وقتی یک مادر تنها به نام لیزی اومالی (فلسیتی جونز) با یک بیماری درمان ناپذیر مواجه می شود، پسر جوان او کانر اومالی (لوئیس مگ دوگال) در وضعیت بدی قرار می گیرد و تلاش می کند تا به هر نحوی که شده جان مادر خود را نجات دهد. در طول روز، کانر رابطه زیادی با دیگر بچه های هم سن و سال خود برقرار نمی کند و شب نیز با همراهی مادر بزرگش (سیگورنی ویور) و پدرش (توبی کبل) در تلاش برای کمک به مادر بیمار خود است.
در میان این مشکلات کانر، یک شب صدای یک درخت اسرار آمیزِ شبیه هیولا (صدا پیشگی لیام نیسون) می شوند و آن درخت به کانر قول می دهد که سه داستان مختلف برایش بازگو خواهد کرد و بعد از آن یکی از داستان ها را بیان می کند و کانر مسئول این خواهد بود که حقیقت پنهان داستان را کشف کند. کانر با اینکه در ابتدا از هیولا ترس دارد ولی کم کم شروع به وارد شدن به داستان می کند و می فهمد که شاید به این وسیله بتواند مادر خود را نجات دهد. او وارد مسائلی می شود که درک آن از مردم واقعی و زندگی واقعی آنها بسیار پیچیده تر است.
کارگردان فیلم جی.ای. بایونا (کارگردان فیلم بعدی دنیای ژوراسیک) و فیلم نامه نویس پاتریک نس (نویسنده ی کتاب اصلی) ایده فیلم A Monster Callss (فراخوان های هیولا) را از نویسنده ای به نام شیبان دود الهام گرفته اند و فیلم را در قالب یک ماجرای پیچیده راهی سینما کردند، سفری که همراه با بیماری، فقدان، احساسات و غم می باشد. با این حال استفاده از مسائل کوچک، لحظه هایی آرام و حقایق ساده به جای یک فانتزی محض باعث شده است تا فیلم یک داستان جالب از امید در برابر غم و اندوه بیان کند.
این فیلم اقتباسی بایونا مقداری طول می کشد تا بتواند با مرجع اصلی خود ارتباط برقرار کند، اما هر گونه تغییراتی که در آن اعمال شده است، مثل ساخت برخی روایت ها، پس زمینه های تلخ و محیط های جدید، همه به سود فراخوان های هیولا بوده است. خوشبختانه فیلم در مرحله اقتباس از رمان به خوبی ظاهر شده و توانسته است به درستی تشابهات و پیام های مهم کتاب را در خود جای دهد. بایونا همچنین شخصیت های درام معتبری را در فیلم خود استفاده کرده است که حضور آنها مطمئنا در روند داستان بی تاثیر نیست.
این مسئله بسیار مهم است که موضوع و کاراکتر ها فیلم تاثیری منفی در مخاطبان نداشته باشد، چون این فیلم شاید در دید اول زیاد پر محتوا به نظر نرسد، اما فراخوان های هیولا یک داستان بسیار کامل می باشد و ممکن است فقط برای برخی از مخاطبان مناسب دیدن باشد. اگر کتاب اصلی را در نظر بگیریم، بعد از خواندن آن ممکن است نهایتا سوالات و بحث هایی پیرامون آن مطرح شود، اما به عنوان فیلم، تماشاچیان باید درک روشنی از هدف بایونا و نس از ساخت فیلم آن داشته باشند، داستانی که تصویر زیبا و الهام بخشی از یک جوان در حال مبارزه با غم و اندوه می باشد، البته باید این مسئله را نیز در نظر گرفت که چنین اتفاقی برای کسانی که در سن وسال کانر هستند، رخ نمی دهد.
معمولا برخی بینندگان پیدا خواهند توانست که روابط، استعاره ها و عمق داستان فیلم را به درستی پیدا کنند چون این کار چندان هم ساده نیست، اما بایونا تلاش کرده است تا در فیلم خود مجموعه ی شرایط غم انگیزی را با صداقت و روایت مناسبی بیان کند تا بتواند رابطه ی خوبی بین فیلم و مخاطبان خود ایجاد کند و باعث گیج و سر در گم شدن آنها در طول فیلم نشود.
بازیگران مکمل فیلم حضوری کوتاه در طول فیلم دارند که از جمله ی آنها می توان به سیگورنی ویور، لیام نیسون و توبی کبل اشاره کرد اگرچه نقش آنها کوتاه می باشد، اما عملکرد صادقانه و باور پذیر آنها در فیلم بی تاثیر نبوده است. با این حال جریان اصلی فیلم حول لوئیس مک دوگال می باشد، او با سن پایین خود و با توجه به اینکه در میان بازیگران بزرگسال و پر تجربه ای چون نیسون و جونز قرار داشت ولی استعداد بازیگری خود را در نقش کانر به خوبی نشان داد.
بایونا دوباره در فیلم A Monster Calls (فراخوان های هیولا) با اسکار فارا به عنوان فیلم بردار همکاری داشته است و همان طور که انتظار می رفت این دو همکار قدیمی دوباره با کمک همدیگر داستان را با تصاویری زیبا و صحنه هایی جذاب به نمایش گذاشتند که از صحنه های شاهکار آنها می توان به برخوردهایی که هیولا و کانر با هم دارند، اشاره کرد.
در نهایت می توان گفت، تغییرات هوشمندانه ای که بایونا و نس در اقتباس خود از داستان اصلی برای فیلم نامه داشته اند، توانست با موفقیت، صفحات کتاب را در قالب یک فیلم سینمایی مطرح کند. فیلم همچنین موضوعی جالبی از مبارزه با غم و مشکلات یک پسر جوان دارد، که هر سنی می تواند مخاطب آن باشد و فیلم را تماشا کند، اما نباید خود کتاب اصلی که منبع بایونا و نس بوده است را فراموش کرد.
بیاتومگ