگان: دیوید پیپلز

بازیگران: کلینت ایستوود، جین هکمن، مورگان فریمن، ریچارد هریس

سال اکران: ۱۹۹۲

جوایز: ۴ جایزه‌ی اسکار، ۱ جایزه‌ی بفتا، ۲ جایزه‌ی گلدن گلوب

فیلم Unforgiven «نابخشوده» در دوره‌ای جریان دارد که غرب در حال تغییر تازه شدن بود. کلینت ایستوود این دوره را انتخاب کرد چون نشان دهنده‌ی وضعیت خودش بود. کلینت ایستوود به عنوان یک بازیگر جوان کار خودش را در تلویزیون آغاز کرد و با بازی در فیلم‌های Fistful Of Dollars «یک مشت دلار» و For A Few Dollars More «به خاطر چند دلار بیشتر» به کارگردانی سرجیو لئونه به بازیگر شناخته شده‌ای تبدیل شد؛ پس از آن بود که با بازی در فیلم‌های Coogan’s Bluff و Two Mules For Sister Sara به کارگردانی دان سیگل (Don Siegel) به شکوفایی تمام رسید و همه به توانایی‌هایش پی بردند. دان سیگل کارگردانی است که کلینت ایستوود همیشه از او به عنوان مربی و الگوی خود یاد می‌کند. سرجیو لئونه و دان سیگل به ترتیب در سال‌های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۱ از دنیا رفتند و مثل این می‌ماند که ایستوود، Unforgiven «نابخشوده» را برای خداحافظی با این دو ساخته است. نابخشوده در دوره‌ای ساخته شد که ژانر وسترن در حال مردن بود و تماشاچیان بیشتر به ژانر علمی تخیلی و فیلم‌هایی مثل جنگ ستارگان علاقه پیدا کرده بودند. نابخشوده را می‌توان بهترین اثر کلینت ایستوود دانست و با این که این فیلم یک اثر وسترن بود، ولی ایستوود به کاستی‌های این ژانر نیز در فیلم خودش پرداخته بود. کلینت ایستوود به روند هالیوود، که ستاره‌های پرهزینه و مشهور را در تمام مدت فیلم در مرکز توجه قرار می‌داد، باور نداشت و با کمک دیوید پیپلز (David Peoples)، نویسنده‌ی فیلم، چندین کاراکتر مکمل با شخصیت پردازی قوی خلق کرد که به داستان فیلم کمک بسیاری می‌کرد.

داستان از آنجا آغاز می‌شود که اسکافیلد کید (Schofield Kid) با بازی جیمز ولوت (Jaimz Woolvett) به دیدار ویلیام مانی (William Munny) با بازی کلینت ایستوود می‌رود و از او برای انجام کاری کمک می‌خواهد. ویلیام مانی که در گذشته یک خلافکار و آدمکش بوده برای بزرگ کردن دو فرزندش به پول نیاز دارد و به همین دلیل کار را قبول می‌کند، ولی برای انجام آن به کمک نیاز دارد پس به سراغ ند لوگان (Ned Logan) با بازی مورگان فریمن می‌رود. فیلم در دوره‌ای جریان دارد که غرب وحشی در حال رام شدن است و هفت‌تیرکش‌های ماهر آن قدر بی‌آزار شده‌اند که حتی روزنامه‌نگاران برای شنیدن داستان‌هایشان با آن‌ها همسفر می‌شوند. نابخشوده فیلمی است که جنبه‌های زشتِ خشونت را نمایان می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه حقیقت در میان افسانه‌های غرب وحشی گم شده است و با قدرت درباره‌ی موضوع مرگ و زندگی صحبت می‌کند. کلینت ایستوود درس‌هایی که از سرجیو لئونه و دان سیگال یادگرفته بود را در Unforgiven «نابخشوده» پیاده کرد و خشونت درون فیلم در راستای کمک به روایت داستان وجود داشت. یک ویژگی مشترک Unforgiven «نابخشوده» با فیلم‌های لئونه و سیگال این است که اتفاقات درون فیلم با اینکه غیرممکن هستند، ولی رخ دادن آن‌ها غیر قابل باور نخواهند بود.

red-river-poster

Red River

کارگردان: هاوارد هاکس

نویسندگان: بوردن چیس، چارلز اشنی

بازیگران: جان وین، مونتگمری کلیفت، جوآن درو، والتر برنان

سال اکران: ۱۹۴۸

جوایز: ۲ نامزدی برای اسکار

هاوارد هاکس در دوران طلایی هالیوود فیلم می‌ساخت و حتی در تشکیل این دوران هم تاثیر گذار بود. در آثار هاکس همیشه داستان به بهترین نحو روایت می‌شود و بازیگران صد در صد توان خود را برای اجرای نقش خود به کار می‌برند. در Red River «رود سرخ» نیز ما با یک داستان اصیل وسترن طرف هستیم. داستان فیلم و رقابتی که در آن شکل می‌گیرد آنقدر خوب کار شده است که برای سال‌های زیادی در خاطرات ما دست نخورده باقی می‌ماند. فیلم‌برداری راسل هارلان (Russell Harlan) در نشان دادن سفری که شخصیت‌ها پشت سر می‌گذارند و بحث و جدل‌های آن‌ها و حتی آسمان و درختان، هماهنگی خاص و کلاسیک پیدا کرده بودند که در به وجود آمدن ست‌پیس‌های به یاد ماندنیِ فیلم کمک زیادی کردند. این جمله‌ای است که یکی از منتقدان سینما با آن فیلم را وصف می‌کند:”از میان نام‌های بزرگی که در ساخت فیلم دست داشتند؛ فقط تعداد اندکی از آن‌ها توانسته‌اند در فیلمی بهتر از Red River «رود سرخ» حضور داشته باشند”.

قهرمان و ضدقهرمان فیلم، هر دو تام دانسون (Tom Dunson) با بازی جان وین هستند. تام دانسون قصد دارد یک گاوداری در تگزاس راه بیندازد. مدتی بعد از این که به همراه نادین گروت (Nadine Groot) با بازی والتر برنان (Walter Brennan) به سمت تگزاس سفر می‌کند، خبر دار می‌‌شود زنی که عاشقش بود توسط سرخپوستان به قتل رسیده است، ولی این دو به مسیر خود ادامه می‌دهند. آن‌ها در سفر خود با پسر بچه‌ای مواجه می‌شوند که سوار قطاری بود که دانسون آن را ترک کرده بود و تنها بازمانده از حمله‌ی سرخپوستان محسوب می‌شد. شاید بپرسید که چطور می‌شود یک شخصیت هم قهرمان و هم ضد قهرمان باشد؟ این بخشی از پیچیدگی فیلم است که هاکس وظیفه‌ی نشان دادن آن‌ را به جان وین که اکثراً نقش یک قهرمان کلیشه‌ای را بازی می‌کرد سپرد. تام دانسون شخصیتی آزار دیده و پیچیده است و به نحوی نقشی است که از دیگر نقش‌های جان وین جذابیت بیشتری دارد.

winchester_73

Winchester ’73

کارگردان: آنتونی مان

نویسنده: بوردن چیس، رابرت ال ریچاردز

بازیگران: جیمز استوارت، شلی وینترز، دن دوریه، استفان مک نالی

سال اکران: ۱۹۵۰

فیلم Winchester ’73 تمامی موارد لازم برای تبدیل شدن به یکی از بهترین فیلم‌های وسترن تاریخ را دارد؛ پیشینه‌ای پیچیده برای شخصیت اصلی، انتقامِ خانواده و لحظاتی پر از خشونت و روانشناختی. این فیلم ابتدای همکاری آنتونی مان (Anthony Mann) با جیمز استوارت (James Stewart) بود که به خلق شاهکارهایی مانند Bend Of The River ،The Naked Spur The Far Country و The Man From Laramie انجامید. یکی از بهترین نکات فیلم مربوط به فیلمبرداری ویلیام دنیلز (William Daniels) است که تصاویر را به صورت سیاه و سفید درخشان ضبط کرده بود؛ به خاطر مهارت بالای ویلیام اگر امروزه هم فیلم را تماشا کنید لذت زیادی از آن خواهید برد. Winchester ’73 دیدگاهی که سینما دوستان نسبت به ژانر وسترن داشتند را تغییر داد؛ چون داستان فیلم پیچیدگی بیشتری نسبت به یک داستان کلیشه‌ای غربی دارد. در واقع در مورد داستان باید به استوارت ان لیک (Stuart N Lake)، نویسنده‌ی داستان، اشاره داشت. Winchester ’73 به کارگردانی آنتونی مان فیلمی وسترن است، ولی داستان آن به ژانر جنایی نزدیک‌تر است. مان با ساخت این فیلم نشان داد که هنرمندی و کارگردانی غیرقابل پیش‌بینی است و یکی از دلایلی که کارگردانانی مثل مارتین اسکورسیزی برای او احترام قائل هستند این است که مان داستان فیلم‌هایش را ملموس و فراموش نشدنی روایت می‌کند.

لین مک‌آدام (Lin McAdam) با بازی جیمز استوارت شخصیتی فوق العاده لجباز است که به همراه دوست خود فرانکی ویلسون (Frankie Wilson) مجرمین را تعقیب و جایزه‌ی آن‌ها را دریافت می‌کنند. لین مک‌آدام در یک مسابقه‌ی تیراندازی یک اسلحه‌ی وینچستر کمیاب برنده می‌شود. داچ هنری (Dutch Henry) با بازی استفان مک نالی (Stephen McNally) که در مسابقه شکست خورده بود اسلحه‌ی مک‌آدام را می‌دزدد و حالا مک‌آدام به دنبال اسلحه‌ی خودش است. همان طور که خواندید داستان فیلم درباره‌ یک کابوی که عاشق یک دختر می‌شود نیست؛ بلکه یک شخصیت لجباز را به تصویر می‌کشد که به دنبال رسیدن به هدفش است. Winchester ’73 به آرامی و ماهرانه به جلو پیش می‌رود و در نهایت با یک دوئل کار به پایان می‌رساند. دیگر بازیگران فیلم هم در کنار استوارت خوب عمل کرده‌اند و این اثر در تمامی دقایق خود بیننده را سرگرم خواهد کرد. جیمز استوارت در Winchester ’73 نقشی به یاد ماندنی داشت که او را در کنار بزرگان ژانر وسترن مثل جان وین و کوپر قرار داد.

pv3lyriftodujodc9mcef92zzog

Butch Cassidy And The Sundance Kid

کارگردان: جورج روی هیل

نویسندگان: ویلیام گلدمن

بازیگران: پل نیومن، رابرت ردفورد، کاترین راس، استراتر مارتین

سال اکران: ۱۹۶۹

جوایز: ۴ جایزه‌ی اسکار، ۸ جایزه‌ی بفتا، ۱ جایزه‌ی گلدن‌گلوب

تعداد محدودی از کارگردانان توانسته‌اند به شهرت و موفقیت جورج روی هیل (George Roy Hill) در هالیوود برسند. جورج روی هیل موفق شد برای فیلم The Sting جایزه‌ی اسکار بهترین کارگردانی را دریافت کند؛ فیلمی که با همکاری پل نیومن (Paul Newman)، رابرت ردفورد (Robert Redford) و ویلیام گلدمن (William Goldman) ساخته شده است. رابرت ردفورد و پل نیومن با همکاری هم تیمی عالی تشکیل دادند که غیرممکن است هنگام تماشای فیلم یا حتی بعد ار آن، به این دو تبهکار نخندید و با آن‌ها احساس همدردی نکنید، حتی ممکن است بخواهید که آن‌ها با کشتن افراد بی‌گناه جان سالم به در ببرند. فیلم Butch Cassidy And The Sundance Kid در هسته‌ی خود روایت داستانی کاملاً خالص هالیوودی دارد و دیالوگ‌ها، بازی‌ها و مناظر، نشان‌دهنده‌ی یک شهر در غرب وحشی هستند. فیلم‌برداری فیلم به بهترین نحو صورت گرفته بود؛ اما تدوین نه چندان خوب فیلم از تاثیر آن کاست.

بوچ کسیدی و ساندنس کید رهبران گروه خلافکار هستند، بوچ ایده‌های عالی می‌دهد و ساندنس نیز مرد عمل محسوب می‌شود. فیلم در دورانی جریان دارد که غرب وحشی در حال رام شدن هست و جوامع آن متمدن‌تر شده‌اند و بعد از این که آن‌ها به یک قطار دستبرد می‌زنند؛ گروهی حرفه‌ای برای کشتن آنها شکل می‌گیرد و شروع  به تعقیب آن‌ها می‌کند. بوچ و ساندنس تصمیم می‌گیرند که به جای ماندن و کشته شدن به بولیوی بروند که دستبرد زدن در آنجا راحت‌تر است. احتمالآ بوچ کسیدی و ساندنس کید از محبوبترین خلافکاران در تاریخ فیلم‌‌های وسترن محسوب می‌شوند. برعکس اکثر فیلم‌های وسترن که بر روی خشونت زیاد تمرکز می‌کردند، ویلیام گلدمن و جورج روی هیل فیلمی می‌سازند که بر روی حوادث ناگوار و غیرمنتظره‌ای که برای قهرمانان رخ می‌دهد تمرکز دارد و باعث هیجان زده شدن بیننده می‌شوند. اگر به تماشای فیلم بنشینید سکانس مربوط به تعقیب و گریز در میانه‌های فیلم یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال در یک فیلم وسترن تماشا خواهید کرد و حس خطر و هیجان را به خوبی به شما منتقل می‌کند. فیلم بوچ کسیدی و ساندنس کید یک سکوی پرتاب برای رابرت ردفورد محسوب می‌شود و به لطف محبوبیت فیلم در بین مردم، رابرت ردفورد هم توانست در آن‌ سال طرفداران زیادی پیدا کند.

poster-once-upon-a-time-in-the-west_17

Once Upon A Time In The West

کارگردان: سرجیو لئونه

نویسندگان: سرجیو دوناتی و سرجیو لئونه

بازیگران: هنری فوندا، چارلز برانسون، کلودیا کاردیناله، جیسون روباردز

سال اکران: ۱۹۶۸

فیلم روزی روزگاری در غرب چکیده‌ای از سه فیلم وسترنی است که سرجیو لئونه با کلینت ایستوود ساخته بود؛ دقیقاً همان توجه به جزئیات و همان ریتمِ سه‌گانه‌ی دلار، در  روزی روزگاری در غرب نیز وجود دارد. فیلم از دو بخش کمدی و تراژدی تشکیل شده و شاید شما بعد از شنیدن این موضوع احساس کنید که این فیلم ارزش دیدن ندارد، ولی بی شک این فیلم یکی از شاهکارهای ژانر وسترن محسوب می‌شود. فیلم به شدت نظام بی‌رحم سرمایه داری در غرب را مورد انتقاد قرار می‌دهد. یکی از نکات جالب مربوط به فیلم این بود که انیو موریکونه، آهنگساز فیلم، برای هر یک از شخصیت‌های اصلی آهنگی خاص ساخته بود که با شخصیت آن‌ها سازگاری داشت. همانند هیچکاک، سرجیو لئونه نیز دوست دارد با مخاطب خود بازی کند و آن‌ها را در لحظاتی که انتظارش را ندارند غافگیر کند. روزی روزگاری در غرب فیلمی است که بسیاری از ویژگی‌های اساسی فیلم‌های وسترن را دارد، از جمله: انتقام، از خود بیگانگی، عدالت طلبی، جنگ بر سر قدرت، و رو به اتمام بودن یک عصر. سرجیو لئونه از تمامی این ویزگی‌ها به نحوی متفاوت استفاده می‌کند، ولی ریتمی متفاوت به آن‌ها بخشیده بود. در واقع خیلی از منتقدان ساخته شدن فیلم روزی روزگاری در غرب را نقطه‌ی اوج حرفه‌ی هنری سرجیو لئونه می‌دانند.

زنی به نام جیل مکبین (Jill McBain) با بازی کلودیا کاردیناله به نیوارلان می‌آید تا با شوهر تازه ازدواج کرده‌ی خود ملاقات کند. پس از رسیدن به محل مورد نظر شوهر خود و فرزندانش را کشته شده می‌یابد. قاتل خانواده‌ی جدید جیل مشخص نیست و جیل برای یافتن او با هفت‌تیرکشی ماهر همراه می‌شود. این شخص می‌داند قاتل خانواده‌ی جیل چه کسی است و خودش نیز به دنبال او می‌گردد. شخصیت فرانک اولین نقش منفی هنری فوندا (Henry Fonda) محسوب می‌شود. پشت زمینه‌ی فیلم به پول و پیشرفت تکنولوژی اشاره دارد و برجستگی این ویزگی‌ها به فیلم جنبه‌های  تاریخی، جامعه شناختی و روانشناختی داده است. موضوعی که درخشندگی و برجستگی فیلم سرجیو لئونه را زیاد می‌کند دوره‌ای بود که فیلم در آن ساخته شده بود؛ در آن زمان، ژانر وسترن در اختیار استدیوهای هالیوودی بود و این استدیوها ستارگان این ژانر را در فیلم‌هایی کوچک می‌گنجاندند. یکی از نکاتی که به موفقیت فیلم کمک کرد؛ نشان دادن شخصیت‌های فیلم به عنوان افرادی عادی و دارای احساس بود، در این صورت به دیالوگ برای شخصیت پردازی نیازی نبود. همه می‌دانند که در مورد انتخاب بهترین‌ها همیشه بحث سلیقه در میان است، ولی بی‌شک فیلم روزی روزگاری در غرب جزو بهترین فیلم‌های تمامی علاقمندان ژانر وسترن است.

توسط اشکان دولتی

گیمفا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *