در این فرصت به نقد و بررسی قسمت نهم فصل هفتم سریال The Walking Dead خواهیم پرداخت؛ لذا در ادامه همراه ما باشید تا این اثر تلوزیونی را باری دیگر به زیر ذرهبین گیمشات ببریم.
چیزی بالغ بر دو ماه از پایان نیمه ابتدایی فصل هفتم سریال The Walking Dead میگذرد و حالا، زمان آن فرا رسیده است که باری دیگر میزبان این مردگان دوست داشتنی باشیم. مردگانی که اگر چه در فصل هفتم به طور کلی فراموش میشوند، اما همچنان انعکاس آنها در لوکیشنهای اثر به چشم میخورد؛ نگانهایی که به واقع نمادی از همان مردگان متحرک هستند و تنها تفاوتشان با هویت یک زامبی، بزرگترین ویژگی انسان، یعنی همان قوه تعقل است؛ زورشان هم که میرسد! چیزی که به شخصه پیش از تماشای قسمت نهم نگران آن بودم، ایجاد تعاریفی جدا از روند اصلی داستان بود که متاسفانه همین اتفاق هم در جریان قسمت نهم به وقوع میپیوندد و فصل هفتم سریال The Walking Dead همچنان خطوط جدیدتری را به فیلمنامه اضافه میکند؛ منتها قسمت نهم یک تفاوت بزرگ دارد! آن هم این است که جریانات و موضوعات جدید، تماما در خدمت روند اصلی داستان هستند و دیگر از آن پرت و پلاهایی که در نیمه ابتدایی شاهدش بودیم خبری نیست و همین موضوع در نوع خودش نکته مثبتی محسوب میشود؛ حداقل برای مخاطبی که دلش یک جنگ واقعی میان نگانها و دار و دسته ریک میخواهد، واقعا این گونه خواهد بود. اما سوال اصلی این است که آیا قسمت نهم نسبت به آن چیزی که انتظار میرفت، شایسته و تماشایی ظاهر شده است؟ هم آری و هم خیر؛ چرا؟ پاسخ این سوال را بزودی خواهید گرفت.
برای افتتاحیه قسمت نهم انتظار هر اتفاقی را داشتیم به جز نقش آفرینی گابریل در روندی که همچنان تکلیفش مشخص نشده است؛ دقیقا یک اتفاق جدید و کاملا نامربوط به قسمتهای گذشته فصل هفتم. اما آیا این خبر خوبی است؟ به شخصه نگاه مثبتی نسبت به آن دارم و گابریل که حالا به جمع بازیگران بازنشسته سریال اضافه شده بود و تقریبا هیچ اهمیتی در خط اصلی داستان نداشت، اکنون هدفمند و کمی هم رازآلود به نظر میرسد. اگر به خاطر داشته باشید، چند تن از بازیگران سریال The Walking Dead، طی مصاحبهای اعلام کردند که در جریان نیمه انتهایی فصل هفتم سریال، یکی از اعضا قصد خیانت به این مجموعه را دارد. با این افتتاحیه، نهتنها گابریل به اوج برمیگردد و کمی «اهمیت» شامل حالش میشود، بلکه فرضیه «خیانت» در رابطه با او دوباره جان میگیرد. اما هر که نداند ما خوب میدانیم که گابریل به هیچ وجه نیت شومی در ذهن ندارد؛ مثل این میماند که گابریل شب بخوابد و صبح که بیدار میشود، ناگهان هوس خیانت به سرش بزند و بند و بساط را جمع کرده و فلنگ را ببندد. احمقانه است!
با تمامی این اوصاف نمیدانم چگونه قسمت نهم را جذاب بدانم؛ حقیقتا این گونه نیست. مگر این که تماشای مهاجرت کردن ریک از این منطقه به آن منطقه برایتان جذابیت داشته باشد. منکر تماشایی بودن برخی از سکانسهای میانی قسمت نهم نمیشوم، اما کلیت کار نه در حد و اندازه این سریال است و نه برای مخاطب جذاب! بگذارید کمی هم نیمه پر لیوان را ببینیم؛ در این جا دیگر نه خبری از کشتن چند تن از پرطرفدارترین کاراکترهای سریال است و نه خبری از دیالوگهای صرفا روی اعصاب و تکراری نگان. قسمت نهم یعنی جایی که اصل ماجرا کلید میخورد؛ دقیقا همان اتفاقی که بینندگان از قسمت دوم فصل هفتم انتظار داشتند و آن قدر به مانند یک آدامس آن را جویدند که سر از نیم فصل دوم در آورده است. به هر حال هر وقت ماهی را از آب بگیرید تازه خواهد بود؛ اما شرطش این است که شما ماهی گرفتن بلد باشید. در فصل هفتم سریال The Walking Dead به وفور مشاهده کردهایم که نگان از این منطقه به آن منطقه مهاجرت میکند و هربار هم دخل چند تن از بازماندگان درمانده این دنیا را میآورد و سرانجام شما میمانید و چند عدد زامبی که از قضا باید شما را تحت تاثیر قرار بدهند و نمیدهند.
قسمت نهم فصل هفتم سریال The Walking Dead دقیقا همان چیزی را به مخاطب میگوید که عین روز برایش روشن است. مثلا ریک زمانی که به هیلتاپ میرود، طبیعتا مخاطب میداند که حکمران این منطقه با چهار عدد دیالوگ ساده سرباز به دست ریک نمیدهد؛ یا زمانی که به قلمروی شاه ازیکل میرود، تقریبا تمامی اطلاعاتی که در این میان رد و بدل میشود به اندازه سر سوزن ارزش ندارند. برای مثال مورگان با ریک برخورد میکند و ماجرایی که برای مخاطب کاملا روشن است را بازگو خواهد کرد، ریک هم دقیقا همین کار را میکند. شاه ازیکل هم پس از یک روز سرکار گذاشتن ریک و از آن مهمتر مخاطب، سرانجام یک جواب خیر به آنها میدهد و ضمن نگه داشتن درل در قلمروی خود، باقی ماجرای قسمت نهم را به اتفاقات داخل الکساندریا موکول میکند. قسمت نهم چیزی بالغ بر 50 دقیقه زمان دارد و از این مدت، حدودا طی 30 دقیقه مخاطب سرکار است و نه چیزی به ما اضافه میشود و نه به خود سریال. اکنون فکر میکنید که قسمت نهم چه چیزی کم دارد؟ بلاخره بدون زامبی که The Walking Dead قرار نیست The Walking Dead شود! در همین حین پای زامبیها وسط کشیده میشود.
اگر به خاطر داشته باشید در بررسی قسمت ابتدایی فصل هفتم سریال The Walking Dead به یک فرضیه اشاره کردم؛ این که شکست دادن نگان توسط اعضای گروه ریک کار غیرممکنی است و آنها برای نجات دادن خودشان به چیزی بیشتر از گروههای نگونبخت این دنیا نیاز دارند؛ در آن مقاله اشاره کردم که گاهی راه مبارزه با زامبیها، استفاده از خودشان است! تنها چیزی که توان مبارزه با این قاتلان بیرحم را دارد، موجودی است که عملا «درد و زجر» برایش مفهومی ندارد. از طرفی ما حدود شش فصل مقابله زامبیها با اعضای گروه ریک را مشاهده کردیم؛ به نظر شما وقت این نرسیده است که آنها برای نابودی یک مشکل بزرگتر در کنار یکدیگر قرار بگیرند؟ شاید لوکیشن جذابی باشد زمانی که ریک میخواهد با قاتل همسر و بسیاری از دوستانش همسفر شود تا در نهایت یک قاتل بیرحم را از پای در بیاورند. حالا نکته مهم آن است که در قسمت نهم این فرضیه جان میگیرد؛ در یک سکانس عجیب، اعضای گروه ریک با جادهای مسدود شده مواجه میشوند. آنها برای عبور از این خیابان متروک، تصمیم میگیرند که ماشینها را کنار زده تا به الکساندریا بازگردند؛ هر چه نباشد نگان در به در دنبال درل میگردد و خدا نیاورد روزی را که دستش به او برسد. در این بین، ریک به هنگام باز کردن راه با چند آر پی جی مواجه میشود که از قضا با نیت منفجر کردن عابران طراحی شده است؛ ریک هم در اولین فرصت تصمیم میگیرد که این آر پی جیها را از تله جدا کرده و با خود ببرد. غافل از اینکه در آن سوی ماجرا یه لشکر چندین هزار نفری از زامبیها درحال آمدن به طرف ریک هستند که در واقع اوج مصیبت قسمت نهم فصل هفتم سریال The Walking Dead همین جا رقم میخورد؛ اما فرضیه ما کمی قوت مییابد.
اگر به خاطر داشته باشید در ابتدای فصل ششم، چیزی بالغ بر همین تعداد زامبی به سمت الکساندریا حمله ور میشوند و ریک برای نابودی آنها، سرانجام به نبرد تن به تن بسنده میکند؛ تلفات هم میدهند! اما در قسمت نهم فصل هفتم سریال The Walking Dead ریک با استفاده از یک سیم آهنی که سر و تهش به دو ماشین وصل شده است، یک لشکر بسیار عظیم از زامبیها را عملا شخم میزند! انگار نه انگار که این زامبیها آدمند و برخورد با آنها حداقل یک تغییری در مسیر راننده ایجاد میکند (چه بسا که پیشتر برخورد با همین زامبیها موجب چپ کردن یک خودرو هم میشد). انگار نه انگار که حداقل چند هزار زامبی در مقابل آنها قرار گرفتهاند؛ پایشان را روی گاز میگذارند و آن سیم فولادینی که به این دو خودرو متصل شده است دخل تمام زامبیها را میآورد. اما یک نکته مثبت؛ در این سکانس مشخص میشود که ریک عملا از کوچکترین فرصت برای نابودی نگان استفاده خواهد کرد؛ چه بسا چند عدد آر پی جی هم او را برای خنثی کردن یک تله منفجره مجاب میکند. خطری که شاید به قیمت جانش تمام شود، اما برای مخاطب به هیچ وجه چنین حسی را منتقل نخواهد کرد؛ چرا که قطعا تا پیش از موعد، هیچ یک از شخصیتهای اصلی قرار نیست به این سادگیها بمیرد.
یک چیز واقعا برایم عجیب است؛ این که گروه سازنده مدام بر مهربان بودن ازیکل تاکید میکنند؛ طوری که مرز میان او و یک فرشته واقعا کم و ناچیز است. آخر این که ازیکل شاه مهربانی است، برای همه مشخص شده و کاملا بدیهی قلمداد میشود و اصلا دیدهاید که کسی منکر این قضیه شود؟ حالا چه اصراری دارید که طی سکانسهای مختلف، دائما مهربانی او را یادآوری کنید. پتانسیل کاراکتر ازیکل خیلی بیشتر از این است که برای بچهها قصه بخواند. شاید او برای پر کردن جای کاراکترهای بزرگِ از دست رفته آمده باشد، اما این که به طور مداوم بگوییم «من مهربانم» کسی را جذاب و دوستداشتنی نکرده است. به جای این سکانسهای تکراری و مسخره میتوان به هویت ازیکل پرداخت بیشتری داشت و داستان او را پیش برد. جالب است؛ فیلمنامه بر اضافه کردن خطوط داستانی به روند اصلی تاکید به شدت زیادی دارد، اما از شخصیتهای بزرگی مثل شاه ازیکل غافل میشود و سکانسهای او را به گفتن چند دیالوگ کتابی و رسمی مختوم میکند؛ مشخصا با چنین وضعیتی قرار نیست که شخصیت ازیکل برای مخاطب جذاب باشد. شاید او را دوست بداریم، اما قطعا حضور پررنگی در روند سریال نداشته که او را به مانند گلن و آبراهام فراموشنشدنی و موثر قلمداد کنیم.
متاسفانه کار تیم بازیگری نیز در این قسمت چندان راضی کننده نیست؛ با وجود آن که ریک همچنان شخصیت دلچسب و قابل باوری دارد، اما رفتار دیگر کاراکترها کمی دور از ذهن است. به شخصه آن شور و اشتیاقی که در پایان نیم فصل اول مشاهده کردم را در قسمت نهم ندیدم؛ اصلا به نظر میرسد که بازیگران هم چند ماه استراحت کردهاند و وقتی به جلوی دوربین آمدهاند، حس روزهای گذشته را از خاطر برده و توان بازسازیاش را نداشتهاند؛ اگر چه نیم فصل دوم بدون هیچ فاصلهای ضبط و تولید شده است. در واقع دار و دسته نگان هم به اندازه گذشته خشن و روی اعصاب نیستند و کمی ماجرای گم شدن درل را دست کم گرفتهاند. آنها زمانی که به الکساندریا میآیند تا نشانهای از درل بیابند، خیلی ساده و شکیل کل بند و بساط خانه ریک را برهم میزنند که شاید نشانهای از او باشد؛ غافل از این که درل، الکساندریا را به عنوان آخرین مقصدش انتخاب میکند و قطعا داخل کمد و اتاقها قایم نمیشود. به هرحال اعضای گروه نگان پس از دو دقیقه جستجو و روی اعصاب رفتن، الکساندریا را ترک کرده و حرف ریک را باور میکنند؛ مگر همین نگان نبود که برای یک اشتباه ساده از سوی افراد ریک چند عدد کشته تحویل مخاطب داد، حالا درل فرار کرده است و این یعنی شکستن قانون! از همان ابتدا نیز قرارشان این بود که اگر درل فلنگ را ببندد، مقصر اول و آخر گروه ریک خواهد بود و این اشتباه بدون پاسخ نخواهد ماند که البته در قسمت نهم خلاف این موضوع ثابت میشود؛ به سادگی یک جستجو و گفتن چند عدد دیالوگ، پرونده ریک و گروهش بسته میشود.
و اما میرسیم به بحثبرانگیزترین بخش از قسمت نهم فصل هفتم سریال The Walking Dead که از قضا به گابریل مربوط میشود. اگر به خاطر داشته باشید، در ابتدای نقد اشاره کردم که گابریل در همان ابتدای کار انبار را خالی میکند و به یک باره غیبش میزند؛ تا پایان کار منتظر پاسخ این اتفاق میمانید و به نتیجه هم میرسید. گابریل ریک را به مکانی دعوت میکند که آنها در جریان نیم فصل ابتدایی از آبهایش عبور کرده و مهمات موجود در کشتی را استخراج کرده بودند. سوال این است که گابریل از کجا موقعیت ریک را میدانست؟ ریک با یک لبخند پاسخ میدهد! در پایان کار گروهی سد راه ریک میشوند و آن طور که مشخص است، هم راه و رسم جنگیدن بلدند و هم مهمات کافی برای این کار دارند. لذا ریک با یک لبخند شما را به پای تیتراژ پایانی میکشاند و حالا این لبخند چه معنی و مفهومی دارد؛ حتی در حد فرضیه هم نمیتوان به آن پاسخی داد. در مجموع قسمت نهم از فصل هفتم را میتوان یک نقطه عطف برای این مجموعه رو به نابودی دانست که اگر چه مشکلات بسیار زیاد و متعددی دارد، همچنان جذاب و تماشایی قلمداد میشود. در هر حال The Walking Dead است و هزاران طرفدار؛ تماشایش برای این دسته از افراد قطعا جذاب خواهد بود.
گیم شات