اپیزود یکی مانده به آخرِ فصل اول «خدایان آمریکایی» (American Gods) که «دعا برای مد سویینی» نام دارد از یک نظر اپیزود خوبی است؛ آن‌قدر خوب که می‌خواهم آن را رسما بهترین اپیزود این سریال تا این لحظه بنامم؛ از آن اپیزودهایی که سریال به شدت به چیزی شبیه به آن نیاز داشت، اما «دعا برای مد سویینی» از یک نظر هم محل قرارگیری بدی دارد. بگذارید اول با چرایی خوب بودن این اپیزود شروع کنم. «خدایان آمریکایی» سریال بدون مشکلی نبوده است، اما همزمان هر وقت پاش بیافتد به سریال بسیار جالب‌توجه و تفکربرانگیزی هم تبدیل می‌شود. با این حال سریال در طول شش اپیزود گذشته موفق نشده بود تا به شکل عمیق‌تر و مدام‌تری تحت‌تاثیرم قرار بدهد. چون نه تنها شدو مون شخصیتِ خسته‌کننده‌ای است، بلکه آقای چهارشنبه هم از آن کاراکترهایی است که چیزی را که در دلش می‌گذرد لو نمی‌دهد. یا شاید هم این نویسندگان هستند که به اشتباه نمی‌خواهند به این زودی‌ها آن را فاش کنند. هرچه هست حتی بازی منحصربه‌فرد ایان مک‌شین هم نمی‌توانست جلوی خط داستانی آنها را از حوصله‌سربر شدن بگیرد. خوشبختانه سریال کاراکترهای فرعی مختلفی در قالب کسانی مثل خواهران زوریاها، مدیا، بلکوییس، تکنیکال بوی و آقای دنیا داشته است که نگذارد خط داستانی آقای چهارشنبه به‌طرز غیرقابل‌تحملی بی‌حس و حال شود، اما خب، طبیعتا آن‌قدر با این کاراکترهای فرعی وقت نمی‌گذراندیم تا در سطح عمیق‌تری با آنها و سریال ارتباط برقرار کنیم.

بزرگ‌ترین مشکل «خدایان آمریکایی» همین بود: عدم برقراری ارتباط مدام با دنیای سریال و ساکنانش. مثلا شاید در هر اپیزود در یکی-دو صحنه این ارتباط جرقه می‌خورد، اما آتشش آن‌قدر ادامه پیدا نمی‌کرد که با سریال اخت بگیریم. گویی سریال می‌ترسید تا خودش را برای ما رها کند. گویی در مقابلِ افشای جذابیت‌ها و روح واقعی‌اش مقاومت می‌کرد. «دعا برای مد سویینی» را به این دلیل دوست دارم که سریال بالاخره دست از خساست و درجا زدن می‌کشد و به جای نمایش دوباره‌ی کُری‌خوانی‌های خدایان قدیم و جدید، شاخ و شانه‌کشی‌های خشک و خالی آنها برای یکدیگر، سخنرانی‌های تکراری چهارشنبه درباره‌ی قدرت ایمان برای شدو و حرف‌های معماگونه‌‌اش درباره‌ی مقصد و هدفشان، تصمیم می‌گیرد یک داستان درست و درمان تعریف کند. داستانی که از یک شروع، میانه و پایان مشخص بهره می‌برد و شامل آدم‌هایی که به‌طرز گیج‌کننده‌ای با هم صحبت نمی‌کنند نمی‌شود. برایان فولر و مایکل گرین اگرچه از لحاظ بصری سریال رنگارنگ و پرهیجانی ساخته‌اند و با اینکه رمان نیل گیمن هم پتانسیل‌های نفهته‌ای برای کندو کاو در مسائل جالب‌توجه‌ای در حوزه‌ی ایمان و باور و ماهیت فولک‌لورها دارد، اما سریال با وجود تمام این پتانسیل‌های بزرگ تا این هفته همچون دختربچه‌‌ی وحشت‌زده‌ای به نظر می‌رسید که گوشه‌ای کز کرده است و فاش نمی‌کند که چه در ذهنش می‌گذرد و داستان واقعی‌اش چیست.

به همین دلیل داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که شاید «خدایان آمریکایی» بدون احساسات است. یا سازندگانش قادر به فوران احساسات نفهته‌اش نیستند. هرچه بود داشتم متقاعد می‌شدم که «خدایان آمریکایی» همین است و بس. که انتظار بیشتری نباید از آن داشت. درست در این لحظات ناامیدی مطلق بود که «دعا برای مد سویینی» از راه رسید و نظرم را برگرداند. اپیزودی که به‌طور انحصاری به رابطه‌ی عجیب و غریب مد سویینی و لورا اختصاص دارد. بله، یک‌جورهایی می‌شد انتظار داشت که بهترین اپیزود سریال، اپیزودی باشد که فقط به این دو شخصیت می‌پردازد. همان‌طور که در نقد اپیزود هفته‌ی گذشته هم گفتم، در حال حاضر شیمی امیلی براونینگ و پابلو شرایبر یکی از بهترین‌ ویژگی‌های سریال است و جنبه‌ی واقعی «خدایان آمریکایی» را که به خاطر آن تماشایش را شروع کردم در خود دارد. همان بگو مگوهای تند و تیز و تکه‌های کمیکی که از چنین سریال دیوانه‌واری انتظار می‌رود. بنابراین نمی‌دانید وقتی فهمیدم آرزویم برآورده شده و قرار است زمان بیشتری را با آنها سپری کنیم چقدر خوشحال شدم. خط داستانی این اپیزود از همان فرمول و مقصدی که در اپیزودهای قبلی دیده بودیم بهره می‌برد: هدف این اپیزود افشای گذشته‌ی مد سویینی و دلیل آمدنش به آمریکا است. با این تفاوت که اگر روایت داستان شخصی خدایان قبلی به یکی-دو سکانس محدود خلاصه می‌شد و بیشتر از موشکافی در شخصیت و روان و گذشته‌شان، حکم معرفی تند و سریعشان را برعهده داشت، «دعا برای مد سویینی» یک اپیزود کامل را به او اختصاص می‌دهد.

این در حالی است که اگرچه با توجه به اسم اپیزود انتظار می‌رود که خود مد سویینی در مرکز توجه قرار داشته باشد، اما داستان لپریکانی که از ایرلند به آمریکا آمد از طریق دختری روستایی به اسم اسی مک‌گوئن (که نقشش با تصمیم هوشمندانه‌ای برعهده‌ی خود امیلی براونینگ است) روایت می‌شود. بالاخره چند اپیزود قبل در جریان روایت داستان ورود نانونینی‌ها به آمریکا، می‌شنویم که اگر خدایان بزرگ هستند، انسان‌ها بزرگ‌تر هستند. چرا که خدایان در قلب انسان‌ها جان می‌گیرند و با رفتن از قلب آنها فراموش می‌شوند. «دعا برای مد سویینی» هم درباره‌ی باور سرسختِ دختری روستایی به داستان‌هایی که درباره‌ی موجودات پریانی محل زندگی‌شان، به ویژه لپریکان‌ها شنیده بوده و منتقل کردن آن داستان به نسل‌های بعد است. داستان‌هایی که به زنده ماندن فولک‌لورها و واقعیت‌های پشت آنها در گذر سال‌ها و نسل‌ها منجر می‌شوند. یکی از دلایل موفقیت اپیزود هفتم، به موضوع مرکزی‌اش که درباره‌ی داستانگویی است مربوط می‌شود. «خدایان آمریکایی» همیشه درباره‌ی قدرت داستانگویی بوده است. درباره‌ی افسانه‌هایی که خدایان از طریق آنها قدرتشان را تامین می‌کنند. بنابراین تعجبی هم ندارد یکی از اپیزودها به‌طور کامل به این موضوع اختصاص داشته باشد و تعجبی هم ندارد که آن اپیزود به خاطر پرداختن به موضوع اصلی این سریال، بهتر از بقیه از آب در بیاید.

این اپیزود را به این دلیل دوست دارم که سریال بالاخره دست از خساست و درجا زدن می‌کشد و به جای نمایش دوباره‌ی کُری‌خوانی‌های خدایان قدیم و جدید، تصمیم می‌گیرد یک داستان درست و درمان تعریف کند

اگرچه اسی یک خدا نیست، اما داستان زندگی‌اش و ماجراهای غیرمنتظره‌ای پشت سر می‌گذارد، خیلی شبیه به چیزهایی است که در طول چند اپیزود گذشته درباره‌ی خدایان شنیده‌ایم. درست مثل خدایانی که خودشان را در وضعیت‌های ناشناخته‌ای پیدا می‌کنند که از کنترلش خارج است و باید با آنها کنار بیایند، اسی هم باید خود را در طول زندگی‌اش با موقعیت‌های سختِ مختلفی که سرنوشت جلوی راهش قرار می‌دهد وفق بدهد. یا اینکه چگونه بعد از قدم گذاشتن در خاک کشوری خارجی باید هویتشان را تغییر بدهند. اسی در ابتدا به عنوان خدمتکار در آشپزخانه‌‌ی عمارتِ خانواده‌ای ثروتمند کار می‌کند و همیشه در جریان کار افسانه‌هایی که از مادربزرگش شنیده بود را برای بچه‌ها تعریف می‌کند. اما بعد از اینکه اسی به دزدی متهم شده و به آمریکا تبعید می‌شود، او خودش را در موقعیتی پیدا می‌کند که حالا واقعا به همان چیزی تبدیل شده است که در ابتدا نبود: یک دزد. این موضوع تا جایی پیش می‌رود که اسی در دوران پیری و زمانی که خود به مادربزرگ تبدیل شده، نمی‌تواند افسانه‌های پریانی‌اش را برای نوه‌هایش تعریف کند. چرا که این داستان‌ها دیگر در آمریکا خریدار ندارند و به این ترتیب، اسی تنها خصوصیتی را که او را به میراث گذشته‌اش متصل می‌کرد و سرنخی از هویت واقعی‌اش بهمان می‌داد هم از دست می‌دهد. مد سویینی هم که همراه با او به آمریکا آمده بود تنها است. چون مثل گذشته افسانه‌هایش توسط مردم دهان به دهان نمی‌شوند تا کسی به او باور داشته باشد. «دعا برای مد سویینی» در زمینه‌ی بررسی طبیعتِ قابل‌تغییر هویت و موقعیت‌های غیرمنتظره‌ای که باعث تحول همیشگی یک فرد می‌شود کار فوق‌العاده‌ای انجام می‌دهد.

نویسندگان از طریق این داستان خط مستقیمی بین اسی مک‌گوئن و نحوه‌ی ورود مد سویینی به آمریکا و اتفاقات اخیر زندگی لورا مون ترسیم می‌کنند. علاوه‌بر اینکه متوجه می‌شویم دلیل عبوس‌بودن و ناراحتی مد سویینی که خودش را با خشم نشان می‌دهد چیست، بلکه اطلاعات بهتری درباره‌ی وضعیت حال حاضر لورا هم به دست می‌آوریم. درست مثل اسی مک‌گوئن که مدام مجبور به متحول شدن می‌شد، لورا هم از زمانی که متوجه شد موجودی زنده محبوس در بدنی در حال پوسیدن است، به درک تازه‌ای درباره‌‌ی خودش رسیده است. درکی متقاوت از آن چیزی که قبل از مرگ به آن اعتقاد داشت. در پایان ماشین بستنی لورا و مد سویینی تصادف می‌کند، سکه‌ی شانس از بدنِ لورا بیرون می‌افتد و او دوباره می‌میرد. اکنون مد سویینی آزاد است تا سکه‌اش را بردارد و برود. تنها چیزی که او از لورا می‌خواست سکه‌اش بود. سکه‌ای که حالا روی آسفالت افتاده است. اما بعد از تمام اوقاتی که این دو با هم گذارنده‌اند، ظاهرا مد سویینی به سکه راضی نیست. که آن سکه تنها چیزی که می‌خواهد نیست. شاید لورا او را به یاد اسی مک‌گوئن می‌اندازد. یا شاید هم اسی مک‌گوئن یکی از اجداد لورا بوده است و مد سویینی می‌خواهد جواب تمام لطف‌هایی را که اسی به او کرده بود با کمک کردن به لورا بدهد. بنابراین مد سکه را درون سینه‌ی لورا برمی‌گرداند و او در حالی بیدار می‌شود که خبر ندارد مد جانش را نجات داده است. بالاخره لپریکان‌ها همین‌طوری هستند. بعضی‌وقت‌ها به آدم‌ها آسیب می‌رسانند و بعضی‌وقت‌ها کمک می‌کنند. البته قضیه پیچیده‌تر از این حرف‌ها است. چرا که متوجه می‌شویم مد سویینی قاتلِ لورا بوده است. در جریان فلش‌بکی شک و تردیدمان رنگ واقعیت می‌گیرند. این مد سویینی بوده است که ماشین لورا و رابی را از جاده خارج کرده. آن هم به دستور آقای چهارشنبه. هرچه به پایان این فصل نزدیک‌تر می‌شویم، بیشتر از قبل مشخص می‌شود که چهارشنبه خیلی با آدم بی‌آزار و ناتوانی که خودش را در جبهه‌ی آدم‌خوب‌های این درگیری قرار می‌دهد فاصله دارد. تصادفی برنامه‌ریزی شده از سوی چهارشنبه تا شدو را هرچه بیشتر از دلبستگی‌های زمینی جدا کند و ذهنش را برای همراهی با خود آزاد کند.

در شروع متن گفتم که بزرگ‌ترین مشکل این اپیزود مربوط به محل قرارگیری بدش می‌شود. تاکنون سریال موفق نشده ما را برای نبرد آینده‌ی خدایان قدیم و جدید به اندازه‌ی کافی هیجان‌زده کند و تقریبا هیچ‌ چیزی درباره‌ی دلیل علاقه‌ی آقای چهارشنبه به شدو هم نمی‌دانیم. این در حالی است که اپیزودهای یکی مانده به آخر فصل معمولا فرصت خوبی برای زمینه‌چینی اتفاقات مهم قسمت آخر هستند و البته در این مورد خاص احتمالا خیلی‌ها برای رسیدن به بخش‌های مهم داستانی کتاب سر از پا نمی‌شناسند. پس روبه‌رو شدن با اپیزود غیرمتعارفی مثل «دعا برای مد سویینی» که به درگیری اصلی داستان نمی‌پردازد کمی عجیب به نظر می‌رسد. شخصا اما از وجود آن راضی بودم. چرا که «خدایان آمریکایی» نشان داده وقتی از خط اصلی داستان فاصله می‌گیرد، لذت‌بخش‌تر می‌شود. اپیزود هفتم نه تنها رابطه‌ی دوتا از شخصیت‌هایش را با موفقیت مورد پرداخت قرار می‌دهد، بلکه به حدی از لحاظ احساسی قوی بود که محل قرارگیری‌ نه چندان مناسبش به چشم نمی‌آید. اتفاقا بعد از این اپیزود امیدم به قابلیت‌های «خدایان آمریکایی» بیشتر از قبل شد. به‌طوری که خیلی دوست دارم سریال اپیزودهای بیشتری را به کاراکترهای کمتر شناخته‌شده‌ای مثل بلکوییس، آقای نانسی، ایبیس، جکول و دیگران اختصاص بدهد. همه‌‌ی آنها به فرصتی برای دست یافتن به عمقی ر که مد سویینی و لورا در این اپیزود به آن دست پیدا کردند دارند. البته از آنجایی که فقط یک اپیزود تا پایان این فصل مانده، هفته‌ی بعد به شدو و آقای چهارشنبه اختصاص خواهد شد. پس، احتمالا باید دید فصل دوم این موضوع را در نظر می‌گیرد یا نه. هرچه هست، «دعا برای سویینی» ایمانم به «خدایان آمریکایی» را که به لغزش افتاده بود قوی‌تر کرد و حالا وقت این است که سریال ایمانی را که به سختی به دست آمده بود حفظ کند.

zoomg

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *