«پاپ جوان» شاید شگفتانگیزترین سریالی بود که در سال گذشته تماشا کردم. بله، شاید حتی شگفتانگیزتر از «وستورلد» که ذهنمان را برای ۱۰ هفته شب و روز درگیر خودش کرده بود. چرا؟ خب، چون «پاپ جوان» اصلا چیزی نبود که انتظارش را میکشیدم، بلکه تجربهی به مراتب خفنتر، متفاوتتر و بهتری بود. مثلا با توجه به تبلیغات عظیم «وستورلد» و فیلمی که براساسش ساخته شده بود، میدانستیم با چه جور سریالی طرفیم؛ تریلر معمایی و رازآلودی در باب فلسفه و ماهیت هوش مصنوعی و خودآگاهی که محصول نهایی در همین حدود قرار میگرفت. اما خبری از این تبلیغات کلان و آمادگیهای قبلی در رابطه با «پاپ جوان» که با همکاری شبکههای اسکای آتلانتیک، کانال پلاس و اچبیاُ تهیه شده بود نبود. همانطور که از عنوان سریال هم مشخص است، میدانستیم جودلا نقش خیالی جوانترین پاپ کاتولیکهای جهان را برعهده دارد و داستان هم دنبالکنندهی فعالیتهای او در کلیسای واتیکان خواهد بود. از آنجایی که جوانبودنِ پاپ جدید به نظر اتفاق غافلگیرکنندهای میرسید، میشد حدس زد که سریال دربارهی نبردهای سیاسی و ساز و کارِ قدرت و فرماندهی در سلسله مراتبِ واتیکان باشد. تبلیغات بسیار کم اچبیاُ هم کمکی به بهتر فهمیدن ماهیت واقعی سریال نمیکرد و تنها چیزی که کم و بیش در رابطه با سریال میدانستیم به حدس و گمانهای خودمان از روی تریلرها و تصاویرش خلاصه شده بود.
بنابراین نه من، بلکه تقریبا تمام مطبوعات دنیا قبل از آغاز پخش سریال در امریکا به این نتیجه رسیده بودند که «پاپ جوان» یکی دیگر از سریالهای تیر و طایفهی «خانهی پوشالی»، «بازی تاج و تخت» و «مدمن» است. سریالی که باز دوباره قرار است به شخصیتِ مرد پریشانحال و آشوبزده اما خوشتیپ و باهوشی بپردازد که باید با دیگر کسانی که با وجود او حال نمیکنند و جایگاهش را میخواهند، مبارزه کند و دشمنانش را با هوشمندی و نقشههای حرفهای چپه کند. سریالی تیره و تاریک و جدی در حال و هوای «سوپرانوها» که اینبار سیستم کاری ناشناخته و کنجکاو برانگیز واتیکان را به عنوان کانون توجهاش برای سرک کشیدن به اتاقها و پشت پردهها و فال گوش ایستادن برای شنیدن پچپچهای ساکنانش انتخاب کرده بود. ایدهی جالب و البته بحثبرانگیزی به نظر میرسید. بعد از مافیاها، قطعههای قرون وسطایی و کاخ سفید، چه جای بهتری برای دنبال کردن سیاسیبازیها، نیرنگها و دسیسهچینیهای آدمهایش. مخصوصا با توجه به اینکه در واتیکان و مردانش سروکار داریم، همین تماشای تعاملات احتمالا کثیف و سوالبرانگیزشان را جالبتر هم میکند.
اما از اپیزود اول که چه عرض کنم، از همان چند دقیقهی اولِ سریال با تمام قدرت متوجه میشوید که «پاپ جوان» یکی دیگر از سریالهای تکراری دوران طلایی تلویزیون نیست، بلکه هیولای منحصربهفرد خودش است. بالاخره از پائولو سورنتینو، کارگردان تحسینشدهی ایتالیایی که با «زیبایی بزرگ» اسکار بهترین فیلم خارجیزبان را هم در کارنامه دارد چیزی غیر از این انتظار نمیرفت. سورنتینو که تمام اپیزودها را کارگردانی و نوشته (یا جزو نویسندگان بوده) است، سریالی خلق کرده که درست مثل شخصیت اصلیاش انتظاراتتان را در هم میکشند. «پاپ جوان» نه تنها به لطف زاویهی دید سینمایی و زیباگرایانهی سورنتینو که در «زیبایی بزرگ» نشان داده بود معماری ایتالیا را خوب میشناسد، یکی از خوشگلترین سریالهایی است که تلویزیون به خودش دیده، بلکه کمدی/درامِ سورئالِ هجوآمیزِ عمیقی است که به جرات میتوانم بگویم عمرا بتوانید نمونهاش را در تلویزیون قرن بیست و یکم پیدا کنید. بله، حقیقت دارد. یکهو سریالی که به نظر تکراری و قابلپیشبینی میرسید، یکی از یگانهترین محصولات تلویزیون از آب درآمد.
«پاپ جوان» را باید تماشا کنید. توصیف کردن حالوهوای این سریال سختترین کاری است که میتوان انجام داد. «پاپ جوان» همزمان سریالی با محوریت شخصیت جودلا هست و نیست. همزمان سریالی دربارهی بازیهای قدرت واتیکان هست و نیست. همزمان سریالی جدی هست و نیست. «پاپ جوان» سریال بسیار سرگرمکننده و پر از غافلگیری است و همزمان اگر پایه بودید میتوانید در تکتک صحنهها و نماها و دیالوگهایش عمیق شوید و دربارهشان فکر کنید. «پاپ جوان» سریالی دنبالهدار که در طول ۱۰ اپیزود یک داستان یکسان را دنبال میکند است، اما همزمان در هر اپیزود وارد جادههای خاکی میشود و با پرداختن به خردهپیرنگها و کاراکترهای فرعی کاری میکند تا هر اپیزود را به عنوان فیلم سینمایی جداگانهای با تمام لحظات بهیادماندنی و خاص خودش برداشت کنید که از قضا دنبالهی قسمت قبلی هم محسوب میشود.
خلاصهقصهی سریال شاید دربارهی انتخاب شدن پاپ جوانی به اسم لنی بلاردو که میخواهد مدیریت سنتی واتیکان را کنار بگذارد و افکار عجیب و غریبش را به اجرا در بیاورد و همین به مخالفتهای قدیمیهای آنجا منجر میشود باشد، اما در واقع ابعاد داستانی و معنای سریال خیلی خیلی بزرگتر از این حرفهاست. «پاپ جوان» من را به یاد اشعار سهراب سپهری میانداخت. آره، حالا که دارم فکر میکنم میبینیم شاید بهترین چیزی که بتواند کار سورنتینو با این سریال را توصیف کند، شکل و ساختارِ اشعار سهراب سپهری است. دیدهاید سپهری چگونه با کنار هم گذاشتن کلمات ساده و متضادی مثل «قتل»، «جغجغه»، «تشک» و «بعد از ظهر»، چه معنای بزرگی را منتقل میکند. خب، چنین چیزی دربارهی «پاپ جوان» هم صدق میکند. همانطور که سپهری در جایی میگوید: «فتح یک قرن به دست یک شعر»، سورنتینو هم با «پاپ جوان» سعی میکند زندگی و هستی و تمام چیزهای باقی مانده را با یک سریال فتح میکند.
«پاپ جوان» به معنای واقعی کلمه دربارهی «همهچیز» است. از زندگی و ایمان و دوستی و عشق و کودکی و زیبایی گرفته تا خشونت و فلسفه و خدا و مرگ و ماوراطبیعه و زشتی. روایت داستانی که چنین موضوعات پرتعداد و گستردهای را در برمیگیرد به روش مرسوم انجامشدنی نیست. یا اگر هم شدنی باشد، امکان دارد بیش از اندازه هنری و جدی و قلنبه و سلنبه شود و ارتباطش با بیننده را از دست بدهد و در نهایت فقط به درد بهبه و چهچه منتقدان بخورد. اما سورنتینو از روش خندهدار، کنایهآمیز و سورئالی برای صحبت کردن دربارهی مسائل پیچیدهی سریالش استفاده کرده است و نتیجه به تجربهای تبدیل شده که همچون یک رویا بیقید و بند و بیپرواست، اما همزمان پاش بیافتد میتواند حسابی تکاندهنده و رومانتیک هم شود. ناسلامتی داریم دربارهی سریالی حرف میزنیم که نمای ابتداییاش جایی است که پاپ جوانِ مذکور در مرکز میدان سنت پیترِ واتیکان از زیر تپهای از نوزادانِ خواب کامپیوتری بیرون میآید و ناگهان خود از خواب بیدار میشود. پاپ جدید حمام میکند، لباس میپوشد و بعد از بالکنِ واتیکان برای مردمی که جمع شدهاند دربارهی موضوعات ناجوری سخنرانی میکند که باعث غصب آنها و غش کردنِ کاردینالهای ناظر ماجرا میشود. بعد از سخنرانی، یکی از کاردینالها او را از کلیسا اخراج میکند و او دوباره در تختخوابش از کابوس دیگری بیدار میشود.
سورنتیتو با این افتتاحیه نشان میدهد که بزرگترین اشتباهی که دربارهی این سریال میتوانیم مرتکب شویم، جدی گرفتنش است. «پاپ جوان» آمده تا حسابی خوش بگذراند و بازیگوشی کند. بعضیوقتها اصلا نمیدانید چه اتفاقی دارد میافتد. چرا ناگهان یک آبسردکن وسط تالارهای مرمری کاخ واتیکان ظاهر شده. چرا پاپ سعی میکند کانگورویی که به او هدیه دادهاند را با نگاهش و دستور دادن مجبور به پریدن کند. جایی که راهبهها با لباسهای بلندشان در حال گل کوچیک زدن هستند. یا جایی که پاپ از انداختن لیزر روی صورتش قاطی میکند. خلاصه با سریالی طرفیم که معلوم نیست در سکانس بعدیاش چه چیز دیوانهوار دیگری انتظارتان را میکشد. البته که هیچکدام از اینها بیمعنی و مسخره نیستند و صرفا جهت غافلگیری در داستان قرار نگرفتهاند. کابوس دیوانهوار لنی در آغاز اپیزود اول شاید در نگاه اول عجیب و بیمعنی به نظر برسد، اما در ادامه متوجه میشوید که چگونه به بهترین شکل ممکن آشوب ذهنی لنی در رابطه با مدیریت واتیکان را زمینهچینی میکند. یا مدتی بعد متوجه میشوید که چرا لنی زور میزند تا کانگورو را مجبور به پریدن کند.
جاذبهی مرکزی سریال اما خودِ لنی بلاردو است؛ یکی از درگیرکنندهترین شخصیتهای اصلی درامهای تلویزیونی سالهای اخیر. برداشتهای قبلیتان دربارهی او را فراموش کنید. لنی که نام پاپ پیوس سیزدهم را برای خودش انتخاب میکند شخصیت منحصربهفرد خودش را دارد. برای شروع کاردینالهای واتیکان فکر میکنند میتوانند از بیتجربگی و ناآشنایی یک پاپ آمریکایی در ایتالیا سوءاستفاده کنند و باور دارند که وسیلهی خوبی برای اجرای نقشهها و برنامههای شخصی خودشان پیدا کردند. اما پاپ پیوس سیزدهم خیلی زود ثابت میکند که فکرهای خاص خودش را برای کلیسا دارد و البته خیلی هفتخطتر و آبزیرکاهتر از چیزی است که بقیه فکر میکنند و همین موجب شوک و سراسیمگی آنها میشود که چه غلطی کردهایم و چگونه میتوانیم او را خام کنیم یا از شرش خلاص شویم. در همان روز اولِ آغاز فعالیتش، لنی قانون عدم سیگار کشیدن در کاخ که توسط پاپ جان پاول دوم تعیین شده بود را میشکند. برای صبحانه دستور نوشابهی رژیمی با طعم گیلاس میدهد و سر یکی از آشپزهای زنِ پیر کاخ که خیلی زود با او دخترخاله میشود داد میزند و او را به گریه میاندازد، مدام از دکمهای که برای خلاص شدن از شر جلسات حوصلهسربر برای پاپ در نظر گرفتهاند برای پیچاندن ملاقاتکنندگانش استفاده میکند و دیان کیتون در نقش خواهر مری (راهبهای که از کودکی لنی را در یتیمخانه بزرگ کرده) را به عنوان رییس و مدیر برنامههای خودش انتخاب میکند. بله، دیان کیتون هم در این سریال حضور دارد و به عنوان دست راستِ لنی حسابی میترکاند.
دشمن اصلی لنی اما کاردینال وویلو، وزیر امور خارجهی واتیکان است که بدجوری از رفتارهای غیرمعمول پاپ عصبانی میشود و وقتی متوجه میشود هیچ رقمه نمیتواند او را کنترل کند، دست به توطئهبازیهای جالبی برای جمعآوری اطلاعات بیشتر دربارهی لنی و گرفتن مچ او میزند. رابطهی لنی و وویلو پیچیدهتر و جالبتر از یک نبرد سیاسی صرف است. همانطور که در طول دو-سه اپیزود اول متوجه میشوید، نه لنی به عنوان یک پاپ انسان کامل و بینقصی است و نه وویلو یک عوضی تمامعیار. پاپبودن به معنی ایدهآلبودن نیست و علیه پاپ بودن هم به معنی شرارت مطلق نیست. در واقع از آنجایی که وویلو چیزی دربارهی پاپ جدید نمیداند و باور دارد او میخواهد با این رفتارش دودمان کلیسا را به باد بدهد، بنابراین بر خود میبیند تا بهطرز قابلدرکی به هرترتیبی که شده با او مقابله کند.
مخصوصا بعد از اینکه لنی تصمیم میگیرد برخلاف پاپهای گذشته به هیچوجه برای مردم سخنرانی نکند و در مکانهای عمومی ظاهر نشود. هیچ مصاحبهای را قبول نمیکند و اجازه نمیدهد هیچ عکس جدیدی از او منتشر شود. این تصمیم بزرگی است. از آنجایی که کلیسا با جذب مردم سر کار است و خرجشان را با پولهای آنها در میآورد، قطع کردن رابطهی پاپ با مردم به نظر وویلو و دیگر کاردینالهای بالارتبهی واتیکان خطرناک است. اما لنی باور دارد که یک مومن واقعی، از صدها مومن قلابی بااهمیتتر است. که این مردم هستند که باید خدا را جستجو کنند، نه اینکه خدا آنها را جستجو کند. درست یا غلط، لنی جوان است و جوانی هم به خاطر شورش، اعتراض و مبارزهطلبیهایش معروف است! جودلا به بهترین شکل ممکن چنان پاپ بااعتمادبهنفس، زهرآلود، اغواگر، موذی و کاریزماتیکی را به تصویر میکشد که حد ندارد. هیچکس دیگری به جز جودلا را نمیتوان برای این نقش تصور کرد.
مسئله فقط این نیست که پاپ پیوس سیزدهم خوشتیپ، سرکش و شیکپوش است، بلکه خودش میداند که پاپ غیرعادی و متفاوتی است و از آن به عنوان سلاحهایی برای گرفتن رگ خوابِ مخالفان و معترضانش استفاده میکند. در یک کلام همانطور که فرانک آندروود با خشونت و حتی دست زدن به قتل دشمنانش را نفله میکند، لنی روی صندلی مجللش تکه میدهد، به سیگارش پک میزند، لبخند میزند، نگاههای نافذش را همچون سوزن به درون قلب اطرافیانش وارد میکند و با کلمات تیز و بُرندهاش آنها را زخمی میکند و در همان حالت دنیا را روی انگشتش میچرخاند. لنی دنبال لابیگری و به دست آوردنِ دوستهای زورکی نیست. این بقیه هستند که باید کمکم به او جذب شوند. تمام این در حالی است که خواهر مری باور دارد که لنی قدیس است و میتواند معجزه کند و در مقابل خود لنی در پایان اپیزود اول خنده خنده برای کسی فاش میکند که به خدا باور ندارد. اگر پاپ به خدا باور نداشته باشد، پس چه کسی باید داشته باشد! آیا پاپ دچار بحران ایمان شده؟ هرچه هست، در طول فصل اول دوتا از مهمترین تمهای داستانی سریال قدیس بودن یا نبودن و ایمان داشتن یا نداشتنِ لنی هستند.
«پاپ جوان» یکی از بهترین سریالهای باپرستیژی است که اچبیاُ در سالهای اخیر روی آنتن برده است و البته یکی از متفاوتترینشان. ساختهی سورنتینو بیشتر از اینکه «بازی تاج و تخت» یا «وستورلد» باشد، «باقیماندگان» (The Leftovers) است و در جمع سریالهای هنری و غیرمتعارف این شبکه قرار میگیرد که اگرچه برچسب «عامهپسند» روی آن نخورده، اما این به معنی عامهپسند نبودن آن نیست. «پاپ جوان» یکی از معدود سریالهای تلویزیون است که تا پایان فصل اول تمام کاراکترهای اصلیاش را دوست داشتم. حتی آنهایی که اصلا فکرشان را نمیکردم. سریال میداند گناهان و خطاهای کاراکترهایش تمام شخصیتشان را تشکیل نمیدهند و در عوض همیشه سعی میکند تا به بهترین شکل ممکن به روانشناسی آنها بپردازد. مهمتر از تمام اینها باید بدانید «پاپ جوان» برخلاف ظاهرش، با مسائل بسیار عمیقتر و انسانیتری کار دارد و خودش را در حد یک فیلم دینی تبلیغاتی پایین نمیآورد. «پاپ جوان» دربارهی پاپی پیر است. یا به قول خودِ لنی: «من یه یتیمم و یتیمها هیچوقت جوون نیستن».
Zoomg