ظاهرا نام فیلم از یک وسترن امریکایی قدیمی با بازی جان وین وام گرفته شده؛ اما ماجرای اصلی فیلم، یعنی کشته شدن موسی خیابانی، تا ظهر طول می کشد و از همین رو نام فیلم بی مسما نیست.

ماهنامه اندیشه پویا – بهزاد نبوی*:

۱. ظاهرا نام فیلم از یک وسترن امریکایی قدیمی با بازی جان وین وام گرفته شده؛ اما ماجرای اصلی فیلم، یعنی کشته شدن موسی خیابانی، تا ظهر طول می کشد و از همین رو نام فیلم بی مسما نیست. «ماجرای نیمروز» در بازسازی فضای سال ۱۳۶۰ بسیار موفق عمل کرده است. تماشاگری چون من که حوادث آن سال را از نزدیک لمس کرده، هنگام تماشای این فیلم خودش را در آن فضا احساس می کرد. آن چنان که من گاه تصور می کردم کارگردان از تصاویر مستند در فیلمش استفاده کرده است. چهره پردازی شخصیت های فیلم، یعنی اعضای مجاهدین خلق و بچه های کمیته و اطلاعات سپاه نیز بسیار قوی است و چهره های بازسازی شده از این شخصیت ها مطابق با واقع است.
توضیحاتی واقعی درباره واقعیت «ماجرای نیمروز»

۲. چنان که اشاره کردم، فیلم «ماجرای نیمروز» مرا به گذشته برد و خاطرات جالبی را در ذهنم زنده کرد. از جمله حادثه ای که پیش از سی ام خرداد شصت رخ داد و به نوعی حلقه آغازین روایت این فیلم از سی ام خرداد شصت است. ماجرا این بود که جبهه ملی در اعلامیه ای مردم را به راهپیمایی علیه لایحه قصاص در بعدازظهر روز بیست و پنجم خرداد شصت فرا خوانده بود. قرار بود فردای آن روز نمایندگان مجلس دوفوریت طرح عدم کفایت سیاسی بنی صدر را در مجلس بررسی کنند.

دوستان دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری کسب اطلاع کردند که قرار است بنی صدر در راهپیمایی جبهه ملی حاضر شود و میلیشیای مجاهدین خلق نیز در پوشش شرکت در این راهپیمایی به خیابان بیایند آشوب کنند.
خاطرم است که آقای خسرو تهران درباره تبعات برگزاری این راهپیمایی و سوءاستفاده مجاهدین خلق از آن نگران بود. از نخست وزیری با دفتر حضرت امام تماس گرفته شد و موضوع به اطلاع ایشان رسید و مقابله با آن توسط دستگاه امنیتی تقریبا ناممکن اعلام شد. حضرت امام نیز برای ناکام کردن طرح مجاهدین خلق، ظهر آن روز بلافاصله و فی البداهه از دفترشان خواست عده ای را جمع کنند و سخنرانی تندی علیه جبهه ملی  و مجاهدین خلق ایراد کرد.
درواقع هدف اصلی از سخنرانی امام مقابله با برنامه مجاهدین خلق بود و نه سخن گفتن علیه جبهه ملی، ورگنه در آن دوره زعمای جبهه ملی عموما از افراد سالخورده بودند و بدنه ای نداشتند که لزومی به نقد آن ها باشد.
 توضیحاتی واقعی درباره واقعیت «ماجرای نیمروز»
بعد از سخنرانی امام، مردم طرفدار امام و انقلاب همزمان با ساعت اجتماع مذکور و در همان مکان اعلام شده توسط جبهه ملی در عصر بیست و پنجم خرداد به خیابان ریختند و امکان سوءاستفاده مجاهدین خلق گرفته شد. بعد از این ناکامی بود که مجاهدین خلق روز سی ام خرداد بدون اعلام قبلی، به صورت تشکیلاتی و با نیرویی بیست هزار نفری که تعدادی از ایشان نیز مسلح بودند به خیابان آمدند.
راهپیمایی آن ها زا ضلع شرقی دانشگاه تهران یعنی ابتدای خیابان طالقانی شروع شد و هرچه را در این خیابان سر راه شان بود به آتش کشیدند. بچه های کمیته در سی ام خرداد به رغم کم تجربگی تلاش می کردند با این تظاهرات مسلحانه مقابله کنند و سرانجام حوالی خیابان شریعتی بود که تظاهرات مسلحانه آنها پراکنده شد.

۳. در «ماجرای نیمروز» از همان ابتدا نقش اطلاعات سپاه در وقایع قدری فراتر از واقعیت تاریخ نشان داده شده است. این نهاد در برخورد با مجاهدین خلق از همان سی ام خرداد تا برخورد با خانه های تیمی و حمله به خانه موسی خیابانی، در کنار کمیته انقلاب اسلامی عمل کرده است. اما این همکاری در فیلم چندان به چشم نمی آید. شاید علت این است که چون حالا نهادی به نام کمیته وجود ندارد و مدعی هم ندارد، نقش اش در برخورد با بحران های امنیتی سال های اول انقلاب نادیده گرفته شده است.

۴- ماجرای مسعود کشمیری از انفجار نخست وزیری تا امروز مستمسک دعواهای سیاسی و برخوردهای خطی قرار گرفته است. اگرچه شخصیتی مانند مسعود کشمیری شاید به جذابیت فیلمی مانند «ماجرای نیمروز» کمک کند، اما بزرگ نمایی بیش از حد نقش او در سال شصت فیلم را قدری از واقعیت به دور کرده است.
در فیلم نشان داده شده که کشمیری رابط شورای امنیت کشور و دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری با بچه های سپاه بوده، اما این موضوع به لحاظ تاریخ صحت ندارد. کشمیری در سال شصت نه دبیر شورای امنیت کشور که منشی جلسات و صورت جلسه نویس این شورا بود.
 توضیحاتی واقعی درباره واقعیت «ماجرای نیمروز»
ضمن این که فیلم در روایت حادثه انفجار نخست وزیری در هشتم شهریور سال شصت چنین نشان می دهد که از ابتدا اطلاعات سپاه مشغول پیگیری پرونده انفجار بوده؛ حال آن که برخلاف این روایت، ماجرای انفجار توسط دفتر اطلاعات نخست وزیری پیگیری می شد. این که فیلم کشمیری را به نوعی نماینده نخست وزیری و همه کاره آن جلوه داده، قدری از واقع نگری «ماجرای نیمروز» در روایت پرونده انفجار کاسته است. بالاتر از آن، نقل قولی از آقای لاجوردی در فیلم می شنویم مبنی بر این که «کشمیری در قضیه انفجار تنها نبوده است». درست است که این نقل قول در فیلم پی گرفته نشده اما بیان آن شاید قدری به فیلم سوگیری داده است.

۵. این فیلم خاطرات روز هشتم شهریور سال شصت را برایم زنده کرد که وقتی از انفجار در اتاق جلسات نخست وزیری مطلع شدم به محل حادثه رفتم و تلاش کردم وارد اتاق شوم. من محل نشستن حاضرین در جلسه را می دانستم. می خواستم وارد شوم و آن ها را نجات دهم. دیوار اتاق خراب شده بود؛ تلاش کردم از بالای دیوار تخریب شده وارد شوم که به دلیل شعله ور شدن سقف و وجود آتش و دود موهایم سوخت و موفق نشدم. شاید هم قدری بی عرضگی کردم.

تصور می کنم شهیدان انفجار نخست وزیری، از انفجار شهید نشدند، بلکه در آتش سوختند. شاید اگر وارد می شدم می توانستم حداقل یکی از آن ها را نیمه جان بیرون آورم.
شب آن روز وارد محل انفجار شدیم و محل دقیق بمب را شناسایی کردیم. بمب در جایی بین محل نشستن شهید رجایی و کشمیری و دورتر از شهید باهنر قرار داده شده بود. آن جا بود که تصور کردیم کشمیری کشته شده است. فردای آن روز حوالی ظهر، بچه های نخست وزیری به اتاق کشمیری رفتند تا وسایلش را جمع کنند و به خانواده او تحویل دهند. آن جا بود که متوجه شدند کلید ماشین کشمیری سر جایش نیست.
 توضیحاتی واقعی درباره واقعیت «ماجرای نیمروز»
بعد به خیابان خورشید، جنب ساختمان نخست وزیری، مراجعه کرده و متوجه شده بودند ماشین کشمیری هم آن جا نیست. من و خسرو تهرانی در نخست وزیری نشسته بودیم که بچه ها این خبر را به ما دادند. شاید ۲۳ ساعت از زمان حادثه بیش تر نگذشته بود. همان جا متوجه شدیم که انفجار کار کشمیری بوده است. از زن و بچه کشمیری هم خبری نبود. معلوم بود با خانواده اش فرار کرده است. بچه های دفتر اطلاعات و تحقیقات نخست وزیری روی تلفن منزل مادر کشیری شنود گذاشتند و متوجه شدند مادر کشمیری پای تلفن گریه و زاری می کند.
در فیلم این طور روایت شده بچه های نخست وزیری در مراسم ترحیم کشمیری شرکت کرده اند و گویا از ماجرا بی اطلاع بوده اند. اما واقعیت این بود که دوستان دفتر اطلاعات و تحقیقات، کارمندان نخست وزیری را تشویق کردند که برای عرض تسلیت به منزل مادر کشمیری بورند و بچه های دفتر اطلاعات هم سر و گوشی آب بدهند و به گونه ای وانمود کنند که باور کرده اند کشمیری شهید شده است. می خواستند با این ترفند فرار کشمیری از ایران را به تاخیر بیندازند. یکی دو روز بعد شنود مکالمات خانه مادر کشمیری نشان می داد که دیگر از گریه و زاری خبری نیست و حتی پای تلفن می خندند. متوجه شدیم که مرغ از قفس پریده است.

۶. در فیلم یکی از نیروهای امنیتی با نام مسعود، که درواقع عضو کمیته مرکزی انقلاب بود و سپاهی معرفی شده مسئولیت بازجویی از مجاهدین خلق را عهده دار است.او در ابتدای فیلم طرفدار پرهیز از برخوردهای افراطی با متهمان بازداشت شده مجاهدین خلق است. مسعود در این صحنه ها محاسن ندارد. بعدتر که در فیلم نشان داده شده که برادر مسعود توسط مجاهدین خلق به شیوه وحشیانه ای سوزانده شد، مسعود با ریش در فیلم ظاهر می شود. این ریش بلندتر از حد عزاداری به نظر می رسد. گویی هر که ریش می گذارد طرفدار برخورد تند می شود. نمایش چنین تصویری به نظرم با بی سلیقگی همراه است.

*سخنگوی دولت شهید رجایی
ماهنامه اندیشه پویا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *